سرویس سینمایی هنرآنلاین: مسعود بخشی در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر از "یلدا" که فیلمی درباره قصاص و بخشش است رونمایی کرد. "یلدا" دومین فیلم بلند داستانی بخشی بعد از فیلم پرحاشیه "یک خانواده محترم" در 1391 است که هرگز رنگ پرده به خود ندید.
بخشی جدا از ساخت این دو فیلم داستانی، سابقه طولانی در مستندسازی دارد. مستند بلند "تهران انار ندارد" (1386) به کارگردانی او که با نگاهی تحلیلی و در عین حال طنزآلود به حال و گذشته شهر تهران میپردازد، در جشنواره فجر جایزه بهترین کارگردانی را برای او به همراه آورد و اکران عمومی موفقی در سینماها داشت. بخشی از تجربه مستندسازی بهخوبی در "یلدا" بهره گرفته است.
"یلدا" قصه مریم کمیجانی زن جوانی است که به دلیل قتل شوهرش ناصر ضیا، به مرگ محکوم شده است. او در شب یلدا به استودیو برنامه تلویزیونی پربیننده "لذت عفو" آورده میشود تا توسط تنها فرزند مقتول، مونا ضیا بخشیده شود. فرشته صدر عرفایی، بهناز جعفری، بابک کریمی، آرمان درویش و صدف عسگری بازیگران این فیلم هستند که در چند جشنواره سینمایی بینالمللی موفق ظاهر شده است، از جمله سال گذشته در جشنواره فیلم ساندنس که در بخش مسابقه فیلمهای داستانی سینمای جهان، برنده جایزه بزرگ داوران شد.
فیلم بخشی این روزها در گروه هنر و تجربه در حال اکران است. به این بهانه با او به گفتوگو نشستیم.
آقای بخشی، چه شد که به سراغ موضوع بخشش رفتید و تا چه اندازه تحقیق و وقایعنگاریهایی که در بخش مستند داشتید بخصوص قتلهای خانوادگی و قتل همسران که به شکل غیر عمد اتفاق افتادهاند، در نگارش فیلمنامه به کمک شما آمد؟
من از سینمای مستند میآیم و اولین تصویرهایی که در ناخودآگاه من ثبت شدند از فیلمهای مستندی میآید که در این زمینه ساخته شدهاند. دو فیلم "کارت قرمز" مهناز افضلی و "ماده 65" مهوش شیخالاسلامی از برجستهترین این فیلمها هستند. این مستندها بهنوعی به زنانی که ناخواسته درگیر پرونده قتل میشوند و بهایی که بابت آن پرداخت میکنند، میپردازند. تصویری که از چهره آنها در جامعه ترسیم میشود، تأثیرگذار و ماندگار است و ماجرای این پروندهها و قتلهای مشابه در ذهن من نقش بسته بودند. حدود 9 سال پیش در مراحل پایانی فیلم اولم بودم که طرح یک صفحهای درباره زن محکوم به مرگی نوشتم که در زایشگاه منتظر است تا فرزند مردی را که به قتل رسانده، به دنیا آورد. در طی بازنویسیهای متعدد که سالها به طول انجامید، درنهایت "یلدا" شکل گرفت.
چرا همان طرح یک خطی را کار نکردید؟ به نظر میآید طرح جذابی داشت...
"یلدا" همان طرح و مریم کمیجانی هم همان زن است. طرح جذابی بود، اما وقتی تصمیم گرفتم کل این قصه را به برنامه تلویزیونی بیاورم فرم تغییراتی بنیادین کرد؛ چون تمام آن گذشته، روابط و اتفاقات و بهخصوص خود قتل به شکلی از آن قصه حذف شد و فشردگی عجیبی به دلیل وحدت زمان و مکان پیدا کرد. قصه حالا باید در زمان واقعی و در یک مکان روایت میشد و به لحاظ فرمی برای من این چالش بزرگی بود که چنین سناریویی را بنویسم و اجرا کنم. جذابیت، بازتاب یک نظر کلی و نسبی است، بهویژه برای گروهی از مخاطبان در ایران که گمان میکنند فیلم به شکل فعلی، آن جذابیتی که باید را ندارد، اما من اینگونه فکر نمیکنم چون فیلم یک لایه بیرونی دارد و یک لایه درونی و مخاطبانی که لایه درونی را ببینند و بتوانند درک کنند قطعاً بیشتر از آن لذت خواهند برد و بیشتر آن را دوست خواهند داشت.
