به گزارش هنرآنلاین، زادروز «حسین پناهی» بهانه خوبی بود تا به خوانش یکی از خاص‌ترین بازیگران و درواقع هنرمندان ایرانی بپردازیم. تاکید بر هنرمند بودن به‌جای بازیگر را، همه آنهایی که شناختی نسبی از او داشته باشند، درک می‌کنند که او نه‌فقط یک بازیگر که شاعر بود و حرف‌هایش به حکمت و فلسفه هم پهلو می‌زد. چنانکه کتابی درباره او منتشر شده به‌نام «فیلسوف دیوانه». حسین پناهی در سال ۱۳۳۵ در روستای «دژکوه» در استان کهگیلویه و بویراحمد چشم به جهان گشود. شاعری متولد شد که همه او را عجیب و برخی دیوانه پنداشتند، اما به‌تعبیر خودش یک روستازاده حیران بود که الاکلنگ وجودش در گذر ازتضادهای ناگزیر و ناخواسته، دچار فرازوفرودها شد. آنا پناهی، دخترش درباره پدرش گفته: «او آدم پیچیده‌ای نبود و اینقدر ساده حرف می‌زد، زندگی می‌کرد و شعر می‌گفت که شاید ما با تلاش و مهارت نتوانیم به آن آسانی حرف بزنیم یا زندگی کنیم.»

از طلبگی تا بازیگری

شاید یکی از مصادیق خاص‌بودن حسین پناهی، مسیری است که در زندگی تجربه کرده و از حوزه علمیه به حوزه هنر پا گذاشته است. چنان آموزش دیده بود که درنهایت به یک روحانی و آخوند تبدیل شود. به حوزه علمیه رفت و طلبه شد اما برخلاف نظر خانواده و بر اثر اتفاقی، مسیر زندگی‌اش را تغییر داد، ناگهان همه‌چیز را رها کرد و به تهران آمد و چون علاقه خاصی به هنر و بازیگری داشت در مدرسه آناهیتا نام‌نویسی کرد و چهار سال در آنجا مشغول فراگیری اصول بازیگری و نمایشنامه‌نویسی شد.

پناهی2

مسعود جعفری‌جوزانی، کارگردان درباره این بخش زندگی او گفته است: حسین، کودکی با جثه کوچک و سر بزرگ در دژکوه، پشت سنگ در طبیعت تنگ‌دست به دنیا آمد و همه اسباب‌بازی‌هایش سنگ‌های بیابان بود. نان که در شعرهای او دیده می‌شود، مفهوم عظیمی از برکت بود و طبیعت تنگ‌دست و دوست‌داشتنی، دلی صاف، آسمانی و بزرگ به او داده بود. با سوالات زیاد به قم برای طلبگی رفت، چند سال درس خواند و با لباس روحانیت به روستا بازگشت اما حسین که روحی بلندپرواز داشت برایش سخت بود که درس اخلاق به مردم روستا یاد بدهد، بنابراین پیش ما آمد که حرف بزند و شعر بگوید، اما هر قدمی که گذاشت بیشتر سوال برایش پیش آمد.»

نصرالله حکمت، استاد فلسفه، حسین پناهی  را یک هنرمند و فیلسوف بزرگ با اندیشه‌های فلسفی خوانده و گفته است: «حسین پناهی، یک فیلسوف بزرگ و دیوانه‌ای بود که با تفکر و اندیشیدن و با نگاه فلسفی‌اش به چنین جایگاهی رسید. حسین پناهی، انسانی به تمام معنا «کلمه» بود که این ویژگی در تمام آثار این هنرمند بزرگ مشهود است.»

