سرویس سینمایی هنرآنلاین: "گلدن تایم"بهترین زمان عکاسى است، درست بعد از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن، زمانى کوتاه بین 10 تا 12 دقیقه. پوریا کاکاوند قصه گوى خوبى است، این را قبلاً در نمایشنامههایش نشان داده، حالا او 12 قصه نوشته تابه بهانه 12 ماه سال روایتشان کند، روایتى کاملاً سینمایى. شاید کاراکترهای فیلم، عکسالعملهای مشمئزکننده، نفرتانگیز و حتی ترسناک دارند اما بهشدت واقعى و حقیقیاند. همه آنها در همین سرزمین زندگى میکنند، کنار ما، دختربچهای که مادرش پیشنهاد خودکشی میدهد یا زن و مردى که با لباس عروسى مواد مخدر میفروشند و یا...همه و همه در کنار ما نفس میکشند. کاکاوند روایت گر این قصههاست، آن هم در زمان"گلدن تایم".
به بهانه اکران این فیلم در گروه هنر و تجربه، گفتوگو کردیم با پوریا کاکاوند فیلمنامهنویس و کارگردان، علیرضا هدایى فیلمبردار و هادى شیخالاسلامی بازیگر و مدیر تولید که آن را مىخوانید:
آقای کاکاوند، شما نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر هستید و اتفاقاً نمایشنامهنویس خوبی هم هستید و در چند کاری که در تئاتر کارگردانی کردهاید هم نشان دادهاید که بهعنوان یک کارگردان خلاق میشود از شما نام برد. چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید به سمت سینما بروید؟
پوریا کاکاوند: ماجرای گرایش من به سمت سینما اصلاً این نیست که تئاتر من را به لحاظ مادی و معنوی ارضا نکرده باشد، بلکه من احساس کردم باید یک کاری با یک مدیوم جدید انجام بدهم و به سراغش رفتم. البته از ابتدا میخواستم در دانشگاه سینما بخوانم اما به خاطر ماجراهای کنکور رفتم تئاتر خواندم. حتی قبل از اجرای اولین تئاترم، فیلم کوتاه ساختم که شاید به یک سری دلایل اخبار فیلمهای کوتاه من به اندازه تئاترهایم نچرخیده است. من از سال 88 تا سال 92 سه فیلم کوتاه ساختم و برای دوستان دیگر هم فیلم کوتاه نوشتم. از سال 92 یا 93 بود که احساس کردم دیگر وقتش است فیلم بلند بسازم. بنابراین من از تئاتر به سینما شیفت نکردم بلکه مسیری که در سینما داشتم میرفتم را ادامه دادم. از ساختن و نوشتن برای فیلم کوتاه شروع کردم و بعد فکر کردم حالا میتوانم فیلم بلند بسازم.
فکر میکنم جستجو برای پیدا کردن سرمایهگذار و تهیهکننده برای فیلم "گلدن تایم" خیلی به طول انجامید. درست است؟
پوریا کاکاوند: خیر، اتفاقاً چون سرمایهگذار و تهیهکننده نداشتیم، تولید فیلم به طول انجامید. وقتی ما شروع کردیم و آدمهای خیلی مهمی به ماجرا ورود کردند، به این نتیجه رسیدیم که راهی به جز استارت کار نداریم. اولین قرارهای ما در تاریخ دی تا اسفند 93 بود و کار جدیمان را از فروردین 94 شروع کردیم. ما یک ایده اولیهای داشتیم که متأسفانه نتوانستیم کامل اجرایش کنیم و آن هم این بود که بتوانیم "گلدن تایم" را در یک سال تمام کنیم، یعنی هر اپیزود را در همان ماه بسازیم. چیزی حدود 60-70 درصد موفق شدیم و هر اپیزود را یا در همان ماه و یا در همان فصل ساختیم. به طور مثال ما اپیزود آبان را در فصل پاییز ساختهایم. شرایط طوری پیش رفت که ما نتوانستیم همه چیز را آماده کنیم و بعد وارد ماجرا شویم و به همین خاطر پیش تولیدمان در حین تولید شکل میگرفت. یک پیش تولید خیلی مختصر در حد انتخاب عوامل اصلی فیلم انجام دادیم و بعد وارد پیش تولید و تولید یک اپیزود میشدیم و در عین تولید آن اپیزود، پیش تولید اپیزود بعدی را شروع میکردیم. چون همه چیز به صورت تدریجی پیش رفت، نیاز به تقویت مالی تدریجی هم داشتیم. به طور کلی صد میلیون تومان هزینه این فیلم شده است و ما هیچوقت نیاز نداشتیم که همه این پول یکجا در جیبمان باشد. در حد ساختن یک اپیزود و یک مقدار برای پیش تولید اپیزود بعدی به بودجه احتیاج داشتیم. البته همان را هم نداشتیم ولی به این نتیجه رسیدیم که به این شکل باید پول وارد پروژه شود.
حسن فتحی از کجا وارد کار شد؟
پوریا کاکاوند: از وقتی ما به این نتیجه رسیدیم که باید پروانه ساخت بگیریم. در آن سالها برخی فیلمها بدون پروانه ساخت ساخته میشدند و وقتی فیلم تمام میشد، یکضرب برای پروانه نمایش اقدام میکردند. در مشورتهایی که من با یک سری از کاربلدهای این حرفه انجام دادم، آنها گفتند که حتماً باید پروانه ساخت هم داشته باشید چون در مرحله اخذ پروانه نمایش دیگر مثل سابق نیست که نداشتن پروانه ساختت را نادیده بگیرند. به همین خاطر من بعد از 4-5 اپیزود به واسطه رفاقتی که با امیرحسین فتحی دارم به سراغ آقای حسن فتحی رفتم. ایشان دو اپیزود فیلم را دیدند و قبول کردند که تهیهکننده فیلم شوند.
اولین باری بود که حسن فتحی تهیهکننده همچین پروژهای را برعهده گرفت.
پوریا کاکاوند: بله. نکته مهم فیلم این است که تقریباً 60 درصد عوامل فیلم برای اولین بار دارند تجربهای را رقم میزنند. علیرضا برای اولین بار است که فیلم بلندش را میگیرد، هادی برای اولین بار است که کار تولید، برنامهریزی و بازیگری را انجام میدهد و من هم اولین بار است که فیلم بلند ساختهام. در واقع "گلدن تایم" فیلم اولینهاست.
