سرویس سینمایی هنرآنلاین: "یک کامیون غروب" به کارگردانی ابوالفضل صفاری این روزها در گروه هنر و تجربه در حال اکران است، فیلمی که سه سال پس از تولید موفق شد از ابتدای آذر روی پرده برود.
داستان فیلم درباره یک خانواده است که در منطقهای کویری اقامتگاه مسافرتی دارند. با ورود دختری جوان به این اقامتگاه اتفاقاتی رخ میدهد. "یک کامیون غروب" پشتوانه نامی بسیاری دارد؛ از سجاد افشاریان که همراه با صفاری نگارش فیلمنامه را بر عهده داشت تا پژمان بازغی، روشنک گرامی و نادر فلاح که در این فیلم به ایفای نقش پرداختهاند.
به بهانه اکران این فیلم با ابوالفضل صفاری کارگردان، منظر لشگریپور و محمدصادق یزدانی دو تن از بازیگران فیلم و حسین قورچیان صداگذار پروژه به گفتوگو نشستیم که بخش اول آن را در این مطلب میخوانید:
آقای صفاری اجازه دهید گفتوگو را با شما آغاز کنیم که وضعیت اکران فیلم در حال حاضر چگونه است؟
ابوالفضل صفاری: اکران بسیار خوبی را پشت سر میگذاریم و آنچه امروز شاهدش هستم از باور خودم بسیار بهتر است و خوشحالم که این اتفاق افتاده است. به دلیل صادر نشدن مجوز اکران، فیلم ما با سه سال تأخیر اکران شد هرچند در چند جشنواره خارجی حضور یافت و جوایزی را هم از آن خود کرد. با وجود این تأخیر امروز سالنها خالی از مخاطب نیستند و از این اتفاق خوشحالم.
پس ناامیدی که در شب افتتاحیه داشتید تا حدی از بین رفته است؟
صفاری: تنها جایی که برای سینمای مستقل وجود دارد، هنر و تجربه است و این سومین فیلم من است که در این فضا اکران میشود. در ایران یک فیلمساز مستقل باید هم کار تولیدی انجام دهد و هم کارهای اکران را پیش ببرد و این سخت است. از طرف دیگر جشنواره فجر نیز در سالهای اخیر بیشتر به سینمای تجاری و گیشه میپردازد و جایی برای سینمای مؤلف و هنری در آن وجود ندارد. به نظرم رسالت جشنواره با این سیاست تغییر یافته است و بجای این که از سینمای هنری حمایت شود به دنبال سینمای گیشهای است که مافیایی برای خود دارد و اکران و گیشه خودش را نیز دارد. این در حالی است که سینمای مستقل جایگاهش در جشنواره فجر است که دیده شود و برایش تبلیغ شود. مجموع این اتفاقات این است که به خودت میگویی چه فایدهای دارد فیلم بسازی، که جایزه بگیرد، نقد خوب داشته باشد، اما در کشور خودت چند سال خاک بخورد تا اکران شود! من برای کشورم فیلم میسازم و دوست دارم در کشور خودم نمایش داده شود. واقعاً تصمیم این بود که دیگر فیلم نسازم چون سختی میکشی، با زحمت سرمایه فیلم را فراهم میکنی و زیر بار بدهی میروی در حالی که فیلم برای مردم کشور در زمان خودش اکران نمیشود.
