سرویس سینمایی هنرآنلاین: سازنده فیلمهای درخشان «سیزده» و «مغزهای کوچک زنگزده»، این بار به سراغ ساخت سریالی رفته که با دیدن قسمتهای آن تا به اینجا، میتوان پی برد روال رایج جامعه نمایش و قصهی همیشگیِ غنی و فقیر در کلیشهای بیدرمان را پشت سر گذاشته است.
بمباران تصاویر مصنوعی، همزادپنداریِ تماشاگر با سوژه درون تصاویر و بهجای او زندگی عاشقانهی لوکس را تجربه کردن، عنصر اصلی برخی سریالهای نمایش خانگی را در سالهای اخیر تشکیل میدادند اما «قورباغه» تازهترین ساخته هومن سیدی با ایجاد ساختاری جدید توانست جدا از آن مسیر قدم بردارد.
واقعیتگریزی، تغییر میل مخاطب و ایجاد داستانهای فرعیِ بیهوده در مسیر داستان اصلی، چیزی بود که برخی سریالها به تماشاگر خود عرضه داشتهاند. شکاف جامعه مبتنی بر سرمایهداری و زرق و برق زندگیهایی که بهطور مصنوعی سعی در ساخت روابط عاطفی دارند، میل تماشاگر را در مسیری که برایش در نظر گرفتهاند میسازند و تصاویر را همچون کالای مصرفی که سوژه را در بر گرفته و به خواب فرو میبرند، به خورد مخاطب میدهد.
سرگرم شدن با جلوههای سطحیِ زندگی، وارونه جلوه دادن فاصله طبقاتی در لباسها، فضاها و روابط ساختگی، میل مخاطب را به سویی غیر از واقعیت موجود سوق میدهند. بیحسشدگی جامعهای که زندگی حقیقی را در تصاویر غیر حقیقی میجوید، ابزار اصلی آثار جامعه نمایش است. میل مخاطبی که شکاف را لمس میکند، در دستان سازندگان آثارِ تزئینی است تا لحظاتی را در خیالی رسوب کرده بر تصنع تجربه کند، آئینهای را پیش روی خود ببیند، خودش را تماشا کند و دست آخر همین که دریافت این تصویر، خود او نیست، خشم سراپای وجودش را فرامیگیرد. بدن فروپاشیده خود را میفهمد، تن یکپارچه سوژه در آینه را میبیند و تفاوت، او را مکدّر میکند. در آن لحظات، امر خیالی است که با میلسازی، او را میکِشاند.
در این میان، «قورباغه» با ساختاری منسجم، واقعیتی که از بطن جامعه میآید و جدال میان نیروهای متضاد به عرصه آمده است. سهم مهمی که میتواند در بهبود سلیقه مخاطب داشته باشد، از همان حقیقتی میآید که به تماشاگر نشان میدهد و رمز و رازی که میخواهد پنهانش کند، در فضایی جلوه میکند که میان واقعیت و خیال در رفت و آمد است. جایی که سوژه را در تعلیقی دلچسب نگه میدارد.
در قسمت اول، از یک سو فضای فیلم «سیزده» در آن شهرک مسکونی را تداعی میکند و قصه همیشه تازه بیارزش بودن وقت و زندگی کسانی که شاید میخواهند سهم خود را از میان لایههای گسسته شده جامعه، با میانبُری اساسی بستانند و از سویی دیگر، کلام آن سه جوان است که دریچه دوربین را میگشاید و دنیا را نشان میدهد.
اینجا، از جامعه نمایش با آن زندگیهای لوکس و کراوات و خانههای رؤیایی که دو دلداده را به یکدیگر متصل کردهاند خبری نیست. دنیا از خلال حرفهای پیدرپی و بیفایده فرید و رامین و جواد همرنگ حقیقت است. در همان آغاز، تماشاگر درک میکند که با فضایی هم آشنا، که در رفتار شخصیتهای داستان، طرز خیابانها و قصه همه آن آدمها لمسش کرده و هم ناآشنا ازآنجهت که با مادهای عجیب، هر کسی را میتوان مسخ و تسخیر کرد، مواجه میشود. خیالی بودن اتفاقاتی که علاقهی تماشاگر را برمیانگیزند. جذابیت «قورباغه» آغاز شده است.
با فلشبک جذابش در قسمت چهارم، زوایای داستان را برای تماشاگر باز میکند و شخصیتها و تیپهای جامعه داستانیاش را تعریف میکند، امری که در عمده سریالهای این سالها توسط داستانهای فرعیِ بیهوده یا حرکات آهسته! و سردرگم کردن تماشاگر روی داده است.