چرا اصرار داشتید تمام این اتفاقات از ابتدا در یک برنامه تلویزیونی رخ دهد که حتی باعث شود شما از طرح اولیه بگذرید و به یلدای فعلی برسید؟
از اول هم برای من تصویری که از این اتفاقات در رسانه ساخته میشد بسیار اهمیت داشت. این داستانها شباهتها و تفاوتهای بسیاری با هم دارند، اما شباهت آنها بیشتر است چون در تمام این داستانها زنان بهنوعی قربانی هستند. حتی اگر بخشیده شوند، آزاد شوند یا حتی تبرئه شوند، باز هم قربانی هستند. رسیدن به این شباهتها از طریق تصویری که رسانه از آنها مطرح میکند دیده میشود. البته گاهی نیز این تأثیرات مثبت و خوب است، مثلاً در مورد پروندههای اسیدپاشی گفتوگو و بازگو کردن این که این زنان قربانی تعصبات کورکورانه شدند، حداقل کاری است که رسانه میکند، اما گاهی این برنامهها در بعضی از قسمتها به عکس پیام، عملکرد یا هدف خود، تبدیل میشدند و بهجای نقد خشونتی که در قتل هست و پرداختن به دلایل ریشهای آن، صرفاً به بازنمایی خشونت میپردازند. اجازه دهید اینجا پرانتزی باز کنم٫ قتل برای قانون شکل غایی خشونت فردی در جامعه است. از دید قانون پدیده قتل قضاوت میشود و بهناچار ریشهها و عوامل بسیاری که منجر به وقوع آن قتل شده، ناخواسته نادیده گرفته میشوند. در حالی که پشت بیشتر قتلهای خانوادگی، هزار و یک اتفاق و دلیل و ریشه وجود دارد که منجر به شکلگیری این خشونت شده است. بنابراین با این نگاه احساس کردم باید به شکل ریشهای، خود این خشونت را مورد انتقاد قرار داد. ما برنامه تلویزیونی "لذت عفو" را در این فیلم بازسازی کردیم، یا بهتر بگویم خلق کردیم، چون این برنامه وجود خارجی ندارد و یک برنامه منحصربهفرد و تخیلی است که صرفاً برای فیلم ساخته شده و ظاهراً هدف متعالی نجات جان یک انسان و البته اجرای انقیاد را دنبال میکند، اما درنهایت خود دچار بازنمایی این خشونت شده و بهنوعی به عکس هدف خودش تبدیل میشود.
در خلال آن سالهایی که روی پروندههای مختلف تمرکز داشتید برای نگارش آیا پرونده یا سوژه خاصی بود که مشخصاً روی آن تمرکز داشته باشید و در ذهنتان باقی مانده باشد که از آن گرتهبرداری کنید و یا یکی از شخصیتها را از ما به ازای بیرونی آن پرونده گرفته باشید؟
تنها یک پرونده مشخص نبود، پروندههای قتل و شوهر کشی را خواندم و از هریک شخصیت یا جزییاتی برداشت کردم. "یلدا" تلفیقی از پروندههای واقعی و یا داستانکهایی است که از خوانش آن پروندهها به دست آمد. جالب است بدانید وقتی من با روزنامهنگاران حوادث، پزشکان، وکلا و مشاوران قضایی صحبت میکردم و طرح فیلمنامه را برایشان بازگو میکردم، هیچکدام قصه فیلم را تخیلی نمیدیدند. نکته جالبتر گفتوگویی است که در بخش گزارشی فیلم موجود است و با مشاور درمانی و روانکاو شناختهشدهای انجام گرفته که در پروندههای قتل خانوادگی مشاور روانکاو نیروی انتظامی است. این روانپزشک آنقدر طبیعی درباره مریم کمیجانی صحبت میکند که انگار یک شخصیت حقیقی است و در دنیای واقعی مرتکب این قتل شده است. بعد از ضبط همین گفتوگو به این روانپزشک گفتم که چقدر درباره این داستان به شکل واقعی صحبت کردید، که در پاسخ گفت چون خیلی واقعی نوشته شده و مابهازای خارجی دارد. درواقع باید برای خود من مریم و قصه فیلم "یلدا" قابل باور میبود، تا برای مخاطب هم قابل پذیرش باشد و فکر میکنم که مجموعه شخصیتهایی که در طی سالها روی ناخودآگاه من اثر گذاشتهاند، منجر به شکلگیری قصهای شد که برای تماشاگر نیز قابل باور و پذیرش است.
