سرویس سینمایی هنرآنلاین: مصطفی احمدی از دهه 70 وارد عرصه سینما شد و در این سالها در سمتهایی چون برنامهریز، دستیار کارگردان، مدیر برنامهریزی حاضر شد و در کنار بسیاری از بزرگان کسب تجربه کرد. او در نهایت در سال 93 فیلم "نزدیکتر " را در مقام کارگردان مقابل دوربین برد، فیلمی که در زمان خود هر چند در گیشه چندان فروش قابلتوجهی نداشت، اما نظر منتقدان را به خود جلب کرد. حالا بعد از گذشت چهار سال از اکران "نزدیکتر" احمدی فیلم "میلیونر میامی " را روانه پرده نقرهای کرده است، فیلمی که در ژانر کمدی تولید شده و کاملاً متفاوت با فیلم قبلی اوست.
در خلاصه داستان این فیلم آمده است: دن کیشوت پس از فراغت از تدارک مقدمات کار نخواست بیش از این در اجرای نقشه خویش درنگ کند. حمید فرخ نژاد، علی قربانزاده، طناز طباطبایی، صابر ابر، افسانه بایگان و آتیلا پسیانی در "میلیونر میامی" به ایفای نقش پرداختهاند.
به همین بهانه با این کارگردان جوان اما باتجربه به گفتوگو نشستیم.
آقای احمدی اجازه دهید شروع گفتوگویمان وضعیت اکران فیلم باشد. در گفتوگوهای قبلی صحبت از اکران نوروزی بود و آنقدر اکران به تعویق افتاد که به آخر سال رسیدیم. چه مشکلی وجود داشت که اکران تا این اندازه تأخیر داشت؟
اگر خاطرتان باشد، این فیلم قرار بود با نام دیگری اکران نوروزی شود. هیچ مشکلی که مربوط به درون گروههای صنفی باشد، نداشتیم، اما طی مشورتهایی که با سرمایهگذار و تهیهکننده داشتیم ترجیح داده شد، فیلم آن زمان اکران نشود. نیمه دوم سال نیز همیشه اکرانها شلوغتر است و طبیعی هم هست. به این دلیل که بخش عمدهای از فیلمها که جنبه هنری دارند، سعی میکنند صبر کنند تا اول سال فیلمشان فستیوالهایش را برود. در نیمه دوم سال هم طبق آییننامه شورای صنفی، همزمان کف فروشها بهتر میشود و فیلمها بهسرعت اکران میشوند. انباشت فیلم باعث میشود سینمادار بهعنوان کسی که فقط و فقط به بخش مالی و سود ماجرا فکر میکند، سودجویانهتر به بحث اکران نگاه کند. به همین دلیل نیز اکران فیلم ما به آذرماه موکول شد. من بهعنوان کسی که این فیلم را ساختم، از شرایط کلی اکران فیلم ناراضی نیستم. واکنشهای مختلفی گرفتم و طبیعی است که واکنشهای منفی ناراحتم کرد، ولی نه از این باب که به من جهت دهد. به این خاطر که متأسفانه اتفاقی که درزمینهٔ واکنشهای منفی میافتد، عمدتاً از سوی تماشاگران عامی سینماست و طبیعی است که نگاه و خواستشان از سینمای کمدی پرداز در این فیلم تغییر کند و بخشی از خواستهشان را برآورده نکند و طبیعی است که ناراضی از سالن خارج شوند.
بهخصوص که ذائقه مخاطبان امروز بسیار تغییر کرده است؟
بهعنوان کارگردان و سازنده فیلم، خوشحالم که فیلم کمی دیر، اما مخاطب خودش را پیداکرده است. واکنشهایی که این روزها میگیرم چه مثبت و چه منفی، برایم روشن میکند که برخی از هدفگذاریهایم اشتباه و برخی دیگر درست بوده است. تماشاگرانی که مخاطب هدف هستند، اصولاً ایرادی که از فیلم میگیرند، از نظر من درست است به این دلیل که واقعیتی وجود دارد که فیلمساز قبل از هر منتقدی خودش میداند که کجا اشتباه یا کمکاری کرده است. شب قبلش درست نخوابیده، حوصله نداشته با بازیگرش کار کند، زمان و پول نداشته و گاهی مجبور بوده که بگذرد. خلاصه کارگردان خودش میداند که اشتباهاتش کجاست. آن چیزی که مخاطبان اصلی فیلم بهعنوان ایراد بیان میکنند، درست است. درمجموع اول از اینکه فیلم اکران شد واقعاً خوشحالم به این دلیل که میتوانست فیلم اکران نشود بعد از دو سال و اکران شدنش باری از دوش من برداشته شد. اینطور نبود که فیلم یکگوشه باشد و ما بعد از دو سال سراغش برویم، بلکه هر دو سه ماه یکبار مجبور بودم سراغ مونتاژش بروم، صداگذاری، موسیقی، تیتراژ را تغییر بدهم و خواب و خوراک نداشتم و اکرانش نفس راحتی برایم بود. اسمش را کابوس نمیگذارم، ولی هرچه بود بالاخره تمام شد. ما از اول میدانستیم فیلمی میسازیم که نمیتواند با شکل عام مخاطب چندمیلیونی ارتباط برقرار کند. شوخیهای فیلم کمی سخت است. نمیخواهم خودم را تافته جدا بافته نشان دهم. این حربه برخی فیلمسازان است که تا فیلمشان از طرف تماشاگر پسزده میشود، میگویند تماشاگر فیلم را نفهمید! واقعیت این نیست. تماشاگر متوجه میشود، اما نوع دعوتی که از مخاطب برای این فیلم میشود، به نظرم دعوت خیلی عام است. وقتی این حجم را به سالن سینما دعوت کنی، طبیعی است که عدهای از آنها حس کنند گولخوردهاند. منظورم از این نظر نیست که فیلم دیگری نشانشان دادیم بلکه منظورم این است که آن نوع دعوت میگوید این فیلم بر اساس استانداردهای ذهنی شما از کمدی ساختهشده است، درحالیکه اینگونه نیست. اگر این فیلم جور دیگری تبلیغ میشد، حتی مطمئن نیستم که همین میزان از فروش را هم در بر میگرفت. نکتهای که وجود دارد، تماشاگران سینما، آنهایی که آنقدر اعتمادبهنفس دارند که در شبکههای اجتماعی و پستهایشان اظهارنظر میکنند، خودشان را بهنوعی منتقد فیلم میدانند درحالیکه تحلیل فیلم احتیاج به دانش دارد. اصولاً اشتباه میکنند که با نقدهای دو سه خطی میخواهند فیلم را تحلیل کنند. درکل از اکران ناراضی نیستم، هرچند مطمئنم هر تهیهکننده یا سرمایهگذاری برای فیلمی که ساخته کمی بیشتر از سرمایهای که گذاشته انتظار برگشت سرمایه دارد خصوصاً اگر برای آنها اسم فیلم در پرانتز کمدی بیاید. هرچند یک کمدی عادی نیست.
