سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: رضا قنبری از شاعران شناختهشده و منتقدی پرکار بوده که در دههی هشتاد ریویوها و نقد و یادداشتهای ادبی زیادی داشته. همچنین هفت کتاب در حوزهی نقد ادبی از او منتشر شده که مهمترینش "شعری که زندگیست" بررسی شعر شاملو است. او منسوب به "جریان شعر دههی هفتاد" است؛ شاعرانی که از اواسط دههی هفتاد تا اواسط دههی هشتاد موجی تازه را در شعر نوی فارسی ایجاد کردند و دغدغهی زبانوَرزی و جهاننگری در شعر و عبور از حسیگری و شعارزدگی در شعر را داشتند... از او تا کنون پانزده کتاب منتشر شده که جدیدترینش "تمام قصه همین بود" گزینهی دو دهه شاعری او و مجموعهشعر "سرود تهران" که نشر مایا منتشرشان کرده. با قنبری به بهانهی این کتاب مصاحبهای تحلیلی و چالشی کردیم.
جناب قنبری در مقدمهی گزینه شعرتان با عنوان "مننوشت!یا همان شناختنامه! یا مثلن همان بیوگرافی" نوشتید برخی شعرهایم از جنبهی زبان و فرم و اجرا روی نسل خودم و نسل بعداز خودم تاثیرگذار بودند. متر و معیارتان برای تاثیرگذاری چیست؟ و چه شاعرانی از شما تاثیر گرفتند؟
پاسخ سوال شما سه بخش دارد. اول: اثرگذاری و اثرپذیری یک ماهیت و شکل عام دارد؛ هیچ انسان اهل قلم و زندهای نیست که از اندیشه و آثار دیگران در کارش تاثیرات پیدا پنهان نگرفته باشد. اما وقتی میگویم اثرگذاری برخی شعرهای مشهور و مهمام این اثرگذاری روی یک شخص خاص نبوده که مثلن بیاید کپی از کار من بنویسد!! بلکه داریم از پیشنهادهای زبانی و اجرایی یک شعر حرف میزنیم که دیده و درک شده. شما میتوانید بگویید شعر شاملو یا چالنگی یا بیژن الهی یا هرمز علیپور فقط برای خودشان بود و بس؟! نه هر دو میدانیم شعر اینها و شعر شاعرانی دیگری نیز روی سه نسل اخیر شاعران اثرات پیدا و پنهان داشته. دوم اینکه شعر مشهورم به نام "موجی" که در سال 81 در روزنامهی ایران منتشر شد یک اتفاق شعری بود؛ اجرای زبانیاش از یک آدم موجی و همچنین ادراک و نگاهش تازه بود؛ مورد توجه شاعران همنسلم و برخی منتقدان قرار گرفت؛ اثراتش هم نه به شکل تابلو و کپیوار بکه به شکل ادراکی و زیرپوستی در شعر شاعرانی از نسل خودم بود. چیزی که بعدها نامش را زبانگسیختگی و زبانپریشیِ هدفمند گذاشتند. یا در شعر "روانی" من یک روانی را توصیف نکردم بلکه موضوع روانی و خود شخص آنرمال آنجا اجـــرا شده؛ اینکه در شعر موضوع یا اتفاقی را بهجای وصف اجرا کنید یک کار مهم و کمیاب هست... در کل اثرگذاری زبان و ساختار شعرهایم به طور زیرپوستی بر نسل خودم و نسل بعدی بوده نه شکلی کپیوار!!
و وجه سوم جواب شما این هست که خود من از منظر زبان شعری چه کسی هستم؟ من، ادامهی (و متاثر) شعر و اندیشهی دهها شاعر پیش از خودم هستم؛ از نیما و اخوان تا بیژن الهی و هوشنگ چالنگی بزرگ و نازنین نظامشهیدی...
در برخی شعرهای کوتاهتان به گمانم با نوعی سادهنویسی روبهرو هستیم که با شعرهای بلند و زبانگرای شما متفاوت هستند! مثلن "تمام قصه همین بود/یکی بود و/یکی دیگر هم/که زیر پاها له میشد". شما شاعر منسوب به زبانگرایی و ساختارگرایی هستید، این نوع شعرهای کوتاهتان جزو "سادهنویسی" قرار نمیگیرند؟! یا فرقی با شعرهای به اصطلاح ساده و راحتالهضم دارند؟
ببینید اولن هر شاعری در زندگی ادبیاش انواع شعرها را میگوید نه فقط یکجور مشخصی شعر که به تکرار و مردهگی برسد! من شعرهای بلند دارم و کوتاه؛ در عین حال در گزینهشعرم از همهی دورههای شعریم شعر هست و فضاهاشان با هم تفاوت دارد. دومن در برخی شعرهای کوتاه برایم "افق دید" و دریافت و ادراکم از هستی مهم بوده در برخی اندیشه و زبان همزمان؛ اما شعرهای کوتاه من با آنچه این روزها به عنوان سادهنویسی مطرح شده قابل قیاس نیست چون از هر سه فاکتور "اندیشهگی، فرم، و زبانورزی" برخوردارند اما در کار سادهنویسانی که این روزها فقط در فضای مَجازی مدام رشد و تکثر میکنند! صرفن "حسینویسی" وجود دارد و بس. البته وجهی و بخشی از حرف شما درست است، میپذیرم تعدادی از شعرهای کوتاهم نسبت به شعرهای بلند و ساختاریام، ســاده هستند.
