ایران آرت: رحمان بوذری در صفحهی اندیشهی امروز شرق مطلبی از آلن بدیو، فیلسوف معاصر فرانسوی برگردانده است که ذیلا میخوانید:
١. حتی اگر بتوان بارها و بارها بر این شعار انقلاب نوپای فرانسه صحه گذاشت که "ما به پشتوانه اراده مردم اینجاییم" باید اذعان کنیم که "مردم" به خودی خود، بههیچوجه اسمی مترقی نیست. وقتی پوسترهای ملانشون هم از "مکانی برای مردم" دم میزنند دیگر این واژه فقط یک لفاظی گنگ است. همینطور باید بپذیریم که "مردم" یک اصطلاح فاشیستی هم نیست، حتی اگر کاربرد واژه ملت (Volk) در قاموس نازیسم ظاهرا به سمت مردم میل کند. حالا هم که دیگر همه از "پوپولیسم" مارین لو پن حرف میزنند و آن را محکوم میکنند گیجی و ابهام بیشتر شده. حقیقت آن است که "مردم" هم مثل بسیاری از واژگان سیاسی اصطلاحی خنثی است. همهچیز به زمینه استفاده از این واژه بر میگردد. بنابراین باید اندکی دقیقتر آن را بررسی کنیم.
٢.صفت "مردمی" از این جهت بهتر است، دلالتهای ضمنی روشنتری دارد و فعالتر است. فقط باید به معنای عباراتی بنگریم مثل "کمیته مردمی"، "جنبش مردمی"، "جبهه مردمی"، "قدرت مردمی"، و حتی در سطح دولت، "دموکراسی مردمی" - بگذریم از "ارتش آزادیبخش مردمی" - تا دریابیم این صفت میخواهد اسم را سیاسی کند و هالهای به آن ببخشد که قطع جریان ظلم را با روشنای یک حیات نوی جمعی ترکیب میکند. البته وقتی از "مردمی"بودن یک خواننده یا سیاستمدار حرف میزنیم صرفا درباره یک واقعیت آماری حرف میزنیم بدون هیچ ارزش واقعی. ولی وقتی یک جنبش یا قیام را در زمره جنبشهای مردمی به حساب میآوریم اینطور نیست، درست مثل برهههایی از تاریخ که مسئله بر سر رهایی بود.
٣. از طرف دیگر، وقتی واژه "مردم" با یک مضافالیه، بهخصوص یک مضافالیه مربوط به هویت یا ملیت، بیاید به آن مشکوکیم.
٤. البته میدانیم که "جنگ دلاورانه آزادیبخش مردم ویتنام" هیچ مشروعیت یا وجه مثبت سیاسی نداشت. وقتی پای ظلموستم قدرتی استعماری یا حتی تجاوز تحملناپذیر قدرتی خارجی در میان است، به نظر میرسد واژه "آزادیبخش" به "مردم" رنگوبوی انکارناپذیری از رهاییبخشی میدهد – مردمی که در این بستر با مضافالیه [مثل "ویتنام"] همراه میشود که آن را مشخص میسازد. و به طریق اولی امپریالیستهای استعمارگر هم ترجیح میدهند از "قبایل" یا "گروههای قومی" سخن بگویند اگر نه از "نژادها" و ... . واژه "مردم" فقط به درد فاتحانی میخورد که با فتوحاتشان به قدرت رسیدند: "مردم فرانسه"، "مردم بریتانیا"، بله ... ولی مردم الجزایر، مردم ویتنام؟ نه، حرفش را نزن! حتی امروز سخنگفتن از "مردم فلسطین" در برابر رژیم اسرائیل؟ اصلا حرفش را نزن. دوره جنگهای آزادیبخش ملی - اغلب به بهای مبارزات مسلحانه - حق استفاده از واژه "مردم" را برای آنها که استعمارگران اجازه نمیدادند از این واژه استفاده کنند برقرار کرد، آنهایی که فقط خودشان را مردمان "حقیقی" میدانستند. و با این کار، کاربرد "مردم + صفت ملی" را تقدیس کرد.