گفتید برای مخاطب عام و خاص فیلمتان هدفگذاریهایی داشتید. این هدفگذاریها چه بودند و در کدام قسمتهای فیلم قرار داده شده بودند؟
این مدل از فیلمسازی در تاریخ سینما نشان میدهد که خیلی سخت با مخاطبان گسترده ارتباط برقرار میکند. اگر اشتباه نکنم فیلم "زنبورک" به کارگردانی فرخ غفاری که سال 54 ساخته شد تا "من دیگو مارادونا هستم" بهرام توکلی که مدل دیگری از کمدی است. در پشت خودش نگاهی جدی دارد، اما در ژانر کمدی ساختهشده است. این فیلمها با نمونههای مشابه فرق دارند. مخاطبان هم برخوردشان با این فیلمها متفاوت بوده است و گاهی مخاطب خاص هم دیر این فیلم را کشف کرده است. امروز کمتر کسی را میبینید از جامعه روشنفکری ایران "من دیگو مارادونا هستم" را ندیده باشد، اما در اکران نمیرفتند اثر را ببیند. وقتی این نوع فیلم را ساختیم، سعی کردیم مخاطب عام را هر در نظر بگیریم. میدانستیم نیاز داریم به او هم کدهایی بدهیم تا سرگرم شود. سکانسهایی در فیلم است که بهعنوان مخاطب، تحلیلگر و... ممکن است ایراد بگیرید که اینها سکانسهای طولانی یا زیادی هستند. شما نیازمند هستید رابطه را با تماشاگر عادی برقرار کنید و آنها برای همین موردتوجه قرار گرفتهاند. این توافقی بود بین من و بعضی از بازیگران تا بتوانیم آن دسته از تماشاگران را هم راضی نگهداریم. این نشان میدهد خیلی اشتباه نکردهام و مقدار استقبالی که از فیلم شده، نشان میدهد این فیلم نسبت به سایر فیلمهای این سبکی جلوتر است. ممکن است تماشاگر نامبرده از بخشهای نیمه جدی کار چندان خوشش نیاید و یا بگویید در فیلم دودستگی ایجاد شده است، این را میتوانم با اغماض بپذیرم به این دلیل که کار پر ریسکی کردهام.
انتخاب بازیگران تا چه اندازه بر اساس این هدفگذاریهایی که گفتید، انجامگرفته است؟ بازی صابر ابر در کدام دسته میگنجید و در کدام گروه قرار میگرفت؟ مخاطب عام یا خاص؟ بازی او بسیار خوب بود و از نکات طلایی کار ازنظر من محسوب میشود.
