به گزارش هنرآنلاین، فرانک فیشباخ در کتاب «سینمای نقد اجتماعی» خود از کودک به عنوان عنصری یاد می‌کند که حضورش می‌تواند همچون شاخصی قطعی در نظر گرفته شود تا مطمئن شویم که با فیلمی سروکار داریم که حاوی رویکردهای نقد اجتماعی است. با این وجود حضور کودک می‌تواند کارکرد دیگری ـ و حتی شاید مهم‌تری ـ نیز داشته باشد. یکی از مهم‌ترین نکاتی که حضور کودک در یک فیلم مطرح می‌کند، ظهور عنصر امید به‌واسطۀ قدرت بالای تخیل و رویاپردازی‌های اوست؛ درست شبیه به کاری که آکیرا کوروساوا در پایان فیلم «راشومون» می‌کند هنگامی که می‌خواهد آخرین بارقه‌های انسانیت را در جهانی تیره‎وتار نمایان سازد. فیلم‌هایی که در ادامه به آن‌ها خواهیم پرداخت در مورد وجود مؤلفه‌ای به نام کودک نقطۀ اشتراک دارند و تنها به یک کورسوی امید که در نگاه کوروساوا یافت می‌شد بسنده نکرده‌اند، بلکه مسئلۀ تخیل و رویاپردازی را برای میسرشدنِ هدفی که بی‌شک بازپس‌گیری وطن‌شان است، به‌کار می‌برند؛ مسئله‌ای که قادر است آنان را حتی برای لحظه‌ای هم که شده از واقعیت دهشتناکی که در آن زیست می‌کنند، جدا کرده و با ذهنی رویاپردازانه و قلبی آکنده از امید به سمت مسیر پیروزی روانه کند.

1 ـ «کلید» (ساختۀ رَکان مَیاسی)

تماشای این اثر درخشان در وهلۀ نخست نگارنده را به یاد فیلم درخشان دیگری با نام «یورونا: افسانۀ زن گریان» (2019) به کارگردانی جیرو بوستامانته انداخت. سوژۀ اصلی آن فیلم در مورد فرمانده‌ای جنگی است که پس از سالیان درازی که از توحشِ حاصل از قتل و کشتار و تجاوز خود و سربازانِ زیردستش در منطقه‌ای بومی می‌گذرد، حال کابوسی وحشتناک همچون روحی سرگردان در مرز میان واقعیت و خیال گریبان‌گیرش می‌شود؛ توگویی روح انسان‌هایی که به هولناک‌ترین اشکال به قتل رسیدند، آمده‌اند تا انتقام‌شان را بگیرند.

«کلید» نیز چنین است با این تفاوت که کابوس تکثیرشده‌ای را که در اذهان تمام اشغالگران اسرائیلی ایجاد شده، به نمایش می‌گذارد. تمهید انتقال این وحشت به جان اشغالگران، نخست از طریق کودکی است که همچون یک دیزالو نخستین بارقه‌های مقاومت و مبارزۀ مقتدرانۀ حاصل از آن را به داخل خانه که نمونۀ کوچکی از فلسطینی است که غصب گشته، منتقل می‌کند. ژیل دلوز هنگام سخن گفتن دربارۀ نقش کودک در سینمای نئورئالیستی ایتالیا در کتاب مشهورش، «سینما 2: تصویر ـ زمان» این نکتۀ اساسی و جالب توجه را مطرح می‌کند که در دنیای بزرگسالان، کودک دچار گونه‌ای ناتوانی در حرکت و پویایی خویش می‌شود و همین محدودیت به وی این توانایی را می‌بخشد که بیش‌تر از محدودۀ توانایی بزرگسالان ببیند و بشنود. این فیلم به‌واقع بازنمایی همین تئوری دلوز است. کودک در شب و هنگام خواب صدای باز شدنِ درِ اتاقش را می‌شنود و همین موضوع موجب ترس و وحشت وی می‌شود. والدینش او را نزد دکتر می‌برند امّا افاقه نمی‌کند. به مرور مادر کودک نیز دچار این حالت می‌شود، سپس پدر و در نهایت حتی پزشکی که سعی داشت تا آن‌ها را معالجه کند.

