گروه سینمایی هنرآنلاین: همیشه یک نفر میآید، یک نفری که میخواهد نظم نمادین خودش را برقرار کند و "دیگری" را سر جای خود بنشاند اما نظم نمادینی که او با خود آورده، از بینظمی رنج میبرد. دیالوگهایی معنادار که وزن آنها بر چیدمان صحنهها سنگینی میکنند، دایرهای که تکرارپذیریاش چند دهه را در بر میگیرد و البته نمادهایی موثر، تمام آن چیزهایی هستند که "خون شد" به تماشاگر نشان میدهد.
آغاز داستان با سایهی مردی بر کرکرههای بستهی مغازهها و پایان آن هم سایهی تکیده همان مرد زخمخورده، با ریتم موسیقیِ مختص فیلمهای مسعود کیمیایی، تصاویری را به نمایش میگذارند که مخاطب فیلمهای او با آن فضاها بیگانه نیست. قصهای که به نظر میآید از وسط، تماشاگرش را به خود راه میدهد. شخصیت فضلی که قرار است نجاتدهنده این خانواده باشد، از رفتنی نامعلوم بازگشته که تماشاگر ابتدا و علتش را نمیداند و تنها او را همینگونه باید بپذیرد. شاید دلیلی نداشته تا مانند "اعتراض"، دلیل رفتناش را به بیان درآورد و تماشاگر از درون داستان باید بفهمد. او آمده تا برادر مجنون و دو خواهر دور مانده از خانه را بازگرداند.
فضلی و مرتضی، برادر مجنونی که به نظر میآید زیاد هم مجنون نیست، داستان را جلو میبرند. مرتضی، یوسفِ "اعتراض" نیست که دلیل جنوناش را تماشاگر از اعماق وجودش حس کرده باشد، بلکه مجنونی بیآغاز است، بیعلت به نظر میآید که حضورش آنجا، ناگهان به ترک آنجا و همراهی با برادر میانجامد. فضلی هم امیرعلی "اعتراض" نیست که تماشاگر علت رفتنش (زندانی شدناش) را بفهمد. خواهری که رفتنش، اعتیادش و سند خانهای که از دست رفته به نظر میآید، منطقاً مثل حق و حقوق پایمالشده سرایدار "سلطان" نیست که ستانده شود.
موسیقی، قابهای فیلمساز و کوچههایی که تنگنای زندگی مردم را به نمایش گذاشتهاند مجموعی از "اعتراض" و جرم" و ساختاری فراموش شده از "دندان مار" هستند که این بار فیلمساز با لحنی تکراری به مرور آنها پرداخته اما سعی داشته خود را با زمانه وفق داده باشد. رضا سرچشمهی "جرم" جای خود را به فضلی داده است اما همچنان مثل او به قول خانم جان فیلم(نامادری فضلی) کاش نمیآمد. نظیر همین دیالوگ را در "جرم" شخصیت ملیحه به رضا میگوید. خروسبازیِ "اعتراض" جای خود را به یک مجتمع تجاری داده و مردمانی که برای سند و معامله نقش خروس را بازی میکنند و ساختار اینگونه شکل گرفته است. اینکه هنوز مردمانی هستند که بر سر مال حاضرند آدم بکشند یک چیز و اینکه بَتمنی برآمده از ساختار فیلمهای قدیمی همه را یکجا نجات میدهد امری دیگر است. این روند تا چه حد میتواند بر تماشاگر امروز اثر بگذارد؟ تا چه میزان با این دیالوگها، با رفتارهایی برآمده از دلایلی نامعلوم و با غیاب انسانهایی که گسست داستان را پر نمیکنند همذاتپنداری میکند؟
قهرمان داستان باز هم از دل کوچههای کهنه و فقیر شهر وارد میشود اما فیلمساز نمیخواهد به خود بقبولاند که زمانه تغییر کرده است. روایت الکنی که از وسط آغاز میشود، درست مانند "قاتل اهلی" حرفش نصفه مانده است. فیلمسازی که کارنامه درخشاناش آنقدر مجال برای دفاع دارد که تنها یک فیلمش آنهم "جرم"، برای تایید او از جانب تماشاگر کافی است، این بار هم قصد داشته تمامی آن فضاها از "مرسدس" و "سلطان" و "اعتراض" و "سربازهای جمعه" و "جرم" گرفته تا "متروپل" و "قاتل اهلی" را با همان روایتهای تکراری به بیان درآورد که جوانمردی از دل فقر و فلاکت آمده تا خانواده، برادر و جامعه را نجات دهد.