این واقعی بودن برای من که بهعنوان خبرنگار حوادث سالها پیش در دادگاهها حضور داشتم و از نزدیک با این افراد برخورد داشتم نیز نمود داشت، اما از جایی حس میکنم که پیشینه مستندسازی شما به فیلم کمک کرد و جاهایی "یلدا" تبدیل به مستند شد. خود شما تا چه اندازه میخواستید که این مستندگونه بودن در کارتان نمود داشته باشد؟
دقیقاً؛ من به لحاظ تولید این فیلم را در دو قسمت ساختم. یعنی اول مستند گزارشی را ساختیم و بعد کل قسمت استودیو و داستان تولید شکل گرفت. مستند گزارشی که در فیلم جایگزین کل فلش بکها شد. ما چیزی از گذشته مریم نمیبینیم و تنها درباره آن حرف زده میشود. در بخش مستند گزارشی عکسهای مریم، ناصر، گذشته آنها و روابط خانوادگی از طریق عکس به شکل فوتورمان دیده میشود و یکسری گفتوگوهایی که به شکل رپرتاژ تلویزیونی برای این برنامه تولید شده است. من این بخش را یک فیلم جدا دیدم و در چارت تولیدمان نیز یک فیلم مستند گزارشی تعریف شد و دو هفته بعد از ضبط این گزارش مستند، فیلمبرداری بخش داستانی فیلم شروع شد تا در گروه این حس را ایجاد کنم که ما مشغول ساخت یک مستند هستیم. علاوه بر گروه تولید، بازیگران نقش اصلی را نیز با این کار به نقشهایشان نزدیکتر کردم و تولید این مستند بسیار به گروه و حتی بچههای فنی کمک کرد.
یکسری از مخاطبان و منتقدین نظرشان این است که تا جایی که فیلم به شکل مستند پیش رفته قدرت بیشتری دارد و از ریتم و تمپوی خوبی برخوردار است، اما وقتی وارد بخش استودیویی میشوید دچار افت شده و از ریتم میافتد. چقدر با این نگاه موافق هستید؟
در ساخت فیلم، خلق زمان واقعی، کار بسیار دشواری است. آقای هوشنگ گلمکانی به من گفتند تو با این انتخاب قصد زورآزمایی با خودت را داشتی. شاید بهنوعی صحبت او درست باشد، اما به هر حال این یک انتخاب است، مانند انتخاب بازیگر، جای دوربین و ... این هم بخشی از میزانسن فیلم من بود. انتخاب زمان و فضای محدود تک لوکیشن، بزرگترین چالشی بود که من با آن درگیر بودم چون نمیخواستم یک فیلم خستهکننده بسازم. مخاطب ایرانی در ذهن خود یک پیش تصویر از تلویزیون دارد و من از مرحله نگارش سناریو تا یافتن تهیهکننده نیز با این پیش تصویر مشکل داشتم، چون همه میگفتند چرا تلویزیون! و من میگفتم پربینندهترین برنامه تلویزیونی ایران یک چنین برنامهای است بنابراین چرا که نه! طبقهای که خودش را روشنفکر میداند و یا گمان میکند نخبه است تلویزیون را دوست ندارد یا یواشکی آن را میبیند؛ البته من نگاه و کیفیت نازل حاکم بر برنامههای تلویزیونی را کتمان نمیکنم، این محدود به تلویزیون مملکت ما هم نمیشود و در همه جای دنیا نیز وجود دارد، یک امر کلی است. تلویزیون کارخانه تولید صدا و تصویر روزانه است و وقتی تولید روزانه و بسیار انبوه داشته باشید طبیعی است که دچار روزمرگی و افت کیفیت میشوید چون تولید خلاقانه محتوا بسیار کار سختی است. وقتی به سمت نقد تلویزیون رفتم، احساس کردم زاویه این گروه با تلویزیون بسیار زیاد است در حالی که برای من جالب بود چون برنامهای را انتخاب کرده بودم که میلیونها ایرانی آن را انتخاب کرده بودند و طبیعی است برای آنها یک جذابیتی داشته که آن برنامه را انتخاب کرده و بارها پای تماشای آن نشستهاند. تلاشم این بود که با نگاهی انتقادی، تلویزیون را نشان دهم نه آنکه آن را ستایش کنم. حالا اگر موضوع و فضای فیلم من مورد پسند گروهی از مخاطب ایرانی نیست، به دلیل این است که آنها فضای تلویزیون را دوست ندارند و یا اینگونه وانمود میکنند که این بحث جداگانهای است، اما همانطور که گفتم افرادی که به لایه درونی فیلم توجه کنند بعد از تمام شدن فیلم درگیر آن میشوند، و طبیعتاً هم حرف فیلم را بهتر درک خواهند کرد.
