سرویس سینمایی هنرآنلاین: همآمیختگیِ مادر و کودک، اولین ساحتِ پیشانمادینی است که پس از تولد و پیش از دستیابی به زبان تکلّم، آن دو را در رابطهای ناگسستنی قرار میدهد. کودک پیش از ورود به نظم نمادین، این نهفتگی در ساختارِ از پیش برآورنده میل را درک میکند و بزرگترین آرزویش را محقق مییابد.
ساختارِ نمادین پس از گسستِ او از این رابطهی همآمیخته، کودک را پذیرا میشود. تنها بهشرط آنکه دلالتها را درک کرده و از این تنیدگی جدا شود. اکنون خودش به سوژهای در جامعه تبدیل شده و زندگی را میآموزد. بازگشت به ساحت نشانهای برای او ممکن نیست اما میخواهد با نفی، به عقب بازگردد و در آن فضای نامأنوس، فضایی که پیش از سوژه شدن تجربه کرده بود، خود را رها سازد. سوژه هنوز نتوانسته از کودکیِ خود جدا شود. رفت و آمدی میان فضای کودکی و نظم نمادین، از او سوژهای ناکامل میسازد. تحلیلِ اینکه ویژگی رفتاری یک چنین سوژهای چگونه میتواند باشد را باید به روانکاوان سپرد اما آن بخش از ماهیت وجودیِ سوژه که به فضای شاعرانهی زندگی او میپردازد، در فیلم سینمایی "ناگهان درخت" به کارگردانی صفی یزدانیان، خود را متبلور کرده است.
فیلم، شاید ادامه "در دنیای تو ساعت چند است" باشد اما متن یزدانیان این بار، دقیقتر و یکدستتر حس میشود. فرهادِ هر دو فیلم، شخصیتهایی مانند هم هستند و میخواهند بیرون از نظم نمادینی باشند که قصد دارد آن دو را درون قانون خود نگه دارد و هر دوی آنها از آن سر باز میزنند.
در "ناگهان درخت"، بزرگسالیِ سوژه اتصالی محکمتر با کودکیِ او دارد. هر دو اثرِ یزدانیان، فرهادی عاشق را به تصویر میکشند که برای رسیدن به آنچه با تمام وجود میخواهد تلاش میکند اما این بار در "ناگهان درخت"، پیوند سوژه دقیقاً و بهجا، با کودکی و مادر خود، او را در تردد میان ساحت نشانهای و ساحت نمادین متزلزل و ناتوان میکند.
فیلم "در دنیای تو ساعت چند است"، اتصال سوژه را هم به کودکیِ خود و هم کودکیِ گیلهگل ابتهاج گره زده بود، اما در "ناگهان درخت" سوژه در پیِ خویشتنِ خویش است. فرهاد یروان در دنیایی خیالی زندگی میکرد که تجسمِ گیهگل در ذهنش برای او ساخته بود اما خودش نبود. او در فانتزیهایی زندگی میکرد که تنها در لابهلای تصاویرِ آن رؤیاهای روز بود که میتوانست به گیلهگل برسد و اصل لذت همواره برایش در گریز بود.
فرهادِ "ناگهان درخت"، مهتابِ خود را دارد اما اتصالش را با ساحتِ کودکی (نشانهای) نتوانسته بگسلد. فرهاد یروان، پنیر درست میکرد تا خود را در کنار معشوقش تصور کند اما فرهادِ "ناگهان درخت"، میان دو ساحتِ اصلی در رفت و آمد است. انگار پختگی یک عاشقِ بازیگوش را در غوطهوریاش در ساحتِ نشانهای، میتوان متناقضنمای سوژهای دانست که نمیتواند بیمادرش زندگی کند، حتی در زندان. علاقه او به مهتاب، جنسِ دیگرِ علاقه به مادرش است.
نویسنده، این مطلب را در تصاویر کودکیِ فرهاد بهخوبی نشان داده است. کودکی که تمام لحظاتِ شیرینِ زندگیاش در کنار مادر خود بوده و حالا مهتاب را نیز با مادرش میخواهد. اشاره فیلمساز به اسبی که نمیتواند حرکت کند: "کجا برم با اسبی که درجا میزنه؟"، بر سکونِ کودکی در ساحتِ خوشِ کودکیاش تأکید میکند. تصاویر درون قاب عکسها، تصاویری که تکهای از گذشته را منجمد کردهاند، منحصربهفرد هستند. قابهایی که عکسهای درون آن را نمیشود پس داد و در عینِ انجماد و سکون، بخشی جاری از یک زندگی را نشان میدهند.