فیلم "گلدن تایم" به نوعی تولید گروه "سوراخ تو دیوار" است که کارهای نمایشی خوبی هم از این گروه دیدهایم. شما، جابر رمضانی، پیام سعیدی و روشنک مرادی اعضای این گروه هستید که در بخش تئاتر کارهای آبرومند و خوبی داشتهاید اما جالب این است که شروع به تولید فیلم کردهاید. شما قبلاً فیلم کوتاه میساختید و حالا هم فیلم بلند "گلدن تایم" را ساختهاید و جابر رمضانی هم دارد فیلمهای کوتاه میسازد. آیا این گروه قرار است تبدیل به یک کمپانی شود و کارهای مختلفی را در زمینه تئاتر و سینما تولید کند و آیا سراغ رسانههای دیگر هم خواهید رفت؟
پوریا کاکاوند: فعلاً نمیدانم که به سراغ رسانههای دیگر خواهیم رفت یا نه. اصولاً ایدهآل هر گروهی این است که به کمپانی تبدیل شود. الآن تقریباً تمام گروههای ایران دارند همه کارهایی که قرار است یک کمپانی انجام بدهد را انجام میدهند و یک اثر را از صفر تا صد خودشان تولید میکنند، اما اینکه یک گروه به کمپانی تبدیل شود به خیلی چیزهای دیگر ربط دارد. به اینکه چقدر اوضاع مالی گروه تغییر کند و اینکه اصلاً ایدههایی که برای اجرا داریم چقدر با بودجه گروه تناسب دارد. فقط این را میدانم که همیشه وسوسه فیلم ساختن در کنار کار تئاتر هم با من و هم با جابر رمضانی بوده و سعی کردهایم به یک شکلی انجامش بدهیم. ما علاقه داریم که به تولید در حوزه تئاتر و سینما ادامه بدهیم و با اینکه همهمان آدمهای منطقگرایی هستیم و میدانیم که در ایران کمپانی شکل نمیگیرد ولی سعی میکنیم حداقل شمایی از یک کمپانی را پیاده کنیم.
آیا گروه "سوراخ تو دیوار" در دل حلقه تئاتر دانشگاهی قرار میگیرد؟
پوریا کاکاوند: خیر. فقط جابر رمضانی عضو حلقه تئاتر دانشگاهی بود که آمد بیرون. ما ورودیهای سال 86 رشته ادبیات نمایشی دانشگاه سوره بودیم و سال 88 تصمیم گرفتیم یک گروه ادبیات نمایشی ایجاد کنیم. هنوز هم ماهیت گروه "سوراخ تو دیوار" برای ما گروه ادبیات نمایشی و تولید متن است اما من و جابر رمضانی کارگردانی هم میکنیم.
آقای شیخالاسلامی، اینکه شما بدون بودجه تولید را شروع کنید و بعد سرمایه آن را قصه به قصه مهیا کنید، نشان میدهد که ریسک بالایی را پذیرفتهاید. ضمن اینکه یک ایده اولیه هم وجود دارد که براساس 12 قصه که در 12 ماه سال دارد شکل میگیرد، هر کدام از قصهها در ماه خودشان اتفاق میافتد؛ یعنی مثلاً قصه فروردین باید در فروردین اتفاق بیفتد و فیلمبرداری شود که این روند تولید را سختتر میکند. آیا اینطور نیست؟
هادی شیخالاسلامی: روزی که پوریا کاکاوند با من تماس گرفت و من به خانهاش رفتم و گفت میخواهم با هم فیلم بسازیم، گفتم چه خوب بسازیم. گفتم داستان چیست؟ گفت داستان 12 اپیزود از 12 ماه سال است و سختترین بخشش این است که هر اپیزود باید در همان زمان گلدن تایم گرفته شود. یعنی ما در یک روز که آفیش بودیم، 12 ساعت وقت نداشتیم که یک اپیزود را بگیریم بلکه 15 یا 20 دقیقه وقت داشتیم. بخش سختترش این بود که من بهعنوان مدیر تولید پولی نداشتم که جلسههایم از یک جلسه بشود دو جلسه. شما فرض کنید میخواهید فیلمی را بسازید که سکانس پلان است و باید در زمان گلدن تایم فیلمبرداری شود و باید آن را یک تیک بگیرد تا تمام شود و برود. بنابراین آنچه توانست به کار ما بال و پر بدهد این بود که ما اپیزودهایمان را در پیش تولید ساختیم و بعد به تولید رساندیم. ما تمرینهایمان را در پلاتو و ماشین انجام میدادیم و بعد علیرضا هدایی با گوشی اپل ماکت میگرفت و ما فیلم را میدیدیم. به همین خاطر ما روز فیلمبرداری نمیرفتیم که آزمون و خطا کنیم بلکه میرفتیم تا اجرا کنیم و خوشبختانه همه چیز در آن روز در میآمد. خیلی سخت بود اما حداقل ما سه نفر میدانستیم که فیلم را میسازیم و تمام میکنیم.
در این شرایط عوامل را چطور راضی میکردید که بدون دستمزد به شما و پوریا کاکاوند اعتماد کنند و سر کار بیایند؟
هادی شیخالاسلامی: درست است که هزینههای کلی این فیلم صد میلیون تومان شده است اما فکر میکنم پشت این فیلم اندازه یکی دو میلیارد تومان اعتبار خوابیده است. بازیگرها بر حسب اعتباری که در وهله اول پوریا کاکاوند در تئاتر داشت سر کار آمدند. بازیگر به دنبال متن، کارگردان و عوامل خوب است که خوشبختانه همه اینها در این کار وجود داشت و بازیگرها اعتماد کردند و آمدند. کل تیم تولید و تدارکات من سر این فیلم دو نفر بودند، خودم و دستیارم به اسم معین حیدری.
پوریا کاکاوند: مهمترین نکتهای که در مورد تولید "گلدن تایم" میشود گفت این است که من روز اول احساس میکردم دو نفر در این کار خیلی مهم هستند. عرفان ابراهیمیان که قرار بود امروز اینجا باشد و نیست، جزو آدمهای خیلی مهم این فیلم است. عرفان هم صدابردار است و هم صداگذار. اما نکته مهم این است که به جز من بهعنوان کارگردان، دو نفری که باید اندازه من از پروژه آگاه باشند و بدانند قرار است به کجا برسیم، مدیر تولید و فیلمبردار هستند. ما میتوانستیم اپیزود دو را با یک صدابردار کار کنیم و اپیزود سه را با یک صدابردار دیگر، اما نمیتوانستیم مدیر تولید و فیلمبردارمان را تغییر بدهیم چون شکل ماجرا تغییر پیدا میکرد. من قبلاً با هادی شیخالاسلامی و علیرضا هدایی یک فیلم کوتاه ساخته بودم. مهمتر از استعداد و خلاقیت این دو نفر این بود که چقدر آدمهای همراهی هستند، وگرنه ما هیچ ادعایی نداریم و هر سه میدانیم که چه نفراتی از ما بهتر هستند و چه نفراتی از ما بهتر نیستند. ما ادعایی نداریم که بهترینهای کار خودمان هستیم اما ما بهترین آدمها برای آن پروژه بودیم. به همین خاطر بود که هادی و علیرضا و عوامل دیگر کم کم جمع شدند. ما در بخش لباس و صدا مجبور شدیم از اپیزود سوم به بعد آدمها را عوض کنیم و وقتی به آدم اصلی رسیدیم و آن آدم پروژه را فهمید، تا آخرین لحظه در کنار ما بود.
طبیعتاً ساختن 12 اپیزود فیلم "گلدن تایم" حداقل یک سال طول کشیده است. آیا سخت نبود که عوامل بخواهند تمام این مدت را با شما کار کنند؟
پوریا کاکاوند: روند تولید فیلم "گلدن تایم" یک سال و 9 ماه طول کشید اما به طور مثال فیلمبردار ما میتوانست دنبال کارهای دیگرش را برود و زمان فیلمبرداری ما هم بیاید فیلم بگیرد.
چطور روند فیلمبرداری "گلدن تایم" یک سال و 9 ماه به طول انجامید؟
پوریا کاکاوند: پول نداشتیم.70-80 درصدش به خاطر این بود که پول نداشتیم و 20-30 درصد هم به این دلیل بود که ما یک سری از لحظات را به خاطر آب و هوا از دست دادیم، چون نیاز مبرم داشتیم که هوا آفتابی و صاف باشد. به خصوص در زمان وارد شدن به فصل پاییز کار برای ما سخت میشد.