انتخاب بازیگران در وهله اول برای مدلی بود که خودم دوست داشتم بسازم. درواقع قرار نبود بینابینی در کار باشد. قرار بود برای مخاطب هدف که سینما را دوست دارد، نشانهها را میشناسد و تحلیل میکند و هدفگذاری را درمییابد و نسبت به فیلم ایراد هم میگیرد، فیلم ساخته شود. ساخت این فیلم و نگارش فیلمنامه آن برای من و نویسنده اصلاً آسان نبود و واقعاً جزو فیلمهای سخت بود. نزدیک فیلمبرداری که شدیم حس کردم ممکن است این مدل فیلمسازی، کار را زیادی سخت کند به این دلیل که احساس کردم هزینههای فیلم از آن چیزی که من در نظر داشتم تا ساخته شود، کمی بالاتر میرود و این من را نگران میکرد. من نه نسبت به خودم و نه نسبت به فیلمنامه و نه نسبت به گروهی که با آنها کار میکنم، بیمسئولیت فیلم نمیسازم. تهیهکنندهام و قطعاً مخاطب اثر که صرفاً منظورم از مخاطب تماشاگران نیست. بلکه منظور من از مخاطب کسی است که میرود فیلم را میبیند، ایراد میگیرد و میگوید میدانم میخواستی چهکار کنی و نکردی است؛ بنابراین تعریف، مخاطب را از تماشاگر جدا میکنم. از همین رو از بازیگران خواستم این بار را به دوش بکشند، خصوصاً حمید فرخنژاد. من این مسئولیت را به او دادم تا مخاطب عادی را به خود جذب کند و این کار را هم با شیوه بازیگریاش انجام داد. از اسم و برند او استفاده نکردم. نه برای من و نه برای هیچکدام از بازیگران کارم، برندشان مهم نبود. ما همگی فیلم میساختیم و فکر میکردیم مدل امروز سینمای ما یعنی همین یکی دو سال فرق کرده و میتوان چنین کارهایی نیز در آن انجام داد. صابر ابر بازیگر آرمانی من است. در فیلم قبلیام و همین فیلم و فیلمهای بعدی که نمیتوانم قول بدهم فیلمی خواهم داشت یا نه امیدوارم این همکاری رخ دهد. ما درک مشترکی از قصه داریم. صابر اولین کسی است که معمولاً از قصههای من باخبر میشود. ابتدا برایش قصه را تعریف کردم و خواستم واکنشش را به نقشی که ممکن بود روزی به او پیشنهاد دهم بدانم و او بسیار استقبال کرد. درنتیجه در زمان اجرا نیز با بازی خوبش اتفاقات بسیاری را همراه خود کرد و روح دیگری به کار دمید. صابر ابر با ایدههایی سرکار میآید و با شکلی از دریافت از بازیگری خودش را در اختیار کار میگذارد که کارگردان لذت میبرد و غافلگیر میشود. درعینحال خودش به شما بهعنوان کارگردان، چنان دنیای کارش را میشناساند که میتوانی جلویش را بگیری یا هلش بدهی تا پیش برود. او ایده میدهد و ایدههایت را میپذیرد. او با کارگردانش همهچیز را در میان میگذارد. درواقع صابر ابر بازیگری کمیاب در سینمای ما است.
گریم او نیز بسیار رو بود و بهخوبی نشان میداد که به چه شخصیتی نزدیک است. این ایده گریم از کجا آمد؟
طراح گریم فیلم از ماهرترین طراحان گریم ایران است. ملکان روزی که تست گریم زد و من آن را دیدم، آنقدر به چیزی که میخواستم نزدیک شد که یکی از دلایل انتخاب من همین شد که کاراکتر صابر ابر از همه کاراکترهای دیگر جدا باشد و من همین را میخواستم. از اسم شخصیت تا گریم و نحوه اجرا، نشانه اصلی و اولیه کاراکتر که خندیدنش است، رضایتمندی او از همهچیز را نشان میدهد و حتی اسمش نیز رضا است. او میگوید سرنوشت را بغل کن و راضی باش به همهچیز. این خنده که در ماجرا هم آمد، متمایز از هر نقشی است که تابهحال از او دیدهایم، واقعاً همهچیز را برای ما تمام کرد و گفتیم این خود رضای فیلمنامه است. درواقع ما در قصه فکتهایی داریم که برگرفته از اثار سینماست. بهطور مثال بدیعی را از بدیعی فیلم "طعم گیلاس" که میخواست خودکشی کند، گرفتیم. همانطور که گفتم اینها نوعی ادای دین که چه عرض کنم، کپی بود از آثار قدیمی که دوست داشتم این فکتها را به کار وارد کنم.
علی قربان زاده را همیشه در قالبهای مشابهی میبینیم، کسی که درونگرا و آرام است و از او بارها این نقش را دیدهایم ولی در کار شما کمی متفاوتتر بود. چه شد که او را برای این نقش انتخاب کردید؟
اگر یادتان باشد پگاه آهنگرانی نیز در "نزدیکتر" کمی این ویژگی را داشت، وقتی تبدیل به شخصیتی غیر کنشگر یا منفعل میشود، آبزورد یا مشاهدهگر است. معمولاً برای بازیگران پذیرفتن این نقشها سختتر است به این دلیل که کنشی نیست. در "نزدیکتر" به دلیل بودنش و کاری نکردنش کنشی ندارد در این کار هم کلاً دستوپا چلفتی است و تبدیل میشود به موجودی منفعل. منفعلها هم بههرحال در درام نقشی دارند. بازی کردن چنین کاراکترهایی برای هر بازیگری سخت است و باید کلیدهایش را پیدا کند. علی قربانزاده از دوستان قدیمی من است و ما زمانی باهم دستیاری میکردیم. من از آن زمان علی را میشناختم و دوست بسیار خوب و همراهی است. نکته مهم دیگر اینکه برای ایفای چنین شخصیتی باید خیلی به کارگردانت اعتماد کنی به این دلیل که هر حرکت اضافهای باعث کنشگر شدن شخصیت میشود. علی این اعتماد را به من داشت و فکر میکنم اگر بازیگر دیگری میآمد، حس میکرد جای کار برایش وجود ندارد. علی برایش این چیزها مهم نبود و میخواست کنار هم فیلم بسازیم و برایش در وهله اول مهم بود فیلم ساخته شود و به همین دلیل بسیار به من کمک کرد. این اعتماد باعث شد که رضایتمندی که از او دارم تکمیل شود. حالا دیگر نمیتوانم فکر کنم بهجز علی قربانزاده کس دیگری میتوانست این نقش را بازی کند.