بسیاری از همکاران شما در حال حاضر در سینمای مستقل و هنری فیلم میسازند تا در جشنوارههای خارجی حضور داشته باشد. اما شما تأکید میکنید که دوست دارید برای مردم کشور فیلم بسازید تا در داخل کشور دیده شود. این تأکید برای چیست؟
صفاری: من یک شرکت تولید فیلم در آلمان دارم و در اروپا امکاناتی دارم که بتوانم فیلم بسازم، اما واقعیت امر این است که من ایرانی هستم، متولد شهر یزدم و عاشق کشورم. من فارسی صحبت میکنم و اینجا کشور من است. وقتی وارد این خاک میشوم از آن لذت میبرم. وقتی مردم خودم را میبینم سرشار از شوق و هیجان میشوم. درواقع میتوانم بگویم "یک کامیون غروب" بهنوعی اپرایی است که حال امروز مردم من را نشان میدهد و من آن را برای حال خودم و مردمم ساختم. این که فیلم در جهان دیده شود اشکالی ندارد، اما بهعنوان فیلمساز زمانی لذت میبرید که در داخل کشورتان نیز فیلم دیده شود. در کشور ما فیلمسازان بعد از سالها دیده میشوند و فکر میکنم بیشتر فیلمسازان مستقل تاریخنگار هستند. هر فیلمسازی از این کشور بیرون رفت و فیلم ساخت مطمئن باشید هیچ اتفاقی برایش نیفتاده است. شاید فیلمی بسازد که بگویند خوب است، اما نمیگویند عالی است. هنرمند زمانی موفق است و میتواند جهانی شود که از میهن و اصل خودش اثری خلق کند. وقتی در این کشور دیده نشوی و نگذارند دیده شوی فایدهای ندارد. هرچند که کلی جایزه خارجی داشته باشید. دقت کنید تمام فیلمسازان و هنرمندانی که از ایران رفتند در تمام عرصههای هنری هیچیک موفق نشدند. من در این کشور رشد کردم و درس خواندم با غزل حافظ و سعدی بزرگ شدم نه با کانت و هگل و نیچه. اگر هم میخواستم جای دیگری بروم باید از کودکی میرفتم تا با فرهنگ آنها رشد کنم. هرچند برخی از هنرمندان مرزها را برمیدارند و به سطح بالایی میرسند اما کسی در سن و سال من نمیتواند این کار را انجام دهد بنابراین من برای آن سوی آبها فیلم نمیسازم بلکه برای مردم وطنم فیلم میسازم.
با توجه به این که فیلمساز مستقل هستید و این سومین کارتان در مقام کارگردان است، اما در همین کارنامه کوتاه شما میتوانیم فاصلههای زمانی زیادی را ببینیم تا اثرتان به روی پرده برود. شما در گفتوگوهایی که پیش از این داشتید صریحاً اعلام نکردید چرا فواصل زمانی در اکران فیلم ایجاد شده است، به خاطر ممیزی یا مسئله دیگری بوده است؟
صفاری: فیلمهایی که تولید کردم تهیهکننده نیز خودم بودم، بهجز اولین فیلم که تهیهکننده در اصل پروانه نمایش گرفت. برای این که بر اساس دل خودت فیلم بسازی نه گیشه، جذب تهیهکننده و سرمایهگذار بسیار کار سخت و دشواری است. من خودم تهیهکننده کار تجاری هم بودهام، اما در حوزه کارگردانی مستقل کار کردهام و دشواریهایش را به جان خریدهام. بهعنوان یک فیلمساز از خدا میخواهم تا اثرم خیلی زود پس از ساخت به روی پرده برود، اما اتفاقی که برای فیلم میافتد شبیه این قصه است که کارگری هرروز میرفت کار میکرد و دستمزدش را غذا میخرید تا کنار دریا آن را بخورد و بعد هم یک سکه به داخل آب بیندازد، تا درنهایت به او گفتند چرا با این همه سختی که میکشی، پولت را به داخل آب میاندازی و او در پاسخ گفت به خاطر این که از صدای افتادن سکه در آب خوشم میآید. این حکایت، حکایت من است. فیلمهایی که من ساختم، درواقع فیلمها و تفکرات من هستند و دلیلی ندارد که سرمایهگذاری بیاورم و پولش را بگیرم که درنهایت پس از چند سال با سختی و مرارت پروانه نمایش بگیرم و فیلم روی پرده برود.