اشاره کردید که کار با بازیگران سه مرحله داشته است؛ یک مرحلهاش روخوانی بود که در پلاتو یا در خانه انجام میشد، یک مرحلهاش در ماشین بهعنوان لوکیشن ثابت تمام قصهها بود و در مرحله آخر هم میرفتید فیلمبرداری میکردید. با توجه به اینکه قصهها یک زمان مشخصی دارند، آیا در تمرینات زمانبندی و ریتم را هم میسنجدید؟
پوریا کاکاوند: بعد از اینکه علی، هادی و دیگران اضافه شدند، اتفاقی که خیلی خوشحالکننده بود این بود که من مطمئن بودم تا بی نهایت میتوانم کاراکتر بنویسم. الآن فیلم ما 47 بازیگر دارد اما من میتوانستم 470 کاراکتر بنویسم. خیالم از این بابت راحت بود. خیلی هم خوشحالکننده بود که با بخش اعظمی از بازیگرهای با تجربه همکاری داشتم یا با آنها دوست بودم. ما برای هر اپیزود بین 15 تا 25 جلسه تمرین میکردیم. البته این میزان تمرین فقط به این خاطر نبود که بازیگرها به نقش برسند چون آنها آنقدر توانایی داشتند که این اتفاق زودتر بیفتد، بلکه ما مثل یک فوتبال یک مدتی را تمرین کردیم که 90 دقیقه بازی کنیم. بازیگران ما 15 تا 25 جلسه تمرین میکردند تا 8 دقیقه را بتوانند بدون هیچ مشکلی بازی کنند چون آگاه بودند که اگر در آن 8 دقیقه یک لحظه اشتباه کنند، هزینه فیلم دو برابر میشد و ما مجبور بودیم که برویم و فردا برگردیم. خوشبختانه اتفاقی که کار ما را راحت میکرد همین توانایی و همراه بودن بازیگرها بود.
هادی شیخالاسلامی: من و پوریا کاکاوند پنج سال است همدیگر را میشناسیم و وقتی پوریا، جابر رمضانی و بقیه بچهها میخواهند یک فیلم یا تئاتری را بسازند، من سر کارشان هستم. یک ویژگی خیلی خوبی که پوریا کاکاوند دارد این است که جوری شما را در پروسه تمرین به نقشها میرساند که شما اصلاً نمیدانید چه شده است، دیگر رسیدهاید و نمیتوانید اشتباه کنید.
فکر میکنم یکی از سختترین وظیفهها در فیلم "گلدن تایم" را مدیر فیلمبرداری برعهده دارد. این کار برای مدیر فیلمبردار چند سختی دارد، یکی اینکه باید زمان مورد نظر گلدن تایم را دقیقاً به اندازه زمانی خودش برساند که اگر غروب آفتاب باشد، در فصلهای مختلف بین 12 تا 25 دقیقه است، دوم اینکه به غیر از سه اپیزود، بقیه اپیزودها زاویه دوربین ثابت است و از یک زاویه مشخص به سوژهها نگاه میشود و سوم اینکه این اتفاق باید طوری بیفتد که میزانسنها تکراری هم نباشند. این سه وجه کار مدیر فیلمبرداری را سخت میکند. شما چطور این سختیها را سپری کردید؟ آیا با یک پیش تولید دو سه ماهه میشود از پس این سختیها برآمد یا یک خلاقیت دیگری هم میطلبد؟
علیرضا هدایی: دوستی من و پوریا کاکاوند هم به پنج سال پیش برمیگردد که ما یک فیلم کوتاه با هم کار کردیم. آن فیلم برعکس "گلدن تایم" دکوپاژ تقطیع شدهای داشت. ما از همان اول یک نتیجه خیلی باحالی که با پوریا گرفتیم این بود که من و پوریا اصلاً رابطه عادی یک فیلمبردار و کارگردان را نداشتیم، خیلی به هم اعتماد داشتیم و با هم کار میکردیم و دیدیم چقدر نتیجه خوبی داد. سر "گلدن تایم" هم شرایط طوری شده بود که من و پوریا کاملاً با هم همکاری میکردیم. جاهایی من قاب را میبستم و پوریا روی آن قاب میزانسن میداد. به نظر من این یکی از لذتبخشترین همکاریها بود. من سر این کار خیلی چیزها یاد گرفتم. بودجه کم این فیلم یک جنبه مثبت هم داشت که باعث شد من خیلی تحقیق کنم و ببینم در سینمای روز دنیا چهکار میکنند. آن موقع دلار ارزانتر بود و من چیزی حدود 50 دلار اپلیکیشن برای آیفونم خریدم. "گلدن تایم" خیلی مدیون آن اپلیکیشنهاست. یکی از آنها اپلیکیشن "گلدن آور" است که موقعیت خورشید را با توجه به لوکیشنی که در آن قرار داریم به ما میدهد. به جز آن از نرمافزارهای دیگری هم استفاده کردم. این نرمافزارها کمک زیادی به من کردند و سرعت کارم را بالاتر بردند.
پوریا کاکاوند: اصلاً افتخار نیست که ما پول کمی داشتیم. همه ما دوست داریم فیلمهای گرانقیمت بسازیم و اصلاً هم تقدس فقر به کار نمیبریم که ای وای ما بی پول هستیم و ببینید چقدر فیلم ما بی پولانه است! اگر مشکلی در فیلم وجود دارد اصلاً به دلیل نداشتن پول نیست؛ یا من خراب کردهام، یا علیرضا و هادی خراب کردهاند و یا بازیگرها. این مهمترین نکتهای است که باید بدانیم. نکته دیگر که میخواهم بگویم در مورد دو تصمیمی است که من و علیرضا گرفتهایم و حتی میتوانم بگویم این تصمیمها را من برای علیرضا گرفتهام. این دو تصمیم خیلی تصمیمهای سختی است. ببینید، یک تعریف غلطی در تئاتر وجود دارد که فکر میکنند تئاتر یک فول شات است. در واقع احساس میکنند که اگر شما کات نزنید، یعنی کارتان تئاتری است. هنوز به "مرگ یزدگرد" آقای بیضایی میگویند فیلم تئاتر، نمیگویند فیلم سینمایی. من سر نمایش "رولور" یک شوخی میکردم که الآن برایم جدی شده و حتی تبدیل به یک نظریه شده است. در مصاحبهای به من گفتند کار تو رادیویی است. گفتم چرا؟ گفتند چون گوشش بدهیم هم کافی است و بازیگرانت تکان نمیخورند. خیلی راحت گفتم کار رادیویی کاری است که از رادیو میشنوید و "رولور" را چون از رادیو نمیشنوید، رادیویی نیست. تئاتر هم چیزی است که شما روی صحنه میبینید. هر چیزی که از آن فیلم بگیرید و روی پرده بیندازید هم میشود سینما. حتی اگر دوربین قرار باشد هیچ کاتی نخورد یا از یک صحنه تئاتر فیلم بگیرد هم یک فیلم سینمایی است.
جالب است که قبلاً آدمهایی مثل فون تریه این تجربه را انجام دادهاند.