در قسمت هشتم به نحوی دیگر آن را میبینیم و باید بگوییم قسمت هشتم سریال تا اینجا، بهمثابه نقطه عطفی شگفتانگیز است که تماشاگر را مجذوب میکند. آنچه سبب تفاوت «قورباغه» با آثار مبتنی بر ساختار جامعه نمایش شده است، تفاوت در زیربنای آن چیزی است که آنها بهواسطه گزینش تجربه تهیبودگی برای تماشاگر، رؤیایی زیبا برایش فراهم آوردهاند.
در آن ساختار، میلِ تماشاگر دستکاری شده و نتیجه، اثری با جلوههای تابناک و روکوکوی دلانگیزی ساخته شده است که طرفی نمیبندد. انتخاب بازیگران، نقشآفرینی آنها و داستانهای جذابی که اصل داستان را همراهی میکنند، «قورباغه» را از رقبای خود متمایز کرده است. این که کسی با کشتن سگهای بیآزار امرار معاش میکند، روی دیگر سکهای است که جامعه نمایش از تماشاگر پنهانش کرده و قورباغه برملا میکندش. گاهی همهی آن چیزی که یک فیلم بلند میخواهد بگوید، در یک پلان روی میدهد و تماشاگر را راضی میکند. مثل شخصیت شهره در «مغزهای کوچک زنگزده» که به دست برادرش شهروز خفه شد، نمادپردازیِ آن حقیقت ملموسی که جامعه نمایش در قبالش سکوت کرده است. خطر از دست دادن سویههای نشانهایِ ساختارشکن که به دست ساختار به قعر فراموشی سپرده میشوند، از یک سو و جلوههای دلفریب نمایش عبثی که باقی گذاشته میشوند، در سویی دیگر باعث شده تا تماشاگر میل اصلیاش را از یاد ببرد. بیگانه شدن با خود، تن دادن به هر سویهی مبهمی که داستانسازیِ این سالها، قدرت تخیل مخاطب را خاموش کرده است، از تماشاگر سوژهای میلورز باقی نگذاشته بلکه در میلش دستکاری و برایش حدود هم تعیین کرده است. قورباغه با ترکیببندیِ حسابشدهی خود دید تماشاگرش را به وسعت تاریخی که در آن زیست میکند، میگسترد و بهدرستی شکلگیریِ وقایعِ متصلی را به نمایش گذاشته که در سراسر داستان، تماشاگر با آنها سر و کار دارد. در قورباغه به همهچیز توجه شده است. از تیتراژ آغازین با آن موسیقیِ فوقالعاده تا تیپسازی و پس و پیش کردن زمان به نحو دلچسبی که تماشاگر را مشتاق نگه میدارد. جوانانی که هر روز فقط وقت میگذرانند، پدری که از جوانی به فکر میانبُر است و همچنین شخصیتهای خاصی که ساخته، و دیالوگهایی که با کمی چشمپوشی از برخی جملات، بیاغراق با رقبایش فاصلهی زیادی دارد. بازی شگفتانگیز هادی تسلیمی در قسمت سوم، تحسینبرانگیز و ماندگار بود. تسلیمی نشان داد ورای همهی ذهنیتها درباره بازی بجای شخصیت یک فرد مبتلا به اعتیاد، جنسی از بازیگری وجود دارد که دستنیافتنی است اما او توانست به آن دست یابد.
با نگاهی منصفانه و زیباشناسانه میتوان فهمید قورباغه در میان سریالهای ایرانی، ساختاری منحصربهفرد را به نمایش گذاشته است. نوع داستانگوییِ آن، تماشاگر را به دیدن ترغیب میکند. قورباغه از فضایی یکپارچه بهرهمند است و تخطی از جریانهای رایج ساخت سریال، به دست آوردن انگیزهی مخاطب و تلاش محسوس سازندگان آن برای رسیدن به فرآیندی جذاب، آن را به اثری تبدیل کرده که خبر از فصلهای خوب در روند ساخت سریالهای ایرانی میدهد. شاید بتوان گفت، سیدی این بار هم مثل فیلمهایش با ساختاری جذاب و داستانی که برای همهی اجزاء آن فکر کرده، تماشاگر را مجذوب کرده است. اما تنها یک سؤال باقی میماند. حضور سازندهی «مغزهای کوچک زنگزده» و «قورباغه» بهعنوان بازیگر در برخی سریالهای بیکیفیت سالهای اخیر، ممکن است روزی در قضاوت تماشاگر نسبت به آثار ارزشمند خود او تأثیر بگذارد؟
این یادداشت ادامه دارد...
نوید جامعی - دانشجوی دکترای پژوهش هنر