گروه سینمای خبرگزاری هنر ایران: میان انبوهی از فیلم‌های اجتماعی با داستان‌های بزهکاری، خشونت و مصیبت‌بار و فیلم‌های کمدی بدون دغدغه، تماشای دیدن فیلمی که نه از آن طرف بوم بیافتد و نه از این طرف و از همه مهم‌تر درمورد یک مسئله انسانی همه‌گیر صحبت کرد، می‌تواند ما را به آینده سینما امیدوار کند و حال خوشی را برایمان بسازد.

چندسال پیش اپیدمی کرونا، همه ما را دچار یک احساس دست جمعی کرد که البته پیش از آن هم برای هرکدام ما وجود داشت؛ اما کرونا این حالت را عیان‌تر به رخ کشید و آن مسئله سوگ دست جمعی و مواجه با مرگ عزیزان بود. یادمان است که همان روزها بسیاری از روانشناسان به صورت خودجوش در جهت کمک و همدلی با سوگواران، برایشان جلسات روانشناسی ترتیب دادند.

مسئله این است که مرگ و سوگ مسئله عجیبی است که افراد را به فروپاشی و پوچی می‌رساند و گاه حتی معنای زندگی را تغییر می‌دهد. به این فکر کنیم چنین مسئله‌ای را تا به حال در سینمای کشور چگونه دیده‌ایم؛ یا در بستری از اتفاقات تراژیک و یا در بستر قصه کمدی. چیزی ما بین این دو که اتفاقا حقیقت ماجرا است را تا به حال نداشته‌ایم و یا کمتر داشتیم.

« چرا گریه نمی‌کنی؟» از معدود فیلم‌هایی است که در یک فضای نسبتا ابزورد و کمدی سیاه از احوالات فردی در مواجهه با سوگ حرف می‌زند.

Chera-Gerye-Nemikoni-15

علی شهناز، خبرنگار ورزشی است که پس از مرگ برادرش، معنای زندگی‌اش را گم کرده است؛ چرا که بعد از فوت پدر و مادرش، تمام معنای زندگی‌اش را در مرقبت از برادرش خلاصه کرده بود و اکنون در فقدان برادر، نمی‌داند در این جهان چه می‌کند و روزهایش پر از بیهودگی و پوچی است. او بعد از مرگ برادرش، نتوانسته گریه کند و اطرافیانش همین را عامل حال بد او می‌دانند.

عبارت «چرا گریه نمی‌کنی» موتیفی است که بارها در دیالوگ‌های ما بین علی و اطرافیانش، وجود دارد و به نوعی کلیشه‌زدایی از این مطلب می‌کند که «مرد گریه نمی‌کند».  در این فیلم همه به دنبال آن هستند که اتفاقا این مرد گریه کند و از مقاومت در برابر واقعیت دست بردارد. اطرافیان او از عمه با باورهای مذهبی‌اش تا دوست و همکار و حتی همسری که فقط در شناسنامه زن او است، همگی آدم‌های خوبی هستند که کمک می‌کنند تا علی به زندگی برگردد. یکی او را به مجلس روضه می‌برد و دیگری او را درون گور می‌خواباند و حتی او را به مصرف مواد مخدر سوق می‌دهد و یکی هم او را با همزادش روبرو می‌کند.

در برابر تمام این‌ها شاید به نظر برسد که علی نمی‌خواهد و در برابر پذیرش مقاومت می‌کند. اما «علی» مقاومت نمی‌کند. او بدون واکنش هم نیست. واکنش او نسبت به این ماجرا، یک بی‌تفاوتی و بی‌محلی به مصیبتی است که زندگی به او تحمیل کرده است و یک «خب که چی؟» درون حرف‌ها و کنش‌هایش دارد.

او ناامید از آدم‌های هم‌نسلش، با دختری دهه هفتادی، رابطه برقرار می‌کند که برخلاف او امیدوار، پرشور و سراسر میل به زندگی است. تقابل و تضاد این دو موقعیت‌های کمیکی خلق می‌کند.

چرا-گریه-نمی-کنی-9-scaled

البته که این موقعیت‌های بامزه در سرتاسر فیلم وجود دارد؛ کارگردان درست لب مرز راه می‌رود که از مرز بامزگی به لودگی و ابتذال تجاوز نکند. چون خوب می‌داند که این ورطه فیلم و مفاهیم فلسفی و روانشناختی‌اش را نابود می‌کند. علیرضا معتمدی در دومین ساخته بلند خود، همه چیز را درست و به اندازه چیده است. حتی در بازیگری هم هرکدام از بازیگران به درستی قرار گرفته‌اند و مسیر قصه را پراکنده نمی‌کنند و یک دست جلو می‌برند. حتی این که قصه در بستر حرف‌های علی با روانشناسش، بیان شود هم انتخاب هوشمندانه‌ای بود.

«چرا گریه نمی‌کنی؟» راوی یک شخصیت افسرده است اما مخاطب در سراسر فیلم احساس افسردگی و پالس منفی دریافت نمی‌کند. او مفهوم مرگ و افسردگی را در لابه‌لای بامزگی شخصیت‌های رهایش پیچیده و زهر آن را گرفته است و آن چیزی است که در فیلم‌های اجتماعی ما کمرنگ است. اغلب فیلم‌ها بی‌محابا احساس غم و ناامیدی و تاریکی را به صورت مخاطب پرتاب می‌کنند. حال آن که علیرضا معتمدی نشان داد که می‌توان از پوچی و افسردگی حرف زد اما تلخ نبود. برعکس مانند یک قرص آرامبخش و ضدافسردگی عمل کند. کارگردان تصویر درستی از چنین افرادی ارائه داده است که غول افسردگی می‌تواند در پشت خنده و بامزگی پنهان شود و یک آدم می‌تواند بخندد اما حالش خوب نباشد.

 

Wont-You-Cry-Poster-1

علی شهناز، انسان معاصر و در جامعه مدرن، همانند کودکی است که در هجوم آسیب‌های جهان، احساس ناامنی و بی‌پناهی می‌کند و از طرفی آغوش عزیزانش را هم پس می‌زند. او حتی سر به بیابان می‌گذارد و سرگشته می‌شود. علی کودکی است که سر لج افتاده و خودش هم نمی‌داند چه می‌خواهد. و شاید سکانس پایانی موکد همین امر باشد. علی که روزها گریه نکرده، در بازی فوتبال که خاطره مشترک با برادرش است، به دلیلی ساده، شروع به گریه‌ای کودکانه می‌کند؛ همان گریه‌هایی که وقتی بغل دستی‌مان پاک‌کن ما را بر می‌داشت، می‌کردیم.

 

خبرنگار: هانیه علی‌نژاد

 

بیشتر بخوانید»»نگاهی به سریال«در انتهای شب»/ پرداختی ظریف به خرده روایت‌های زن و شوهری