پوریا کاکاوند: بله، اما خیلی از منتقدین ما تجربهاش نکردهاند! البته منتقدین منظورم لزوماً کسانی نیست که کارشان نقد کردن است، بلکه منظورم هر کسی که است که نقد میکند، از یک دانشجوی ترم یک گرفته تا خیلی از اساتید. پس این خیلی تصمیم سختی است که من به این نتیجه برسم که سکانس پلان قاب ثابت بگیرم، چون میدانم که میگویند فلان کارگردان تئاتر نتوانسته است کات بزند. این یک ترس است، البته ترس نه به معنای واهمه بلکه به معنای چیزی که ذهن تو را اذیت میکند. اینکه تو نگرانی این نقدها بهت وارد شود. نکته این است که این تصمیمی که من برای خودم گرفتهام، روی علیرضا هم تأثیر میگذارد. فیلمبردارها دوست دارند قاب عجیب ببندند، حرکت دوربین عجیب داشته باشند و نور زیاد بچینند اما من همه اینها را بدون اینکه بگویم از علیرضا گرفتم، چون تصمیمی که گرفتم ناخودآگاه روی کارش تأثیر گذاشت. اینکه علیرضا هم چنین چیزی را قبول کرده برای من خیلی مهم است، به خصوص که در اولین فیلم بلندش این کار را کرد. اصولاً عوامل فیلمهای سینمایی خیلی برایشان مهم نیست که در اولین یا دومین تجربهشان در چه کاری حضور دارند. مثلاً یک فیلمبردار خیلی برایش مهم نیست که فیلم اولش چقدر خوب است، بلکه این برایش اهمیت دارد که سر فیلم اولش چقدر جلوهگریهای فیلمبردارانه به خرج داده است. بازیگر هم همینطور است و به این فکر میکند که در فیلم اولش چقدر دیده میشود. علیرضا میتوانست این شکلی شود اما این نگاه را کنار گذاشت و پذیرفت یک سال و نیم از وقتش را برای "گلدن تایم" بگذارد، آن هم با این ترس که شاید بعداً به او بگویند تو اصلاً کاری نکردهای! این را اگر علیرضا بخواهد شخصاً با خودش حل کند، خودش یک ماجرای عجیب و غریبی است.
آیا کمپوزیسیون و میزانسن پشت دوربین فکر هر دویتان بود یا شما آن را میچیدید و آقای هدایی کمک و راهنماییتان میکرد؟
پوریا کاکاوند: این یک اتفاق بده بستانی بود. اول از همه ما یک قانونی داشتیم که گفته بود "سکانس پلان، گلدن تایم، ماشین" و ما همه چیزمان را باید بر اساس این قانون میچیدیم. علیرضا معمولاً سر یکی از تمرینها در پلاتو و چهار پنج تمرین در ماشینها میآمد و قابهای مختلف را تست میکرد و به ما نشان میداد. من حتی یادم میآید که ما در اپیزود عروس و داماد اصلاً قابمان چیز دیگری بود و علیرضا روز فیلمبرداری پیشنهاد کرد که دوربین یک ذره زاویه داشته باشد و کمی کج به ماجرا نگاه کند. یا مثلاً در آن اپیزودی که چهار دختر میخواهند برای پدرشان به خواستگاری بروند، من فقط میخواستم دوربین عقب ماشین باشد و مخاطب راه رفتن آدمها در منظره برفی را ببیند، بقیهاش تصمیم علیرضا بود که ماشین را کج پارک کرد تا قابمان کج باشد. مهمترین تصمیمی که علیرضا گرفته، تصمیمی برای اپیزود دانشجوها است، اینکه با فیلم موبایلی کنار آمده است و خودش فیلمبردار آن ماجرا بهعنوان یک Camera Man نیست.
علیرضا هدایی: اصلاً من پیشنهاد دادم که آن اپیزود را با آیفون بگیریم، اما کسی اعتماد نمیکرد که فیلم آیفون را بشود روی پرده برد.
پوریا کاکاوند: علیرضا یک دورهای سر تمرینها حاضر میشد و علاوهبر اینکه قابهای خودش را چک میکرد، یک سری نکات قاببندی هم به بازیگران یاد میداد. برای من این چیزها خیلی ارزشمند بود.
اشاره کردید که کل سکانس پلان درگیری دانشجوها با استاد را با موبایل فیلمبرداری کردهاید و تصور من بر این است که شما مانیتوری هم نداشتید که آن را کنترل کنید. با توجه به اینکه خودتان گفتید فیلمبرداری را در تولید یک برداشت هم انجام دادهاید، چطور توانستید به بازیگرها اعتماد کنید که بتوانند همان زاویهای که شما میخواهید را بگیرند؟
علیرضا هدایی: موقعیت خاصی بود چون قصه قصهای بود که دانشجو باید با یک موبایل فیلم میگرفت. چیزی که برای من اهمیت داشت این بود که به واقعیت نزدیکتر باشد. اصلاً به نظرم پرفکشنیسم به آن اپیزود صدمه میزد. چیزی که الآن باعث باورپذیری آن سکانس شده، اعتماد ما بوده است. در مورد این اپیزود اصلاً جهان فیلم این را نمیطلبید که قابها زیبا باشد و همانطوری که پوریا گفت، من هم دنبال دیده شدن نبودم. من دیدم یک رفیق صمیمی دارم که خیلی کارش را دوست دارم و هر کاری که از دستم برآمد برایش انجام دادم. خود پوریا میداند که خیلی از لوکیشنهای فیلمش را من انتخاب کردم. تمام تلاشم را کردم که فیلم به بهترین جایگاه خودش برسد و از این بابت بسیار خوشحالم.
آقای کاکاوند، اگر بازیگرتان تپق میزد چهکار میکردید؟
پوریا کاکاوند: در یکی از اپیزودها یک اتفاق بامزهای افتاد. ما از 8 دقیقه اپیزود به دقیقه 7 و خوردهای رسیدیم که آنجا شال مهسا ایرجپور افتاد. آنجا یک لحظه گفتم کاش تئاتر بود و شالش را سرش میکرد و به بازیاش ادامه میداد اما میدانستیم فیلم ثبت شده و دیگر نمیشود کاریش کرد. نوری که میخواستیم هم دیگر داشت میرفت. بعد علیرضا یک سری کارهای فنی انجام داد و...
علیرضا هدایی: یک ذره جایشان را عوض کردم و از ایدهآلهایم گذشتم.
پوریا کاکاوند: و بعد برگشتیم و دوباره فیلم گرفتیم. واقعاً نمیتوانستیم برویم فردا بیاییم. حتی اگر مجبور بودیم یک مقدار نور را از دست بدهیم، چاره این بود که فیلمبرداری را همان روز انجام بدهیم.
