سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: " به تصویر درختی که در حوض/زیر یخ زندانی­‌ست/چه بگویم؟" (بیژن الهی)

شاعرانی هستند با همه­ مهمی و خاص بودن­شان، در نگاه مردمی که فقط سودای نان و رفاه دارند و گاه و چندی مطالعه (آن هم مَجازی!!)، چندان چهره نیستند؛ بیژن الهی اولین یا آخرین آن­ها نیست. تاریخ ادبیات و همچنین فضای ادبی، چندان عادل و مهربان نبودند با این شاعر خاص و دارای زبان و سَبک. چرایی‌­های این ناعدالتی و نامهربانی زیاد است اما مهمترین دلایلش را می­‌توان فضای راکد شعری دهه­ شصت، رسانه‌­های مستقل کم در آن دوره که صدای شاعران باشند، و بی­‌کتابی خود بیژن الهی دانست.

آن­چه در شعر او بیش از هر چیز به چشم می­‌آید و منتقد و شاعران و مخاطبان را به خود جلب می­‌کند، هجوم بی­‌امان او به ساختار معمول زبان است؛ او از زبانِ روزمره و معنارسانی که روزانه در داد و ستد و زندگی تکلم می­‌شود بهره نمی­‌برد، بلکه او زبــان مـی­‌سـازد. او با شکستن هنجارهای معمولِ زبانی، و ایجاد زبانی خارج از نُرم مصرفی و گزارش‌­گونه روزمره، مفاهیم و حسیات تازه‌­ای می­‌سازد که تا پیش از این در زبان وجود نداشته است. همزمان با فاصله گرفتن از وجه گزارش‌­گونه و صرفا "معنارسان" زبان روزمره، الهی اقدام به ساخت و سازهای زبانی می‌کند؛ در این ساخت و سازهای زبانی است که او به ساختار و موجودیت "زبان"، حسیات و مفاهیمی می‌­افزاید که برای مخاطب تازه است و تا پیش از خواندن شعر، مشابه آن حس و مفهومِ ذهنی را تجربه نکرده بوده. نمونه خوبی از این نوع شعرهای "بیژن الهی" ، شعر مهم و مشهورش به نام برف است:

"تنها یک­بار می‌­توانست/در آغوشش کِشَد/و می­‌دانست آنگاه چون بهمنی فرو می­ریزد/ و می­‌خواست به آغوشم پناه آورد/نامش برف بود/تن‌­اش برفی/قلبش از برف/و طپشش صدای چکیدن برف/بر بام‌های کاه­گلی/و من او را/چون شاخه­‌ای که زیر بهمن شکسته باشد/دوست می­‌داشتم".

در این شعر آنچه در وجه اول برجسته است حس‌­آمیزی‌­ها و روایتِ تصویری است؛ گزاره­‌های شعر در یک حرکت منسجم و تکمیل­‌گرا، تکه تکه تصاویر و حسیاتی می­‌سازند؛ گزاره‌­هایی که نه تنها از منطق روزمره­ زبانی عدول و عبور می‌کنند بلکه از خــودِ مـنـطـق نیز عدول می­‌کنند و در یک حرکت منسجم و فرمیک، افق معنایی‌­ای می‌­سازند فرای معناها و ذهنیات روزمره­‌ای که داشته‌­ایم و داریم. در همان سطر اول شعر، شاعر اعجازش را شروع می­‌کند و عنصر "زمان" و مکان را درهم می­‌شکند: "تنها یک­بار می­‌توانست در آغوشش کشد". در این سطر از همان ابتدا مرگ مستتر است، زمان فی‌­نفسه موجودیت ندارد زیرا مرگ است که جاری و حاکم است. و در سطر بعد فضاسازی کامل­تر می­‌شود: "و می‌­دانست آن­گاه/چون بهمنی فرو می­‌ریزد". در این سطر، شاعر با تشبیه مرگ و زوال به بهمن، فرجام عشقی که وصف می­‌کند را فاش می­‌کند: مــرگ! این مرگ است که در کل سطرها و فضای شعر حضور و سیطره دارد، مرگی که در ذات عشق و دوست داشتن پنهان بوده و حالا مجال به‌ رخ کشیدن خود را یافته است. همه­ این حسیات و مفاهیم، در زبان و کار زبانی‌­ای است که الهی انجام داده؛ گزاره‌­های نامتعارفی که او ارایه کرده، در محور افقیِ شعر (بافتار و تمامیت شعر) با هم روابط منسجم کارکردی می‌­یابند و "فضا و ساختار" شعر را می‌سازند.

بیژن الهی معتقد بود "شعر تعقیب حقیقت است از بی­راهه... اما با شناخت راه و رابطه است که بی­راهه را می­شناسی...".