٥. ولی گذشته از فرایند خشونتبار مبارزات آزادیبخش، گذشته از تلاش جنبش برای مصادره یک واژه ممنوعه، "مردم + صفت ملی" چه ارزشی دارد؟ بگذارید تصدیق کنیم که ارزش چندانی ندارد. بهخصوص در زمانه ما. چون اکنون زمانی است که حقیقت یکی از شعارهای قاطع مارکس خود را نشان میدهد، جملهای که همانقدر نیرومند است که فراموش شده، هرچند به باور نویسندهاش جملهای حیاتی است: "کارگران هیچ کشوری ندارند". این قضیه امروز صادقتر است چون گرچه کارگران همیشه خانهبهدوش بودهاند - زیرا باید از زمین و فقر روستایی کنده میشدند تا در کارگاههای سرمایهداری به صف شوند - امروز بیش از پیش خانهبهدوشاند. آنها دیگر فقط از روستا به شهر نمیروند بلکه از آفریقا و آسیا به اروپا و آمریکا میروند، حتی از کامرون به شانگهای یا از فیلیپین به برزیل. پس آنها به کدام "مردم + صفت ملی" تعلق دارند؟ اکنون به مراتب بیش از زمانی که مارکس، آن پیشگوی آینده طبقات، مشغول تشکیل انترناسیونال اول بود زمانهای است که کارگران کالبد زنده انترناسیونالیسماند، یعنی تنها قلمرویی که چیزی همچون "پرولتاریا" در آن امکان وجود دارد، "پرولتاریا" در اینجا یعنی کالبد سوبژکتیو یا بدن فاعلیتیافته کمونیسم.
٦. باید عباراتی همچون "مردم فرانسه" و سایر عباراتی را که در آن یک هویت بر "مردم" تحمیل میشود به تقدیر ارتجاعیشان واگذاریم. یعنی آنجا که "مردم فرانسه" در واقعیت معنایی ندارد جز "توده بیجنبش افرادی که دولت حق فرانسویبودن را به ایشان اعطا کرده است". ما تنها در مواردی این یوغ را میپذیریم که هویت مذکور یک فرایند سیاسی جاری در واقعیت باشد، مثل مورد "مردم الجزایر" طی جنگ الجزایر، یا "مردم چین" وقتی این عبارت بر زبان ساکنان شهر یانآن، مقر کمونیستها، بیاید. در جمیع این موارد باید حواسمان جمع باشد که "مردم + مضافالیه" فقط از طریق تقابل خشونتبار با یک "مردم + مضافالیه" دیگر واقعیت مییابد، "مردم + مضافالیه" دیگری که با ارتش استعماری خود حرکات شورشیان را زیر نظر دارد و منکر هرگونه حق استفاده آنها از واژه "مردم" است، یا ارتش یک دولت ارتجاعی که میخواهد یاغیان "ضد ملی" را نیست و نابود کند.
٧. بدینسان "مردم + مضافالیه" یا یک مقوله بیجنبش مربوط به دولت است (مثل عبارت "مردم فرانسه" که امروز بر زبان سیاستمداران هر دو جناح میآید) یا یک مقوله مربوط به جنگها و فرایندهای سیاسی در وضعیتهای بهاصطلاح آزادیبخش ملی.
٨. مشخصا در دموکراسیهای پارلمانی، "مردم" در عمل بدل شدهاند به مقولهای مربوط به حقوق یا اختیارات دولت. در فرایند رأیدادن، "مردم"، متشکل از مجموعهای از اتمهای انسانی، به فرد منتخب مقبولیتی خیالی اعطا میکنند. این است "حاکمیت مردم" یا دقیقتر بگوییم حاکمیت "مردم فرانسه". اگر منظور روسو از حاکمیت کماکان یک انجمن مردمی مؤثر و زنده بود - به یاد آوریم که روسو حکومت پارلمانی انگلیس را دغلکاری میدانست - امروز دیگر اظهر منالشمس است که چنین حاکمیتی با تکثر عقاید سست و ازهمگسیختهاش، مقوم هیچ سوژه سیاسی راستینی نیست. "مردم" در مقام مرجع قانونی فرایند نمایندگی معنایی ندارد جز محافظت از دولت در شکل فعلیاش.
٩. میپرسیم "کدام شکل فعلی؟". بدون پرداختن به جزئیات در اینجا خواهیم گفت دولتهای ما اصلا و ابدا واقعیتشان را از رأیدادن نمیگیرند بلکه از نوعی سرسپردگی به مقتضیات سرمایهداری میگیرند که نمیتوان بر آن فائق آمد و نیز اقدامات ضدمردمی همواره ملازم آن (بگذارید بهطور گذرا تأکید کنم یعنی آن ارزشهای بیتردید تصنعی که از صفت "مردمی" میآید). و این قضیه هر روز علنیتر، هر روز بیشرمانهتر جلوی چشمان ما اتفاق میافتد. و بدینسان است که دولتهای "دموکراتیک" ما از مردمی که مدعی نمایندگیشانند مادهای ساختهاند که میتوانیم بگوییم مایهای "تبدیلشده به سرمایه" است. اگر باور نمیکنید، اگر مثل توماس قدیس فقط چیزی را باور میکنید که به چشم ببینید، به اولاند بنگرید.