یک ویژهگی خوب در شعرهایتان، حساندیشی زیاد و درگیر نبودن با نگاه فرمالیستی است، درواقع راحت شعر مینویسید. در شعرهاتان در قید و بند تئوری و نظریه ادبی نیستید؟
ابتدای حرفهامان دربارهی ساختارگرایی و زبانگرایی در شعرهای من (و نسل من) حرف زدیم. پس من دغدغهای زبانورزانه و ساختارگرایانه در شعرهایم دارم اما نه به شکلی که رضا براهنی مطرح میکند!! نه به شکل برخی شاعرانی که با نظریات ادبی مدرن و پسامدرن میخواهند "شعر بسازند!!"؛ به گمان من نطریات ادبی باید در شما فهم و درونی بشود بعد به طور ادراکی و زیرپوستی در نوشتهتان متجلی میشوند. شعرهای برخی از همنسلانم مثل بهزاد خواجات و عبدالرضایی را کمتر دوست دارم چون مدام تلاش میکنند بر اساس یک سری الگوهای نظری و ساختاری مدرن، شعر بگویند! و داعیهشان هم پستمدرن بودن است! آن هم در کشور و جامعهای که زیست و حتا اندیشهاش شِـبـهـه-مدرن است!... برادرجان، ساده و رک بگویم، شعر، ساختنی نیست؛ جادویی بودن و مهم بودن شعر در طول تاریخ، به دلیل "جهاننگریها و مکاشفات درونش" هست. و بزرگترین شاعر دورهی من "نازنین نظامشهیدی" و "شهرام شیدایی" بودند که در حوزهی معرفت-شناختی و ادراک و زبان، دقیقن بـینـظـیـر بودند.
با این توضیحاتی که دادید پس بگذارید بپرسم شعر ناب و مهم به نظر شما چه خصوصیاتی دارد؟
به نوعی ذهنیات و نگاهم به شعر و به شعر خوب، در مکالماتمان بود، پس مختصر و جمعبندی-شده بگویم: در شعرهایی که لقب "خوب" و " مهم" را یدک میکشند ما با چهار فاکتور روبهرو هستیم. 1-ادراک و جهاننگری شاعر. 2-چگونگی و کیفت تکنیک اجرا و پرداخت و ساختش. 3-زبان و ارزشهای زبانی در شعر. 4-تا چه حد اثرگذاری حسی و دهنی در مخاطب و در شاعران ایجاد میکند.
در صفحهی 50 کتاب گزینهی شعرهاتان زیر شعری با نام روانی نوشتید " یکی از مشهورترین شعرهایم که از نظر تکنیک اجرا و جهاننگریاش توجه زیادی به آن شد". ضرورتی داشت بنویسیدش؟
ببینید، کتاب "تمام قصه همین بود" گزینهی دو دهه شاعری من است درست؟ در زیر برخی شعرها توضیحاتی نوشتم برای مخاطب در راستای شناخت بیشتر و بهترش، همین. یک گزارهی خبری بوده. شاید هم این توضیحات ضروری نبوده، نمیدانم.
این روزها شعر چه کسانی را دنبال میکنید؟ از کدام شاعران خوشتان میآید و با کدام-ها آبتان در یک جوی نمیرود؟!
من گاه گاه شعر برخی شاعران جوان و نوپا را میخوانم؛ در بیشتر موارد در کارهایشان بیشتر موارد یا با دلنوشته روبهرو میشوم! یا کپی از شعر ما شاعران "جریان شعر دهه هفتاد"! اما سه چهار شاعر جوان بودند که دید و جهانبینی خاص خودشان را داشتند و زبانی نسبتن خوب؛ مریم مهرآذر، رئوف رضایی و رضا شنطیا کارهایی نسبتن خوب داشتند. از میان شاعران نسل خودم "شهرام شیدایی" و " نازنین نظامشهیدی" دو غول بودند و تکرارنشدنی هستند؛ هیچ شاعری را در سه دههی اخیر نمیشناسم که جهاننگری و زبانورزیاش با آنها در یک طراز باشد. برخی شعرهای ابوالفضل پاشا و علیاکبر یاغیتبار و گراناز موسوی و رضا چایچی را دوست دارم.