در شعر او یک نوع "شبه‌­عرفان مدرن" وجود داشت که یکی از وجوه اهمیت و وجوه تمایز شعر او نسبت به دیگر شاعران است. چنین شبه­‌عرفان مدرنی در شعر شاعر بزرگ معاصر زنده‌­یاد "نازنین نظام­‌شهیدی" نیز وجود داشت، اما در شعر "الهی" این شبه‌­عرفان به سمت "خویشتنِ خویش" و "درون" است اما در شعر " نظام‌­شهیدی" به سمت جهان و سویه­‌های ساختاری جهان و زندگی­‌ست. بیژن الهی، ذهنیت و رویکرد شناخت‌­شناسانه‌­ای به ساحَتِ فرد در هستی و موجودیت انسانیِ انسان درچرخه­ زیستی داشت. عرفان مستتر در شعر او، کمی شبیه به عرفان قرن ششم شمسی است که در آن تمرکز و تامل بر تفکیک و تحلیل "ذات" و "وجود" انسان بود. الهی اگرچه نه تا این حد آشکار و کلاسیک، اما به شکلی مدرن و عقل‌­گرایانه (نه دلی) به شناخت­‌شناسی "مـــن" (انسان) در ساحَتی هستی و ادراک­‌گری جهان می‌­پرداخت:

"..مرا بازمی‌­آورند/از بنفشِ عطسه­‌آور زنبق­‌ها/از سنتورهایِ جوباری/از روحِ تو که زلزله‌­ای بود تا بهمنی عظیم فرو ریزد/در جاده­‌های زمستانیِ سال/هزار و سیصد و چند/از گام­‌های تو/که در قلب من ندا می‌داد/از چشمِ گربه­‌ام/که روز را به شب/از خط به دایره می‌­بُرد/از یک دریچه روشن بر فراز سرماها/تا با کمالِ احترام/در نوروزِ نَفَس­‌هایم/شقه کنند."

بخش زیادی از کند و کاوها و تجربه­‌گری­‌های زبانی که او داشته برای بروز دادن و ساختن مفاهیم ذهنی­‌اش بوده­‌اند؛ مفاهیمی که درواقع ناشی از ادراک و مکاشفه او از زوایای پنهان انسان و زندگی  بوده است. آنچه که الهی از زندگی و ساحَتِ انسان ادراک و مکاشفه کرده، نیازمند طرفِ زبانی جدید و چرخه­ ساختاری جدیدی برای ارایه بوده است؛ او در ساختار و ساختمانِ زبان دست می‌­برد و آن را در هم می­‌ریزد تا درون­داده‌­ها و گزاره‌­های جدیدی بسازد؛ گزاره‌­های زبانی و داده­‌هایی که ادراک شاعرانه­ او از هستی و مقام انسان و عشق را، بسازند و ارایه کلامی کنند...

***

تاثیرات زبانی و ذهنی او بر شعر دیگر شاعران، بیشتر تاثیرات غیرمستقیم و زیرپوستی بوده است، اما روی شعر برخی از شاعران، ردپای زبان و ساختار شعر او مشهودتر است؛ در شعر بلند قصیده­ لبخند چاک­ چاک و در کل کتاب شعری با همین نام از شمس لنگرودی در دهه شصت، لحن و بیان و آرایش‌­های کلامی بیژن الهی تا حدودی دیده می­‌شود. در بافتار برخی شعرهای مسعود احمدی و سید علی صالحی و منصور اوجی و هرمز علی­پور نیز این رد و نشان دیده می‌شود. اما مهمترین اثرگذاری او همان تاثیر بنیادین و زیرپوستی بر عمومیتِ شعر دو نسل از شاعران است. باز هم توضیح می‌دهم منظور اثر اثرگذاری و اثرپذیری، "تقلید"! نیست، بلکه بهره بردن شاعران از پیشنهادات زبانی و فنی و ساختاری­‌ای است که در شعر برخی شاعران وجود دارد که سبک و بیانِ شخصی داشته‌­اند.و به مفهومی، همه مـا شاعران همواره در حال هم تاثیرپذیری هم تاثیرگذاری ادبی بر همدیگر هستیم...

"بیژن الهی" اگرچه در حد و شأن ادبی خودش نه دیده نشده نه فهمیده شده، اما جامعه­ ادبی که متشکل از شاعران و نویسندگان و منتقدان است، اهمیت ادبی او، سبک و ساختار منحصر به فردش در شعر، و بزرگی و غول بوده­‌گی­‌اش را می­‌دانند؛ غــولــی خجول و ساکت که نعره نزد و چیزی را خراب نکرد و حمله‌­ای به افراد نه، فقط در خلوت خویش، ساخت و تولید کرد، شعر را، شعر نـاب و خاص را...

***

 این نوشتار، نوشتاری تام و تمام درباره همه­ وجوه شاعری و ارزش­‌های شعری "بیژن الهی" بزرگ نیست، بلکه یک پیش­‌درآمد و ورودی بود و یک چاشنی و تلنگر، شاید دیگر شاعران و منتقدانی نیز (که مجال و توانی بیشتر دارند) به جهانِ شعری این غولِ خجول شعر معاصر بپردازند و او را از سایه‌­ها به روشنای دید مردم بیاورند...

 

 رضا قنبری؛ شاعر و منتقد ادبی