١٠. ولی آیا "مردم" نمیتواند واقعیتی باشد که اساس صفت مثبت و مترقیِ "مردمی" را شکل میدهد؟ آیا یک "انجمن مردمی" نوعی نمایندگی "مردم" نیست در معنایی متفاوت از نمایندگی بسته و تحت نظارت دولت که پشت نقاب صفاتی همچون ملیت و قانونیسازی "دموکراتیک" حاکمیت پنهان شده؟
١١. بگذارید برگردیم به مثال جنگهای آزادیبخش ملی. در این بستر، مراد از "مردم ویتنام" در عمل وجود مردمی است که منزلت اجتماعیشان به عنوان یک ملت از ایشان گرفته شده بود، ملتی که تنها تا وقتی میتواند در صحنه جهانی بروز و ظهور داشته باشد که از دولت برخوردار باشد. بدینقرار، وقتی دولت وجود خارجی نداشته باشد "مردم" طی علیتی وارونه بدل میشود به جزئی از روند نامیدن یک فرایند سیاسی و بدینسان مقولهای سیاسی میشود. همین که دولت مذکور شکل بگیرد، قاعدهمند شود، و به عضویت "جامعه جهانی" درآید، مردمی که اقتدار خود را از آن میگیرد دیگر یک سوژه سیاسی نیست، بلکه بدل میشود به توده منفعلی که در همه جا دولت، صرفنظر از فرم آن، به آن شکل میدهد.
١٢. ولی آیا درون این توده منفعل "مردم" نمیتواند حاکی از چیزی منحصربهفرد باشد؟ اگر مثلا اعتصابهای بزرگ فرانسه در دوران اشغال کارخانهها در ژوئن ١٩٣٦ یا مه ١٩٦٨ را در نظر بگیریم آیا نباید بگوییم یک مردم - "یک مردم کارگر" - اینجا در مقام نوعی استثنا سر برآورد درون بیجنبشی قانون اساسی که نامی ندارد جز "مردم فرانسه"؟ بله، میتوان و باید چنین گفت. و باید گفت که در رم قدیم یا در جزیره استعماری هائیتی، آدمهایی به قدمت اسپارتاکوس و شورشیان همراه او یا توسان لورتور و دوستان سیاهپوست و سفیدپوست او پیکر یک مردم حقیقی را تشکیل دادند.
١٣. حتی بیجنبشی خطرناک واژه "مردم" که با یک صفت ملی تعدیل شده میتواند، به رغم تناقضهایش، با فشاری از درون این "مردم" ملی و تابع قانون زیرورو شود. وقتی اشغالکنندگان میدان تحریر مصر در روزهای اوج "بهار عرب" اعلام کردند "ما مردم مصریم" این کارشان چه معنایی داشت؟ یعنی جنبش آنها، وحدت آنها، شعارهای آنها به پیکر نوعی مردم مصر شکل میدهد رها از بیجنبشی ملی جاافتاده آن، نوعی مردم مصر که حق دارند فعالانه ادعای صفت ملی داشته باشند، چون ملتی که از آن سخن میگویند هنوز در راه است. چون این ملت تنها در شکل پویای یک جنبش سیاسی گسترده بروز و ظهور دارد. چون در مواجهه با این جنبش دولتی که مدعی نمایندگی مصر است نامشروع است و باید از صحنه محو شود.
١٤. از اینجاست که میبینیم "مردم" معنایی به خود میگیرد که متضمن محو دولت موجود است. و فراتر از آن، محو خود دولت، از همان لحظهای که تصمیمهای سیاسی در دستان مردم جدیدی است که در یک میدان جمع شدهاند، درست همینجا جمع شدهاند. جنبشهای مردمی گسترده همواره تصدیق ضرورت نهان چیزی است که مارکس هدف اعلای همه سیاستهای انقلابی دانست: مرگ دولت.
١٥. بگذارید اشاره کنیم که در همه این موارد، در بازنمایی اکثریت در فرایند انتخابات که از طریق ابزارهای قانونی مشروعیت دولتی به بیجنبشی مردم زیر نظر دولت شکل میدهد، و نیز در سرسپردگی مردم با ترکیبی از زور و رضایت همراه است، یگان یا اقلیتی داریم که واژه "مردم" را با نوعی جهتگیری سیاسی غیرمنتظره فعال میکند. "مردم" میتواند بار دیگر حاکی از سوژه یک فرایند سیاسی باشد، البته در بستری کاملا متفاوت. ولی مردم همیشه در قالب یک اقلیت موجودیت خود را نه بازنمایی بلکه اعلام میکند.