طناز طباطبایی را چطور برای این نقش انتخاب کردید؟
طباطبایی بازیگر بسیار خوبی است و خیلی سختکوشی میکند. این برای من بسیار اهمیت دارد. من از سالها تجربه دستیاری میآیم و تلاش آدمها را زیر نظر داشتم و برایم مهم است افراد کوشش کنند. شاید برایتان جالب باشد بدانید که از کوشاترین زنان سینمای امروز ایران، لیلا حاتمی است. شاید به نظر نرسد که اینگونه باشد و من میدانم که هست. من از آن دسته فیلمسازانی خواهم بود که علاقهمند چالش با بازیگر هستم برای همین جلسات پیشتولید داریم و خیلی جدی هم این جلسات را برگزار میکنیم. طناز طباطبایی بازیگری است که اصلاً کاری ندارد کارگردان فیلم اولش است یا پنجاهم، با همان انرژی همیشگی میآید و کارش را به نحو احسن انجام میدهد و وقتی توافق میکند خودش را در اختیار فیلم و کارگردان قرار میدهد. طباطبایی برای اجرای نقشش کلیدهایی داشت و خیلی زود خودش آنها را پیدا کرد و من هم کمکش کردم. من سعی کردم نشانهها خیلی کوچک و کلی باشد و او خود به جعبههایی که کلید در آن بود میرسید. قرار بود کاراکتر او شخصیتی باشد که پشت این ظاهر به نظر کمی دستوپا چلفتی و ظاهر سادهای که ایدههای احمقانه دارد، یک باهوشی خاصی پنهان باشد. این باهوشی را ما در انتخاب شغلش که همزمان میتواند تلفن حرف بزند و اربابرجوع را هم راه بیندازد، میبینیم. یک نکته مهم که طناز خیلی سریع به آن رسید، تند تند حرف زدنش بود. زنان فیلمهای کمدی هوارد هاکس چون زنان باهوشی هستند، ریتم حرف زدنشان خیلی تند است و به شناخت شخصیت کمک میکند. بخشی از فهم تماشاگر از فیلمها برمیگردد به سابقه فیلم دیدنهای او که کمک میکند شخصیتها را بشناسند. من چون امیدوار بودم که بخشی از تماشاگران فیلم، سینمای کلاسیک کمدی آمریکا را دیده باشند، حس کردم این شخصیت هم میتواند جذبشان کند. طباطبایی تنها شخصیت این فیلم است که تغییرات درونیاش باید در ظاهرش دیده شود و تماشاگر باید سریع کدهای این تغییرات را بگیرد. سکانسهای زیادی است که نشانههای شخصیتپردازانه دارد. اگر به آنها دقت کنید متوجه میشوید مسیر روشن را طی میکند و هدفدار است.
به نظر شما بازی او بیرون نزده است؟ گاهی یکدستی که از بازی او انتظار داشتیم نمیبینیم و نمیتوان دیگر او را پذیرفت؟ یکجاهایی بازی او به سمت فانتزی شدن میرود؟
شاید بازیاش بیرون هم زده باشد. اگر فانتزی شده و چنین استنباطی دارید، تقصیر من است. طناز سکانس به سکانس کار را میساخت و من باید این مسئله را کنترل میکردم و اگر اشکالی هست کمکاری من بوده حتماً.
شما به دور خوانیها اشاره کردید. این دور خوانیها چقدر طول کشید و چند درصد کار در این دور خوانیها شکل گرفت؟
خیلی معتقد نیستم که دورخوانی همهجا لازم است. در پروژه هایی کار کردهام که اصلاً دورخوانی نمیکردند. مستقیم میرفتند سر صحنه؛ برخی کارگردانان دیگری هم بودند که فقط یک ماه دورخوانی میگذاشتند. من نتیجه هرکدام را دیدم. به نظرم همه اینها بستگی به فیلم دارد. ما در دورخوانیها بهجای اینکه وقتمان را روی خواندن فیلمنامه بگذاریم، بیشتر به جلسات دونفره میپرداختیم و سعی داشتیم شخصیتها را شکل داده و کامل کنیم. به این دلیل که وقتی فیلم کمدی و فانتزی ساخته میشود، نباید طراوت و تازگی دیالوگها را بگیریم. خودم بهعنوان کارگردان ترجیح میدادم از دیدن بازیها سورپرایز شوم. اگر میدانستم چه میخواهند بگویند و چه کنند همهچیز برایم عادی میشد. من از آن دسته کارگردانانی نیستم که سرفیلمبرداری خودشان بیشتر میخندند. حتی بسیاری از صحنههایی که میساختیم در حین کار خندهدار نبود و اصلاً قرار هم نبود خندهدار باشد و جدیت خاصی در پشتصحنه داشتیم. من فیلم دومم را میساختم و ریسک بزرگی میکردم. ساخت فیلم کمدی از جدی سختتر است، به این شرط که جدیاش بگیری؛ به این دلیل سخت است که بخشی از ژستهایت را از دست میدهی. نکته بعدی اینکه این پروژه ازلحاظ سینمایی برایم سنگینتر بود و این پروژه 37-38 لوکیشن داشت. موقعیتها متفاوت بود و همه بازیگران در همه صحنهها نبودند که مثلاً کمکم کنند. اینها باعث میشد حس کنم بیشتر باید روی پای خودم بایستم و مطالعه کنم و اعتمادبهنفسم بالا رفت. دور خوانی برای این کار لازم بود و اگر این کار را نمیکردیم همین اندازه کنترل را همروی نقشها و درآمدن کار نمیتوانستم داشته باشم. چیزی که در مورد بیرون زدن برخی از نقشها گفتید یا از کمبود علم من است یا کمکاری در دور خوانیها.
وقتی در کاراکترهای فیلم دقت میکنیم، دورویی یکی از موضوعاتی است که در کاراکترهای فیلم دیده میشود. چه شد که این موضوع را موردتوجه قراردادید؟ حتی در خلاصه داستان هم موضع دیگری بیان میکنید و نمیتوان از این نوشته به داستان فیلم پی برد.