بعد از اتمام دوره بازیگری، حسین پناهی موفق شد اولین بازی خود مقابل دوربین را با بازی در فیلم «گذرگاه» تجربه کند. دومین فیلم موفق حسین پناهی که بسیار دیده شد، فیلم «نار و نی» بود. داستان فیلم درباره عکاس جوانی است که در جست‌وجوی یافتن عکس‌های مناسبی برای نمایشِ در دستِ تمرینِ «قضیه اوپنهایمر» است که به‌طور اتفاقی با پیرمرد ناشناسی که دچار عارضه قلبی شده است، مواجه می‌شود. عکاس جوانی شب‌هنگام او را به بیمارستان می‌رساند و بر نیمکت انتظار بیمارستان با مرور دفترچه خاطرات این پیرمرد، در فراگردی متافیزیکی، در پی روح او می‌افتد، خود را در قالب او می‌بیند و زندگی پیرمرد را از کودکی در کاشان تا لحظه مرگ، مرور می‌کند و در پایان این مسیر به معرفتی دست پیدا می‌کند که حاکی از اعتلای وجود انسانی و منش اخلاقی اوست.

حسین پناهی اولین موفقیت سینمایی خود را در فیلم «در مسیر تندباد» به دست آورد؛ جایی که او نامزد دریافت سیمرغ بلورین شد. حسین پناهی با بازی در سریال «روزگار قریب» نیز به موفقیت بسیاری دست یافت. گرچه بازی‌اش بیش از همه در سریال «آژانس دوستی» به‌چشم آمد و بر محبوبیتش افزود. سادگی و لحن صمیمی و دیالوگ‌هایش، جذابیت خاصی به این نقش در آن مجموعه داده بود. پناهی در این سریال نقش راننده‌ای ساده، تنها و شوریده‌حال را بازی می‌کرد که گویا روایت زندگی خود او بود؛ چون براساس نظر بسیاری از افرادی که پناهی را می‌شناختند، او در زندگی واقعی‌اش هم همین‌گونه ساده بود.

آخرین فیلم حسین پناهی «بابا عزیز» بود به کارگردانی ناصر خمیر که با گلشیفته فراهانی همبازی شده بود. یکی از ماندگارترین بازی‌هایش نیز در فیلم «روز واقعه» است، در نقش یک نگهبان بتکده و دیالوگی دارد که یکی از بهترین دیالوگ‌های این فیلم است. او از قول امام حسین(ع) می‌گوید: «از حسین خواستم سنگی بر بتان بیفکند، او به تلخی لبخند زد و گفت، چگونه بر بتان مرده سنگ زنم، حال آنکه بتان زنده روی زمینند!»

شاعری شوریده

شاعری تنها هنر حسین پناهی نبود، بلکه خصلت و هویت او بود. اساساً او جانی شاعرانه در کالبدش داشت، جهان را شاعرانه می‌دید و زندگی را شاعرانه می‌زیست. شاعری، شغلی بود که بیشتر از هر حرفه دیگری به پناهی می‌آمد. او شعر خود را به شیوه سپید و موج نو سروده‌ است و حیرت، مرگ‌اندیشی، آرزوی بازگشت به روستا و کودکی، مضامین شعر اوست. پناهی، شاعری بود که سعی داشت بیشتر به درونمایه شعر توجه داشته باشد تا اینکه خود را درگیر ظواهر شعر کند. با همه این‌ها «تکرار» و «تشبیه»، بیش از سایر آرایه‌های ادبی در اشعارش یافت می‌شود. اشعار او بیشتر به شیوه «سپید» و «موج نو» سروده شده است.

پناهی4

گفته شده که اشعار پناهی، به مکتب «رمانتیسم» بسیار نزدیک است چراکه این مکتب دارای مؤلفه‌هایی چون شخصیت هنرمند، من (اول شخص)، هنرمند در هنر خویش، دلگیری و آزردگی از محیط پیرامون، فرار به سوی زمان‌های دور و کودکی‌های ازدست‌رفته (نوعی برخورد نوستالوژیک)، کشف و شهود و البته سحر و جادوی کلام است و این‌ها در شعر پناهی نمایان است. نخستین مجموعه شعر او با نام «من و نازی» در سال ۱۳۷۶ منتشر شد. این مجموعه شعر تاکنون بیش از ۱۶ بار تجدیدچاپ و به شش زبان زنده دنیا ترجمه شده‌ است. «من و نازی» به اعتقاد خیلی‌ها، مهم‌ترین دفتر شعر حسین پناهی به‌شمار می‌آید.

