سرویس سینمای هنرآنلاین: امروز جامعه هنری ایران یکی از هنرمندان بزرگ چند وجهی خود را از دست داد، هنرمندی که اگرچه در سینما شهره بود اما در زمینه ادبیات، موسیقی و هنرهای تجسمی، آثاری خلق کرد که در جایگاه خود در اعتلای فرهنگ و هنر ایران نقش داشتهاند.
این هنرمند مهربان و همیشه خندان، تعریف جالبی از خود داشت، او میگفت: "یکی از دوستان مطبوعاتی از من پرسید که خودت را چه کاره میدانی؟ من پاسخ دادم، بس که در خویش حیرانم نمیدانم کیام، کافرم گبرم مسلمانم نمیدانم کیام. این را از یک چینی بندزن شنیده بودم. من یک فیلم سازم. راه فیلمسازی من برای رسیدن به این حرفه بسیار جذاب، با دیگران فرق داشت. من خیلی دیر به فیلمسازی رسیدم. ناخواسته کارم با شعر شروع شد و بعد به موسیقی پرداختم. به اروپا رفتم و در آن جا معماری خواندم و همچنین چندسال آهنگسازی خواندم."
او ادامه داد: "یکی از دوستانم گفت که در یک فیلم دانشجوییاش بازی کنم. من در آن کار شرکت کردم و ناگهان سینما دریچه تازهای به دنیا برای من باز کرد. در امتحان ورودی آکادمی موسیقی و هنرهای نمایشی وین شرکت کردم و خوشبختانه قبول شدم و آن دوره چهار ساله را گذراندم و شدم سینماگر. برگشتم به ایران و به خودم گفت که تو از این پس دیگر سینماگر هستی."
این نویسنده و کارگردان بزرگ سینمای ایران که نوای ساز آکاردئوناش برای گوش خیلی از هنرمندان و علاقمندان به هنر آشناست، در مورد نوازندگیاش هم گفته بود: "در این ساز به جاهای خوبی رسیده بودم و کنسرتهایی هم گذاشتیم. من همیشه فیلمسازی را دوست داشتم اما حواشیاش برایم جالب نبود. فیلمسازی را از این جهت انتخاب کردم که میتوانستم از ادبیات، موسیقی و هنرهای تجسمی در ترکیب با هم استفاده کنم. من در ایران خیلی سفر کردم در نهایت به این نتیجه رسیدم که ما ایرانیها مدعی هستیم که مملکتمان را خیلی دوست داریم ولی هیچ کدام کشورمان را درست نمیشناسیم."
خسرو سینایی که دلبسته لهستان بود و همیشه دوست داشت درباره مهاجرت لهستانیها به ایران در خلال جنگ جهانی دوم فیلمی مستقل بسازد در این باره به هنرآنلاین گفته بود: "سال 1349 پدر دوست مسیحیام فوت کرد و برای خاکسپاری به قبرستان ارمنیها در منطقه دولاب تهران (منطقه 14) رفتیم. هنگام قدم زدن در این قبرستان با سنگ قبرهای لهستانیهای مهاجر در ایران مواجه شدم. پس از آن به مدت 4 سال یعنی تا 1353 به وزارت فرهنگ و هنر و تلویزیون آن زمان برای ساخت فیلم اصرار کردم، اما برای آنها اهمیتی نداشت تا اینکه در همان سال آقای ایرج گرگین مرا صدا کرد و گفت شاه و ملکه به زلاندنو (نیوزلند) رفتند و در بدو ورود با چند کودک لهستانی مواجه شدند که سرود میخواندند، بچههای لهستانی که با کشتی از طریق بمبئی به زلاندنو برده شدند و تابعیت آنجا را گرفتهاند. اگر بخواهی میتوانی به زلاندنو بروی و درباره لهستانیها فیلم بسازی."
او ادامه داد: "زمانی که به زلاندنو رفتم در آنجا محبتی به ما شد که محبت به مردم ایران بود. پس از بازگشت به اتفاق 4 فیلمبردار به شهرهای اصفهان، اهواز، قزوین و ... رفتیم و 19 ساعت فیلم از قبرستانها و محلههای متعلق به لهستانیها تهیه کردیم. وقتی در سال 54 از تلویزیون استعفا دادم، پوزتیوها و نوارهای صدا را به آتلیه شخصیام بردم تا فیلم را تمام کنم. سال 55 شرایط مملکت سیاستزده بود و دیدم اگر نشان دهم که شاه و ملکه به زلاندنو رفتند، این فیلم تبدیل به یک فیلم سفارشی و حکومتی میشود، اگر هم نشان ندهم که من را مؤاخذه میکنند که چرا با پول تلویزیون رفتی و سفارش ما را انجام ندادی."