در این میان به نظر میرسد اسنجام "قاتل اهلی" و "جرم" از سایرین بیشتر باشد. تحریک حس حقطلبی تماشاگر از آنجایی آغاز میشود که بدبختیِ کوچه پسکوچههای فلاکتبار، شهر را رها نمیکند اما باید اعتراف کنیم که شکل آن بسیار متفاوت شده است. فضلی در قالب رضای "جرم" این بار ستاندن را از خانواده آغاز میکند تا به جامعه برسد و فیلمساز در این مسیر دچار افول شده است. اسلحه و چاقو نقش قانون را بازی میکنند و فیلمساز از بیان اینکه چرا انسان ناکام در ستاندن حقاش رها شده، بازمانده است. نجات باورناپذیری که این بار شاید از حوصله تماشاگر خارج باشد، بس که چشمان خود را به کوچههای تنگ دوخته تا نجاتدهنده را ببیند.
داستان فیلم سعی دارد خانه (بخوانید جامعه) را حفظ کند. داستانهایی که به ظاهر به دارالمجانین هم راهی یافتهاند اما در آنها خبری از جنون و تمدن و رگههای فلسفی دیده نمیشوند. قهرمان داستانهای کیمیایی مثل همیشه میتواند روی برادر/رفیق خود حساب کند. رضا سرچشمهی "جرم" اعتماد از دست رفته خود را در ناصر زنده میکند و فضلی خیالش از شریک خود مطمئن است. او میخواهد اعتماد را در تماشاگر زنده نگه دارد و روایت فیلمهایش نیز همین را میگویند. فضلی که حضور بزرگ خانواده را کمرنگ دیده، خود باید وارد عمل شود، چیزی که در "جرم" با هدایت شخصیت رفعتخان پیش میرود. فیلمساز میداند چه وقت باید دست به عمل بزند تا تماشاگرش را برانگیزد اما شوربختانه تغییر زمانه و ساختار را باور نداشته و از وجود قانون مغفول مانده یا در فضای سانسور سعی دارد چیزی بگوید که دیالوگها و نمادپردازیها جز همان تکرارهای چند دهه، طرفی نمیبندند.
جدا از پستی و بلندی داستان که تماشاگر را مُجاب میکند، باقی همان دایرهی تکراری چند دهه فیلمسازی اوست، و متفاوت با فضای فعلی سینمای ایران که رویکردهای فلسفی و بُعد عاطفی تفکرات جهان معاصر را وارد فیلمهای خود کردهاند. فیلمساز بیاعتنا به تغییر زمان سعی دارد خودش را احیا کند و حرفش را هم بزند منتها هر بار در دایرهی داستانهای فیلمهای فارسی و دیالوگهای شعاری گرفتار میشود. داستانی که از نیمههایش تعریف میشود از سنگینی و سیل دیالوگها با روندی پیاپی که ذهن تماشاگر را احاطه میکنند جا میماند و ترکیبات خلاقانه در نوشتار هم دردی را دوا نمیکنند. ابهامهای داستان، تماشاگر را ناکام گذاشته و روند منطقی را مختل کرده است. چه کسانی سند خانه را بردهاند؟ چرا بردهاند؟ سند بدون امضاء به چه دردی میخورد؟ و سوالاتی از این دست، مخاطب را قانع نمیکند.
نقطهی قوت آثار کیمیایی نماد است و بیشتر فیلمهای آقای فیلمساز انتهای پر هرج و مرجی دارند. "جرم" در آن مجتمع تجاری با چراغهای خاموش، "سربازهای جمعه" با آن تصادف سهمگین در بطن جامعهای در حال گذار، "متروپل" در نمایش گسست یک جامعهی مملو از تضاد و این بار هم "خون شد" با آن درگیریِ عجیب در آن مجتمع تجاری و بنگاهی با سقف کوتاه، همه از نمادپردازیهایی میگویند که هر بار تکرار میشوند و هر بار هم میخواهند یک چیز را بگویند. با همه این تفاسیر، فیلم از دیالوگهایی بهره میبرد که برای مخاطب آثار کیمیایی آشنا و جذاب است. بازی درخشان سعید آقاخانی در نقش فضلی و لیلا زارع در نقش فاطمه و مریم عباسزاده در نقش شراره، بخشی از کاستیها را جبران میکنند.
مسعود کیمیایی فیلمساز مهمی در سینمای ایران محسوب میشود که سبک منحصربفردش توانسته بر مخاطب آثارش تاثیر قابل توجهی بگذارد اما او در این سالها نتوانسته خود را قانع کند که از تکرارها دور بماند. آنچه در این سالها به تماشاگر داده است، همان چیزی است که در آثار اولیهاش داشت. شاید او بر این اعتقاد مانده باشد که تا زمانه هست، نامردمی و ظلم و دروغ هم هست و قهرمانی باید از دل سیاهی شب بتواند همه چیز را سر و سامان بدهد اما مخاطب آثارش تا کجا با او همراه میماند؟
نوید جامعی - دانشجوی دکترای پژوهش هنر