رابطهی میانِ این قابها، با قابهایی که یزدانیان در آینه به تماشاگر نشان میدهد، خبر از پختگی فیلمسازی میدهد که میداند چه میخواهد و دقیقاً در همین دانش، عنصر تأثر را رابط میان قابهای خود با تماشاگر کرده است. کودکی متوسط، که از درون سادگی یک همآمیختگی با مادر، به مدرسه آمده است. فرهاد از رفتن به مدرسه بهمثابه نظم نمادینی که کودک بهعنوان نخستین جامعه زندگیِ خود درک میکند، سر باز میزند چراکه هنوز ساحتِ نشانهای را پشت سر نگذاشته است. بعد از ازدواج با مهتاب، بچه میخواهد و نمیخواهد. میخواهد چون نظم نمادین (جامعه/مهتاب) از او این را میخواسته و نمیخواهد چون هنوز خودش در ساحتِ نشانهای غوطهور است.
یزدانیان، مادر را در دو معنای اصلیِ خود بکار برده است. وطن بهمثابه مادر که فرهاد از ترک آن خودداری میکند و تماشاگر این را در جمله مهتاب درک میکند: "از خدات بود یه چیزی بشه بههم بخوره". و بعد مکالمه روانکاو با فرهاد که در تداعیِ آزاد، سعی میکند به امر سرکوبشده او برسد. در همان مکالمه، تماشاگر بهیقین میرسد: "توی فکرت چی بود اون لحظه؟ یادته؟". و فرهاد پاسخ میدهد: "مادرم. خوب یادمه، مادرم".
فرهاد که هیچوقت فکر نمیکرده جایی برود، بهراحتی با پلیس میرود تا برای کارِ نکرده، پاسخگو باشد. او برای چیزهای کوچکی که در ذهن دارد، دلیل محکمی برای زندگی یافته است. چیزهایی که در کودکیِ او برجسته هستند. هویت سوژه در جدال با امر نمادین و درواقع در نفی است.
چیزی که "ناگهان درخت" را دچار نقصان میکند، جملاتِ روانکاو فرهاد است. جملاتی که در تداعیِ معانی، مدام به درون افکار فرهاد وارد میشوند. وقتی روانکاو میگوید: "میبینی چقدر احساساتی هستی؟ همه چیزت از قلبت بوده"، این جملات فاقد ارزشگذاریِ روانکاوانه است. فرهاد که همه وجودش در کودکیاش جا مانده، تنها یک جمله در رابطه با مهتاب به زبان میآورد که آنهم به سیاق خاطرهای که پوشیده شده، ساعت هشت و ربع صبح را به شش صبح تغییر میدهد.
فیلمساز برای هر قاب خود، برای هر میزانسنِ ماهرانهای که پدید آورده، دلیل محکمی داشته است. نمایشهای مدرسه و نمایشهای زندان، صف پیوسته مدرسه و صفی که فرهاد را انتهای خود به بند مردان هدایت میکند منتها با یک خودکار.
شاید این قلم، نماد آن چیزی باشد که فرهاد را در آن سالها در زندان نگاه داشته است. حتی در نحوهی خوابیدنِ فرهاد کف خیابان، پشت ماشین مهتاب، فیلمساز کودکی را به تصویر کشیده که هنوز میخواهد از ساختار نمادین فرار کند. مهتاب، نماد این ساختار نمادین است، کسی که میخواهد مهاجرت کند، کسی که بچه میخواهد و کسی که نمیتواند برای فرهاد نقش یک مادر را بازی کند.
دیالوگهایی که فرهاد در ماشین به مهتاب میگوید، نشان میدهند که او ساحت نمادین را بهخوبی میشناسد. از مهتاب میخواهد حتی اگر او را دوست ندارد به او دروغ بگوید که دوستش دارد. حضور مادر فرهاد در ماشین، مثلثِ شگفتانگیزِ امر نشانهای، امر نمادین و کودک را تداعی میکند. "ناگهان درخت"، اثری بینقص است و در کنار همتای خودش، "در دنیای تو ساعت چند است"، کودکیِ همه ما را نشان میدهد. همه مایی که در عکسهای مدرسه، همیشه نفرِ پُشتی بودیم، همه مایی که در ساحت نمادین، بیتابِ بازگشت به فضای همآمیختهای بودیم که بیسکویت را در چای فرو میبرده است. یزدانیان، شاید اتصال ناگسستنیِ خود با کودکیاش را به تصویر کشیده است. این بار بجای بوی پوست پرتقال روی بخاری، با آن چراغ جادویی در شبهای برفی.
"ناگهان درخت" را میتوان در ردیف بهترین آثار سینماییِ دهه نود قرار داد و بهروشنی آنچه تلاش فیلمساز برای خلق یک اثر ناب است را میتوان درک کرد. یزدانیان از هر خلاقیتی برای قاب خود استفاده کرده که در عین منحصربهفرد بودنِ "ناگهان درخت"، او را در ادامه "در دنیای تو ساعت چند است"، قرار دهد منتها بیهیچ تکراری که تماشاگر را به مقایسه میان آن دو وادار کند. عاشقانهای از جنسِ دیگر که "ناگهان درخت" را به اثری مستقل و قابل تحسین تبدیل کرده است.
نوید جامعی - دانشجوی دکترای پژوهش هنر