نکتۀ مهم در این میان واکنش افراد به این کابوسِ عینیت‌یافته است. پدر خانواده و ایضاً پزشکِ معالج این خانواده برای مقابله با این ترس اسلحه به دست می‌گیرند و به درِ خانه‌شان شلیک می‌کنند. این مدل از مواجهه به خوبی این واقعیت مهم را آشکار می‌سازد که مسئلۀ اشغالگری تنها به نظامی‌های اسرائیلی محدود نمی‌شود و به تک‌تک آدم‌های غیرفلسطینی‌ای که در آن‌جا حضور دارند قابل بسط‌دادن است چراکه تمام آن‌ها برای مقابله به مظلومان فلسطینی صاحب اسلحه هستند و به خود اجازۀ شلیک می‌دهند. نکتۀ نهایی امّا در پلان نهایی فیلم است؛ جایی که سوراخِ به‌وجود آمده از شلیک گلوله‌های رژیم اشغالگر بیانگر این حقیقت است که این توحش نه‌تنها تأثیری در مقاومت مردم فلسطین ندارد بلکه این سوراخ ایجاد شده به‌مثابۀ روزنه‌ای عمل می‌کند که بارقه‌های امیدش به شکل بی‌وقفه قرار است ترس بیش‌تری را به جان اشغالگران بیاندازد. سوراخی که در واپسین لحظات جمله‌ای همچون یک کلید از اعماق آن سر بر می‌آورد و این اثر را به تمام فلسطینی‌هایی تقدیم می‌کند که مشتاق بازگشت به خانه هستند.

2 ـ «جزایر فلسطین» (ساختۀ نور بِن سلیم و جولین منانتو )

یک اثر سرخوش ویران‌کننده، یک کمدی دردمندانه و درنهایت یک فیلم بی‌بدیل و بی‌نظیر همچنان با حضور کودکان. این فیلم 22 دقیقه‌ای روایتگر تلاش‌های چند کودک برای جامۀ عمل پوشاندن به رویای پیرمردی است که از توانایی دیدن محروم است.

کودکان برای این‌کار یک ضبط را که قادر به خریدنش نیستند از یک مغازه می‌دزدند و از طریق آن صدای گوینده‌ای را ضبط می‌کنند که خبر از پیروزی فلسطین و آزادی آن دارد و از طرفی هم در کوچۀ رو به پنجرۀ خانۀ پیرمرد نیز ندای شادی سر می‌دهند. به یک بیان این کودکان علاوه‌بر تحقق بخشیدن به رویای پیروزی پیرمرد، آرزوهای خودشان را نیز به نمایش می‌گذارند و در آن زندگی می‌کنند. پیرمرد خواستار آن است تا دیوار بزرگی که او فروریخته فرض می‌کند را رد کرده و به دریایی که سال‌ها از دیدنش محروم بوده برسد. کودکان او را به یک پارک آبی می‌برند و در آن لحظه‌ای که پاهایش آب را لمس کرد و زبانش طعم آن را چشید، واپسین دیالوگ فیلم را بر زبان می‌آورد: این آب شیرین است یا من دارم می‌میرم؟ می‌توان حدس زد که احتمالاً در همان لحظه‌ای که پیرمرد این جمله را بر زبان جاری می‌سازد از حقۀ این بچه‌ها آگاه گشته‌است، امّا به روی خود نمی‌آورد و با رویای شیرین آنان همراهی می‌کند؛ رویای شیرینی که حقیقی است و از آن جنس رویاپردازی‌های کارخانه‌های رویاسازی به دور است چراکه در سکانسی از فیلم و در لحظه‌ای که برای نخستین بار مشغول ضبط صدا هستند، دختر به پسری که نقش گوینده را دارد این ایراد را وارد می‌کند که مدل حرف زدنش مانند سریال‌های ترکی است، رویای شیرینی که همۀ انسان‌های دردمند و ارجمند جهان در انتظار تحقق آن هستند.