١٦. بگذارید اشاره کنیم که این اقلیت مجزا، فراتر از قدرت خود، فراتر از اندک افرادی که آن را به کالبد یکرشته مبارزات سیاسی بدل میکنند، تنها تا جایی میتواند اعلام خود را ("ما مردم هستیم، مردم راستین") تحمیل کند که از طریق مجراها و اقدامات گوناگون پیوسته در پیوند با یک توده مردمی حیوحاضر باشد. وقتی مائوتسهتونگ از آن یگان مجزای مشخص و حرفهای حرف میزد که در قرن گذشته خود را "حزب کمونیست" نامید به این نکته اشاره کرد که مشروعیت او آن به آن از سوی چیزی که او "رابطه با تودهها" نامید به تأخیر میافتاد، رابطهای که از نظر او اول و آخر واقعیت احتمالی یک سیاست بود. بگذارید بگوییم این استثنای درونی که همان مردم به معنای یک اقلیت فعال است تنها در صورتی میتواند بر این ادعای خود که کالبد موقت مردم حقیقی است پای بفشارد که هر لحظه در بطن تودههای عظیم خلق این ادعا را اثبات کند و فعالیت خود را در جهت تقویت کسانی به عرصه آورد که مردم بیجنبش و تابع پیکربندی دولت همواره آنان را از فعلیتبخشیدن به ظرفیت سیاسیشان باز میدارد.
١٧. ولی آیا میتوان از "مردم" به معنای دیگری هم صحبت کرد، مردمی که، حتی بدون فعالکردن نوعی یگان متشکل، باز هم در پیکره تصادفی "مردم حاکم" و برساخته دولت ادغام نمیشود؟ پاسخ میدهیم "بله"، میتوان از "مردم مردم" سخن گفت، از کسانی که مردم رسمی، در کسوت دولت، نهست قلمدادشان میکنند، آنها که در عرصه جامعه بروز و ظهور ندارند. در اینجا به حاشیههای واقعیت عینی میرسیم، حاشیههای اجتماعی، اقتصادی، و دولتی. قرنهای متمادی توده "نهست" توده دهقانان فقیر بود و راستش را بگوییم جامعه دارای هستی آنطور که دولت در نظر داشت تشکیل میشد از آمیزهای از اشرافیت موروثی و قشر نوکیسه. امروز در جوامعی که عنوان "پیشرفته" یا "دموکراتیک" به خود دادهاند، هسته اصلی توده نهست متشکل است از کارگران تازهوارد (آنها که "مهاجر" نامیده میشوند). دور و بر اینها هم ترکیب بیدروپیکری هست از کارگران موقتی، نیمهبیکاران، روشنفکران آواره، و کلیت جوانان تبعیدی و تکافتاده حاشیه شهرهای بزرگ. در مورد این گروه سخنگفتن از "مردم" تا آنجا مشروع است که از نظر دولت بههیچوجه برخوردار از توجهی نباشند که به مردم رسمی میشود.
١٨. بگذارید عرض کنیم که در جوامع ما مردم رسمی نام عجیبوغریبی دارد: "طبقه متوسط". انگار که آنچه "متوسط" است میتواند تحسینبرانگیز باشد... دلیلش این است که ایدئولوژی غالب در جوامع ما ارسطویی است. ارسطو، برخلاف اشرافسالاری افلاطون، بنای چیزی را گذاشت که به نحو احسن به حد اعلای وسط چنگ میزند. این مبنای ایجاد یک طبقه متوسط معنادار است در مقام میانجی ضروری تأسیس چیزی به سبک دموکراسی. امروزه وقتی پروپاگاندای جراید رسمی (یعنی تقریبا همه جراید) از رشد طبقه متوسط در چین سر از پا نمیشناسند در واقع ندانسته پیرو ارسطویند. سراسیمه تعداد طبقه متوسط چین را شمردهاند و رقم آن را تا پانصد میلیون تن برآورد کردهاند، مصرفکنندگان محصولات جدید را که میخواهند در آرامش به حال خود رها شوند. نتیجهگیری آنها همان نتیجهگیری ارسطو است: در چین نوعی دموکراسی - آن میانجی شادان ... - در حال پاگرفتن است و "مردم" برای آن در حکم آن گروه از طبقه متوسط است که از موقعیت خویش راضی است و به تودهها قوام میبخشد، چندان که قدرت الیگارشی سرمایهسالار به لحاظ دموکراتیک مشروع به نظر برسد.