گفتید که از مرحله نگارش سناریو تا انتخاب تهیهکننده مشکل داشتید و جالب است که اولین تهیهکننده فیلم شما آقای تقیپور بود که خبر دریافت پروانه ساخت فیلم را اعلام کرد، چه شد که بعد علی مصفا بهعنوان تهیهکننده فیلم معرفی شد؟
قبل از آقای تقیپور هم با دوستانی صحبت شده بود که جای دارد همینجا از آنها تشکر کنم. علیرضا داوودنژاد و خانم فرشته طائرپور هم به من کمک کردند و هم از تجربه آنها بسیار استفاده کردم، اما آقای تقیپور جوانمردانه همت کرد و پروانه ساخت فیلم را گرفت و بعد به آقای مصفا واگذار کرد که انصافاً بهموقع و با هدف کمک به ساخت فیلم تهیهکنندگی را پذیرفت. فکر میکنم عمده مشکلات من به فیلم قبلیام برمیگشت، البته گروهی از سرمایهگذاران به خاطر نمایش برنامه تلویزیونی، فیلمنامه را نمیپذیرفتند و ناگفته به من بهعنوان کارگردانی دردسرآفرین و مشکلساز نگاه میکردند.
چه شد که پنج کشور فرانسه، آلمان، سوئیس، لوکزامبورگ و لبنان تهیهکننده فیلم شما شدند و سرانجام فیلم به تولید مشترک رسید؟
متأسفانه علیرغم تمام تلاشهایم من نتوانستم سرمایهای از ایران پیدا کنم در حالی که از ابتدا تمام سعیام این بود که این اتفاق بیفتد. وقتی بازنویسیها جلو رفت و سرمایهگذاری پای کار نیامد، فیلم را وارد کانال تولید مشترک کردم، اما تولید مشترک هم دشواریهای بسیار زیاد دارد. باید بهاندازه هفت جفت کفش و عصای آهنی فراهم کنید و با یافتن معدود جاهایی که امکان تولید مشترک با کشور ما در شرایط حال حاضر در آنها وجود داشته باشد، به سراغشان بروید. در تولید مشترک بحث سرمایه، شیوه تولید و پرداختها و کیفیت محصول حرفهای و جدی است و ربطی به شیوه دورهمی تولیدات ما ندارد. علیرغم این که درباره آن خیلی حرف زده میشود و حتی آرزوی بسیاری از دوستان تولید اثر مشترک سینمایی با سایر کشورهاست، اما کاری است که به لحاظ فنی و حرفهای هیچ قدم ثمرداری برای آن برداشته نشده است، چون قرارداد رسمی تفاهمنامه مشترک با هیچ کشوری که دارای صنعت جدی سینما باشد یعنی با اروپا، آمریکا یا حتی هند وجود ندارد. ما با کشورهایی قرارداد داریم که متأسفانه نه میتوانند سرمایهگذاری جدی در فیلم داشته باشند و نه اینکه بازار پخش قوی دارند. در تولید فیلم البته ما جزو کشورهای ردهبالای دنیا هستیم، اما متأسفانه در زمینه پخش و عرضه جهانی توازنی بین تعداد فیلمها و ظرفیت پخش نداریم. از سوی دیگر اگر تعداد فیلمهایی که به روی پرده سینماهای دنیا میروند را با تعداد فیلمهای تولیدشده قیاس کنید، متوجه دشواری و پیچیدگی در عرصه کلی پخش سینمایی در جهان میشوید. منظور از پخش، نمایش فیلم در یک جشنواره و یا چند اکران خصوصی و محدود (آنطور که برخی در داخل گمان میکنند) نیست. بلکه پخش سینمایی یعنی گرفتن سالنهای متعدد در یک زمان مشخص توسط یک پخشکننده حرفهای و تکثیر، تبلیغ و نمایش یک فیلم در حوزه پخش. متأسفانه به خاطر نبود این تفاهمنامه رسمی تولید مشترک، سینمای ما از این امکان محروم مانده و با اروپا که عمدهترین مدافع سینمای مستقل دنیاست، یعنی سینمای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را در مقابله با سینمای هالیوود و بالیوود که سازوکار متفاوتی دارند حمایت میکند، هیچ قرارداد و تفاهم رسمی در این زمینه نداریم. در حالی که سینمای اروپا میتواند این امکان را به ایران بدهد، سینمای ایران که در دهه 80 میلادی در جشنوارههای مهم اروپا و بعد در دنیا مطرح شده بود و این زمینه عالی برای تولید مشترک را داشت، نتوانست از آن بهخوبی بهره بگیرد. کوششهایی که شده به شکل فردی بوده که فیلمسازانی چون مرحوم کیارستمی یا اصغر فرهادی با تلاش فردی خود موفق به این امر شدهاند. یلدا هم بعد از هفت سال تلاش شخصی و جستجو و مذاکره به تولید مشترک رسید.