این داستان اتفاق افتاده است. یکی از دوستان از سفر خارج برگشت و به همه گفت این کار را کرده است و همه اطرافیان که روشنفکر بودند، گول خوردند و فکر کردند آنچه گفته شدنی است. پس کانسپت فیلم واقعی است که یک نفر میخواهد جنازهای را جا بزند و بیمه عمرش را بگیرد. این مسئله به کنار، چیزی که باعث شد فیلمنامه شکل بگیرد این بود که من به موضوعاتی فراتر ازآنچه قابل نشان دادن است پرداختم چراکه دوست دارم ماجرا را پیچیدهتر کنم. ایرانیها عادت کردهاند فیلمها را با ارجاعات اصلی ببینند و این مشکل ماست. میگویند چرا بیضایی فیلم نمیسازد؟ من میگویم اگر او امروز فیلم بسازد شما فحشش میدهید چون اصلاً حوصله این حرفها و این جنس فیلمها را ندارید. ازاینرو میخواستم موقعیتی ترسیم کنم که عام و فراگیر در جامعه ایرانیها است. اکثریت ما بهجایی که هستیم قائل نیستیم. غیرازاینکه بحث دورویی در این فیلم مطرح شود، برایم آدمهایی مطرح بودند که بدون توجه وزنشان، جایگاهشان، موقعیت کلیشان، دوست دارند جای دیگری باشند. آدمهایی که مدام فکر میکنند چرا من آنجا نیستم و سعی میکنند ابزارهایی پیدا کنند برای جای دومی که میخواهند و آن ابزار مشروع نیست. در جامعه ما دوقطبیتی بین فقیر و غنی رخداده که ابزارش غلط است و بدون اینکه متوجه شرایط آدمی باشیم که پورشه سوار است به هر قیمتی میخواهیم جای او باشیم و مطمئنیم از راه نامشروع آن ماشین را مثلاً به دست آورده است. یا برعکس، نگاه کنید به کامنتهای برخی از افراد به برخی فیلمها که مثلاً نوشتهاند دانشجوهای سینما و تئاتر باید خاک بخورند و این آشغالها دارند فیلم میسازند. این مشخص است که او یک دانشجوی تئاتر و سینما است که میخواهد یکشبه جای آن کارگردان باشد! احتمالاً اگر این آدم را جای آدم اول بگذارید برای رسیدن به هدفشان هر کاری میکنند تا جای آدم اولها را بگیرند و اصلاً مهم نیست راهشان درست است یا نه. این افراد دنبال راههای سریعتر و بیزحمت هستند. کل حرف من در فیلم این است که برای چه چیزی این کارها را میکنیم؟! فیلمها آنقدر تاریخ انقضای کوتاهی دارند که من حالا که فکر میکنم فیلمم بعد از دو سال هنوز قابل اکران شدن است، خوشحال میشوم.
گفتید در طی دو سال مدام روی فیلم کار میکردید و تدوین مجدد انجام میشد. آیا این کارتان به دلیل ممیزیهای ارشاد بود؟ این تدوینهای متمادی چه تأثیری روی کار گذاشت و آنچه امروز روی پرده است چقدر به ذهنیت شما نزدیک است؟
فیلم در تدوین دست نخورد. بههرحال من مسئول محتوای این فیلم هستم و آنچه بهطورکلی روی پرده نمایش داده میشود مسئولش من هستم. نمیتوانم از این مسئله شانه خالی کنم. ممیزی هم الزاماً قرار نیست توسط دولت اتفاق بیفتد. من به خوانندگان آگاه شما پیشنهاد میکنم کتاب خاطرات آرتور پن در مورد فیلم "تعقیب" را بخوانند و دردهایی که این آدم کشیده تا فیلمش را بسازد را بدانند بعد میفهمند من چه میگویم. اگر آنچه پن میخواست عملی میشد معلوم نبود فیلم خوبی از آب درمیآمد یا نه. آن چیزی که در مورد تغییرات میگویید، آن چیزی بود که بدون تعارف به من تحمیل شد، ولی باید قبول کنم برخی تغییرات ریتم فیلم را اصلاح کرد و اگر خودم وقت داشتم باید این کار را میکردم. یکی دو سکانس فیلم که میتوانست ریتم را بیندازد حذف شد. الآن مشکلی که دارد این است که سکانس اول که دیده میشود چون سکانس اول فیلم نبود و اگر در زمان فیلمبرداری میدانستم افتتاحیه کار این سکانس است، قطعاً لوکیشن را با کمک طراح صحنه عوض میکردم و دوربین را جای دیگری میگذاشتم تا از نمای دیگری نشان داده شود. من میگویم این پلان اول فیلم خوب نیست و اگر خودم فیلم کسی را میدیدم که این شکلی کار را آغاز کرده است میگفتم این سکانس برای اول کار خوب نیست. ما سکانس اول را حذف کردیم به این دلیل که اول گفتم برود جای دیگر گذاشته شود یا کوتاه شود اما بعد حس کردم این حرفها جای دیگری از فیلم نیز گفته میشود و چرا باید باشد؟ پس حذف شد. من دوست داشتم سکانس اول با یکچیز کاملاً بیربط شروع شود و تجربه خوبی هم شد و تماشاگر فکر میکرد با یک فیلم عادی طرف نیست و این اثر عجیب غریب است. وقتی خواست تهیهکننده و سرمایهگذاران فیلم جذب تماشاگران حداکثری است، فیلم هم دو سال اکران نشده و ممکن است هیچوقت رنگ پرده را نبیند پس مجبورم تغییراتی در کار داشته باشم. نمیدانم اگر کس دیگری جای من بود، چه میکرد؟! اما من با این مختصاتی که از وضعیتم گفتم، نمیتوانستم بیش از این مبارزه کنم. از سوی دیگر جاهایی میبینم اتفاقاً تغییراتی که در فیلم دادهام مورد استقبال هم قرارگرفته است و نباید گاهی روی چیزی پافشاری کرد. فیلم یک منظومه است. نمیگویم آن چیزی که حالا وجود دارد، خوب است یا بد. همهچیز بستگی به زمان دارد. در این دو سه هفته اکران فهمیدم برخی لحظهها بیهوده پافشاری میکردم.