و به عنوان یک شاعر و منتقد ادبی با چه کسانی و چه جریانات شعریای همسو و موافق نیستید؟
من دهها بار گفتم و نوشتم، دشمن سرسخت دلنویسی و شاعرنماها هستم! همینهایی که تنها هویتشان در تلگرام و اینستاگرام است و به اتکای دلنوشته و فالوور گمانی شاعری دارند! اینها برای ادبیات مدرن ایران یک آسیب اجتماعی و ادبی ایجاد میکنند. چطور؟ اینطور که دارند نسلی از مخاطبان راحتطلب و سطحیشده را همراه دلنوشتههایشان تربیت میکنند و این مخاطبانی که سر در دلنوشته میکنند به تدریج از بدنهی شعر جدی ایران و شاعران جدی و ملیاش دور می-شوند (که البته شدند!). اینکه کتاب دلنویسی مثل کردبچه و آقازاده و آذر و موسوی(تعجب نکنید چون دلنوشته میتواند موزون هم باشد!) چاپ پنجم و دهم بشود تعجبی ندارد چون اسمش رویش هست "دلــنـوشــتـه"! اما اگر شنیدید یا دیدید مردم هجوم بردند به سمت کتاب شاعر غول و بزرگی مثل "هوشنگ چالنگی" یا شاعر مهم و خاصی مثل حسین منزوی و نازنین نظامشهیدی و فرشته ساری، آن وقت باید خیلی تعجب کرد.
دلنویسهایی که کل هویت و زیست ادبیشان در فضای مَجازی هست زود دچار مرگ ادبی می-شوند، میدانید و میدانم؛ دیدیم قبلن...
از سوی دیگر شاعرانی که با شعرهای مکانیکی و مصنوعی میخواهند ادعای پستمدرن بودن و متفاوت بودن کنند هم هستند که اینها هم باعث ریزش مخاطب شعر جدی و موجب نوعی کسالت و بیروحی ادبی در جامعهی ادبی میشوند. بگذریم و بازش نکنیم که چندان هم مهم نیستند.
من و شاعرانی دیگر که شعر به مفهوم جدی و حرفهای میگوییم شاعران اِلیت (خاص) هستیم و مخاطب اِلیت هم داریم؛ و مهم ارزش "تاریخ ادبی" ما هست نه کتاب چاپ چندم داشتن!
فکر میکنید از دههی هفتاد تا حال حاضر، شاعرانی داریم که بتوانیم به آنها افتخار کنیم؟ شاعرانی بزرگ.
من اسم آوردم. باز هم پس میگویم. در این دو دهه شاعران مهم و بزرگی مثل "نازنین نظام شهیدی"، "شهرام شیدایی"، و در غزل "حسین منزوی" را داشتیم. اینها از منظر هم جهاننگری هم ارزش ادبی-زبانی مهم و بزرگ بودند اما در حد و شان خودشان دیده نشدند. یا شاعران خوب و خلاقی مثل مهرداد فلاح، موسا بندری، گراناز موسوی، رضا چایچی، ابوالفضل پاشا، فرشته ساری، فرهاد آزمون. و در داستاننویسی نیز کسانی مثل زندهیاد کوروش اسدی و فرهاد کشوری که خلاق و دارای سبک هستند و در این دو دهه کار ادبی کردند.
و فضای نشر این روزها چطور است؟
برادرجان، ما تهرونیها یک ضربالمثلی داریم : " گفت نوبت آبم است و نوبت گاوم است و زنم نیز میزاید!!" بخش زیادی از ناشران در سالهای اخیر رسمن از فرهنگ و کنش فرهنگی تغییر جهت دادند به بیزینسگری صرف و دلالی! ناشران اسم و رسم دار این روزها کانال تلگرام و اینستاگرام دلنویسها را نگاه میکنند و وقتی کسی چندهزار فالوور دارد بهش پیشنهاد پاپ کتاب میکنند! در حالی وظیفهی ذاتی ناشر این هست با احترام برود سراغ شاعران و مهم و جدی و ملی و ازشان کتاب بخواهد. مقولهی شعر و فرهنگ در این کشور فعلن به نهایت سطحیشدگی و ناروایی رسیده؛ این وسط ما شاعران هم خوش دست و پایی میزنیم!...
و در انتهای گفتوگویمان بگذارید شما و مخاطبان رسانهتان را مهمان سطری درخشان از شاعر مهم معاصر نازنین نظامشهیدی کنم: "این سرگیجه زیاد غیرطبیعی نیست/برای من که نمیدانم/چندهزاره به دنبال آفتاب دویدم..."