خب، به چه دلیل پروانه نمایش فیلم صادر نمیشد؟ موضوع فیلم مشکل داشت؟
صفاری: در فیلم اولم "انتهای زمین" آقای رضا داد دبیر جشنواره به من گفت، "برو، فیلم تو امسال در جشنواره نیست"، یک سال عقب افتاد تا سال بعد که در جشنواره فجر حضور یافت و پدیده جشنواره شد. او گفت، "اگر سال قبل فیلمت در جشنواره حضور مییافت دیگر هرگز رنگ اکران به خود نمیدید" و سال بعد با تغییر دولت فیلم در جشنواره خوش درخشید. من سه فیلم ساختم اما هنوز نمیدانم ممیزیها در سینمای ایران چیست. تمام تلاشم را کردم تا در این فیلم به ممیزی برنخورم که متأسفانه این اتفاق افتاد و آن هم یک مسئله شرعی بود که در زمان نگارش به آن فکر نکرده بودم.
یعنی این موضوع که زن باردار نمیتواند در زمان بارداری به عقد مرد دیگری درآید، باعث شد تا فیلم شما دو سال به روی پرده نرود؟
صفاری: بله و اتفاقاً از نظر شرعی هم این ایراد درست بود، اما واقعیت این است که در فیلم عقد، صوری بود و این تدبیر را برایش در نظر گرفتیم که با این حال باز هم بهسختی مجوز گرفت و این تأخیر به وجود آمد. اما خوشحالم که مجوز گرفت و الان دیده میشود. من در این فیلم بهترین افراد را همره خودم داشتم. فیلمنامه ماحصل تلاش سجاد افشاریان است. یک سال روی آن کار کردیم. باز هم جای شکرش باقی است که فیلم اکران شد، چرا که معتقدم زمان فیلم، زمان امروز است. یک اثر هنری راه خود را به هر حال مییابد؛ فیلم "از تهران تا بهشت" حدود هشت دقیقه سانسور داشت که بخش پایانی و مهم آن دچار ممیزی شد، اما بالای 600 هزار نسخه دیویدی آن فروش داشت. من برای آن فیلم ضرر مالی داشتم، اما همانطور که گفتم خوشحالم که دیده شد.
فیلمنامه نویسی این کار بر عهده شما و سجاد افشاریان مشترک است که جنس نگاه او را در تئاتر میشناسیم و دو اثر قبلی شما را نیز دیدهایم. در این فیلم این دو نگاه با هم ترکیب شدهاند که حاصل آن امروز روی پرده است. فضایی خلق کردید که شاید در زمان خودش تا این اندازه پررنگ نبود. امروز تورهای گردشگری بسیاری در کشور وجود دارد برای این که افراد به طبیعت بروند و حال درونشان را خوب کنند و به فضای شهری برگردند. اما شما مانند بسیاری از فیلمسازان از تصاویر بصری برای حظ بیشتر مخاطب استفاده نکردید و قصه را به داخل کاروانسرا کشاندید تا اتفاقات آنجا پیش برود. این تا چه اندازه ساخته و پرداخته ذهن شما و آقای افشاریان بود که ذهن مخاطب را به آن سمت نبرید تا تمرکز مخاطب روی قصه باشد؟
صفاری: وقتی شما در این ژانر به بصری بودن بپردازید، قصه را از دست میدهید. در صورتی که میتوانستم با استفاده از این تصاویر بکر جذب مخاطب داشته باشم، اما در سینمای مستقل همهچیز باید در خدمت قصه باشد، حتی لوکیشن و این قصه و درام فیلم است که میگوید لوکیشن کجا باشد و چه چیزی در قاب تصویر دیده شود. کاملاً فکر شده به این موضوع پرداختیم و حتی نخواستیم فیلمبردار تصاویر کارت پستالی به ما بدهد. در فیلم "انتهای زمین" یک رابینسون کروزو ایرانی داشتیم که میخواهد در شمال کشور در کنار دریا زندگی کند. آنجا قصه میگفت انسان و طبیعت و باید زیباییها را نشان میدادیم. اما اینجا اینگونه نیست و دغدغه آدمها و حال و روز جامعه امروز باید دیده شود. امروز اگر قصه فیلم و پایانش را ببینید، متوجه میشوید که اگر فکری به حال خودمان نکنیم کسی دلش به حال ما نمیسوزد. نه غربیها، نه شرقیها و نه آفریقاییها بلکه خودمان باید دلمان به حال خودمان بسوزد و اگر اینطور نشود پایانی که در انتهای فیلم میبینید رخ خواهد داد.