شعر پناهی در عین سادگی، گاهی‌اوقات فضای وهم‌آلودی را به تصویر می‌کشد که درک این ابهام چندان آسان نیست. در ابتدای بیشتر دفترهای شعر پناهی، یک مقدمه با عنوان در کودکی و یک سالشمار زندگی وجود دارد که در بیشتر مواقع به‌وسیله یغما گلرویی گردآوری شده است. در ابتدای این کتاب می‌خوانیم: «این دفتر را به جواد یساری تقدیم می‌کنم، که عمری شرافتمندانه آواز خواند... و گمان نکنم فهمیده باشد، کتاب حضرت موسی، انجیل است یا تورات.»

دخترش درباره روحیه شاعرانگی پدرش می‌گوید: «همیشه دوست داشت به‌عنوان شاعر شناخته شود، نه یک بازیگر. هرچند بازیگری یا به‌تعبیری سینما را همسایه دیواربه‌دیوار شعر می‌دانست و هرچند شاعرانگی، ذاتی و درونی او بود ولی بسیاری از بازی‌هایش، نقش‌هایی بودند که او به‌ناچار بازی می‌کرد. هرچند به همان نقش‌های معمولی، با آن ذهنیت شاعرانه، رنگی شاعرانه می‌داد. البته بماند که شاید گاهی‌اوقات آثار و نوشته‌های پدرم با همین بازی‌ها و نقش‌ها ارزش‌گذاری شد و ارزش‌گذاری آثار هنری براساس زندگی حرفه‌ای یا شخصی یک هنرمند می‌تواند کاملاً اشتباه باشد. او مانند رودی جاری است و مسیرش را طی می‌کند. فکر می‌کنم هنوز خیلی زود است که جامعه بخواهد تمام وجوه شخصیت یا شعر حسین پناهی را بشناسد یا به‌تعبیری، خیلی کم پیش می‌آید که آثار یک هنرمند به‌طور کمال و تمام در زمان حیات هنرمند یا حتی سال‌ها بعد از مرگ او مورد اقبال و توجه واقع شود و این امر نیاز به زمان، آگاهی، شناخت و معرفی درست دارد.

پدر تعریف می‌کرد، روزی در یکی از روستاهای کهگیلویه که برای خرید محصولاتی روستایی رفته بوده، مادری دخترش را صدا زد و گفت که بیا، آقای پناهی آمده و وقتی دخترش آمده، از او پرسیده که حسین پناهی را می‌شناسی؟ دختر می‌گوید: بله، بازیگر هستند و مادر می‌گوید، نه شاعر! این نوع شناخت برای پدرم باارزش و شیرین بود و همیشه از آن به‌عنوان یکی از بهترین خاطره‌هایش یاد می‌کرد.»

نه‌فقط شاعری که نگاه او به شاعران هم متفاوت بود. برای مثال او پلنگ صورتی را آن‌روی سکه اسکندر و مارگارت تاچر و ژان‌پل سارتر می‌داند، می‌گوید مولانا را نمی‌شناسد، خیام را نوع سیاه‌و‌سفید حافظ می‌خواند و درباره حافظ نیز چنین می‌گوید: «حافظ یگانه است، ولی از وقتی شعرهایش چاپ نفیس می‌شود، زیاد خوشم نمی‌آید.»