چرا پایانبندی را به سمت فانتزی بردید؟ قالب دیگری را نمیتوانستید انتخاب کنید. این پایانبندی انگار میخواهد نشان دهد فیلم کمدیتر است و باید به این بخش توجه بیشتری داشته باشید؟
پایان فیلم این نبود و پایان تلخی برای همه شخصیتها داشتیم. ما توضیحاتی درباره پایان شخصیتها داشتیم که دیگر در این پایانبندی نداریم. ما توضیحاتی داشتیم که تیتراژ میآمد و جنگ کنگو و بذر و پناهجویانی که در آب غرقشدهاند نشان میداد و در موردش صحبت میکرد و نریشن خوانده میشد و بازیگران هم نبودند. خیلی معلوم بود که پایان هرکدام چیست و سکانسهایی هم طراحی کرده بودیم. دوستان معتقد بودند تماشاگر از پایان تلخ کاراکترها استقبال نمیکند و باید خیلی روتر به کار پایان دهیم. در پایانهایی که به من پیشنهاد شد، با نویسنده سعی کردیم پایانی را انتخاب کنیم که در عین شوخوشنگی حداقل اگر فیلم به کمدی سیاه ربطی پیدا نمیکند، کمی ابزورد باشد. اینکه بتوانیم کمی روی جفنگ بودن تأکید کنیم. بازهم مثل پلان اولیه فیلم غلط است که ناگهان با سرنوشت شخصیتهای اصلی فیلمت نریشن بیاوری. میپذیرم این اتفاق به خاطر معذوریت بود وگرنه این فیلم رنگ پرده سینما را نمیدید.
در یکی از گفتوگوهای پیشین که با هم داشتید، گفتید برای اینکه این فیلم را بسازم، باید قبلاً خودم را اثبات میکردم. چقدر ساخت "نزدیکتر" باعث شد تا شما خودتان را اثبات کنید و حس کنید فیلمساز موفقی هستید و میتوانید این کار را بسازید؟
باید بگویم که "نزدیکتر" من را اثبات نکرد و من ادعایی ندارم که فیلمساز موفقی هستم. اکران آنهم آنقدر مهجور بود که به لطف شبکههای مجازی و قاچاق فیلم اثر خیلی دیده شد و من بهعنوان فیلمساز برایم مهم است که فیلمم در درجه اول دیده شود. میدانم تهیهکننده فیلم به دلیل این مشکل متضرر شده و هنوز هم از این موضوع ناراحت هستم؛ اما موفقیت به استمرار است. همیشه با خودم میگویم من زمانی موفقیت دارم که بتوانم هر وقت ایده دارم و زمان هست روی موضوعم کارکنم و فیلمی قابلقبول بسازم، تنبلی نکنم و اجازه ندهم مسائل بیرون از کار خیلی باعث شود جلوی کار کردنم گرفته شود. میگویم موفق هستم، فیلم میسازم و کار میکنم. "نزدیکتر" فیلم آرمانی من بود و فکر نمیکنم هیچ فیلمی بتواند تا این اندازه شبیه من باشد، مال من باشد و از درون من آمده باشد. کاراکترهای آن فیلم مال من است، زندگی من است و اگر فقط این فیلم را تا آخر عمرم میساختم از زندگیام راضی بودم. به خودم با این کار ثابت شد که بلدم میزانسن بدهم، با افراد ارتباط بگیرم و کارکنم. فن سینما به همان اندازه مهم است که بتوانی این فهم را از طریق اثرت به مخاطب بفهمانی. نباید اینطور باشد که فقط دوربینی بگذاری و خودت را محک بزنی. همه نکات در فیلمسازی اهمیت دارد. ازلحاظ فیلمسازی این فیلم از "نزدیکتر" سختتر بود به این دلیل که هم پروداکشن عظیمتری داشت، هم کمدی بود، هم جدی؛ از این منظر لازم بود که قبلاً من "نزدیکتر" را بسازم.