چه شد که تصمیم گرفتید تمام قصهها در ماشینها اتفاق بیفتد؟ این عنصر ماشین که در "گلدن تایم" خودش تبدیل به یک شخصیت شده است، چطوری به ذهنتان رسید؟
پوریا کاکاوند: ما اسفند 92 یک فیلمی با هادی شیخالاسلامی و علیرضا هدایی با نام "سوگواری" کار کردیم که من عید سال 93 به سراغ تدوینش رفتم. یک روز در ایام نوروز من به همراه روشنک مرادی و یکی از دوستانمان داشتیم توی ماشین در سطح شهر حرکت میکردیم. من پشت نشسته بودم و این دو خانم جلو نشسته بودند. آنها در مورد فالگیری حرف میزدند و من سرم توی موبایلم بود. آنها آنقدر بکر در مورد ماجرای فالگیری حرف میزدند که من همان لحظه گفتم من به همین چهار تا دیالوگ اضافه میکنم که یک سر و شکلی بگیرد و بعد به علیرضا هدایی زنگ میزنم که فردا یک دوربین بیاورد و همین را بگیریم، چون احساس میکردم خیلی لحظه بکری است. خلاصه اتفاقاتی افتاد که ما فردای آن روز نتوانستیم این کار را انجام بدهیم و من هم دیگر به قزوین رفتم. از فاصله پنجم ششم فروردین تا سیزدهم که در قزوین بودم، دیدم که من تازه یک فیلم کوتاه ساختهام و این هم یک فیلم کوتاه است. برنامهام این بود که یک سال یا دو سال دیگر فیلم بلند بسازم که همان لحظه از خودم پرسیدم چرا نیایم ماهی یک فیلم کوتاه بسازم؟ داشتم به این فکر میکردم که ماهی یک فیلم کوتاه بسازم که بعد به این رسیدم که همه فیلمها در یک ماشین باشند. آن روزی که به این نتیجه رسیدم که همهشان در لحظه گلدن تایم باشند، گفتم حالا این دیگر یک فیلم بلند است چون دیگر فرم دارد. تصمیم گرفتم یک فیلم بلند بسازم اما با این تکلیف فیلمسازی که ما 12 ماه خودمان را درگیرش کنیم. بنابراین ایده "گلدن تایم" از یک تکلیف فیلمسازی آمد و کم کم خودش بزرگتر شد و قانعم کرد که به این شکل بسازم.
شما قصهنویس خوبی هستید و این را در تئاتر هم نشان دادهاید. در فیلم "گلدن تایم" هم به سراغ قصه آمدهاید و هر کدام از اپیزودها یا قسمتهای فیلمتان قصه خودشان را دارد. قصههایی که در امروز ایران و در هر شهری میتواند اتفاق بیفتد و اتفاقاً یکی از حسنهایش این است. قصهها در هر شهری از ایران میتوانند اتفاق بیفتند ولی اقلیمی هستند و اگر بخواهید همین قصهها را مثلاً به ارمنستان ببرید، فکر نمیکنم بتواند همین تأثیرگذاری را داشته باشد.
پوریا کاکاوند: اصلاً به نظر من ویژگی تمام قصههای جهان باید همین باشد.
که اقلیمی باشند؟
پوریا کاکاوند: بله. مثلاً "باغ آلبالو" به جز روسیه در کجا ممکن است اتفاق بیفتد؟ همه میتوانند کانسپتش را بگیرند و تطبیقش بدهند اما فقط آدم روس آن سالهاست که آن قصه را میپذیرد.
در "گلدن تایم" هم شما به سمت قصه گفتن و قصه اقلیمی آمدهاید.
پوریا کاکاوند: البته یکی از دلایلی که شما میگویید این قصهها میتواند در هر شهری اتفاق بیفتد به خاطر فرار خودخواسته خودم از آسیبهای اجتماعی است. ما در فیلم روسپی، استاد متجاوز، مهاجرت، اعتیاد، برادرکشی، خیانت و خیلی آسیبهای اجتماعی دیگر را داریم اما من تصمیم گرفتم فاصلهام با این آسیبها را نگه دارم و بیشتر یک قصهگو باشم تا کسی که قرار است آن آسیب را حل کند. به همین خاطر در آن اپیزودی که راجع به یک روسپی است، اصلاً ماجرا روسپیگری نیست. من احساس کردم باید آن نقطه تمرکز را از روی آسیبها بردارم که دیگر آن آسیبها خیلی مهم نباشد. یا در اپیزود عروس و داماد اصلاً اعتیاد مسئله اصلی ما نیست و داستان راجع به آدمی است که بین اینکه برای آن پسر ایکس باکس بخرد یا نخرد گیر کرده است. یعنی ماجرا خیلی ور انسانی اخلاقی دارد تا ور آسیبهای اجتماعی و حل کردن مشکلات جامعه.
در واقع پوریا کاکاوند در مقام مصلح اجتماعی قرار نمیگیرد بلکه قصه خودش را میگوید.
پوریا کاکاوند: بله، من قصهگو هستم. من قرار است براساس آسیبهای اجتماعی به شما یک قصهای بدهم، نه اینکه بخواهم آن آسیب را حلش کنم. اگر قرار بود آسیبی مثل اعتیاد با یک فیلم یا اصلاً هزار فیلم حل میشد که اصلاً دیگر اثری از آن نبود.
قصه را کاراکترها برایتان به وجود آوردند یا وضعیت؟
پوریا کاکاوند: قصه حاصل چند چیز بود اما میدانستیم که قرار است به یک وضعیتی برسیم، چون از نظر زمانی، وضعیت خیلی بیشتر به دردمان میخورد تا کاراکتر و یک قصه بلند. به هر حال ما 8 دقیقه بیشتر وقت نداشتیم. خیلی چیزها از جمله آدمها، آسیبها، قصه تک خطی و... باید دست به دست هم میداد تا فیلم درست پیش برود.
بعضی قصههای فیلم حیرتانگیزند. الآن خیلی مد شده است که میگویند خیلی از کارگردانهای جوان دنبالهرو اصغر فرهادی هستند و اکثر فیلمهایشان پایان باز است. البته خود اصغر فرهادی هم ادعا ندارد که پایان باز را او به وجود آوره است، چون ما قبل از اصغر فرهادی هم خیلی از فیلمسازان و حتی قصهنویسان و نمایشنامهنویسان بزرگ دنیا مثل آنتونیونی، کالوینو و چخوف را داشتهایم که قصههایشان را با پایان باز تمام کردهاند. به طور مثال شما نمیتوانید بگویید چخوف قصه "سه خواهر" را بسته است. به اعتقاد من "سه خواهر" یکی از شاهکارهای پایان باز است.
پوریا کاکاوند: نکته این است که همه دوست دارند قصه تمام شود، در حالیکه باید فرم تمام شود. چخوف در نمایشنامه "سه خواهر" با مونولوگ پایانیاش فرم را میبندد ولی قصه همچنان ادامه دارد. طبیعتاً وقتی کاراکتر زنده است، قصه هم ادامه دارد. قصه با کاراکتر دو چیز جدا نیستند. مثلاً قصه "جدایی نادر از سیمین" تمام نشده است. نادر زنش را طلاق میدهد ولی زن و بچهاش همچنان حضور دارند و طبیعتاً تا وقتی کاراکتر زنده است قصه تمام نمیشود، اما فرم و روایت تمام میشود. ما پایان روایت را با پایان قصه اشتباه میگیریم.
