سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: ایران نقیبی شاعر است... سالهای بسیاری است که در این عرصه فعالیت دارد و دیوان اشعار او سال 88 در نشر افراز منتشر شد. خود او فروتنانه میگوید: اولین شعرم را در سال 33 یا 34 در سن 13 سالگی تحت شرایط خاصی که در زندگیام پیش آمد سرودم. تا 5-6 سال قبل از چاپ کتابم، فقط دختر و مادرم میدانستند که شعر میگویم. ابداً شعرهایم را قابل چاپ نمیدانستم اما عزیزانم به این کار تشویقم کردند.
خانم نقیبی لطفاً یک بیوگرافی از خودتان بگویید.
من یک معلم هستم. این بهترین عنوانی است که میتوانم به خودم بدهم. 25 سال سابقه خدمت در آموزش و پرورش دارم. دوران معلمی من از سال 1334 در قم آغاز شد و سال 1358 به پایان رسید. 4 سال در قم خدمت کردم و بعد به تهران آمدم. آن زمان در قم فقط یک دبیرستان دخترانه وجود داشت که آن دبیرستان را هم به خاطر تحصیل شخصیتهای مأمور تأسیس کرده بودند. خود قمیها ترجیح میدادند که دخترانشان تا بیشتر از کلاس ششم ابتدایی تحصیل نکنند. فقط یک عده شخصیتهای روشنفکرتر و برجستهتر بودند که اجازه میدادند دخترانشان در کنار مأمورین در دبیرستان دخترانه قم تحصیل کنند. من برای تدریس زیر سن قانونی بودم و من مجبور شدم که شناسنامهام را تغییر بدهم. به همین خاطر بعضی از شاگردهایم از من بزرگتر بودند اما کسی این را متوجه نمیشد. من دیپلم سال پنجم علمی داشتم و به همین خاطر اجازه میدادند در مدرسه قم دروس ریاضی و فیزیک را تدریس کنم و چون قبلتر تدریس خصوصی هم کرده بودم، تسلط کافی روی این موضوع داشتم. یک ترم هم در دانشگاه درس دادم. وقتی که به تهران منتقل شدم، یک سال در مدرسهای در جنوب تهران خدمت کردم و بعد به منطقه 5 تهران منتقل شدم و مرا مستقیماً در ساختمانی گذاشتند که مخصوص افسران نظامی بود. خانم میراسکندری که در مدرسه قم هم همکار من بودند، مدیریت آنجا را برعهده داشتند. وقتی همدیگر را در آن مدرسه دیدیم، ایشان از من خواستند که معاون آن مدرسه شوم. من قبول کردم و بعد از مدتی آقای کسایی مسئولیت مدرسه را بر عهده سپردند.
آن زمان پسر و دختر کوچک بودند اما به هر حال آقای کسایی یک جورهایی مرا به این کار مؤظف کردند. از آن به بعد من دیگر در مدارس مدیریت کردم. مدتی در مدرسه بهروان بودم و بعد آقای اسلامی رئیس وقت اداره، مدرسهای را به نام خود من (ایران) گذاشتند و من مدیر آنجا شدم. مدتی بعد خانم نراقی رئیس اداره شدند و مرا به شمیرانات انتقال دادند. در آنجا یک مدرسه را در اختیار من گذاشتند و میخواستند با تواناییهای من، آن مدرسه را با ظرافت، مختلط کنند. من برای این کار یک سری ایدهها را اجرایی کردم. مثلاً اول میان دو دیوار مدرسه دخترانه و پسرانه، یک در باز کردم و بعد مسابقات ورزشی میان دخترها و پسرها برگزار کردم و آنها را ارتباط دادم. در نهایت دانشآموزان مدرسه پسرانه به مدرسه ما پیوستند و مدرسه ما به یک مدرسه مختلط تبدیل شد.