در گام اول که شما به تولید مشترک رسیدید در روند تولید چه اتفاقاتی افتاد و چقدر با مشکلات همراه بودید یا چقدر حمایت شدید؟
در این فیلم پنج کشور سرمایهگذاری کردند، در جشنواره فیلم فجر حضور 24 شرکتی که در فیلم حضور داشتند دستاویز برخی دوستان هم شد، باید توضیح دهم که بسیاری از این شرکتها تنها امور فنی را بر عهده داشتند که بهواسطه کارشان در فیلم حضور یافتند و این لزوماً بهمنزله سرمایهگذاری مالی نیست. سرجمع با حضور این پنج کشور، بودجه فیلم از خیلی از فیلمهایی که با سرمایهگذار داخلی تولید میشوند کمتر است و قابل قیاس با بودجه فیلمهایی که این روزها در سازمانها و نهادها میسازند و برای تولید به خارج از ایران هم میروند یعنی به هر شیوهای ریال را به ارز تبدیل میکنند آن هم در این شرایط ارزی مملکت، نیست. ما برای ساخت فیلم شبکهای مانند آرته را پشت کار آوردیم که بسیار سخت وارد تولید فیلم سینمایی میشود و در سال روی کمتر از بیست فیلم سینمایی سرمایهگذاری میکند و از میان هزاران فیلمی که در سال تولید میشود طبیعتاً میروند روی اسامی بزرگ سرمایهگذاری میکنند که تضمینشده باشند و برای سرمایهگذاری روی آثار فیلمسازان جوان بسیار سختگیرانه برخورد میکنند.
شما که از سرمایهگذاران خارجی بهرهمند بودید چه شد که تمامی فیلم را در داخل ایران تولید کردید؟
تهیهکنندگان اصرار داشتند حالا که بیشتر سرمایهگذاری فیلم در اروپا انجام شده است، شما بخش استودیویی را در هر کشور اروپایی که میخواهید فیلمبرداری کنید، اما من تأکید داشتم که یا فیلم در ایران فیلمبرداری میشود یا این سناریو برای من تمام شده است و دیگر هیچوقت آن را نمیسازم. یعنی میخواستم تولید فیلم در ایران انجام شود و گروه ایرانی پشت کار باشد، چون برای منی که از سینمای مستند میآمدم قصه برایم اینطور قابل باور بود که در ایران با بازیگران، گروه ایرانی و به زبان فارسی ساخته شود. ما با حداقل عوامل اروپایی کار کردیم یعنی من تنها در بخش تولید از مدیر فیلمبرداری و نورپرداز اروپایی استفاده کردم و بخش تدوین و پست پروداکشن کار را در اروپا انجام دادم، اما کل عوامل تولید از ایران بودند.
تأکید شما روی ایرانی بودن تا چه اندازه به پیشینه کارنامه شما برمیگردد. اگر بخواهید صادقانه پاسخ دهید آیا فشاری روی شما بود که فیلم بعدی در ایران ساخته شود یا اتفاقاتی از این دست که شما را مجبور به این کار کند؟
به هیچ وجه، حتی یک بار هم کسی به من چنین چیزی نگفت و کاملاً آزادانه تصمیم گرفتم و بیشتر از آنکه تصمیم استراتژیک یا تاکتیکی باشد یا به خاطر سرنوشت فیلم قبلیام بخواهم این تصمیم را بگیرم به خاطر حس و وجوه هنری فیلم بود که این تصمیم را گرفتم. ما یک سال و نیم به دنبال استودیو بودیم و تمام استودیوهای داخل و بیرون سازمان صداوسیما را سر زدیم و هیچ کجا یک استودیو خالی پیدا نکردیم. آنقدر تولید انبوه در تلویزیون هست که برای یک ماه غیرممکن بود جایی را به ما بدهند، بنابراین جایی را پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم استودیو را از اول بسازیم. کار سختی بود، اما چاره دیگری نداشتیم و وقتی کار تمام شد و تهیهکنندگان آمدند و استودیو را دیدند، گفتند این استودیو میتوانست در شیکاگو، پاریس، رم یا هر شهر دیگری باشد و از من پرسیدند که چرا این اندازه تأکید داشتم و یک سال و نیم زمان صرف آن کردم که در ایران باشد. من در پاسخ به آنها گفتم بله میتوانست در هر کشوری غیر از ایران باشد، اما فرقش این است که اینجا تهران است و برای من واقعاً تمام فرقش همین بود. این برای مخاطب ایرانی شاید جالب نباشد، اما برای خود من مهم بود که فیلم در ایران ساخته شود. وقتی فیلم از ایران رفت و در آمریکا و در جشنواره فیلم ساندنس و سپس برلین نمایش داده شد، در بیشتر نقدها میبینید که از تصویری چنین مدرن از تهران امروز تا چه اندازه شوکه شده بودند. طبیعی است که آنها با همان نگاه شرق شناسانه نهادینهشده در وجودشان، به ایران نگاه کنند و انتظار دیدن چنین چیزی را نداشته باشند. یکی از دلایلی که گروهی از مخاطبین ایرانی زاویهدار به فیلمی که بخشی از آن نمایش تلویزیونی است نگاه میکنند نیز همین است که این تلویزیون برایشان عادی و پیشپاافتاده و فقیر جلوه میکند و آن را دوست ندارند و یا لااقل ادعایش را دارند. در حالی که تصویر یک شهر و برنامه مدرن تلویزیونی که شیوه اجرا و ساختارش غربی است، گره خورده به داستان بخشش و انتقام و قصاص که مفهومی سنتی و کاملاً مربوط به خود ما و فرهنگ و دین و مذهبمان است، غریب، پیچیده و بسیار جذاب است چرا که این تصویر شمایی کامل از وضعیت اجتماعی امروز ماست.