حسین پناهی در مقام شاعر کتاب‌های؛ «من و نازی»، «ستاره‌ها»، «چیزی شبیه زندگی»، «بی‌بی یون»، «سلام خداحافظ»، «سال‌هاست که مرده‌ام»، «افلاطون کنار بخاری»، «نامه‌هایی به آنا»، «دو مرغابی در مه»، «کابوس‌های روسی»، «به وقت گرینویچ» و «نمی‌دانم‌ها» را منتشر کرده و علاوه بر این‌ها سه اثر «سلام خداحافظ»، «ستاره‌ها» و «راه با رفیق» با شعر و صدای او منتشر شده است‌. یکی از مسائلی که پس از مرگ دامن حسین پناهی را گرفت، انتشار شعرهای جعلی به‌نام او بود که دخترش در واکنش به این ماجرا گفته است: «تنها چیزی که بعد از مرگ پدرم خیلی من را ناراحت می‌کند، همین نسبت‌دادن نوشته‌های جعلی به اوست. چند سال بعد مرگ پدرم، مطالب و نوشته‌های سخیف و بسیار بی‌ارزشی به ‌نامش منتشر شد که اساساً هیچ‌نوع سنخیتی با سبک نگارش، جهان‌بینی و ذهنیت او ندارد.»

تاکنون بیش از ۲۰جلد کتاب از او چاپ و سه آلبوم صوتی دکلمه شعر با صدای خود ایشان منتشر شده است. ولی با وجود این آثار متاسفانه امروزه در فضای مجازی بدون استناد به منبع آثار، بسیاری شعرها و نوشته‌ها منتشر می‌شود. زبان خاص حسین پناهی، زبان ایما و اشارات است و در هر زمینه‌ای که به خلقت آثار هنری خود پرداخته، رمز و رازهای بسیاری به‌کار گرفته است تا بتواند فلسفه ذهنی خود را بهتر و زیباتر به‌تصویر بکشد. فلسفه‌ای که برخاسته و برگرفته‌شده از درد هجران و فراقی است که از بارگاه قدس همراه آدم خاکی هبوط کرده و میل و اشتیاق بازگشت به حریم حرم عشق را همچنان در او زنده نگه داشته است و این راز بزرگ تلاش‌های خستگی‌ناپذیر انسان است.

فیلسوف دیوانه

حسین پناهی، اهل تفکر و اندیشیدن بود و شاید مقوم نگاه فلسفی‌اش که همواره از ظواهر امور می‌خواست عبور کند و به آن دست پیدا کند. نصرالله حکمت، نویسنده کتاب «فیلسوف دیوانه» می‌گوید: «هنگامی که قصد داشتم نگارش کتاب «فیلسوف دیوانه» را شروع کنم، تصورم این بود که با نگارش ۵۰ یا ۶۰ صفحه می‌توانم شخصیت حسین پناهی را معرفی کنم و دین خود را درخصوص معرفی یک متفکر و فیلسوف بزرگ به این سرزمین ادا کنم. اما هنگامی که نگارش این کتاب را شروع کردم به این نتیجه رسیدم که شناساندن اندیشه و تفکر حسین پناهی نیاز به نگارش آثار متعدد دارد و این هدف با نگارش یک یا دو کتاب محقق نمی‌شود، بنابراین کتاب «فیلسوف دیوانه» را نیمه‌کاره رها کرده و در پایان کتاب وعده دادم که شناساندن اندیشه و تفکر حسین پناهی را ادامه دهم».

پناهی

به باور او، جملات حسین پناهی بوی کلمات، کلماتش بوی حروف و حروفش بوی سکوت می‌دهد. تمام آثار پناهی را اگر بخوانید، جمله‌ای در آن‌ها نمی‌توان یافت که قفل جزمیت بر درِ آن نهاده شده و راه هرگونه تأمل و فهم دیگری را مسدود کرده باشد. هر جمله‌ای، افق تأملی دیگر، نگاهی دیگر و فهمی دیگر را می‌گشاید و همگان را به «تعامل در تأمل» فرا می‌خواند.