شعر گفتن را از چه زمانی آغاز کردید؟
اولین شعرم را در سال 33 یا 34 در سن 13 سالگی تحت شرایط خاصی که در زندگیام پیش آمد سرودم. تا 5-6 سال قبل از چاپ کتابم، فقط دختر و مادرم میدانستند که شعر میگویم. ابداً شعرهایم را قابل چاپ نمیدانستم اما عزیزانم به این کار تشویقم کردند و یک سری از شاعرها و ویرایشگرها هم شعرها را خواندند و گفتند حرف ندارند. اینها باعث شد که اولین مجموعه شعر من در ایران در سال 88 تحت عنوان "جام بلور" توسط نشر افزار منتشر شود.
اولین مخاطب جدی شعرتان چه کسی بود و چه افرادی شما را برای شعر گفتن تشویق میکردند؟
من در سن 24-25 سالگی به وسیله مرحوم والیزاده که در وزارت ارشاد بودند، به انجمن فرانسه-ایران و ایران-ترک رفتم و در آنجا یکی از سرودههایم را خواندم. در پایان جلسه به من گفتند که استاد میخواهد شما را ببیند. پرسیدم کدام استاد؟ گفتند استاد شهریار. رفتم و خدمت استاد شهریار رسیدم. ایشان خیلی بی ریا و صمیمانه به من گفتند که هیچوقت دست از شعر گرفتن برندار. یک تجلیلی هم از من کردند که من هیچوقت در موردش صحبت نکرده بودم تا اینکه در مقدمه کتاب جدیدم به آن اشاره کردم. یک شعری هم به ایشان تقدیم کردم و از اینکه مرا به جلو حرکت دادند، تقدیر کردم. بنابراین به نوعی میتوان گفت که اولین مخاطب ذینفوذ و جدی شعرهای من استاد شهریار بودند. قبل از آن به صورت گروهی زیاد تشویق شده بودم اما اولین آدم با نفوذی که شعر مرا تأیید کرد، خود استار شهریار بودند. بعد از آن شخصیتهای توانمند شعر معاصر به من میگفتند که لحظهای غفلت کردنتدر شاعری بی انصافی است.
قالب شعریتان چیست و بیشتر چه قالبهایی را میپسندید؟
تقریباً اکثر شعرهای من کلاسیک هستند. 60-70 صفحه هم شعر نیمایی دارم؛ البته به صورت سپید یا آزاد امروزی. یکبار در سال 56 در خیابان ولیعصر جلوی کافه قنادی لادن 110-120 سروده مرا دزدیدند. متأسفانه 90 درصد آن اشعار را نداشتم و برای همیشه از دست رفتند. همه آن اشعار کلاسیک بودند. آن زمان هنوز شعر نیمایی نمیگفتم. فقط یک شعر نیمایی داشتم به نام "تلفن". آن شعر را دخترم در خانه داشت و خوشبختانه برای من باقی ماند. دزدیده شدن اشعارم در سال 56 برایم فاجعه سنگینی بود و خاطرش هیچوقت از یادم نرفت. در کتابم یک نظمی به نام "ربودۀ شعری" دارم که به آن موضوع اشاره میکند.
در محافل ادبی قبل از انقلاب حضور داشتید؟
فقط در سالهای دهه 40. من دو فرزند داشتم و مسئولیت بزرگ کردن آنها بر دوش من بود. به خاطر فرزندانم خیلی نمیتوانستم وارد محافل ادبی شوم و وقتم را باید بیشتر برای تربیت آنها میگذاشتم. فقط در دو انجمن ایران و فرانسه و ایران و ترک حضور پیدا میکردم. خیلی هم شناختی روی جمعیت حاضر نداشتم و فقط آقای والیزاده و یک سری از جوانان شاعر را میشناختم. در سال 48 یا 49 تصمیم گرفتم وارد دانشگاه شوم. در سال 53 یا 54 لیسانسم را در رشته علوم تربیتی و آموزش و پرورش گرفتم و بعد از آن هم در رشته روانشناسی و مشاور خانواده تحصیل کردم. در آن روزها خیلی فرصت مطالعه هم نداشتم و فقط هفتهای یکبار به دیوان حافظ سر میزدم. یک مدت مسئول روابط عمومی سازمان پیشاهنگی و مسئول روابط عمومی بعضی از جلسات اداره کل اطلاعات هم بودم که این مشغلهها مانع مطالعات من میشد. به همین خاطر بیشتر در جلساتی شرکت میکردم که جنبه فرهنگی داشت. خیلی به جلسات شعری کشیده نمیشدم. از شاعران آن زمان بیشتر با شاعرانی چون آقایان نادرپور و عبدالله فاطمی (الفت) برخورد میکردم و معمولاً شاعرهای برجسته را نمیدیدم.
