سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: محسن توحیدیان، شاعر، مترجم و منتقد در روزنامه امروز آرمان یادداشتی روی آخرین داستان بلند مجتبا هوشیار محبوب با عنوان «آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» نوشته است. مشروح این یادداشت چنین است:

 من امروز این حقیقت را پذیرفته‌ام که نمی‌توان درباره‌ی یک رمان به تفصیل یا به ایجاز سخن گفت و به تمامی آن را تبیین کرد. طرفه اگر رمان نوشته شده باشد برای تبیین‌شدن. یا برای کلمات تیره‌تر، سخت‌تر. مثل یادآوری. شاید هر رمان برای یادآوری نوشته شده باشد. یادآوری زمان بی‌آغاز و انجامی که در ذهن ما جریان دارد و باید و به ناگزیر به فرم ترجمه شود. فرمی که از عادات و اشارات انسانی به هم رسیده است تا ما بتوانیم خود را در آنات و تکانه‌های آن ببینیم و به جا بیاوریم.

یک رمان اگر در آن خلوصی شکل گرفته باشد که آثار هنری را قوام می‌دهد، کمینه‌ای بی‌چون و چرا از زندگی است و چطور می‌توان درباره‌ی زندگی چیزی گفت وقتی موضوعی واحد و ساختاری معنادار ندارد. هرچه هست وامدار زاویه‌ای است که ما با عمر کوتاه خود تقدیم‌اش می‌کنیم. به آن بدن و معنی می‌دهیم تا به زیستن خود بر زمین معنایی داده باشیم. فکر می‌کنم که در رویارویی با یک رمان، تنها می‌توان بخش‌هایی از آن را نشان داد و درباره‌ی استعاره‌هایی که از آن به جهان بیرون می‌تابد چیزی گفت. رمان دوم مجتبا هوشیار محبوب هم بریده‌ای از یک نوع زندگی است که باید درباره‌ی بخش‌هایی از آن سخن گفت. مثلن درباره‌ی نقطه‌. نقطه‌ای که در آرش، یکی از شخصیت‌های سرگردانِ «آن‌ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» زندگی می‌کند. نقطه‌ی مرکزی سیاهچاله‌ای که زمان متریکِ مخاطب و زمانِ مثالی داستان را منحنی و محدب می‌کند تا راوی بتواند بر فراز فواصل زمانی و زندگی مبهم‌اش به پرواز در آید. نقطه، غده‌ای در ذهن آرش است که چون ماشین انهدام کاغذ، زمان را می‌جود و از ریخت‌افتاده و پر از اعوجاج تحویلش می‌دهد. حضوری ساده که چون سگی کوچک و ملوس در حواشی آرش زندگی می‌کند، به او رویا و کابوس می‌دهد و احتمالات دیگری چون «سینا» را برایش می‌سازد.

داستان با فصل‌های کوتاه و فرم دوّار، گرداگرد نقطه‌ای شکل گرفته است که زمان، شخصیت‌ها و اتفاقات را به درون می‌کشد و مسخ می‌کند. سینا، احتمالِ دیگر آرش نیز این اعوجاج و مسخ‌شدگی را به شکل دیگری درک می‌کند. در این تردید که آیا به سربازی رفته است یا نه و اگر به سربازی نرفته است، چرا از آن خاطره دارد و چرا «بهمن» دوست دوران سربازی‌اش را از روی شوخی‌های گذشته به جا می‌آورد؟ سینا همان‌طور که پای بساط کتاب‌فروشی نشسته است، در افق رویدادِ سیاهچاله‌ی زندگی‌اش سرک می‌کشد و احتمالات دیگری از خودش را زندگی می‌کند.

فضای رمان، چون هر رمان قدرتمند دیگری، سطح بزرگ‌تری دارد که می‌توان به قطعیت گفت که زیر لایه‌ی رویی آن پنهان شده است؛ چیزی که مخاطب از همان نخست از کوه یخ می‌بیند، زندگی سرراست و بی‌اتفاق چند جوان عاشق ادبیات -مثل خود ما- است در اعماق جامعه‌ای که کم‌ترین هویت و‌ جایگاهی برای‌ آن‌ها قائل نیست. زندگی شلخته‌ای که در روزهای شلوغ و ملال‌آور کرج می‌گذرد و اتفاقات ساده‌ای مثل سفر به طالقان این خط سیر هموار را چروک مختصری می‌اندازد.