ما درباره برنامهای صحبت میکنیم که در زمان جشنواره هم خیلیها گفتند که این کپی از برنامه "ماه عسل" تلویزیون است که برنامه بسیار شناختهشدهای در تلویزیون است و یادداشتها و نقدهای بسیاری حتی در این بخش به فیلم شما وارد شد. چرا برای انتخاب مجری به سراغ خود احسان علیخانی که مردم با او آشنایی دارند نرفتید و از آرمان درویش برای این نقش استفاده کردید؟
درست است که برنامه "ماه عسل" به لحاظ مفهومی به داستان فیلم نزدیک است، اما صرفاً به آن اکتفا نکردم و کل برنامههایی که مربوط به جشنها و مراسم خیریه که در آن مسئله بخشش زندانیان، پرداخت دیه و جمعآوری مطرح بود و حتی مراسمی که در بیرون از تلویزیون اجرا میشد و بهنوعی در برنامهای نمایش داده میشد نگاه کردم. در کنار آن کل شوهایی که در تلویزیون درست میشد را دیدم و در کنار برنامه "ماه عسل" برنامه "خندوانه" نیز بسیار مطرح بود، این دو برنامه بیشترین مخاطب تلویزیون را داشتند. شاید خیلی واضح نباشد، اما من حتی از المانهای این برنامه شاد هم در فیلم استفاده کردم و نگاهم خیلی کلیتر به رئالیتیشوها بود. ولی به لحاظ مفهومی بله "لذت عفو" بیشتر با برنامه "ماه عسل" همخوانی دارد. من دوست داشتم با احسان علیخانی کار کنم، چون پدیده و چهره ویژه تلویزیون در روزگار ما است، حس کردم اگر هم میآمد فیلم خیلی خاصتر میشد، چون مجری مسلطی در حوزه کاری خود است، اما درنهایت تصمیم بر این گرفته شد که با بازیگر کار کنیم چون تمرینات زیادی داشتیم و قصه فیلم فقط یک برنامه تلویزیونی نبود. قصه زنی به نام مریم کمیجانی و مونا ضیا بود که عوامل دیگر دور هم در یک برنامه تلویزیونی جمع میشوند تا این قصه روایت شود. درواقع چارت اصلی فیلم قصه این دو زن بود، نه یک برنامه تلویزیونی، اگرچه که فرم فیلم قالب یک برنامه تلویزیونی را دارد.
با توجه به این که گفتید فیلم در دو بخش مستند و داستانی کار شده به نظر میرسد برای هرچه واقعیتر بودن بخش گزارشی باید تمرین و دورخوانی بسیاری میداشتید؟
بله ما حدود سه هفته تمرین داشتیم و چون کل فیلم در زمان واقعی بود، یعنی ما در روزهای متعدد فیلمبرداری داشتیم در حالی که کل فیلم در یک ساعت و نیم اتفاق میافتاد باید حس گذشته را برای بازیگران که کم تعداد هم نبودند حفظ میکردیم و این نیازمند تمرین بسیار بود که خوشبختانه بازیگران نیز بسیار با جان و دل و فداکاری همراهی کردند تا این فیلم شکل بگیرد.