از آنجایی که خیلی مخاطب شعر نبودید و ادبیات فارسی را هم به صورت آکادمیک نخواندید، شعر گفتن را چطور یاد گرفتید؟
من بیشتر شعر حافظ را میخواندم و گاهاً به شعرهای سعدی و مولانا هم سر میزدم. با اشعار حافظ خیلی خو میگرفتم و هر بار که به دنبال یک دوست میگشتم، کتاب حافظ را باز میکردم. فکر میکنم که غالبگیری اوزان در ذهن و مغز من با شعرهای حافظ شکل گرفت. آن موقع چیزی از عروض نمیدانستم و همین حالا هم خیلی راجع به وزنهای عروضی اطلاعی ندارم. شعرهای خانم فروغ فرخزاد را هم دوست داشتم اما هیچوقت توفیق دیدارشان را پیدا نکردم. آقای ابراهیم حقی اولین شخصی بودند که من شعرهایم را دادم تا ویرایش کنند. من تا 16-17 سالگی خیلی داستان میخواندم. ابتدا کتابهای داستان را کرایه میکردم و بعد که توان خریداری کتاب پیدا کردم، کتابها را میخریدم و میخواندم. لئو تولستوی و مارک تواین را خیلی دوست داشتم. از نویسندگان داخل کشور هم کتابهای آقای هدایت مخصوصاً کتاب بوف کور را دوست داشتم و از آقایان جمالزاده و چوبک هم یکی دو کتاب خوانده بودم. در آن سالها نوشتههای صادق هدایت را خیلی نمیفهمیدم. اینکه خیلی از مطالب کتابهایش را نمیفهمیدم، به من کشش داده بود که مکرراً آنها را بخوانم.
در کنار فعالیت شعریتان، فعالیت هنری دیگری هم داشتید؟
یک داستان هم نوشتم. یک زمانی هم چندین مقاله داشتم که میخواستم چاپشان کنم اما این فرصت دست نداد. الآن هم کتاب داستان زندگی خودم را دارم آماده چاپ میکنم. اسمی برای این کتاب انتخاب نکردهام. البته یک اسم انگلیسی رویش گذاشتهام که حتماً عوض میشود. این کتاب 1500-1600 صفحه دارد که خودم تا الآن 1400 صفحهاش را تایپ کردم. البته از پارسال که به من گفتند در ایران کمتر کتاب خوانده میشود، یک مقدار دچار وازدگی شدهام. الآن خیلی از ناشرین حاضرند کتابم را چاپ کنند و برای آن مجوز بگیرند اما صحبتهایی که در مورد وضعیت کتاب در ایران میشود آدم را نگران میکند. وضعیت اخذ مجوز هم همیشه دغدغه هنرمندان داخل ایران است. کتاب قبلی من دو سال در وزارت ارشاد ماند. گرچه خوشبختانه بعد از دو سال متن کتاب هیچ تغییری نکرد و دچار ممیزی نشد اما طرح روی جلد را رد کردند. طرح روی جلد کتاب را دخترم طراحی کرده بود. عکس خود مرا در یک جام بلور گذاشته بود و جام بلور را هم گذاشت در نقشه ایران. گویا از وزارت ارشاد به تصویر من خرده گرفته بودند. من خودم به وزارت ارشاد مراجعه کردم که در انجا آقای رمضانی به من گفت یک مقدار صورتتان را ابری کنید تا به طرح روی جلد مجوز بدهیم. دخترم این کار را انجام داد و من وقتی طرح را به خانم افزار و همسرشان آقای محمدی نشان دادم، ایشان گفتند که این طرح دیگر از معنا و مفهوم افتاده و خودشان کسی را میشناسند که خوب طراحی میکند. اینطور شد که طرح روی جلد کتاب مرا تغییر دادند و کتاب با طرح دیگری به بازار آمد.