١٩. طبقه متوسط "مردمِ" الیگارشیهای سرمایهسالار است.
٢٠. مردم دروغین مجموعهای است مرکب از کسانی که حول محور جرگهسالاری (الیگارشی) به اجماع میرسند. اگر از واژه "مردم" چیزی مانده باشد که بتواند از ادغام در آن مجموعه برکنار ماند و نماینده مردم راستین باشد این باقیمانده چیزی نیست جز کسانی که هیچ منزلت حقوقی ندارند و بدون اوراق هویت در کشوری بیگانه کار میکنند، مانند کارگران اهل مالی، چینی، مراکشی، کنگویی یا تامیلی در فرانسه. از این گذشته، به همین جهت است که فرایند سازماندهی سیاسی حول موضوع کارگران بیاوراق، و کلیتر از آن حول موضوعات مربوط به تازهواردها، برای هر سیاست مترقی در روزگار ما محوری است؛ و میتواند مردم جدیدی را پیکربندی کند که در حاشیههای مردم رسمی شکل گرفته تا واژه "مردم" را برای آن به عنوان یک واژه سیاسی نگه دارد.
٢١. بدینسان دو معنای منفی از واژه "مردم" داریم. اولین و آشکارترین معنا زیر بار یک هویت ملی است. هستیوحیات تاریخی این نوع از "مردم" مستلزم ساختن یک دولت است که با بهکارگیری خشونت افسانه جعلی خود را به وجود میآورد. معنای دوم و ظریفتر آن که در مقیاس کلان حتی زیانبارتر است - به خاطر قابلیت سازش آن و اجماعی که به بار میآورد - معنایی است که به رسمیتشناختن یک "مردم" را تابع یک دولت میکند، دولتی که مشروعیت و خیرخواهی آن فقط با این واقعیت پیشفرض گرفته شده که تا جای ممکن به رشد، و درهرحال دوام، یک طبقه متوسط نظمونسق میدهد. این طبقه متوسط آزاد است محصولات پوچی را مصرف کند که سرمایهداری بهزور به خورد آن میدهد، آزاد است هرآنچه میخواهد بگوید به شرط اینکه این آزادی بیان هیچرقم تأثیری بر سازوکار کلی دولت نگذارد.
٢٢. و نهایتا دو معنای مثبت از واژه "مردم" داریم. نخست تأسیس یک مردم که درصدد هستیوحیات تاریخی خویش است، چون وقتی قدرتی استعماری یا استکباری کشوری را اشغال میکند مردم آن کشور فاقد هستی تاریخی میشوند و همچنین وقتی که کشوری زیر سلطه قدرتی متجاوز قرار میگیرد. بدینسان میتوان گفت هستی مردم براساس منطق آینده کامل دولتی شکل میگیرد که فاقد هستی یا وجود خارجی است. معنای دوم هستیوحیات مردمی است که از هسته اصلی خود آغاز میکند، دقیقا همان چیزی که دولت رسمی از "مردم" ظاهرا مشروع خود بیرون میگذارد، و فینفسه حضور خود را اعلام میکند. چنین مردمی حیات سیاسی خود را در هدف راهبردی الغای دولت موجود نشان میدهد.
٢٣. بنابراین "مردم" یک مقوله سیاسی است و از دو حال خارج نیست: یا به هستیوحیات یک دولت مطلوب میانجامد که برخی قدرتها هستی آن را به رسمیت نمیشناسند، یا نتیجه یک دولت مستقر است که ظهور یک مردم جدید، خواه درون و خواه بیرون از مردم رسمی، مستلزم مرگ آن است.
٢٤. واژه "مردم" تنها در نسبت با امکان نهستی دولت معنای مثبت دارد، یعنی وقتی دولت دیگر امکان ابراز هستیوحیات نداشته باشد و این در دو حالت ممکن است: یا ایجاد یک دولت مطلوب. یا محو مطلوب یک دولت رسمی. "مردم" واژهای است که یا کل ارزش خود را در قالب موقتی از جنگهای آزادیبخش ملی میگیرد یا در قالب نهایی از سیاست کمونیستی.
منبع:
Twenty-Four Notes on the Uses of the Word “People”, in What is a people?, Columbia University Press, ٢٠١٦