اتفاقاً به نکته خوبی اشاره کردید و این مسئله در فیلم "گلدن تایم" هم وجود دارد. شما با فرم و شکلی که در فیلمتان ایجاد کردهاید، باعث شدهاید که قصه به طور ناخودآگاه در منِ مخاطب جریان داشته باشد و من شاید یکی دو هفته به آدمها فکر کنم. مثلاً یکی از قصههای حیرتانگیزتان مربوط به اپیزودی است که هوشنگ گلمکانی و کیومرث پوراحمد در آن بازی میکنند و خیلی قصه حیرتانگیزی است که یک مرد در زمان کمای همسرش میفهمد که مرد دیگری وجود دارد که در تمام طول این 20 سال عاشق زنش بوده است. لحظه اعترافی که کاراکتر راننده (هوشنگ گلمکانی) برای همسر زن (کیومرث پوراحمد) انجام میدهد خیلی لحظه حیرتانگیزی است. شاید شما فرم را بستهاید اما قصه همچنان جاری است و من بهعنوان مخاطب دارم فکر میکنم که بعد از این فیلم چه اتفاقی برای دو کاراکتر راننده تاکسی و همسر مردی که در کما است میافتد. من احساس میکنم قصههایتان در ما جریان دارند و انگار ما همه آدمهای قصهها را میشناسیم و با آنها همذاتپنداری میکنیم. درست است که فیلم اقلیمی است اما میتواند در نقطه به نقطه تهران اتفاق بیفتد. نظرتان در اینباره چیست؟
پوریا کاکاوند: چیزی که از دهه 80 بسیار مد شد این بود که میگفتند جهانشمول بنویسید. میگفتیم جهان شمول چیست؟ میگفتند یک چیزی بنویسید که آمریکاییها و افغانستانیها هم آن را بفهمند. به نظرم این احمقانهترین چیزی است که میشود گفت. مگر یک آدم آمریکایی همان آب معدنی که من میخورم را میخورد تا بخواهد قصه من را درک کند؟ من فکر میکنم جهانشمول بودن افتخار نیست، همانطور که به نظرم اینکه میگویید قصههای من در هر نقطهای از ایران میتواند اتفاق بیفتد هم افتخار نیست، بلکه یک ویژگی است که این ویژگی گاهی خوب است و گاهی بد. مثلاً رمان "همسایهها" نوشته احمد محمود فقط در آبادان میتواند اتفاق بیفتد ولی آیا این ویژگی جزو ضعفهای آن کتاب است؟ به هیچوجه اینطور نیست و حتی جزو نقاط قوت کتاب است و یا نمایشنامه "مرگ یزدگرد" اثر بهرام بیضایی فقط باید یک روز قبل از ورود اعراب به ایران اتفاق بیفتد وگرنه در غیر این صورت غیر مصرف خواهد بود. من میخواهم بگویم که هیچکدام بر دیگری ارزشی ندارد بلکه مهم این است که در آن جایگاه چه اتفاقی افتاده است. البته اینکه شما میگویید فیلم من در هر جای ایران میتواند اتفاق بیفتد، برای من یک تعریف است چون احساس میکنم آن کاری که میخواستم انجام بدهم و به طور خودخواسته از آسیبهای اجتماعی فرار کنم، درست درآمده است.
گلدن تایم دو تعریف دارد؛ یک تعریف آن در پزشکی است و تعریف دیگر در عکاسی و فیلمبرداری. در تعریف پزشکی میگویند گلدن تایم مدت زمانی است که مغز میتواند بدون اکسیژن زنده بماند و این زمان بین 4 تا 6 دقیقه است. اتفاقاً در عکاسی و فیلمبرداری هم همین اتفاق میافتد و گلدن تایم یا دقیقاً بعد از طلوع آفتاب و یا قبل از غروب خورشید است که آن هم در مدت کوتاهی اتفاق میافتد و بین 10 تا 15 دقیقه است.
پوریا کاکاوند: جالب است که من تعریف پزشکی گلدن تایم را نمیدانستم.
به اعتقاد من حتی اگر شما نمیدانستید که گلدن تایم پزشکی این تعریف را دارد اما ناخودآگاه قصهها و آدمهای فیلمتان در این تعریف پزشکی هم هستند. انگار که به آنها شوک وارد میشود و گلدن تایم پزشکی هم بر آنها واقع میشود.
پوریا کاکاوند: من زمانی که داشتم ساخت فیلم "گلدن تایم" را شروع میکردم، با آقای علیرضا نادری صحبت کردم و به ایشان گفتم چنین ایدهای دارم. آقای نادری با بیان شیوای خودش گفت به طلوع یا غروب خورشید میگویند دلوک شمس. بعد زبانشناسی آن را اجرا کرد و گفت دو یعنی دو، لوک یعنی نگاه و شمس یعنی خدا. دلوک شمس یعنی دو لحظهای که خدا به زمین نگاه میکند؛ طلوع و غروب آفتاب. من همینجوری ماندم. الآن هم همان حال را دارم چون چیزی از گلدن تایم پزشکی نمیدانستم.
کاراکترهای فیلم شما انگار اکسیژن مغزشان یکدفعه قطع میشود. مثلاً در آمبولانس زمانی که پرستار میفهمد کاراکتر زن به چه دلیلی اهدای عضو کرده است، انگار یک لحظه اکسیژن به مغزش نمیرسد و بعد تصمیم میگیرد. با این حال من فکر میکنم در فیلم "گلدن تایم" دو لحظه وجود دارد که چندان احتیاجی به گلدن تایم ندارد. یکی مربوط به اپیزودی است که ژاله صامتی در آن بازی میکند و میفهمد که شوهرش دارد به او خیانت میکند. در آن لحظه آدم حس میکند ماشین در پارکینگ است و از بالا به سقف ماشین نگاه میشود. یکی دیگر هم تقریباً در آمبولانس اتفاق میافتد که نور از گوشه دارد تابیده میشود. آدم فکر میکند شاید بشود یک زمان دیگر را اما با فیلتر گرفت.
پوریا کاکاوند: علاوه بر این دو اپیزود، ما میتوانستیم بعضی اپیزودهای دیگر را هم با فیلتر بگیریم ولی نکته اینجاست که از یک جایی به بعد الزامات فرمی برای ما از بین رفته بود. در واقع شبیه یک بازی شده بود که تصمیمات آن از قبل گرفته شده بود. "گلدن تایم" واقعاً کار سختی بود و من و هادی شیخالاسلامی هر پلانش را که میگرفتیم یک باری از روی دوشمان برداشته میشد.
آقای هدایی، اگر بالفرض بخواهید فیلم خودتان را در یک سینمایی در تهران یا ایران اکران کنید، کدام سینما را مناسبتر میداند؟
علیرضا هدایی: من ترجیح میدادم با دیسینما (D cinema) این اتفاق بیفتد. سینما فرهنگ، سینما ملت یا هر سینمای دیگری که دیسینما را ساپورت میکند، جاهای مناسبی برای اکران این فیلم هستند. من، پوریا و همه بچهها فیلم را روی پروجکشنهای عادی، مانیتورها و دیویدی دیدهایم و میدانیم چهکار کردهایم. متأسفانه بحث ضیق وقت پیش آمد و ما مجبور شدیم که در یک زمانی فیلم را به هنر و تجربه برسانیم. ما به خاطر کمبود هزینه نمیتوانستیم برای سینماهای مختلف دیسیپیهای (DCP) مختلف بفرستیم، چون من دیدهام برای فیلمهایی که اسپانسر دارند و مهم هستند این کار را میکنند و برای چهار سینمای مختلف، چهار تا دیسیپی میفرستند. آسیبهای جدی که ما خوردیم بابت همین کمبود بودجه بود وگرنه فیلم "گلدن تایم" بیشتر از اینها دیده میشد. به نظرم اگر درست اکران میشد، اصلاً گم نمیشد که چرا تولید فیلم اینقدر زمان برد. من فکر میکنم کار ما درخشان بود.