از سال 58 که بازنشست شدید، مجال بیشتری برای خواندن و نوشتن پیدا کردید؟
من به خاطر اینکه فرزندم دانشجو بود و ترسیدم در گردش فضاهای انقلابی طعمه شود، باز نشستگیام را گرفتم و بلافاصله به آمریکا رفتم. من مدرسه پیشرو صاحبقرانیه را اداره میکردم که ساخته شده بود تا کاخنشینان پهلوی در آن تحصیل کنند. آن مدرسه میتوانست مدرسه پر دردسری باشد که من تقاضای بازنشستگی دادم و به آمریکا عزیمت کردم. در آمریکا یک سری فعالیتهای فرهنگی در اجتماعات ادبی و فرهنگی در کالیفرنیا داشتم. در مجالس ایرانی شرکت میکردم و شعر میخواندم. یک سری کارهای مشاورهای هم انجام میدادم و همیشه شعر را دنبال میکردم.
شعرهای آمریکایی را هم دنبال میکردید؟
خیر. البته یک سری شعرهای آمریکایی را میخواندم و گاهاً شعرهایی که در آهنگهای خوانده میشد را گوش میکردم و لذت میبردم ولی هیچوقت وارد عمق شعرهای آمریکایی نشدم.
در آنجا میتوانستید یک مخاطب شعر فارسی باشید و به کتابهای شعر فارسی دسترسی پیدا کنید؟
بله. من بعد از 16 سال از ایالت کالیفرنیا به ایالت تگزاس رفتم و در شهر هیوستون ساکن شدم. در هیوستون یک نشریه فارسی به نام "عاشقانه" در میآمد که کتاب مرا در آنجا معرفی کردند و چند بار هم شعرهایم را در نشریه گذاشتند. یک نشریه دیگر هم به نام "گلچین" در تگزاس در میآمد که متعلق به مرحوم گلچین گیلانی بود. من یک سروده به نام "گلبرگ سوسن" دارم که آن شعر را یکی از اطرافیان من به آقای گیلانی داده بودند و ایشان هم از شعر من خوششان آمد و آن را در نشریهشان چاپ کردند. این شعر در خصوص زن است و من در آن با خداوند صحبت میکنم. در یکی از ابیات این شعر گفتهام:" شکرت مرا زن آفریدی / چون مریم پاکدامن آفریدی". هر کجا که یک محرک قوی مرا به شعر وا دارد، شعرهای روانی میگویم. چند سال پیش مرا تصادفاً به تلویزیون ملی ایران دعوت کردند. به من گفتند که راجع به خلیج فارس شعری ندارید؟ من گفتم اختصاصاً در خصوص خلیج فارس شعری ندارم اما در تمام کتابهای ملی-میهنی من، از خلیج فارس حرف زده شده. افرادی که برای ضبط برنامه به خانه من آمده بودند؛ از ساعت 5:30 عصر تا 12 شب در خانه من بودند. آنها مدتی را مشغول پذیرایی از خودشان و استراحت بودند که من در این فرصت به اتاقم رفتم و یک شعر برای خلیج فارس گفتم. بعد از اتمام شعر از اتاق بیرون آمدم و گفتم حالا برای خلیج فارس یک شعر دارم! این شعر را برایشان خواندم و در تلویزیون پخش شد. من عرق خیلی صادقانهای نسبت به کشورم دارم. در این 37-38 سالی که در خارج از کشور بودهام نیز تقریباً هر سال به ایران سفر کردهام.