لایه‌‌ی روایی ساده‌ای که در علاقه‌ی مفرط نویسنده به شاعران و نویسندگان نسل بیت، شعر دیگر، عرفان، داستان و موسیقی شکل گرفته است و هسته‌ی مرکزی آن نوعی وازدگی‌، سرخوردگی و گروتسک داستان‌ امریکایی است. اما این ترکیب ساده و آزموده را آن وجوه خیال‌گونه و رازآمیز کاراکترهای داستان عمق می‌دهد؛ تعلیق رویارویی با شاعری به نام «دلیری» در کرج، دیدار غیر عادی موجی و ایمان با او، سفر خیال‌گونه به طالقان، واگویه‌های درونی شخصیت‌ها با سایه‌های درون خود و سیر در خاطرات مشکوک و هرگز اتفاق‌نیفتاده، فضای استعاری و مرموز آن که اغلب بدون واگشایی برای خواننده رها می‌شود.

آن-ها+با+شاعری+که+خیلی+دوستش+داشتند،+بد+تا+کردند

داستان با این‌که پوسته‌ای دارد که ما را به یاد براتیگان و بوکفسکی می‌اندازد، اما ظرافت‌هایی هم دارد که آن را ایرانی کرده است. به همین خاطر می‌توانم کم و بیش مطمئن باشم که کار نویسنده بالاتر از بومی‌کردن نوعی طرز تلقی از داستان امریکایی است. او در این کار نشان داده است که از دل تجربه‌های دیوانه‌وار در تکنیک‌ها و فضاهای داستانی چنان که نمونه‌اش را در «آقای مازنی و دلتنگی‌های پدرش» می‌بینیم، به نگرش عمیق‌تری از داستان و مفاهیم پیرامون آن دست پیدا کرده است و تصور کنید که رمان بعدی این نویسنده با این فرض که او همچنان بی‌وقفه می‌نویسد و خودش را یک «آماتور تجربه‌گرا» و نه یک «حرفه‌ای سودایی» نگه می‌دارد، چه چیزی از آب در می‌آید. «آقای مازنی و دلتنگی‌های پدرش» خبر از داستان‌نویس خلاقی می‌داد که در حال تجربه‌های بزرگ است. طنز آن کتاب و دیوانه‌سری‌های روایی‌اش در کتاب دوم شکل پخته‌تری به خود گرفته است و خواننده در مقایسه‌ی دو کار متوجه نوعی رشد و بلوغ همه‌جانبه می‌شود.

نکته‌ای که دلم می‌خواهد از قلم نیفتد، درباره‌ی طرح جلد کتاب است. اگر بپذیریم که طرح جلد هر کتاب، صورت و هویت بصری آن است تا بیننده با دیدن آن کتاب را بشناسد و احتمالن به جهان آن وارد شود، باید بگویم که این طرح جلد شلخته، سردستی و بی‌معنی کم‌ترین ارتباطی با جهان این کتاب ندارد. به این می‌ماند که برای زنی صورت مردی -آن هم نه هر مردی- بگذاریم و توقع داشته باشیم او را همچنان زن بشناسند و با او آشنایی به هم برسانند. توقع نابه‌جایی است. اگر ناشر کتاب نمی‌توانست رد پایی از جهان مرموز جاری در ذهن آرش یا سینا را به شکلی گرافیکی روی جلد بیاورد دست‌ کم می‌توانست در مرکزِ سفیدی بی‌کرانه‌ای نقطه‌ای ساده بگذارد. نقطه‌ای که آماده‌ است تا زمانِ هرکسی را ببلعد، بجَوَد و به شکل ساختاری مالیخولیایی تحویل‌اش بدهد.