در یکی از نقدهایی که درباره فیلم نوشته شده بود، درباره نحوه برخورد مریم نقدهایی داشتند که به نظر میرسد فردی مانند مریم که جرمی را انجام داده و برای اجرای حکم اعدامش منتظر است، باید مستأصل باشد تا بتواند در تنها فرصت ایجادشده در آخرین لحظات بخشش را از آن خود کند، در حالی که رسیدن به این ته خط انگار مریم فیلم را جسور و بیپروا کرده و مخاطب آن حس ندامت و پشیمانی را در چهره او نمیبیند. چقدر این موضوع را میپذیرید؟
دوستی که این نقد را نوشته نگاهی کلی به پروندههای قتل داشته و محکومینی که در جستجوی گرفتن بخشش هستند، اما این دوست ما یادش رفته که در اولین صحنهای که مریم با مادرش تنها میشود مادر همین نکته را به او گوشزد میکند که "چیزی نگویی که مونا از آمدن به اینجا پشیمان شود و تو را نبخشد"مریم در جواب میگوید "تو چی میگویی سمیه گفته خانه را فروخته انحصار وراثت کرده و همه کارهایش را کرده و قصد رفتن دارد و اگر نبخشد نه جایزه دارد نه دیه"؛ همچنین با توضیحات صحنه قبل از آیت تهیهکننده برنامه میشنویم که میگوید "در برنامه ما هر هفته افرادی که میآیند بخشیده میشوند و با وجود آن که این قسمت برنامه به شب یلدا افتاده، اما امشب هم مشکلی نخواهد بود و بخشش را میگیریم". یعنی سنگ بنای برنامهای را برای بیننده میگذاریم که اولاً وجود خارجی ندارد، چون برنامههای ساخته شده نیز اینگونه نیستند و از سوی دیگر این برنامه هر هفته یک محکوم به اعدام دارد که برای او بخشش میگیرند. مجری هم در جایی میگوید یک سال و نیم است که دوستان من تحقیق کردهاند و این پروندهها از میان تعداد بسیار زیادی انتخاب شدهاند که نهایی هستند و آمادهاند که بیایند و ما بخشش را برایشان بگیریم تا اسپانسرها پیشقدم شوند و دیه را فراهم کنند. ما در تمام این دیالوگها کدهایی برای مخاطب گذاشتهایم یعنی هر هفته یک بخشش میگیرند و این برنامه، برای محکومین تضمینی است و البته چون ساختار رئالیتیشو دارد طبیعی است که چالشی اندک هم میان محکوم و ولی دم ایجاد شود. از سوی دیگر ما در طول قصه میبینیم که مونا و مریم تا چه اندازه به هم نزدیک هستند و چقدر خوب همدیگر را میشناسند و حتی در جایی همدیگر را خواهر میخوانند، بنابراین برای مریم قطعی است که تنها دلیل حضور امشب مونا با شخصیتی که دارد و گرایشش به مادیات، جذب این مبلغ چند صد میلیونی دیه است و چون شرکتش ورشکسته است، مریم میداند که دلیل مونا برای آمدن به این برنامه بخشش و دریافت پول است، تا بتواند قرضهایش را بدهد و برود، پس به سیم آخر میزند تا لااقل حرفهایش را گفته باشد. یادمان باشد که این دو زن عمری با هم زیسته و از هم شناخت خوبی دارند و این ما هستیم که تازهوارد داستان زندگی آنها میشویم در حالی که این دو عمری است که با هم زندگی کردهاند و میدانند که چه چیزی پیش رویشان است.
عمدتاً مخاطب ایرانی در واکنش به پدیدههای اجتماعی بسیار غیرقابلپیشبینی است...
بله، با توجه به اتفاقاتی که در هفتههای اخیر افتاده است ما جماعتی هستیم که واکنشهایمان به پدیدههای مهم اجتماعی خیلی احساسی و مقطعی است. در حالی که این پدیدهها ساخته شده عوامل ریشهای بسیاری هستند که ممکن است قرنها دخیل بوده باشند. ما هیچوقت به این ریشهها فکر نمیکنیم مانند مریضی هستیم که با اولین دارو میخواهیم این التهاب را از بین ببریم و بعد دیگر بیماری یا عوارض دیگرش برایمان مهم نیست، در حالی که ممکن است این درد به یک بیماری جدیتر برگردد. ما هیچوقت فکر نمیکنیم و مقطعی هستیم. من سالها پای این موضوع ایستادم چون به آن ایمان داشتم. میدانستم که ساخت این فیلم در چنین شرایطی ریسک است اما این ریسک را پذیرفتم چون به نقدم ایمان داشتم و چنین نگاههای انتقادی به این موضوعات از گرایش اصلی من که همان ریشهیابی این بیماری است برمیگردد و معتقدم اگر نمیتوانیم آن را درمان کنیم حداقل آن را بشناسیم. در یک اتفاق میلیونها انسان، احساساتشان به غلیان درمیآید، وجه انساندوستی این غلیان را نقد نمیکنم اما آیا درصد کوچکی از این افراد حاضر هستند که به این مسائل و به ریشه آن فکر کنند! "یلدا" فیلمی است که مخاطب را دعوت به تفکر میکند، درباره تکتک مسائل مطرحشده فکر کند. محکومین در پروندههای قتل شاید که بخشش بگیرند، آزاد شوند و یا متأسفانه حتی اعدام شوند، اما این پروندهها برای همیشه در ذهن جامعه بازمیمانند و هرگز بسته نمیشوند. مثلاً کبری عروسی که مادر شوهرش را کشت آزاد شد، آیا او یک انسان زنده است که به جامعه برگشته و الان کار مفید انجام میدهد؟ الان چند سال از این موضوع گذشته است آیا کسی رفته از او بپرسد که تو به زندگی بازگشتهای یا نه؟ برای من این قربانیان هرگز فراموش نمیشوند.
