گروه سینمایی هنرآنلاین: محمدحسین مهدویان غالباً در بطن یک فرم جذاب و زیرپوستی که تلاش میکند تا بیاناش از منطق دور نشود قصهگو بوده است، شیرین و پرکشش هم قصهگویی میکند. او گاهی قصهاش را با چهارچوب فرمی مشخص و سینمایی پیش برده و گاهی دیگر نیز در کنار تمسّک جدی به فرم، اندکی بیشتر پر و بال محتوایش را نمایش میدهد اما «مرد بازنده» پدیدهای است که در میان سایر آثار پیشین او کمنظیر است، زیرا او در این فیلم مردد و مشوّش میان منگنهای است که دقیقاً مشخص نیست میخواهد با فرم قصه را پیش ببرد یا محتوا را سر دست بگیرد و آنقدر آن را حلوا حلوا کند تا قصه بگذرد!
مهدویان در آثار پیشین خود به یک بلا دچار بود که در «مرد بازنده» آن را به حد اعلا رسانده است؛ از این جهت که برداشت خود از سوژه و مساله را به عنوان یک منطق شخصی در اثرش عنوان میکند و در کلاف قصه آن را میپیچد، حال در مقاطعی مخاطب میداند و قصه که چقدر آن را فهم و دریافت کند! از این رو فیلم گاهی چنان فرمزده پیش میرود که مخاطب را مردد و سرگردان در برزخِ انبوهی از حرف و سخن و نشانه به حال خود وامیگذارد.
همچنین در کلاف یک آشفتگی در بستر فضای قصه، منطق برخی تحولات و تعلیقها اساساً روی هواست! به طور مثال شخصیت اول داستان به تدریج در یک جهان فاسدِ توأم با نظمی غیرانسانی به آنچنان تحولی به مثابه شنا کردن خلاف جریان رودخانه دچار میشود که مشخص نیست منطق این تحول در مدیوم محدود یک اثر سینمایی دقیقاً چگونه است!؟ ضمن آنکه این شخصیت از ابتدای فیلم مانند شخصیتهایِ بیترمز شناخته شده، به طور بالقوه برخلاف جریان رودخانه عمل میکند و در ادامه و هرچه به پایان داستان نزدیک میشود این مساله بالفعل میشود اما هیچ گذشته منطقی برای چیستی و چرایی آن ضرورت در تحول مشاهده نمیشود، حال با این شرایط بررسی چگونگی این تحول اساساً از اولویت خارج میشود.
لذا مخاطب منطق کافی در دست دارد تا بگوید تحول هر چه باشد و هر چه هست، محصول زمان حال است، در شرایطی که گذشتهای از زمینههای این تحول در سابقه تصویری و فرمی از شخصیت در فیلم وجود ندارد، پس با اغماض میتوان گفت که این تحول تازه اگر تحول به حساب آید، اساساً سطحی و بیمنطق بوده است. ضمن آنکه در این آشفتگی یک پیوست زجرآور از جنبه نوعی فرمزدگی به علاوه محافظه کاریِ الدّوام دائماً با روایت قصه همراه است و به کسالت و ملالت آن افزوده است.
جهان ذهنی فیلمساز به خوبی در جای جای فیلم برونفکنی شده است و به خوبی میشود مشاهده کرد که برخی اوقات فیلمساز هر چه از پس ذهن ناخودآگاهاش عبور کرده و آن را درک کرده را ضرورتاً دارای قابلیت تصویر شدن در یک بیان سینمایی همراه با منطقِ خودفهمِ کارگردانی انگاشته است، غافل از آنکه زبان قصه گوی او خصوصاً در یک کل منسجم فرمی باید آنقدر ما به ازای بیرونی برای انگارههای درونی ذهنش بیابد تا به مرور فاصله ذهن ناخودآگاه خود با ذهن تماشاگر را کمتر کند، فقدانی که بیان روایی مرد بازنده را بسیار اَلکن کرده است؛ البته اگر حقیقتاً قصد فیلمساز، اثرگذاری و ایجاد چالش واقعی در ذهن مخاطب بوده باشد!
«مرد بازنده» تلاش کرده از موضوعهای حساسیتزا چون فساد سیستمی و پرداختِ سایکودراماتیک روی شخصیتپردازیها در داستانگوییاش بهره ببرد اما در کنار سازش نکردن و یک آشفتهحالی میان فرم و محتوا، حجم بالایی از نکته و نشانه منعکس میشود بدون آنکه پیام روشن و واضح و صدالبته متقن از آنها برآید تا لاجرم بر دل مخاطب نشیند.