به گزارش هنرآنلاین به نقل از روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، در ابتدای این مراسم پانتهآ بهرام بازیگر سینما و تلویزیون روی صحنه آمد و بیان کرد: صحبت کردن درباره حمیدرضا صدر هم سخت و هم آسان است. حمیدرضا صدر شبیه موجودی بود که دستهای زیادی داشت؛ با یک دست نقد، با یک دست رمان، با یک دست کتاب و... مینوشت. قبل از اینکه به اینجا بیایم به این فکر میکردم که چه بگویم؟ نمیدانم شما به نشانهها اعتقاد دارید یا نه، اما در همان لحظات پیش، خودم از حمیدرضا میخواستم که خودش به من بگوید امروز در این مراسم چه بگویم؟ ناگهان به کوچهای رسیدم که نامش شهید حمید صدر بود و فکر کردم حمیدرضا نشانه را به من داد؛ اولین تصویری که از ذهنم گذشت پارهای در فیه ما فیه مولانا بود که در آن آمده بود «حقیقت آینهای بود که از آسمان افتاد، به تکههای مختلف تقسیم شد، هر کسی تکهای از آن را برداشت، خودش را در آن تکه آینه دید و فکر کرد حقیقت را دیده است، در حالی که هر تکه از حقیقت دست هر کدام از ماست» ماهیت حمید چیزی شبیه همین است که در ذهن من نقش بسته؛ انگار یک تکه از عشق روی زمین افتاد، هر کدام پارهای از وجود او را دریافت کردیم و به همان اندازه از او میدانیم.
حمید و تجربه «زیستن» با چگالی بالا
بهرام در ادامه مطرح کرد: آشنایی من با حمید به سبب سینما بود ما درباره فیلم، بازیگری و... با یکدیگر صحبت میکردیم، بنابراین میتوانم بگویم آن پارهای از حمید که دست من است، آنقدر عشق و مهر دارد که گفتنی نیست. او هیچوقت از کلمات منفی و خشن استفاده نمیکرد، او برای من یک فیلسوف بیادعا بود، گرچه مرگاندیش اما مثبتاندیش هم بود. حمیدرضا صدر مرگ را در پیش میدید و همین باعث میشد همه توجه ما را به خود جلب کند. فکر میکنم انتخابهای او فوتبال و سینما بود؛ این انتخابها جمعیترین هنرها هستند. از نظر من فوتبال هنر است. او ضمن اینکه تنهایی را دوست داشت عاشق جمع هم بود و این تضاد از حمیدرضا صدر موجود ویژهای میساخت. من به حمیدرضا خیلی حسادت میکردم چون اینکه بتوانی از جمیع جهات اینهمه محبوب باشی، حسادتبرانگیز است، اینکه زیستن را با چگالی بالا تجربه کنی، حسادت برانگیز است. من هیچ پرسونای دیگری در زندگی ندیدهام که همزمان هم معروف و هم دوستداشتنی باشد. حداقل من کسی را تا این اندازه عمیق و جاری نمیشناسم. او آنقدر به مرگ پیله کرد که در نهایت مرگ را شکست داد. فقط میتوانم بگویم حمید نمرد.
کتاب صدر غمنامه نیست، فتحنامه است
سپس رضا کیانیان روی صحنه آمد و اظهار کرد: من فکر میکنم حمیدرضا صدر هنوز زنده است، باور نمیکنم رفته باشد. آن روزهایی که داشتم کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» را میخواندم درست زمانی بود که نزدیکترین دوستم در کنارم همین مراحل را طی میکرد، من میخواندم و شبش همان اتفاقات موجود در کتاب را میدیدم، تمام مراحلی که آقای صدر با جناب کارسینوما طی کرد ما دیدیم. کارسینوما همان غدهای است که در همه جای بدن پخش میشود، این را در طول زندگی دوستم؛ داوود امیری هم دیدم.