جالب است که دو سال پیش امروز را دیدید و این که میگویند هنرمند باید جلوتر از زمانه خودش باشد در این مورد صدق میکند؟
صفاری: بله دقیقاً، آن پمپ بنزین، آن مادر، فرزند، گروه موسیقی و حتی پیرمردها همه نمایندگانی از حال و روز امروز جامعه ما هستند. ما به همین دلایل تاریخنگار هستیم، و اگر با هم حرف نزنیم و مشکلاتمان را حل نکنیم عاقبتمان، پایان "یک کامیون غروب" خواهد بود.
انتخاب بازیگرانتان برچه مبنایی بود؟
صفاری: خوششانسی که من در این فیلم داشتم این بود که با هیچکدام از بازیگران قبلاً کار نکرده بودم و در اولین برخورد آنها را دیدم و به نظرم خانم منظر لشگریپور "میهن" فیلمم بود. محمدصادق یزدانی را هم بر اساس فیلمی که از او دیده بودم انتخاب کردم.
خانم لشگریپور این نقش برای شما چه آوردهای داشت که جذبتان کرد و در مقام مادر ایفای نقش کردید؟
منظر لشگریپور: فیلمنامه کار خوبی بود و من را جذب کرد. من بازیگر سخت انتخابی هستم و سر هرکاری، باری به هرجهت نمیروم، شاید بعدها این ساختار شکنی را بکنم و برخلاف اصول و دید خودم نسبت به هنر چون نمیدانم در آینده چه پیش میآید، بپذیرم در کاری باشم، اما همواره در ابتدا فیلمنامه را میخوانم. در همان زمان نشستی با آقای صفاری داشتم و پس از آن که فیلمنامه را خواندم بسیار دوستش داشتم، البته اگر همان فیلمنامه از سر میز مونتاژ بیرون میآمد به مراتب خیلی بهتر از این بود و ممیزی هم به آن وارد نمیشد.
یعنی آنچه در فیلمنامه خوانده بودید با آنچه در سینما روی پرده دیدید متفاوت بود؟
لشگریپور: بله متفاوت بود، این برمیگردد به انتخاب کارگردان؛ این دومین بار است که من فیلمی کار کردم که فیلمنامه خوبی داشت و اسم خوبی هم داشت و جلب مخاطب میکرد، اما برحسب مافیای سینما که نمیخواستند کارگردان جلوه داشته باشد، اسم کار را تغییر دادند و در مونتاژ هم اتفاق دیگری افتاد. من پرسوناژ میهن را درک کردم و دوستش داشتم بهخصوص که اسمش میهن بود و من نقش وطنم را بازی میکردم که برایم بسیار اهمیت داشت.
مادری که شما نقشش را ایفا کردید مادری آگاه است که میداند چطور باید با فرزندانش و غریبهها رفتار کند و همواره مادری حامی است. این مادر برخلاف مادرانی است که در سینمای ما نشان داده میشود. اغلب مادران در آثار ما منفعل هستند و این بار میهن یک مادر کاملاً متفاوت است. چقدر به این نکات دقت داشتید؟
لشگریپور: من بیشتر به جنبه استعاره نقش توجه داشتم، به هر حال این بازیگر است که به نقش هویت میدهد. میتوانست این نقش به این شکل نباشد، البته حمل بر خودستایی نباشد، اما نقش فی نفسه لباسی است که بازیگر تن آن میکند. شاید در فیلمنامه جذاب باشد، اما ممکن است بد از کار درآید. برای من مهم بود که خود نقش توانایی ارائه را به من داد.