پوریا کاکاوند: خروجی فیلم بر روی پرده بسیار پایینتر از کیفیت اصلی تصویر است. در حال حاضر رنگ، لعاب، سایه روشن و همه چیز از کنترل خارج شده است. الآن مخاطبان فقط از لحاظ قصهای میفهمند که فیلم ما چقدر گلدن تایم است ولی از لحاظ فرمی باید منتظر باشند تا دیویدی فیلم بیرون بیاید. تیزر فیلم "گلدن تایم" در اینترنت موجود است، شما اگر تیزر را ببینید متوجه تفاوت رنگ میشوید، به خاطر اینکه ما دو نوع خروجی دیسیپی داریم؛ دیسینما و ایسینما که فیلم ما الآن خروجی ایسینما اکران میشود. دیسینما برای سینما مگامال یا سینما آزادی پانصد نفره است که پروژکتورش واقعاً یک پروژکتور قویای است و بر یک پرده استاندارد میتابد، اما سینمای هنر و تجربه به دلیل کوچک بودن سالنها و به خاطر اینکه امکاناتشان کم است و پروژکتورهای خوبی ندارد، خروجیشان ایسینما است که ایسینما در حد دیدن یک فیلم روی موبایل یا روی مانیتور صد اینچ است. کیفیت افت میکند چون لامپ پروژکتور اصلاً قدرت پرتاب تصویر روی پرده را ندارد.
موقع نوشتن قصهها نمیترسیدید که قصههایتان در زمان تصویب فیلمنامه سئانسور شوند؟
پوریا کاکاوند: به جز یک سکانس خیر. البته من یک اپیزود داشتم که آرش فلاحتپیشه و بیتا فلاحتپیشه آن را بازی میکردند. اپیزود خرداد ما بود که آن را در ممیزی درآورند. من به جای آن، اپیزود اعتراف مادر و دختر را ساختم که سونیا سنجری و مانیا علیجانی آن را بازی میکنند. از روز اول روی آن اپیزود ایستاده بودند که باید از فیلم در بیاید. به پنج اپیزود دیگر هم ایراد میگرفتند که من در مورد آن پنج اپیزود قانعشان کردم ولی آن یکی را نتوانستم.
دوست دارید به قصهاش اشاره کنید؟
پوریا کاکاوند: در مورد سرویس مدرسه دخترانه بود.
صحنه اعتراف یک صحنه دلهرهآور است چون ما در آن اپیزود با یک نسلی روبهرو هستیم که بسیار عجیب هستند. یک دختر بچه هفت هشت ساله در یک بازی دارد ادای مادر خودش را در میآورد و بعد به مادرش پیشنهاد خودکشی میدهد. شما نمونه قصه این اپیزود را قبلاً دیده بودید؟
آن اپیزود اقتباسی است. پس از اینکه اپیزود آرش و بیتا فلاحتپیشه از فیلم درآمد، فیلم ما 11 اپیزود داشت و من اصلاً نمیخواستم اینطور باشد چون فرم فیلم 12 اپیزودی بود. من دو راهکار برای جایگزینی آن اپیزود داشتم، یا باید جای آن را خالی میگذاشتم که در این صورت اعتراض به سئانسور تلقی میشد ولی من اهل این کارهای شوآفی و شبه روشنفکرانه نیستم و یا باید یک چیزی میساختم که جای اپیزود قبلی بگذارم تا فیلم را کامل کنم. زمان زیادی هم نداشتیم و من هیچ ایده جدید برای "گلدن تایم" نداشتم. من در گذشته داستان "بیا با هم بازی کنیم" نوشته آلبرتو موراویا را خوانده بودم و میخواستم فیلم کوتاهش را بسازم. بعد با دوستان مشورت کردم که اشکالی ندارد یک قصه اقتباسی در فیلم وجود داشته باشد؟ البته خودم مشکلی با اقتباسی بودن ندارم و حتی فیلمنامه بعدی من نیز اقتباسی است منتها میگفتم که نکند مخاطبان بگویند همه این اپیزودها اقتباسی هستند. به همین خاطر تصمیم گرفتم این نکته را در تیتراژ ذکر کنم. با این حال دیدم که انگار این قصه برای فیلم "گلدن تایم" نوشته شده است. داستان "بیا با هم بازی کنیم" موراویا در خانه میگذرد و مادر راوی قصه است ولی اینجا قصه در ماشین میگذرد و سر و شکل آن نیز تغییر کرده است.
انتخاب بازیگرها را با مشورت هادی شیخالاسلامی، مدیر تولید فیلم انجام دادید و یا چون آدمها را از قبل میشناختید، کاراکترها را بر اساس این بازیگران نوشتید؟
پوریا کاکاوند: همیشه در ذهن همه ما یک سری آدم به درد بخور وجود دارد. من یک صندوقچه پر از بازیگر در ذهنم دارم و از همان ابتدا به یک مجموعهای رسیدم که دیدم اگر همه این بازیگرها بازی کنند عالی میشود ولی بعد یک اتفاقی افتاد. من با خودم میگفتم اگر هادی شیخاسلامی اپیزود اول را بازی کرد، نکند وقتی به اپیزود نهم رسیدیم پشیمان شوم و بگویم ای کاش هادی فلان نقش را بازی میکرد. خوشبختانه در حال حاضر بازیگران متولد 67 تا 73 طوری هستند که نگرانی شما را کمتر میکنند. مثلاً اگر وقت امین اسفندیار پر بود و به بازی نرسد، صادق برقعی، سعید زارعی و میثم نوروزی با یک سری امکانات مختلف بازیگری وجود دارند که میتوانند آن نقش را بازی کنند. این مسئله خیال من را راحت کرده بود و دیگر از این بابت نگرانی نداشتم.
آقای شیخالاسلامی، شما بهعنوان مدیر تولید چقدر توانستید به پوریا کاکاوند در انتخاب بازیگرها کمک کنید؟
هادی شیخالاسلامی: من و پوریا کاکاوند بر حسب سبقهای که داریم، هر دو رفیقباز هستیم و همکارانمان را خوب میشناسیم. با هم در مورد انتخاب بازیگران صحبت کردیم و بعد تا جایی که میشد مسئله انتخاب بازیگران را با هم جلو بردیم.
چطور شد که در بین بازیگران جوان تصمیم گرفتید از چند بازیگر حرفهایتر و باتجربهتر مثل ریما رامینفر، ژاله صامتی، کیومرث پوراحمد و هوشنگ گلمکانی هم استفاده کنید؟
هادی شیخالاسلامی: سه نفر از سلبریتیهایی که امروز در سینما پولساز هستند هم فیلمنامه ما را خوانده بودند ولی زمانشان به کار ما نخورد و گفتند صبر کنید که ما صبر نکردیم. مثلاً همان اپیزودی که از فیلم برداشته شده است را یک بازیگری میخواست بازی کند که میتوانست برای ما پولساز باشد ولی ما آرش فلاحتپیشه را انتخاب کردیم.
