سرویس سینمایی هنرآنلاین: رضا رویگری از چند سال گذشته که دچار عارضه مغزی شد کمی توان حرکتی خود را از دست داده است. چند روز پیش از آغاز سال 1394 میخواستیم برای نوروز به احوالپرسی این بازیگر، خواننده و نقاش بریم، اما وقتی دراینباره با او صحبت کردیم، با انرژی وصفنشدنی خواست که مهمان سفره هفت سین هنرآنلاین باشد و بر این جمله نیز تأکید کرد: من فقط به عشق مردم زندهام.
او در این گفتوگو از خاطرات گذشته خود گفت، خاطراتی از نوروز سالها پیش؛ تخم مرغهای رنگی هفت سین و سبزه انداختنهای نوروز. در ادامه بازنشر حرفهای خواندنی این هنرمند را میخوانید:
فکر میکنم خاطرات شما از بازیها و نقشهایی که ایفا کردهاید، خیلی باشد تا از کارهای امروزی که به شما پیشنهاد میدهند؟
خاطرات من آنقدر قدیمی است که فکر کنم برای هفتصد یا هشتصد سال پیش باشد... (خنده) از مجموعه "قمر در عقرب" نزدیک به 40 سال است که میگذرد. البته شرایط امروز هم آنقدر تغییر کرده که این خاطرات تبدیل به اتفاقات شیرین در ذهن هر هنرمندی شده است. یاد این جمله افتادم که میگوید "با اینا زمستونو سر میکنم".
شنیده بودم که نقاشی هم میکنید؟
من چندین گالری نقاشی هم در بازار قائم برگزار کردم. تا 15 سال پیش هم آن گالری با نمایشگاهی از نقاشیهایم فعال بود تا این که برای نمایش "معرکه در معرکه" به آمریکا سفر کردم که بعد از بازگشتم به ایران متوجه شدم نقاشیهایم را از آن گالری برداشتند. من حتی پولی برای خریدن تابلوهای خودم نداشتم.
به نظر شما خوشبختی مطلق وجود دارد یا خیر؟
نه اصلاً. من وقتی احساس خوشبختی میکنم که سلامت باشم و هزینههای درمانم تأمین شود. خوشبختی یعنی کنار تکتک اعضای خانواده بودن که امیدوارم همه کنار اعضای خانواده خود باشند. آنچه در ذهن همه جوانها نقش میبندد، بیشتر شبیه رؤیا است. من در خارج از ایران که سفر میکنم دلم برای اذان تنگ میشود. واقعاً ایران را دوست دارم.
یکی از بهترین خاطرات نوروزی شما چیست؟
کلی خاطرات نوروزی دارم. تا جایی که ذهنم یاری میکند، اول عید دو فیلم با بازی نورمن و جری لوییس به بازار آمد. من هم پول عیدیهایم را جمع میکردم و با پسرخالهام به سینما میرفتم، اما مادرم همیشه پیگیر پول عیدیام بود، یکبار با پول عیدهایم هم سینما رفتم و هم یک قوری خریدم تا به مادرم هدیه بدهم. خانواده من در باغی در تجریش زندگی میکردند. ما در این باغ حوضی داشتیم که در آن پر از ماهیهای سیاه و سفید بود، اما من دوست داشتم همانند همه مردم بروم و از بیرون ماهی قرمز کوچولو بخرم. یک عید تصمیم گرفتم، ماهی کوچولو بخرم. بعد از خرید ماهی کوچولوها در حال دویدن به سمت خانه بودم که زمین خوردم؛ ماهیها را طوری نگه داشتم که از دستم نریزند و بعد داخل تنگی گذاشتم. ما هیچوقت سفره هفت سین نداشتیم چون پدر و مادرم به این کار اعتقاد نداشتند.
شما در خانوادهای مذهبی بزرگ شدهاید چه طور شد که به سینما و موسیقی علاقهمند شدید؟
پدر من نمیدانست که من در تئاتر بازیگر بودم، اما در محله کوچک ما خبرها زود میرسید؛ به پدرم گفته بودند که پسرت مطرب شده، بعد پدرم عصبانی به خانه آمده بود و به مادرم گفته بود که بیا ببین پسرت مطرب شده است. یادم میآید که در نمایشی به نام" حلاج "در سال 1343 بازی میکردم و این اولین کاری بود که پدرم از من دید، اما بعد از آن که اول انقلاب سرود "ایران ایران" را خواندم، پدرم در محله ما سرش را بالا میگرفت و با سربلندی در تجریش قدم میزد که پسر من این آهنگ را خوانده است.