چیزی را که در نظرتان بود به تصویر درآورید؟
لشگریپور: در طی فیلمبرداری، بله
پس رضایت قلبی ندارید؟
لشگریپور: اینطور نیست که رضایت قلبی نداشته باشم. تمام بچههای ایران مانند فرزندان من هستند. یک زندگی مشابه هم در خارج از کشور داشتم و آنچه آقای صفاری در کار بهره گرفته بودند، دقیقاً مسئله زندگی من است. وقتی رئیس پلیس فرانسه به من گفت به دلیل بههمریختگی وضعیت کشورتان من حاضرم به شما اقامت فرانسه را بدهم، به او گفتم پشت سر من مولانا، فردوسی، سعدی، حافظ و آدمهایی هستند که 24 ساعت طول میکشد تا من اسامی همه آنها را بگویم، در حالی که پشت سر شما فقط ژان ژنه هست و این جرات میخواهد که با رئیس پلیس یک کشور غریبه با این لحن صحبت کنی. من گفتم برمیگردم و برگشتم در صورتی که خیلیها تشنه این پیشنهاد و شرایط هستند. من آنجا را رها کردم برای این که در سرزمینم و با مردم سرزمینم باشم. فیلمنامه "یک کامیون غروب" بسیار برای من خوب بود و مطمئن هستم که اگر صفاری یک نگاه دیگری داشت میتوانست فیلم را تبدیل به یکی از فیلمهای تاریخی سینما کند.
شما بازیگر تئاتر هستید و بازیگران تئاتر معمولاً تأکید بسیار بر دورخوانی دارند، در این کار هم این اتفاق افتاد؟
لشگریپور: خیر، بهعنوان یک بازیگر حرفهای من به نقش و فیلمنامه نگاه میکنم و جزو معدود بازیگرانی هستم که قراردادهای سفید امضای سینمای پیش از انقلاب را رد کردم، چون به فیلمنامه بسیار اعتقاد دارم و همانطور که گفتم باریبههرجهت کاری نکردهام و نمیکنم. من در تئاتر هم دورخوانی نمیکنم.
چرا چون حس میکنید که دورخوانی آن بازیگری را از شما میگیرد؟
لشگریپور: خیر به نظرم این شیوه بسیار قدیمی شده است و 50 سال پیش هم دیگر دورخوانی معنا نداشت. باید توانهای بازیگر شناخته و تجربه شود. شما میتوانید نمایشنامه شکسپیر را که 80 بازیگر دارد، دونفره اجرا کنید اگر تواناییاش را داشته باشید.
در روند فیلم اتفاقی که میافتد این است که میهن خیلی سریع سایه را میپذیرد و به او پناه میدهد در حالی که در زندگی واقعی امروز خیلی به همدیگر اعتماد نمیکنیم. این به خاطر آن جنس بومی بودن است یا دلایل دیگری دارد؟
لشگریپور: فکر میکنم به جنس خود بازیگر هم برمیگردد من خودم در زندگی همینگونه هستم و آدمها را خیلی سریع میپذیرم و راحت قبولشان میکنم مگر آنکه عکسش ثابت شود. در این کار بسیار با میهن احساس نزدیکی داشتم چون بسیاری از صفات خودم را داشت.
صفاری: شخصیت میهن که در آن مکان قرار گرفته آنقدر فهمیده و باهوش هست که تشخیص دهد چه کسی خوب است و چه کسی بد، همانطور که تشخیص میدهد این زن باردار است و کسی است که درنهایت مام میهن است و پناه دهنده.
اما نکته اینجاست که شما بهعنوان نویسنده و خالق اثر در ذهنتان شناسنامهای از این آدمها دارید که مخاطب ندارد و ممکن است برای او عجیب باشد که چرا یک نفر با تمام سختیها و مشکلاتی که در آن جغرافیا وجود دارد، فردی را که با دروغ وارد این جمع شده است میپذیرد؟
صفاری: آن مکان آنجا طراحی شده است و شخصیتهایی که آنجا میآیند همه آدمهای علیهالسلامی نیستند. آن مکان ذاتش مسافرپذیر است.
و به همین دلیل چون مسافر رفتنی است نباید اینقدر سریع اعتماد کرد...