سینمادارها به نظر میرسد امروز تعیین میکنند که کدام ژانرها باید ساخته شوند و ژانرهای اجتماعی نیز در این میان سلاخی میشوند و ژانرهای کمدی بیشتر مورد اقبال هستند. با این وضعیت سینمای ما به کجا خواهد رفت؟ آیا سینمادار همچنان باید تعیینکننده باشد یا باید سینماگران کاری کنند؟
حالا که همه ما تیرهایمان را به سمت سینمادارها نشانه گرفتهایم، اصلاً خودم را میگویم و به بقیه کاری ندارم. ما داریم تبدیل به ملت همیشه معترض میشویم و سعی میکنیم اصل ماجرا را فراموش کنیم و سینمادار را متهم کنیم. سینمادار مخاطب را تعیین نمیکند بلکه مخاطب است که سلیقه خودش را تحمیل کرده است. در بعضی از شبکههای اجتماعی برخی مخاطبان چنان در برابر فیلمهای کمدی جبهه میگیرند که پولتان را با دیدن این فیلم داخل سطل آشغال نریزید و... که فکر میکنیم وای چقدر خوب که مردمدارند اینطور فکر میکنند، ولی مگر همین مردم نمیروند و این فیلمها را پرفروش نمیکنند؟ یک ماه قبل "آستیگمات"، قبلتر "گرگ بازی"، "شعلهور"، "فراری" و. بودند همه اینها فیلمهای خوبی هستند، اما چنان در موردشان حرف میزنند که فکر میکنید مردم از این دو زار ابتذال لذت میبرند و سالنهای دیگر پاک است. چه کسی مردم را با سرنیزه فرستاده تا فیلمهای کمدی ببینند؟ درست است که کسبوکار عدهای این است و میگویند این کار هست و بیایید، ولی کسی را زور نکردهاند! الآن سینمادار به سالن نیمه هم راضی نمیشود و اگر فیلم نفروشد میگوید هفته دیگر فیلم دیگری بیاوریم. او هم کاسب است و بهعنوان صاحب کسبوکار به کیفیت چهکار دارد. وقتی پفکنمکی در سوپرمارکت هست و فروش هم دارد، مسئول سوپرمارکت میگوید این برای بچهها ضرر دارد نمیفروشم؟ نه میفروشد و میگوید من مسئول سلامت و بهداشت نیستم. سینمادارهم مسئول فرهنگ نیست. این بهاشتباه جا افتاده است که میگوییم سینما مسئولیت فرهنگی دارد. درواقع تهیهکننده بهعنوان کسی که سرمایه تولید فیلم را تهیه میکند مسئول است و ما آنقدر در این سالها کمکاری کردهایم و بار وظایفمان را روی دولت و مشکلات دیگر گذاشتهایم که همهچیز خرابشده است و کسی دیگر به این چیزها فکر نمیکند. فیلم کمدی که جور دیگری ساخته میشود مگر از طرف مردم مورد استقبال قرار میگیرد؟ شما نگاه کنید میزان نقد در مورد همین فیلمهای بهظاهر و بهزعم بعضیها کم محتوا یا از محتوای نازل برخوردار را با سایر فیلمها مقایسه کنید. ناخواسته بهعنوان منتقد و تحلیلگر باعث پررنگ شدن و مطرحشدن همین فیلمها شدهاید؟ فکر میکنید با نقد منفی نوشتن فیلمها را میکوبید؟ اتفاقاً شما دارید به این فیلمها بها میدهید و بسیاری از فیلمهای دیگر را هم با همین حربه که میدانستید چه تأثیری دارد، مطرح کردید. منتقدها میدانند چه میکنند. فیلمهایی که خیلی متوسط میتوانستند در سینما حضور یابند، یا حداقل تلاشی بودند برای رفتار دیگری با فیلم، ببینید چه رفتاری با آن کردند؟ فیلم "بمب" پیمان معادی فیلم خوبی است اما به دلیل شناختی که نسبت به معادی در جامعه وجود دارد خوب هم میفروشد، از سوی دیگر فیلم "گرگ بازی" عباس نظام دوست است که اتفاقاً آنهم فیلم خوبی است اما اگر اسمش را بیاورید از پنجاه نفر ده نفر هم او را نمیشناسند. برای این فیلمها تا چه اندازه یکسان تبلیغ شد؟ از نظر سیستم بازیگری فیلمها تقریباً برابر هستند، اما منتقدان برای اینکه خودشان دیده شوند از "بمب" مینویسند نه از "گرگ بازی" به این دلیل که پیمان معادی را همه میشناسند. فیلم "گرگ بازی " اما ژانرش سخت و فهمیدنش هم سخت است و در انتها منتقد به خود میگوید بنویسم که چه شود؟ کسی کار را ندیده من از کاری مینویسم که خودم هم دیده شوم. از منتقد نیز میخواهد دیده شود و از فیلم کمتر دیدهشده اصلاً نمینویسد و نگاهش را به آن سینما معطوف نمیکند. برای همین است که سینمای ما دو جهت دارد یا درام اجتماعی لخت است یا کمدی؛ یعنی درام اجتماعی هم اگر کمی سخت شود، کسی به آن رغبت نشان نمیدهد. فیلم "شعلهور " هیچوقت کهنه نمیشود و موضوعش انسانی است و رویکردش به صورتی است که تا ابد ارزش دارد و مشکل بشر از افلاطون و ارسطو تابهحال بوده و قابلتعمیم نیز هست؛ اما ما محافظهکارانه نمیخواهیم به جامعه بگوییم بالای چشمت ابرو است و از همین جهت نیز جامعه ما ساده پسند شده است. منظورم از جامعه آن بخشی است که میرود سینما فیلم ببیند، او امروز تماشاگر سادهپسندی شده است که فقط برای گذراندن اوقات فراغتش سینما میرود؛ بنابراین نمیشود از همه فیلمسازها خواست برای اوقات فراغت فیلم بسازند.
مسئله اینجاست که من چقدر خوراک خوب به این مخاطب سینما میدهم؟
خیلی زیاد. همین فیلمهایی که نام بردم همه خوب هستند.
اما اگر بخواهیم به جدول اکران نگاه کنیم خیلی از این فیلمهای کمدی فروش بیشتری دارند دراینباره چه میگویید؟ درواقع فیلمهای اجتماعی بهنوعی نادیده گرفته میشوند.