3 ـ «یک فیلم کوتاه دربارۀ کودکان» (ساختۀ ابراهیم هندال)

این فیلم که دیگر از همان عنوانش تمام آن‌چه پیش‌تر گفته شد را فریاد می‌زند یک روایت نئورئالیستی از چند کودک است که قصد دارند تا برای نخستین بار دریا را ببیند. نخستین حربۀ آنان برای رد شدن از مرز این است که خود را به شکل و شمایل یک توریست درآورند، چراکه آنان در وطن خویش غریب‌اند. آنان در این مسیر حتی کار هم می‌کنند که هزینۀ سفر را به‌دست آوردند. آنان خود را جای مسافرانی جا می‌زنند که از کشور ایتالیا آمده‌اند. بعد متوجه می‌شوند که به ویزا نیز نیاز است و نمی‌توانند با ماشین به سفرشان ادامه دهند. پیاده می‌روند و به دیواری می‌خورند که انتظارش را نداشته‌اند. امّا تسلیم نمی‌شوند و تصمیم می‌گیرند تا دریای کوچک خودشان را در همان نزدیکی خانه‌هایشان بسازند. آن‌ها در نهایت استخری را برای خود بنا می‌کنند که به وسعت تخیل‌شان تا بی‌نهایت وسعت دارد و از هر دریایی بزرگ‌تر است. آن‌ها قهرمانان حقیقی‌ای هستند که نمی‌توانند از روی آن دیوار منحوس عبور کنند، امّا به‌جایش قادرند تا با دستان کوچک‌شان و فکرهای بزرگ‌شان استخری به وسعت بزرگ‌ترین اقیانوس جهان بسازند؛ ابرقهرمانانی که شنل‌شان پرچم فلسطین است و سرشان زخمی از اصابت ضربه‌های دردناک، امّا همچنان امید دارند و امیدواربودن را به ما می‌آموزند. هر آن‌چه که در نخستین جملات بخش قبل برای توصیف فیلم «جزایر فلسطین» ذکر شد، دوصد برابرش در مورد این فیلم صدق می‌کند؛ دوصد چندان سرخوشی ویران‌کننده، دوصد چندان کمدی دردمندانه و در نهایت دوصد چندان بی‌بدیلی و بی‌نظری همچنان با حضور کودکان. در پایان ذکر این مطلب خالی از لطف نیست که سازندۀ این فیلم، ابراهیم هندال یک سایت شخصی به آدرس www.ibrahimhandal.com دارد و در آن علاوه‌بر فیلم‌هایش، عکس‌هایش را نیز بارگذاری می‌کند که دیدنی هستند و تماشایی.

4 ـ «شعری که خواندیم» (ساختۀ انی سکب)

مدیتیشنی در مورد عشق و اشتیاق؛ عشق به خانواده و اشتیاق فراچنگ آوردن خانه. فیلمی دربارۀ ترومای از دست دادن خانه و وطن و مهاجرت محتومی که به تبع آن به‌وقوع می‌پیوندد. «شعری که خواندیم» یک جور آمارکوردِ مزین‌شده به درد است، به زخم و به همۀ آن آشوب‌هایی که به چنین خلاقیتی منجر شده‌است. فیلم یک جور فرآیند کاتارسیس و پالایش به میانجی سرود پایداری و عزت مردمی است که با بی‌عدالتی و بی‌رحمی دست به گریبان‌اند. فیلم‌ساز به خوبی از طریق پیچ‌وتاب‌های تاریخچۀ خانوادگیِ خود، صدایی به تمام مردم سرزمینش بخشیده‌است و به نوعی از طریق تکثیر ذهنیت خویش، ناخودآگاهی جمعی هم‌وطنانش را بیدار کرده‌است. فیلم، شعرِ مقاومت است، شعرِ زیستن و شعر امید که هرگز در سرزمین زیتون نمی‌میرد.

مؤخره

عنصر کودک که تخیل‌آفرین است به‌اضافۀ نئورئالیسم که سبک‌آفرین است به‌اضافۀ ژانر کمدی که شادی‌آفرین است با مخرج مشترکی از درد و رنج و زخم مساوی می‌شود با امیدی که اسم رمز فیلم‌های کوتاه فلسطین است؛ امیدی که سرانجام قرار است مردم این کشور را به مکان حقیقی‌شان، جایی که به آن تعلق دارند و صاحبش هستند، بازگرداند. آثار فلسطین در جشنوارۀ امسال به‌شدت دیدنی است و حیرت‌انگیز. و جدای از همۀ این‌ها، آموزنده است برای ما و سینمای درمانده‌مان با خیل عظیم کمدی‌های مبتذلش. فیلم‌های کوتاه فلسطین به‌نحوی فروتنانه به ما می‌آموزند که چگونه درد را تبدیل به یک کمدی اصیل کنیم؛ طنزی که دردمندانه باشد و مخاطب دردمند را به وجد ‌آورد.