شما بین بازیگری، موسیقی و نقاشی کدام را انتخاب میکنید؟
هنر بازیگری برای من اتفاق دیگری است. معتقدم که صدا در حنجره من بوده است و من کاری برای آن نکردهام، اما برای بازیگری خیلی تلاش کردم. پول اتوبوس نداشتم از تجریش تا چهارراه یوسفآباد پیاده میآمدم تا به کارگاه نمایش برسم. بازیگری را خیلی دوست دارم.
از کارگاه نمایش برایمان بگویید؟
کارگاه نمایش هم وابسته به تلویزیون بود که ما در آنجا حضور داشتیم و ما عضو آن کارگاه نمایش بودیم که سالهای سال از آن روزها میگذرد. فکر میکنم حدوداً برای سال 1340 تا 1341 بود که در آن کارگاه نمایش بازی میکردم. یک الفبچه بودم.
کدام دوره کاریتان را دوست دارید؟
من بعد از فیلم "بوتیک" حال خوبی داشتم و بعد هم سریال "مختارنامه" را بازی کردم. من با مجموعه "محله بهداشت" معروف شدم و دوستان خوبی پیدا کردم، اما دنیای هنر هم خیلی نامرد است چرا که هنرمندان کمتر از هم با خبر هستند.
هنوز هم دوست دارید "خلبان" شوید؟
بله خیلی زیاد. به این حرفه خیلی علاقه داشتم، چون برایم جذابیت داشت. همیشه هم فیلم "عقابها" و "کانی مانگا" را به یاد میآورم.. یادم میآید که در هواپیمای" اف پنج "نشسته بودم و لباس خلبانی تنم بود. انگار به یکی از آرزوهایم رسیده بودم.
شنیدهایم که اصولاً سفره هفت سین را خیلی دوست دارید؟
تخم مرغهای رنگی را همیشه رنگ میکردم و سبزه میانداختم. کلاً سنتهای ایران را واقعاً دوست دارم.
به همه آنچه از هنر بازیگری توقع داشتید، رسیدید؟
اولین موضوعی که در این هنر برایم جذاب است، همیشه این بوده که این هنر برای ارائه به مردم است. همیشه دوست داشتهام که مردم را شاد کنم. بخشی از بازیگری با ادبیات هم سر و کار دارد به همین دلیل این هنر را دوست دارم، اما خیلی ایدهها در ذهن داشتم که به آن نرسیدم. گاهی در ذهنمان آرمانی هم فکر میکنیم. متأسفانه جامعه ما یکدست نبود و برای همین هم سلیقهای پیش رفتیم. هنوز هم این اتفاق میافتد. جلوی پای ما سد گذاشته میشود و این سد کار و ایده ما را عقب میاندازد. خواستههای من همواره معطوف به هنر و موسیقی است. مثلاً برای آلبوم" کازابلانکا "واقعاً با مشکلات روبرو شدم. سینما ابزار خود را میخواهد. نویسنده و کارگردان باید آزادتر کار کنند. به نظر من سینما در ایران با این مشکلات شاهکار بوده که با همه سختیها ایستاده است. من برای آینده خودم تلاش میکنم. من برای مردم کار میکنم و مردم هم به من محبت دارند. شما حتماً به خاطر دارید که برای زندهیاد مرتضی پاشایی مردم چه تشییع جنازهای به پا کردند. این نشان میدهد که مردم هنرمندان را دوست دارند. پس ما هم باید برای مردم قدم برداریم. چرا که ما هم برای مردم ماندگار هستیم. مدیران که تقریباً هر چند وقت یکبار تغییر میکنند.
حرف پایانی؟
سالهاست صدای من از رسانه ملی پخش میشود. زمانی سرود "ایران ایران" را خواندم که تلویزیون سرود مناسبی برای پخش نداشتند. این آهنگ را در زمان حکومت نظامی و با ترس فراوان شبانه ضبط کردیم. اتفاقاً شبی که قرار بود این سرود از تلویزیون پخش شود، ساواک به صدا و سیما حمله کرده بود و از کنار سر ما گلوله رد میشد. الان از هر شبکهای این آهنگ در زمان دهه فجر پخش میشود اما دریغ از یک تلفن که بگویند "رویگری تو مردهای یا زندهای". من فقط به عشق مردم زندهام.