بازیگری به‌مثابه اتلاف وقت

حسین پناهی نه‌تنها نقش‌های خاصی را بازی می‌کرد که جز او کسی از پس ایفای آن برنمی‌آمد که اساساً نگاهش به بازیگری هم متفاوت از دیگران بود. درباره بازیگری‌اش گفته بود: «من نه نان، نه غم و حتی سینما را هیچ‌وقت جدی نگرفته‌ام؛ من برای اتلاف وقت بازی می‌کنم، برای فرار از درک حقایق هولناکی که نمی‌دانم چیست، گو اینکه همین نان و نام، جدی‌ترین ضرورت از این‌سال به آن‌سال رفتن‌هایم شده است.»

پناهی و فلسفه فکری و عقیدتی او در دوران حیاتش، بسیار محدود مورد بررسی قرار گرفت و او میان آن‌همه هیاهو، ذوق و قریحه نادیده گرفته شد. او هم جزو آن شخصیت‌هایی بود که تازه بعد از مرگش کشف و مکاشفه شد. او را به‌دلیل نوع خاص شخصیت و لحن شیرین و منحصربه‌فردش، مجنون نامیدند؛ همین الفاظ و نسبت‌دادن‌های بی‌جا باعث شد که به عمق شخصیت و تفکر او پی برده نشود. پناهی دید عمیق و خاصی نسبت به طبیعت و رویدادهایی که در پیرامون او در جریان بودند، داشت. نگاهی که منحصر به اوست، نگاهی که پیچیده‌ترین مسائل بشری را آنقدر ساده و صمیمی می‌دید که مخاطب جذب آن می‌شد. این نگاه خاص از سبک زندگی و تفکر او نشأت می‌گرفت. کودک درونش را همواره زنده نگه‌ داشت و این ویژگی‌اش موجب شد، بازی و لحن کلامش بر دل هر مخاطبی بنشیند و او را به چهره‌ای مردمی و ماندگار تبدیل کند.

پس از فوت ایشان، به خواست خودش در زادگاهش و در کنار قبر مادرش در آغوش خاک آرام گرفت، چنان‌که پیش‌تر گفته بود: ‌«به بهشت نمی‌روم اگر مادرم آنجا نباشد.» مرگ او متفاوت بود و همچون یک راز می‌مانست. هرچند علت مرگ پناهی سکته قلبی اعلام شد، اما چند سال بعد از این اتفاق یغما گلرویی ـ شاعر و ترانه‌سرا ـ در یادداشتی با عنوان مرگ خودخوانده، تلویحاً مرگ حسین پناهی را خودکشی عنوان کرد که البته این یادداشت با واکنش آنا پناهی همراه بود و در جوابیه‌ای شدیداً این موضوع را تکذیب کرد و با تاکید بر سکته قلبی پناهی، یغما گلرویی را به دروغگویی متهم کرد و او را نارفیق خواند که گلرویی در یادداشت دیگری، بر سخنان خود تاکید کرد.

پناهی3

پناهی در ۱۴ مردادماه درگذشت و جالب اینکه او در یکی از شعرهایش انگار زمان مرگش را پیش‌بینی کرده بود: «ما بدهکاریم به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند: «معذرت می‌خواهم، چندم مرداد است؟» و نگفتیم چون که مرداد گورِ عشقِ گُـل ِخونرنگِ دل ما بوده است».

واقعیت این است که حسین پناهی را نه‌فقط به‌مثابه یک بازیگر یا شاعر که باید به‌عنوان یک جهان شخصی ویژه که نیازمند مکاشفه و رمزگشایی است، نگریست. او حرف‌های ناگفته بسیاری دارد که باید روایت شوند.

به‌قول خودش: «من حسینم... پناهیم. خودمو می‌بینم، خودمو می‌شنوم، خودمو فکر می‌کنم... تا هستم جهان ارثیه  بابامه... سلاماش، همه عشقاش، همه درداش... تنهاییاش... وقتیم نبودم، مال شما...»

منبع: هم میهن