سینایی در ادامه یادآور شد: "3 سال بعد از انقلاب نزد آقای سیدمحمد بهشتی از مدیران تلویزیون رفتم و گفتم حاضرم نگاتیوها را بخرم. ایشان زیرکی کرد و گفت دو نفر اول باید راشها (۱۹ ساعت فیلم خام) را ببینند تا تصمیم بگیریم. عبدالله اسفندیاری و داود میرباقری آمدند و راشها را دیدند و بعد که رجوع کردم گفتند نمیفروشیم، بلکه سرمایهگذاری میکنیم تا آن را بسازی."
او گفت: "موسیقی فیلم و متن آن را نوشتم و فیلم مونتاژ شد، حال باید قطع نگاتیو میشد و آن را به تلویزیون دادم. دو هفته گذشت و خبری نشد تا اینکه به من گفتند از نگاتیوهای شما فقط 5 دقیقه موجود است که متعلق به سفر شاه به زلاندنو است. بنابراین مجبور شدم در انبار تلویزیون مدت زیادی وقت صرف کنم تا نگاتیوها را پیدا کنم و همه غیر از یکی را پیدا کردم و فیلم ساخته شد و البته دوباره در آرشیوهای تلویزیون گم شد."
سینایی با اشاره به فیلم "مرثیه گمشده"اش که با موضوع مهاجرت لهستانیها ساخته شد و در سال 2008 نشانه شوالیه جمهوری لهستان را برای او به ارمغان آورد گفت: "پس از این فیلم تفاهمنامه همکاری برای ساخت یک فیلم سینمای مشترک به کارگردانی بنده میان لهستان و فارابی امضا شد که نام آن فیلم "قطار زمستانی" بود که این اثر فقط 8 میلیارد تومان بودجه میخواست و نیمی از آن هم بر عهده لهستانیها بود، ولی متأسفانه این موضوع که آرزوی من است، محقق نشد. قرار بود که بازیگر اول فیلم هم آقای عزتالله انتظامی باشد که متأسفانه او نیز فوت کرد."
سینایی که در عرصه هنرهای تجسمی نیز چهره شناخته شدهای است و آثار تجربی قابل توجهی درباره موضوع هنر و هنرمندانی همچون ژازه تباتبایی ساخته است، همواره میگفت: "اگر 50 درصد مصالح سینما از ادبیات باشد قطعا 50 درصد دیگرش هنرهای تجسمی است. نحوه جذب هنر غرب توسط هنرمندان ایرانی و کیفیت توجه و نگاه آنان به سینمای غرب نشان از یک طلب و تمنا درونی احراز و ابراز هویت ایرانی دارد."
سینایی که چهار فیلم با نامهای "شرح حال" درباره ژازه تباتبایی محصول سال 47، "حاج منصور الملکی" درباره حاج منصور الملکی محصول سال 51، "گیزلا" درباره گیزلا وارکا سینایی محصول سال 72 و "میان سایه و نور" درباره فرح اصولی محصول سال 82 ساخته است در اینباره به هنرآنلاین گفت: "من در قالب این فیلمها میخواستم نشان دهم که ساخت فیلم از سوی فیلمساز در ارتباط با یک هنرمند، یک خلاقیت مشترک است و فیلمساز اجراکار هنرمند نیست، بلکه برداشت خودش را از زندگی و آثار آن هنرمند در فیلم خود مطرح میکند. درواقع این اصل را بپذیریم که همکاری فیلمساز با یک هنرمند، بده بستان فکری مشترک بین این دو است."
وی ادامه داد: "این فیلمها مستند یا مستند پرتره نیستند. من خودم اصلاً آنها را به مفهوم متداول مستند نمیشناسم، چرا که مستند مفهوم درونیاش استناد به یک چیز است و این اشتباه مطلق است. هر فیلمی که داستان، بازیگر، انیمیشن و... نداشته باشد و ابزار کارش واقعی باشد را ما مستند میگوئیم. در صورتی که این فیلمها در مرز مستند حرکت میکنند، ولی شرح حال کاملاً تجربی براساس زندگی و کار آن هنرمند هستند، مانند مجسمههای ژازه که من عنوان سینمای مستقل را برای آنها ترجیح میدهم."
خسرو سینایی تعریف دیگری نیز از خودش دارد که میتواند پایاندهنده بخشی از گفتهای این سینماگر باشد. او میگفت: "شاید برخیها دوست نداشته باشند که من فیلم بسازم و در سینما حضور داشته باشم. اما من به این راحتیها کنار نمیکشم. به قول دوستی ما شبیه "شیوا" خدای هندوها هستیم که با وجود دستهای متعدد، اگر یکی از دستانش را قطع کنند، دست دیگری دارد. به همین دلیل من کار هنریام را انجام میدهم و از حرکت نمیایستم."
اما امروز 11 مردادماه 1399 اگرچه تن خسرو سینایی پس از ساخت بسیاری از آثار سینمایی، ادبی، موسیقایی و تجسمی باز ایستاد، اما اندیشه پویای او همواره در پیکره فرهنگی ایران ادامه خواهد داشت.