و این روزها مشغول چه کاری هستید؟ آخرین بار صحبت از ساخت یک مستند کردید؟
مشغول ساخت مستند هستم، در عین حال در حال تحقیق برای نگارش یک فیلمنامه هستم. من همواره آهسته کار میکنم، اما سعی میکنم پیوسته باشد.
باز هم در ژانر اجتماعی است؟
این بار خیلی نزدیک به مستند است و موضوع امروز جامعه است.
تجربه ساخت و اکران "یلدا" جدای اینکه فیلم شماست و به آن علاقه دارید، چطور بود و بعد از سختیهایی که کشیدید، اتفاقاتی که برای "یلدا" افتاده تا چه اندازه باعث رضایت شما شده است.
اکران هنر و تجربه بسیار مظلوم و خاموش است و بیماری کووید-19 مزید بر علت شده است. افسوس چون سینمایی که در دهه 80 میلادی خوش درخشید همین سینمایی است که ما امروز از آن به هنر و تجربه یاد میکنیم. سینمایی که اتفاقاً برای برانگیختن مخاطب به فکر کردن و اندیشیدن ساخته میشود و نه صرفاً سرگرم شدن. شاهکارهایی که استادان سینمای ایران در سالهای پیش ساختند هنر بود و تجربهای نو، که نهتنها مخاطب خارجی را غافلگیر کرد بلکه در داخل نیز مخاطبانی را تربیت کرد که سینمادوست هستند و حالا گروه بزرگی را تشکیل دادهاند که در آن فیلمساز، مستندساز یا حتی افرادی که صرفاً درباره سینما تحقیق میکنند و مینویسند حضور دارند. این گروه لشگر هنر و تجربه در سینماست و حق خود را میخواهد. با این آثار برخورد مناسبی در تبلیغات و شیوه اکران نمیشود، از تبلیغات محدودی که به آنها داده میشود تا سئانسهای چرخشی، شایسته قابلیتهای این سینما نیست. یکی از کشورهای تولیدکننده مشترک فیلم "یلدا" فرانسه است و قرار است فیلم در گروه هنر و تجربه آنها با دو هزار و 700 سالن به نمایش درآید. آنها هر ماه دو یا سه فیلم را مورد حمایت قرار میدهند در حالی که هفتهای 400 فیلم روی پرده سینماهای آن کشور میرود و جای بسیار عجیب و غریبی است. در مقام مقایسه نحوه حمایت ما با آنها بسیار پریشان کننده است. امروز تمام خواسته گروه فیلمساز، سینمادوست یا منتقد سینما که دوستدار سینمای هنر و تجربه است این است که لااقل یک پردیس سینمایی انحصاری داشته باشند تا فیلمهایشان را متمرکز نمایش دهند و ببینند و البته باید امیدوار بود که این گروه را تعطیل نکنند بلکه درک کنند که آیندهسازان سینما همین فیلمها هستند.
و در پایان برنامه اکران "یلدا" و حضورش در جشنوارههای بینالمللی چگونه است؟
آلمان و سپس اتریش اولین کشورهایی هستند که از ششم شهریور (27 اوت) اکران فیلم را آغاز میکنند، پیش از این قرار بود از بهار 2020 اکران فیلم آغاز شود که به خاطر فراگیری بیماری کرونا به پایان تابستان موکول شد. بعد هم پنج کشوری که در تهیه فیلم نقش داشتند به ترتیب اکران میکنند. خوشبختانه 25 کشور فیلم را خریدند که اسپانیا، برزیل و ترکیه ازجمله این کشورها هستند و بهزودی در این کشورها نیز اکران فیلم شروع میشود. اکران آمریکا بنا به گفته فیلم موومنت پخشکننده ممکن است پایان پاییز باشد، چون معتقد هستند هنوز فستیوالهای ایالتی هستند که امکان برگزاری دارند و آنها میخواهند پیش از اکران بیشترین نمایش جشنوارهای را با فیلم داشته باشند.