وی افزود: این کتاب اصلاً شبیه غمنامه نیست بلکه شبیه فتحنامه است، به نظرم حمید و داوود امیری کارسینوما را با مرگ شکست دادند و مسخرهاش کردند. چه کسی میتواند وقتی سرطان تمام وجودش را گرفته است، غمگین نباشد؟ ولی چرا یک نفر تا آن لحظه آخر مقاومت میکند؟ داوود دوست من تا دو روز آخر داشت ورزش میکرد. راستش با دیدن این دو نفر یاد بابک خرمدین هم افتادم که به دار شد، آنقدر آنجا ماند که تمام پرندگان بدن او را خوردند. سوال این است که آیا بابک خرمدین شکست خورد یا خلیفه عباسی که او را به دار کرد؟ به نظرم خلیفه عباسی شکست خورد. کارسینوما شبیه خلیفه شد و صدر شبیه خرمدین. من هیچوقت فکر نمیکنم حمیدرضا صدر مرده است، برای داوود هم، چنین تصوری دارم. هر کجا میروم نشانههای این عزیزان را میبینم.
۳۶۵ روز است که دستان گرمت را نگرفتهایم
سپس غزاله صدر فرزند حمیدرضا صدر پشت تریبون قرار گرفت و به قرائت متنی برای حاضران در مراسم پرداخت: «برای تو مینویسم پدر که حالا یک سال است کنار ما نیستی، برای تو که ۳۶۵ روز پیش تن خستهات را رها کردی و به آسمان پر کشیدی، برای تو که سه سال با دل و جان با دشمنت جنگیدی و آن همه سوزن و شیمیدرمانی را به جان خریدی.
حالا ۳۶۵ روز است ما دستان گرمت را نگرفتهایم و صورت ماهت را نبوسیدهایم، حالا یک سال است میان نور و ستارگان و ابرها به دور از رنج و بیماری هستی ولی ما دلتنگت هستیم. من و مامان در جای جای خانه تو را میبینیم، هر کجا میرویم تو به فکر ما میآیی، ما روزها و شبها را با خاطرات تو سر میکنیم و ساعتی نیست از تو حرف نزنیم، ما هنوز با تو زندگی میکنیم. از تو برای همه چیز ممنونم، برای تمام زحماتی که برای ما کشیدی برای همه چیزهایی که به من یاد دادی، برای تصمیماتی که گرفتی، برای آنکه سه سال با هیولا جنگیدی. از تو ممنونم که بهترین پدر دنیا بودی گرچه خودت میگفتی پدر خوبی نبودهای اما برای من سراسر خوبی بودی. خانواده سه نفره ما با وجود تو خوشبخت بود حالا اما خانواده ما بدون تو کوچکتر هم شده است، ما بدون تو دیگر شکلی نداریم. من هرگز رهایت نخواهم کرد. ما به تو افتخار میکنیم که سراسر خوبی بودی، هرگز منافع شخصی را ترجیح ندادی، به تو افتخار میکنیم به تو که تنها وصیتت این بود که پس از مرگ بدنت را به تحقیقات پزشکی تقدیم کنی، گفتی میخواهی به درمان سرطان کمک کنی. درست است که این کار متاسفانه انجام نشد، اما ما به همین تصمیمت افتخار میکنیم. تو نمردهای، تو از هر زندهای زندهتری و همیشه در قلب ما میمانی.»
وقتی صدر مقابل فردوسیپور مینشست
در ادامه این مراسم امیر حاج رضایی کارشناس فوتبال به صحنه آمد و گفت: با آقای صدر از طریق نوشتههای او آشنا شدم، همواره دوست داشتم او را ببینم و وقتی در هفتهنامه «تماشاگران» مطلبی از او خواندم از طریق همکارانش متوجه شدم حمیدرضا صدر با فوتبال هم آشناست پس مثل گمشدهای در جستوجوی او بودم. خوشبختانه حمیدرضا صدر به تلویزیون آمد، وقتی برای اولینبار حمیدرضا صدر را دیدم به او گفتم چقدر خوب شد به تلویزیون آمدی.
وی اظهار کرد: در دورههای مختلف جام جهانی، در مسابقات، در رونمایی از کتابها و... کنار ایشان بودم. روزی آقای صدر به من گفت من عمر زیادی نمیکنم که من او را سرزنش کردم، اما نمیدانستم چه چیزی در کمین زندگی اوست. حمیدرضا صدر مرگاندیش بود در حالی که زندگی را عمیقاً دوست داشت، گاهی در میان صحبتها به این پایان اشاره و درباره آن صحبت میکرد. زمانی که در تلویزیون مقابل فردوسیپور مینشست یک پینگپنگ کلامی جریان پیدا میکرد و مخاطبان فوتبال واقعی را میدیدند.