بله درست است زمانی که این فیلم را میساختم، فیلمهای کمدی که همزمان با ما ساختهشده بودند سه فیلم "خوب، بد، جلف"، "گشت 2" و "نهنگ عنبر" بودند. در آن بازه زمانی اصلاً فیلم کمدی ساخته نشده بود و آنقدر کم بود که تهیهکننده بهراحتی انتخاب کرد و گفت چون فیلم کمدی کم شده خوب است که رویکرد جدیدی داشته باشیم و فیلم کمدی بسازیم. من و تهیهکننده فکر سودجویی نمیکردیم، من قبول دارم سینمادار بهجایی رسیده که بهجای مخاطب تصمیمگیری میکند. بارها این مثال را زدهام که مثلاً شما دو جنس در مغازهتان میآورید و جنس دوم را پشت جنس اول پنهان میکنید. هر وقت مشتری میآید و میپرسد جنس دوم رادارید؟ میگویید بله اما جنس مقابل چشمان مشتری نیست. شما میزان سینماهای فیلم "فراری" داودنژاد را مقایسه کنید با فیلمهایی که همزمان با آن اکران شده بود. ما بدون اینکه متوجه باشیم داریم میرویم پشت سر تماشاگر و خودمان را آنجا مخفی میکنیم و سنگری به اسم تماشاگر داریم. چون تبدیل میشود به ملت قاعدتاً نمیتوان گفت بالای چشمت ابرو است و گفت مردمدارید اشتباه میکنید! مگر مردم هم اشتباه میکنند؟! بخشی از کمدیهایی که این روزها ساخته میشود، از سطح متوسط هم پایینتر هستند. من در مورد همه صحبت نمیکنم. این دیگر تقصیر مخاطب نیست، این کمکاری من بهعنوان فیلمساز است. اگر فیلمم میزانسن و شخصیتپردازی ندارد و فیلمنامه را دو روزه نوشتهام و اصلاً قصهای وجود ندارد، درواقع یک آیتم بامزه است و با فرا متن مخاطب را میخندانم، به مخاطب چه ربطی دارد؟ اصلاً به این کمدی، انتقادی هم میتوان کرد؟ اینجور فیلمسازی فقط در مورد کمدی نیست و در ژانر اجتماعی هم این اتفاق میافتد بخشی از آنهم از سر شکمسیری است به این دلیل که بعدش میتواند ژست روشنفکری بگیرد بعد در توییترش انتقاد تند اجتماعی کند. همه اینها باعث میشود فراموش کنیم یک اصل وجود دارد و آن خود سینما است. اصلاً سینما کو؟ فیلم کجاست؟ قواعد فیلمسازی چه شد؟ جامعه منتقدان ما هم جامعهای مضمون زده است و کاری به فن ندارد. منتقدین ما را به فیلمهای خارجی رجوع میدهند و حالا اگر همان فیلم کارگردانش حسین باقری شود چون فارسی حرف میزند فیلمش مورد بیمهری واقع میشود. این جملات دوخطی در اینستاگرام نقد فیلم نیست. فیلم یا درست است یا غلط و اگر بگویی فیلمی بد است این میشود سلیقه و آنهم مربوط به دیدگاه منتقد است. ما بهانهگیری میکنیم. ما نباید از استانداردهای خودمان پایین بیاییم. من اسم فیلمم را عوض میکنم چون سینمادار میگوید اکرانش نمیکند یا بهاندازه سالن به من نمیدهند. من آخر فیلمم را عوض میکنم چون تماشاگر عام آن را نمیفهمد و دوستش ندارد، اما متن فیلم خودم را به هم نمیریزم و بههرحال یک نشانههایی از کارگردانی و ادعاهایی که میکند باید در فیلم باشد. من این ادعا را در فیلم بعضی دوستان نمیبینم. این مسئله دیگر ربطی به تماشاگر ندارد. در اسمهایی که برای فیلم پیشنهاد شد با زرنگی خاصی سعی کردم اسمهای پیشنهادی را به هم بچسبانم. عدهای ادعای این را دارند که فیلمهای اینچنینی مثل فیلم من که اسمش "میلیونر میامی" است، عقده آمریکا رفتن دارند و میگویند در خود آمریکا هم آنقدر فیلم با اسم آمریکایی وجود ندارد. بگذارید من هم ادعای گزاف بکنم؛ در مورد فیلم "پاریس-تگزاس" خیلیها نمیدانند پاریس شهری در تگزاس است و اینجا منظور از پاریس، پاریس فرانسه نیست. در فیلم "میلیونر میامی" میامی نه آن میامی است و نه دلارها، آن دلارهایی که فکر میکنند. من جستجو که میکنم میفهمم چه کسی فیلم را دیده و چه کسی فیلم را ندیده و نقد میکند و خندهام میگیرد. اینیک شوخی نهچندان سطح بالا است که در عنوانبندی با مخاطب کردیم.
و درنهایت این روزها مشغول چهکاری هستید؟
من یک داستان کوتاه ترجمه کرده بودم که در مجله "داستان" چاپ کردم. قصه از جان چیور بود بعدازاین داستان "نزدیکتر" را ساختم. قبل از اینکه "میلیونر میامی" را بسازم بازهم یک داستان کوتاه ترجمه کردم و در مجله "داستان" چاپ شد حالا هم یک قصه از تریلر ترجمه میکنم و یکی از استفان کینگ. درنتیجه آمادهباشید تریلر را از من ببینید.