گروه سینمایی هنرآنلاین: در همین مقطع شاید ذکر این نکته مهم باشد که کوشش فیلمساز برای از بین بردن مرزهای اندیشیدنِ صرف درباره زنان و صرفا زنانه بودن فیلم که غالبا صورتی اغراقآمیز و تکراری به خود میگیرد، قابل ستایش است. با این تعبیر که فیلمساز تأکید خود را بیش از هر چیز بر نحوه زیستن یک دختر با شرایط خاص (کمتوان ذهنی) در جهان کنونی میگذارد و جلوههای ترحمانگیزی را که امکان آن از سوی مخاطب در مواجهه با شخصیت عطی (معصومه قاسمیپور) وجود دارد از کلیت مفاهیم پسامتنی میزداید اما در مراحل دیگر تحلیل فیلم، مساله مهم پرداخت داستان و تلفیق احساسات در روایت یک فیلم بلند داستانی مطرح است که در اینجا به واسطه تجربه خام کارگردان تا حدودی از دست رفته است.
از این بابت، چنانچه خط داستانی ساده را به یکی از شاخصههای فیلمهای اجتماعی الصاق کنیم، فیلم «آبجی» قاعدتا از این ویژگی برخوردار است. فیلم با داشتن یک ایده داستانی خوب و قابل تامل در حوزه آثار اجتماعی از این ویژگی برخوردار بود که پرداخت متناسبی نیز برای شخصیتها داشته باشد اما بر اساس این دیدگاه، تعدد شخصیت و داستانهای کوچکی که سلسلهوار برای پیشبرد داستان در جهت ماجراپروری تشکیل شده، به شکلی ملموس مانع از شکلگیری کامل شخصیتها و ایجاد زاویهای برای نگریستن متفاوت و نو به آنها به شخصیت عطی شده است. بنابراین ترسیم شخصیتها در فضایی پرتنش -به لحاظ کمیت حضور شخصیتها- جایگزین تمرکز روی دو شخصیت اصلی و موثر فیلم (عطی و طلا) از منظر دراماتیک شده است.
مهمترین ویژگی آن طراحی شخصیت عطیه دختر معلول ذهنی است که اکنون به مرز پنجاه سالگی نزدیک شده و آرزوی ازدواج در سر میپرورد. هر چند ویژگیهای رفتاریاش در این نقش به واسطه بازی معصومه قاسمیپور خوب و باورپذیر از کار درآمده اما در سایه اتفاقهای حاشیهای فیلم تا حدی از دست رفته است. گرچه ایفای نقش بازیگران بهویژه گلاب آدینه در نقش طلا با توجه به سابقه درخشانی که در آثار مختلف سینمایی با مضمون اجتماعی داشتهاند، باورپذیر و شایسته تقدیر است اما در حقیقت ایراد اصلی را باید در شیوه پردازش شخصیتها و قصهپردازی در جوار تجربه اندک کارگردان حین ساختن فیلم دانست.
به واقع در این فیلم با وجود ایده خوب و تاثیرگذاری که در نهاد خود دارد، کماکان تا انتها نقصان فراوانی در طراحی داستان ایجاد شده که پذیرش آن در فواصل مختلف را نزد مخاطبان کمی دشوار میکند. ابتدا، خط داستانی سادهای که به واسطه دو شخصیت اصلی جان مییابد و به عنوان یک ایده پرکشش و قصهگو جلوه میکند، در ادامه و در نحوه چینش صحیح مقاطع داستانی دچار چندپارگی و تشتت میشود. از این دیدگاه، به نظر میرسد دو نکته مهم در این مورد دخیل است: یک، خام بودن یا کم بودن تجربه کارگردان در زمینه انطباق داستان و تبدیل آن به تصویری در قامت و اندازه یک فیلم سینمایی و دوم آنکه چگونگی روابط میان دو شخصیت و گاه پیچیدگیهای برقرار میان این دو از این خاصیت برخوردار بود که تنش، کنش شخصیتها و پیشرفت داستان به طریق پلهای را افزایش دهد.
کارگردان که حاصل کارش نشان از کمتجربه بودن او در تحلیل شخصیت و نیز هدایت بازیگران در ایفای نقشها دارد، از چنین خصلتی بهره نبرده و با گسترش و افزودن شاخههای متعدد به داستان از خصوصیتهای شکلگرفته میان دو شخصیت زن (عطی و طلا) جدا افتاده است. در این میان، تنها نقطه قوت باقیمانده، کشمکشهای عاطفی شکلگرفته میان همان دو شخصیت محوری فیلم (عطی و طلا) است که بر اساس زمینه و تم مرکزی داستان تا حد و اندازه بسیاری منطقی و قابلقبول از کار درآمده است. مابقی ماجراها اما در عوض آنکه به طریقی سازمانیافته و طبق اصول دراماتیکسازیِ یک واقعه در راستای جریان پیشزمینه داستان حرکت کنند، شاهدیم که بیش از هر چیز تشکیل احساسات مقطعی در بازه زمانی نامعلوم را تشدید میکنند.
بدیهی است که داستان فیلم از پی و اساس بر محور شکلگیری احساسات انسانی بنا شده و عواطف بار سنگینتری را بر دوش فیلم میگذارند اما بر اساس چنین دیدگاهی، ماجراپروری در حالی که داستان از اساس و در پیشزمینه با کنش شخصیت تعریف شده است، مغایرت مییابد. بر مبنای این قضیه، مقطعی بودن داستانکها به وضوح مشخص میشود؛ از جمله فعالیت طلا در آسایشگاه، نادیده گرفتن علت مرگ زودرس این زن، حضور یکباره عالیه (پانتهآ پناهیها) ظاهرا فقدانی در زندگیاش احساس نمیکند اما در واقع مشکلات فراوانی را به دوش میکشد و حل شدن مشکل عباس (حمیدرضا آذرنگ) که قاعدتا به انحراف از جریان اصلی در روند شکل دادن به داستان کمک میکند.
از نگاهی دیگر، دیالوگهای برقرارشده میان شخصیتها گرچه دارای شفافیتهای بسیاری در جهت نمایان کردن ویژگیهای رفتاری آنهاست اما کماکان از این خاصیت که تنها اطلاعات داستانی را صرفا در خود پرورده و بدون بیان آنها عملا ماجرایی برای مخاطبان افشا نخواهد شد را نیز به شکل یک قاعده کلی، نهان دارد. هر چند این ویژگی در اغلب آثاری که رقتانگیزی و عواطف را به عنوان عناصری اثرگذار یا شاخصی برای پوشش مسیر داستانی فیلمنامه به کار میگیرند، قابل رؤیت است.
با وجود آن، «آبجی» فیلمی توأمان زنانه، مردانه و خصوصا مادرانه است که درجه وجوه احساساتش بر قصهگویی مناسب میچربد، اما از نگاهی دیگر تجربهای خوب برای یک کارگردان زن به شمار میرود که تلاش برای نمایان کردن روابط انسانی و اثرات آن در زندگی امروزی را سرلوحه کار قرار داده است.