به گزارش هنرآنلاین، «خانواده» اصلی‌ترین و مرکزی‌ترین مفهومی است که بابک خواجه‌پاشا در فیلم «در آغوش درخت» به آن می‌پردازد. برای کارگردان مفهوم خانواده، امری ناگسستنی و جدانشدنی است و خواجه‌پاشا بنای داستان را بر همین اساس گذاشته است. از منظر فیلمساز، خانواده اگر دچار گسست شود، دیگر آن معنای اولیه خود را از دست می‌دهد. اعضای یک خانواده در کنار یکدیگر معنا پیدا می‌کنند و جداشدن آن‌ها از همدیگر، خانواده را دچار فروپاشی می‌کند. خانواده‌ای کامل است که در آن پدر و مادر و فرزندان در کنار هم زندگی کنند و هرگونه تلاشی جهت جدا افتادن اعضا، خلل بزرگی به مفهوم خانواده وارد می‌کند.  

معصومیت دنیای کودکانه

خواجه‌پاشا برای طرح موضوع و تأثیرگذاری بیشتر فیلم سراغ کودکان رفته است. او در طول فیلم تا حدودی از دنیای پدر و مادر فاصله می‌گیرد و خودش را به دنیای بچه‌ها نزدیک می‌کند. تمهید خوبی هم است چراکه اثرگذاری و هیجان فیلم را دوچندان می‌کند.  

کیمیا و فرید پس از ۱۲ سال، تصمیم به جدایی گرفته‌اند. آن‌ها دو پسر بچه بازیگوش و شاد دارند که درکی از واژه طلاق و جدایی ندارند. آن‌ها در طبیعت زیبای ارومیه و در کنار هم، مشغول بازی و لذت بردن از دنیای ساده کودکانه‌شان هستند و نمی‌دانند طلاق چه اثر سهمگینی برای روابط میان‌شان خواهد انداخت. در فیلم هر چقدر پدر و مادر از هم دور هستند، فرزندان به هم نزدیکند و محبت و عاطفه زیادی بین‌شان وجود دارد. وجود آن‌ها مثل آهن‌ربایی کوچک، اجازه متلاشی‌شدن خانواده را نداده است. الان فقط آن‌ها هستند که صمیمیت و شور را به خانواده تزریق می‌کنند و به دنیای خاکستری و بدون رنگ پدر و مادرشان، رنگ می‌پاشند.  

هرچقدر دنیای کودکان بدون آلایش و ساده به نظر می‌رسد، از آن سمت پدر و مادر برای جداشدن و طلاق‌شان در حال برنامه‌ریزی هستند. توافق‌شان هم بر این است که بچه‌ها را از هم جدا کنند و هر کدام‌شان پیش یکی از والدین زندگی کنند.  

این راهکار خشک و خشن، اگرچه به لحاظ قانونی و حقوقی کار را برای پدر و مادر آسان می‌کند، اما حکم ویرانی را برای بچه‌ها دارد. دو برادری که تمام طول روزشان را باهم مشغول بازی هستند، مگر می‌شود به این راحتی از هم جدا کرد؟ در منطق ساده کودکان چنین چیزی امری محال به نظر می‌رسد. برای آن‌ها مهر و محبت میان اعضای خانواده امری دائمی است که برای همیشه باید برقرار باشد.  

تلنگری جدی به پدر و مادر

پدر و مادر تلاش دارند میان برادران فاصله بیندازند و آن‌ها را به دوری از هم عادت دهند، ولی عملی‌کردن این کار به سادگی شدنی نیست. شاید آدم‌های بزرگ دوری و جدایی را تاب بیاورند، ولی بچه‌ها توان تحمل آن را ندارند.  

کارگردان خیلی به دنبال طرح دلایل اختلاف میان زن و شوهرش نبوده است. برای او روایت آخرین مراحل این جدایی از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ مرحله‌ای که به نظر، سخت‌ترین جای کار می‌رسد. وقتی که هر دو طرف باید خودشان را برای شروع دوره‌ای سخت آماده کنند؛ دو طرفی که می‌خواهند برای همیشه از کنار یکدیگر بروند و خیلی متوجه تبعات این رفتن نیستند.  

در چنین بزنگاه‌هایی همیشه یک تلنگر، آدم‌های درگیر ماجرا را به خودشان می‌آورد. برای کیمیا و فرید نیز تلنگر به شدیدترین شکل وارد می‌شود. طا‌ها و علیسان هنگام بازی با اردک‌های‌شان در کنار رودخانه ناپدید می‌شوند و کسی هیچ خبری از آن‌ها ندارد. گم‌شدن فرزندان، دراماتیک‌ترین بخش ماجراست. برای مخاطبی که تا میانه‌های فیلم به این دو برادر و دنیای کودکانه‌شان نزدیک شده، فقدان و جست‌وجو برای پیدا‌کرد‌ن‌شان دردناک به نظر می‌رسد. دقیقاً مشخص نیست چه بلایی سر پسر‌ها آمده و پدر و مادرشان با ترس و وحشتی تمام‌نشدنی به دنبال آن‌ها می‌گردند.  

کیمیا و فرید حالا به صورت عینی و واقعی متوجه خلأ و نبود فرزندان‌شان شده‌اند. اگر آن‌ها تا قبل از این در حد حرف از جدا کردن بچه‌ها سخن می‌گفتند، حالا با چشم‌های خودشان می‌دیدند که نبود بچه‌ها چه ضربه سنگینی به آن‌ها خواهد زد.  

در آغوش خانواده

تلاش‌های مداوم پدر و مادر پس از تقریباً یک روز به سرانجام می‌رسد. آن‌ها بچه‌ها را در باغی بزرگ می‌بینند که کنار هم به خواب رفته‌اند. پدر و مادر شتابان خودشان را به بچه‌ها می‌رسانند و آن‌ها را در آغوش می‌گیرند. حالا پس از مدتی دوباره اعضای خانواده همه در یک قاب قرار گرفته‌اند و می‌توان خانواده به معنای واقعی‌اش را مشاهده کرد.  

فیلمساز با فضاسازی و نورپردازی خاص خودش در سکانس آخر فیلم، قابی زیبا شبیه بهشت طراحی کرده است. مثل اینکه این به هم رسیدن خانواده مثل تصویری بهشتی زیبا و دوست‌داشتنی است. پس از جست‌وجو و دلهره‌های پدر و مادر برای پیدا کردن بچه‌ها، حالا آرامشی ناب همه جا را گرفته است. همین جدا افتادن یک روزه شاید آن‌ها را بهتر از همیشه متوجه تلخی‌ها و سختی‌های جدا کردن همیشگی بیندازد.  

فیلمساز تصمیم گرفته است اثرش را با همین سکانس شیرین و تأثیرگذار به پایان برساند. برای او درک فقدان بچه‌ها و حس دوباره به هم رسیدن همه اعضای خانواده از اهمیت زیادی برخوردار بوده است. قطعاً کیمیا و فرید دیگر آن آدم‌های اول فیلم نیستند. تلاش‌شان برای پیداکردن بچه‌ها، آن‌ها را پس از مدت‌ها به هم نزدیک کرد. برای مدت کوتاهی طعم تلخ از دست دادن و فقدان را چشیدند و از این پس با احتیاط بیشتری مراقب زندگی‌شان هستند. آن‌ها در آن باغ زیبا، متوجه اهمیت خانواده و تلاش اعضای آن برای نجات همدیگر شدند و فهمیدند رابطه میان پدر و مادر و فرزندان، چیزی نیست که به این سادگی گسستنی باشد.