به گزارش هنرآنلاین، مجید مجیدی عصر یکشنبه در کارگاه «انتقال تجربه» دومین روز از شصت و نهمین جشنواره منطقه‌ای سینمای جوانان ایران با عنوان «مهروشید» در محل سینما ملل افزود: سینمای جوان این امیدواری را داده است که می تواند پشتوانه سینمای ایران باشد.

وی بیان کرد: اعتقاد دارم که سینماگران جوان جزو ذخایر سینمای ایران هستند و می‌توانند از آن پشتیبانی کنند، سینمایی که بسیار مهجور مانده و در دهه گذشته آسیب زیادی دیده است.

مجیدی اظهار کرد: سینمایی که یک روز همه با علاقه جلوی آن صف می بستند و فیلمهای دهه های مختلف را می دیدند و ساعت‌ها راجع به آن بحث و گفت وگو می کردند، امروز گویی بر آن غبار مرگ پاشیده است و به یک سینمای بی هویت که مشخص نیست متعلق به کجاست، تبدیل شده است.

سازنده فیلم«بید مجنون» گفت: در جشن صدسالگی سینما در سال ۱۳۷۲برگزار شد، هشدار دادم که صدای پای ابتذال دارد می آید و دیری نخواهد پایید که ابتذال پیکره سینما را دربرخواهد گرفت.

به گفته مجیدی، امروز شاهد این هستیم که پیکره سینما را ابتذال گرفته و پلت فرم ها به عنوان آثاری مخرب چه به جهت فرهنگی و چه به جهت هنری و در قالب هر ساختاری که آن را بنامیم، بدون آنکه نسبتی با مردم، سینما و این کشور داشته باشند، در عرصه سینما گسترش یافته اند که نسبتی با آرمانها و اندیشه و فرهنگ بومی و هویتی ما ندارند، سینمایی که شاید اقتباسی از سریال ها یا فیلم های خارجی باشد.

فیلمساز واقعی یک کاشف است 

 

این فیلمساز برجسته کشور گفت: مهم ترین وجه فیلمساز آن است که خوب ببیند، خوب تماشا کند و به جزئیات توجه نماید، فیلمسازی یک کشف است، مانند آنکه شما سیاره ای را کشف کرده باشید. تا زمانی که قصه برای خودتان ثبت نشود، آن اثر، اثر سینمایی نخواهد شد.

مجیدی اظهار کرد: فیلمسازی باید در وهله اول از صافی وجود شما عبور کند، تجربیات شما در فیلمسازی مهم است و از همه مهم تر«زیست»،هیچ چیز مثل زیست به شما کمک نمی کند، خیلی از قلمرو خودتان بیرون نروید اگر هم می روید جایی بروید که کشفش کرده و با آن مانوس شده باشید.

مجیدی

این فیلمساز ادامه داد: غالبا دوست داشتم که آدم های قصه هایم را از داخل همین کوچه و خیابانها بیابم، شخصیتهای فیلمهای «بچه های آسمان» و «رنگ خدا» را از داخل همین کوچه و خیابان ها یافتم، با آنان مدتی زندگی کردم و از نزدیک با ایشان همراه شدم.

مجیدی اظهار کرد: در فیلم «بچه‌های آسمان» پدر یکی از بچه ها نابینا بود، همین طوری به ذهنم رسید که با این پدر همراه شوم و به مجتمع آموزشی شبانه روزی نابینایان بروم. وارد آن فضا شدم و با یک سری بچه ها از هفت ساله بودند، آشنا شدم.

وی گفت: دیدن این بچه های نابینا و اینکه چطور می توانند غربت و دوری از خانواده را تحمل کنند، بسیار من را تحت تاثیر قرار داد، دنبال جواب سوالم بودم، که چرا خداوند باید آنان را از یکی از جلوه های زیبای دنیا یعنی «دیدن» محروم کند لذا تصمیم گرفتم آنان را به یک سفر در نقطه ای که همه زیبایی های خداوند از جمله دریا، جنگل، باران و ... وجود داشت، به شمال کشور بردم.

وی بیان کرد: لحظه به لحظه با بچه ها در میان جنگل و آب و باران همراه شدم، آنان با لمس اشیای اطراف خود مانند سنگ، درخت و ... حروف «بریل»را جستجو می کردند و سعی می کردند آنها را بخوانند، نسیمی که می وزید را به مثابه نور درخشانی می دانستند که از آنان عبور می کردند، با لمس سنگها، آنها را می خواندند و کلمه «الله» را از بینشان یافتند، این سفر جرقه ای برای ساخت فیلم «رنگ خدا»بود.