این کارشناس فوتبال عنوان کرد: حمیدرضا صدر تسلط زیادی به فوتبال به ویژه فوتبال انگلستان داشت؛ بهطوری که بازیکنان همه تیمها حتی تیمهای گمنام انگلیس را میشناخت و ما در حیرت میماندیم. او در برنامههای تلویزیونی آن شوریدگیاش را به میلیونها ایرانی که پای تلویزیون نشسته بودند، منتقل میکرد. آقای صدر تو حالا در آسمانها هستی از یک جای خوب با آن روح بلندت ما را میبینی. تو به من گفتی تا فوتبال هست میشود ادامه داد پس چگونه شد که ادامه ندادی؟ اندوه سفرت هنوز با من هست.
حاج رضایی اظهار کرد: آقای صدر در برنامههای ما نقش اساسی داشت. ادبیات، دانش گسترده، صداقت و مردمدوستی او به ما کمک کرد، او به مفهوم واقعی عاشق بود و همیشه میگفت طرفدار تیمهای ضعیف است و دوست دارد آنها ببرند. بعدها در ماهنامه فیلم امروز مطلب آقای طالبینژاد را خواندم که گفته بود حمیدرضا صدر ورای تسلط به حوزه فوتبال و سینما، یک نویسنده واقعی بود. آن قلم شیوا و آن واپسین کتابش برای من دردناک بود. میراث آقای صدر باقی مانده و آن کتابهایی است که در حوزه فوتبال نوشته و از این طریق به فرهنگ فوتبال ایران کمک کرده است.
ادبیاتی که صدر به تلویزیون اضافه کرد
رضا جاودانی مجری برنامه تلویزیونی دیگر سخنرانی بود که به صحبت درباره حمیدرضا صدر پرداخت. وی گفت: هنوز باورم نمیشود استاد صدر در کنار ما نیست. آشنایی من با او از سال ۲۰۰۴ آغاز شد، حمیدرضا صدر مرد فوقالعادهای بود، آنقدر در برنامههای تلویزیونی پرشور بود که هنوز مردم به ما پیام میدهند و میگویند جای دکتر صدر خالی است، او با کلام شیرین خود جادو میکرد.
جاودانی مطرح کرد: حمیدرضا صدر تاریخ دیگری را برای ما آورد مثلاً همه چیز را با تاریخ رویدادهای فوتبالی یادآوری میکرد. ضمن اینکه ادبیات دیگری را به تلویزیون اضافه کرد، یک شیرینی و یک هیجان را به تلویزیون آورد؛ بهطوری که همیشه عادت داشتیم با هیجان و روحیه فوقالعادهاش او را ببینیم. حمیدرضا صدر فوتبال را خودِ زندگی میدانست، من اما از او گله دارم که زود ما را رها کرد و رفت و این گله همیشه باقی میماند.
او وقار و شأن را به فوتبال و سینما داد
در پایان این مراسم عباس یاری پشت تریبون قرار گرفت و گفت: حمیدرضا صدر کسی بود که وقار و شان را به فوتبال و سینما داد و جایگاه برجستهای را با قلم خود به همراه آورد. من هر وقت به تحریریه مجله، به سینما و به تئاتر میروم، نشانههای او را میبینم. پیادهروهای این شهر گواهی میدهند که او چقدر به مخاطب و کسانی که میدید انرژی میداد. حمیدرضا صدر آنقدر از خودش انرژی به جا گذاشته است که هنوز در کنار ما هست، با روح و منش و کلام خود در کنارمان هست. او گرفتار بدترین نوع سرطان شده بود اما به خاطر این انرژی مثبتی که داشت سه سال دوام آورد، حمید در قلب همه ما هست.
رضا کیانیان، محسن امیریوسفی، هوشنگ گلمکانی، عباس یاری، پانتهآ بهرام، امیر حاجرضایی، تهمینه میلانی، مجتبی میرطهماسب، امید روحانی، احمد امینی، ابوالحسن داوودی، رضا جاودانی، پژمان راهبر و جمعی از دوستداران و علاقهمندان به زندهیاد حمیدرضا صدر در این مراسم حضور داشتند.
حمیدرضا صدر روز ۲۵ تیر ۱۴۰۰ بر اثر بیماری سرطان درگذشت.