گروه سینمای هنرآنلاین: مارتین مکدونا در قامت یک نمایشنامهنویس و نویسنده حرفهای در این فیلم مسیری مجزا و خصوصی جهت درک و شناخت درونیات آدمیزاد طراحی کرده است. مکدونا با ارائه تصویری متفاوت از یک جزیره در سواحل ایرلند که به نظر میرسد ساکنانش مدام در کارهای خصوصی یکدیگر دخالت میکنند و خوراکی جز حرف و حدیثهای روزمره ندارند، فضایی ترسناک و درعینحال طنزآمیز از نحوه روابط شکلگرفته میان افراد ساکن در یک روستا خلق میکند.
کارگردان میکوشد از سابقه تئاتری خودش فاصله گیرد و ماهیت صحنهای و قابهای تئاترگونه را به سکانسهای سینمایی تبدیل کند اما چیزی که نهایتا درون تصاویر میبینیم، چیدمان استیلیزه و دلچسبی از تصاویر صحنهای کوچک است که شمایلی تئاتری در روایتی سینمایی دارد. یکی از نشانههای مهم تصویری در بخش میانی فیلم، بریدن انگشتان کالم توسط خودش است که به طریقی نمادین نهایت انزجار و تنفرش از پاتریک و همنشینهایش در سرزمینی کوچک را نشان میدهد. کالم از پاتریک بیزار شده و دوستی میان آنان به مرز فروپاشی رسیده است.
این دو شخصیت پیشینهای قوی در رفاقت دارند اما مدتی است کالم در لحظاتی که کسی دلیلی برای آن نمییابد، دچار نوعی دروننگری و ماندن در انزوا شده و بیشتر علاقه دارد جای حرف زدنهای بیهوده و مداوم، به گوشهای پناه برد و خلوت خصوصی خودش را بیابد. این فضای شخصی در واقع جزیرهای فردی و ذهنی است که همه اهالی دهکده بدون آن که خودشان از آن آگاهی یابند طالب آنند و ظاهرا جسارت بیانش به دیگران را ندارند.
نمونهاش یکی از صحنههایی است که کالم قصد دارد پاتریک را از وراجی و سخنان تکراریِ هر روزهاش خلاص و پوچ بودن رفتارهای انسانی در برههای از زمانهای تلفشده زندگی را یادآوری کند. در نگاه کالم سخن گفتن درباره الاغ پاتریک که هر روز در راههای منتهی به کوهستان دیده میشود و حتی قدرت تکلم ندارد که کلمهای با انسانها صحبت کند، عمل بیهوده و عذابآور است چون کالم مدتی است روحش را به نوشتن نت و نواختن موسیقی سپرده است.
کارگردان در کل صحنهها راههایی عمومی و همزمان جادههایی فرعی و دور از دسترسی را برای شخصیتها ترسیم میکند که هر یک نمایانگر بخشی از ذهن آشفته، سطحینگر و خندهآور شخصیتهایی است که بیهدف در آن تردد میکنند و آب هم از آب تکان نمیخورد اما در بطن همه این سادگیها و فقدان اتفاقات بهظاهر نیفتاده، دلهره و اضطرابهایی نهان شده که بخشی از آن مرتبط با جنگ داخلی ست که امواج، صداها و آثارش نقل محافل شده و صدای تیرهایش از فاصله دور نیز به گوش میرسد و بخشی دیگر به دلزدگی از انجام اموری تکراری ارتباط مییابد.
فیلم در نگاهی کلی تصویری غیرمستقیم از پوچی وقایع رخ داده و در حاشیه آن بیارزش شدن روابط انسانی در مقطعی از زیست پرتلاطم انسانهاست، انسانهایی که خواستار پیشرفت بیشتر و کسب چیزهای بهتر در زندگیشان هستند اما تلاشی در جهت رسیدن به انواع جدیدتر و سر و سامان دادن به زندگی خودشان ندارند. مثال این ادعا شیوان، خواهر پاتریک است که سعی میکند به هر روشی که شده خودش را از مخمصه زندگی کردن در این جزیره نمور و بیسر وصدا رها کند و آیندهاش را در شهری بزرگ با شغلی بهتر بیابد. بنابراین همه شخصیتها از نگاهی مبتلا به از دست دادن هستند اما شکل از دست دادن هر یک با دیگری متفاوت است.
در این میان جدال و نزاع لفظی دائمی پاتریک و کالم که اتفاقی پیشپاافتاده به نظر میرسد، از نگاه هالی دهکده بسیار مهم و دیدنی جلوه میکند زیرا چیزی جز تماشای آن ندارند. آنان هر روز در جریانی تکراری ناظر مباحث غالبا کلیشهای و تکراری این دو نقر هستند و اغلب کالم را به علت جسارتش میستایند و تایید میکنند اما نکته بارز قابل رؤیت، فروپاشیِ درونی هر نوه روابط در این مکان غریب و غیرشهری است.