صفاری: نه این که یک آدم را از مرگ نجات دهد، وقتی پای جان یک انسان در میان است این کار را انجام میدهد. ضمن این که ما وقتی فیلمی را کار میکنیم تعلقات خاطری نسبت به خیلی مسائل داریم. مثل برخی سکانسها و خود فیلمنامه؛ وقتی من بهعنوان کارگردان در کل اثر را میبینم خیلی نمیتوانم راجع به آن قضاوت کنم و به کل فیلم نگاه میکنم. شاید خیلی چیزها تعمداً به خاطر ممیزیها و یا به نفع بازیگر، فیلمبردار و حتی قصه حذف شود و درنهایت وقتی میتوانیم اظهار نظر کنیم که فیلم را روی پرده با بینندهای که هرگز فیلم را ندیده ببینیم که او ارتباط برقرار میکند یا خیر و ما در روز افتتاحیه"یک کامیون غروب" وقتی با مخاطب فیلم را دیدیم، سورپرایز شدیم.
آقای یزدانی شما جوانترین عضو گروه هستید و این فیلم میتوانست برای شما سرنوشت دیگری را در عرصه هنر رقم بزند. از این تجربهای که داشتید بگویید شما هم از تئاتر بر خواستهاید، چه شد که این نقش را پذیرفتید؟
محمدصادق یزدانی: این برای من باعث افتخار بود که در کنار این دوستان باشم، چرا که پشت و جلوی دوربین آدمهای قوی حضور داشتند و پذیرفتن کار برایم راحت بود و بسیار برای آن شوق داشتم. من و آقای صفاری یک دوست مشترک داریم به نام هدی آهنگر که ما را به هم معرفی کرد و در همان جلسه وقتی صحبت کردیم، قرار شد من نقش آرش را بازی کنم. کمی کار با تأخیر آغاز شد، ولی من حدود 10 روز زودتر به یزد رفتم و سعی کردم با مکان و محیط بیشتر آشنا شوم و تجربه خوبی برایم بود. الان برایم این که فیلم چقدر دیده شود مهم نیست، چرا که زندگی کاری من به قبل و بعد از این فیلم تقسیم میشود و تأثیر بسیار مستقیمی بر روی کار و انتخابهای من داشت و بسیار از دوستان آموختم. از سوی دیگر به گروهها و افراد دیگر معرفی شدم و همچنان مشغول به کار هستم.
اگر اکران این فیلم زودتر اتفاق میافتاد سریعتر به نتیجه مطلوب میرسیدید؟ این توقف چقدر روی روند حرفهای شدن شما تأثیر گذاشت؟
یزدانی: قطعاً بیتأثیر نبود. سالی که فیلم ساخته شد در زمان جشنواره فیلم فجر ما در حال تولید بودیم و اگر فیلم در جشنواره حضور میداشت، حتماً میتوانست اتفاقات بهتری را رقم بزند. اما همیشه میگویند الخیر و فی ماوقع... مهم الان است که فیلم اکران شده است و اینطور نگاه میکنم که حتماً حکمتی در این اتفاق بوده است.
شخصیت آرش پسر جوانی است که بهروز است اما در خارج از فضای شهر زندگی میکند و همراه پدرش است، شاید این اتفاق در زندگی امروز شهرنشینی خیلی کمرنگتر باشد. این برای خود شما به چه شکل بود و چقدر روی این موضوعات و تشابهات و تفاوتها فکر کردید و چقدر آورده خودتان بود که آرش را قابل پذیرش کند.
یزدانی: خیلی از موضوعاتی که آرش دوست دارد را من هم دوست دارم. من به شخصه موسیقی را دوست دارم و دنبال میکنم و آرش هم اینگونه است. از سوی دیگر او رابطه خوبی با خانواده دارد و من هم آدمی هستم که در جنوب شهر بزرگ شدهام و آنجا رابطهها بسیار نزدیک به روابط افراد در شهرستان است. یعنی بسیار صمیمی است و من این را درک کردم. از سوی دیگر بسیار با آقای صفاری تعامل داشتیم بهطور مثال در سکانسی که آرش رپ میخواند این بخش در فیلمنامه نبود و در یکی از دورهمیها با آقای صفاری مطرح کردم و گفتم پیش از این در تئاتر حمید پورآذری این کار را انجام دادهام و او هم از این موضوع استقبال کرد و این سکانس شکل گرفت. درواقع فضا بهگونهای بود که ما ایدههایمان را مطرح میکردم و آقای صفاری متناسب با حال و هوای آن سکانس و فضای کار تأیید یا رد میکرد.
ادامه دارد...