چرا پس از انقلاب زودتر برای انتشار اشعارتان در ایران اقدام نکردید؟
اتفاقاً یکی از شخصیتهای مسئول در وزارت ارشاد هم همین را از من پرسید و گفت کتاب شعر شما با کتاب شعرای بانوی ایرانی قابل قیاس نیست و اگر در سالهای اول انقلاب خودتان را معرفی میکردید، الآن شرایط خیلی بهتری داشتید. اما حقیقت این است که من موقعیتش را نداشتم. در غربت بودم و از طرفی یک اتفاق در آمریکا برای همسرم پیش آمد و همسرم 15 سال پیش بر اثر یک تصادف از دنیا رفت که این مسائل روی من تأثیر زیای گذاشت. از طرفی من مادر بودم و خواسته یا ناخواسته تمام افکارم را روی بچههای میگذاشتم. تازه از 4،5 سال پیش تصمیم گرفتم خودم را رها کنم و روی شعر گفتن متمرکز شوم.
الآن نزدیک 2 هزار صفحه تایپ شده و 130-140 سروده جدید دارم. سرودن شعر در من جاری است و آخرین شعرم را همین تازگیها سرودم. تمام سرودههای من پیام درست زندگی کردن، انسان بودن و آرامش دارند. حتی عاشقانهترین اشعارم که ناشی از یک عشق پاک و منزه در دوره نوجوانیام است هم یک حرفی برای گفتن دارد. شعر من 2-3 ویژگی برجسته دارد که مهمترینش این است که از دل بر میآید. این نعمتی است که خداوند در اختیار من قرار داده و چیزی نیست که بشود کشفش کرد. شعر واقعاً حرف دل است و باید هم از دل برخاسته باشد و صداقت در آن جاری شود. هر کسی کتاب شعر مرا باز میکند، میگوید این شعر حرف دل مرا میزند. چندی پیش کتاب شعرم را به خانم تندگویان تقدیم کردم. ایشان یکی از آن صدها نفری هستند که به من زنگ زدند و گفتند که از شعرهایم تأثیر گرفتهاند. خانم تندگویان میگفتند که گاهاً میان دو نماز هم کتاب شعر مرا باز میکنند و میخوانند. این حرفها خیلی مرا خوشحال میکند.
صحبتهای پایانیتان را بفرمایید.
یک اندوه بزرگ و تأسف شدید بر دوش من است. متأسفانه فرهنگ ایران به هر دلیلی گرفتار امواجی است که بر اثر آن مردم فرصت شعر خواندن ندارند. در آمریکا کتاب شعر من در کلبه کتاب کالیفرنیا به مدیریت آقای بهروزی وجود دارد و گاهاً هم در کنسرتها به من یک میز برای فروش کتاب میدهند که همه کتابهایم به فروش میرود. در آنجا هر کتاب من بدون سیدی به قیمت 20 دلار و همراه با سیدی به قیمت 30 دلار طی چند دقیقت فروش رفت. آنوقت در ایران کتاب 10 هزار تومانی به فروش نمیرود.
کتاب من در چاپ اولش است. من الآن وارد خیابان انقلاب که میشوم، به هر کجا نگاه میکنم کتابهای درسی میبینم. من مخالف کتابهای درسی نیستم اما به نظرم این درست نیست که به جوانها فقط چطور پاسخ دادن امتحانات را یاد بدهند. به نظرم تلویزیون ایران به نسبت شبکههای ماهوارهای خیلی بهتر است و حداقل حرفی برای گفتن دارد اما در تلویزیون ایران هم دائماً در مورد نحوه تست زدن و شگردهای رسیدن به جواب تست صحبت میشود. در حالیکه لازم است در تلویزیون جوانها به خواندن کتابهای غیر درستی هم تشویق شوند. امیدوارم که برای جوانهای ایرانی یک کاری کنند و آنها را به هر طریقی به سمت کتاب خواندن هدایت کنند.
امیر حسن بیگلر