پوریا کاکاوند: ما برای اپیزود پیرمردها به بازیگر احتیاج داشتیم ولی واقعیت این است که ما بازیگران پیرمرد کمی داریم. آخرین پیرمردهای سینمای ما آقای سعید پورصمیمی و آقای پرویز پورحسینی و پیرمرد تئاتر هم آقای یعقوب صباحی هستند و به طور کلی تعداد بازیگران پیرمرد ما خیلی کم است. من در شش سال اخیر به خاطر رفت و آمدهایم در مجله فیلم با آقای گلمکانی آشنایی داشتم. ابتدا قرار بود برای مجله فیلم یک مستندی بسازم ولی این اتفاق رخ نداد. از طرفی من همیشه عباس یاری و هوشنگ گلمکانی را کنار هم میدیدم و خوشبختانه فردای آن روزی که این قصه به ذهنم رسید، دوباره این دو نفر را کنار هم دیدم. یک جلسه گذاشتیم و این مسئله را با آنها مطرح کردیم ولی آقای یاری قبول نکردند. برای ما خیلی مهم بود که هر دو نفر پیشنهاد بازی را قبول کنند ولی این اتفاق نیفتاد. چینش نفر دوم جلوی آقای گلمکانی یکی از سختترین چالشها بود. آقای گلمکانی خودشان آقای رضا کیانیان را پیشنهاد دادند ولی ایشان گفتند تا دو ماه وقتم پر است. من فکر میکردم برای نقش مقابل آقای گلمکانی باید کسی که تکنیک بازیگری بلد نیست را انتخاب کنم. ضمن اینکه میگفتم این بازیگر باید از دوستان آقای گلمکانی باشد. مثلاً به آقای طالبینژاد، آقای داوودنژاد و آقای پوراحمد رسیدیم و حتی به آقای سعید راد هم زنگ زدیم. آقای سعید راد و آقای رضا کیانیان جزو کسانی بودند که بازیگر بودند اما با آقای گلمکانی رفاقت داشتند. خوشبختانه یکی از بچهها آقای پوراحمد را معرفی کردند و ایشان هم خیلی زود قبول کردند. آقای گلمکانی را طول کشید تا راضی کنم ولی آقای پوراحمد با یک تلفن آقای گلمکانی راضی شدند. خود آقای پوراحمد گفت شاه کلیدش این بود که فهمیدم هوشنگ (گلمکانی) هم حضور دارد. اصلاً یادم نمیآید که چطور شد خانم ریما رامینفر و خانم ژاله صامتی را انتخاب کردم ولی میدانستم بازیگران همسن و سال آنها را در تئاتر کمتر داریم. از جایی به بعد آنقدر از بازیگرها استفاده کرده بودیم که دیگر بازیگر خاصی را مد نظر نداشتیم. انتخاب این بازیگران دلیل خاصی نداشت. خودشان هم میدانند که بازیگرهای بفروشی نیستند ولی بازیگران بسیار خوبی هستند. مهمترین ویژگی ریما رامینفر این است که آنقدر معصوم و مظلوم است و نقشهای مظلوم و معصوم بازی کرده است که زمان شنیدن دلیل اهدای عضو شوکش بیشتر میشود. در مورد خانم ژاله صامتی هم کسی را میخواستیم که صدای عجیب و غریبی داشته باشد که صدای ژاله صامتی این ویژگی را دارد.
ژاله صامتی سالها بازیگر حرفهای سینما، تئاتر و تلویزیون است و جوایز مختلفی هم کسب کرده است. جسارت زیادی میخواست که ایشان بپذیرد در سکانسی بازی کنند که دیده نمیشود و ما فقط صدایش را میشنویم. فکر میکنید چرا خانم صامتی پیشنهاد بازی در "گلدن تایم" را پذیرفت؟
پوریا کاکاوند: من این نقش را ابتدا به خانم معتمدآریا پیشنهاد دادم. یک روز به خانه ایشان رفتم و چند اپیزود از فیلم را نشانشان دادم. ایشان هم از قصه خوشش آمد ولی گفت اگر من این نقش را بازی کنم، برای شما بد میشود چون میگویند تو از من استفاده تبلیغاتی کردهای. میخواهم بگویم که هم خانم معتمدآریا و هم خانم صامتی به این ماجرا آگاه بودند. خانم معتمدآریا به نفع من لطف کردند و گفتند اگر بازی نکنم بهتر است و خانم صامتی بازی و تجربه در این نقش را پذیرفتند. ضمن اینکه ما آپشنهای خوبی در اختیار آنها قرار داده بودیم که وقت زیادی از آنها نمیگرفت. خوشبختانه این مسئله یکی از چیزهایی بود که ما را کمک میکرد.
آقای هدایی، در فیلم "گلدن تایم" دو سکانس وجود دارد که دوربین در حال حرکت است. در واقع یک جاهایی به سوژه نزدیک میشود و یک جاهایی دور میشود. شما به عنوان فیلمبردار در میزانسن و گرفتن قاب و پرسپکتیو آن لحظات چقدر تمرین کردید و چقدر از ایدههای پوریا کاکاوند را پیاده کردید؟
علیرضا هدایی: ما آنقدر همکاری نزدیکی با هم داشتیم که تفکیک درستش را یادم نمیآید. معمولاً هر کسی بهترین ایدهای که داشت را وسط میگذاشت و با هم به اشتراک میگذاشتیم. همه آنقدر باهوش بودیم که ایدههای طلایی را بگیریم. چیزی که یادم است، اعتماد پوریا کاکاوند به من بود. در اپیزود آخر تقریباً تمام حرکات دوربین را من تنظیم کردم و پوریا به من اعتماد میکرد و قابها را پر کرد. در مسیر رفت و برگشت بارها با هم صحبت میکردیم که چه چیزی میخواهیم. آن چیزی که من از فیلم "گلدن تایم" یاد گرفتم این بود که اگر آدم از خواستههای خودش در راستای قصه بگذرد بسیار دوستداشتنی است. من حقیقتاً خودم را یکی از مخاطبان قصه میدیدم و اگر نوری پیشنهاد میشد، قطعاً طوری بود که در دل قصه خورد شود و دیده نشود.
آیا حضور بازیگران تئاتر به شما کمک کرد که بتوانید پلان سکانسها را راحتتر بگیرید یا فرق خاصی وجود نداشت؟
علیرضا هدایی: من حقیقتاً تفاوت چندانی بین این بازیگران با بازیگران سینما ندیدم چون همه کارشان را درست انجام میدادند. برای یک فیلمبردار، پوینتگذاریها و هوش بازیگر نسبت به کنترل هیجانات و محدودیتهای فیلمبرداری مهم است که انصافاً تک تک بازیگران ما باهوش بودند و از این بابت هیچ مشکلی نداشتیم. همه بازیگران تجربه بازی جلوی دوربین را داشتند و کار خودشان را بلد بودند.
آقای کاکاوند، شما به سینمای آنتونیونی علاقه دارید؟ این را از این جهت میگویم حرکت دوربین شما در سکانس اول و آخر بسیار نزدیک به سینمای تغزلی آنتونیونی است. در سکانس آخر زمانی که دوربین با دو برادر همراه میشود که به سمت قایق بندر بروند، بسیار به سینمای آنتونیونی نزدیک است. آیا به سینمای آنتونیونی و سینمای نزدیک به آن علاقه خاصی دارید؟
پوریا کاکاوند: خیر،علاقهای به سینمای آنتونیونی ندارم. اکثر سینماگران محبوب من در آمریکا هستند و شاید حدود 60-70 درصد آنها از دنیا رفتهاند. نکته این است که جز این صورت طور دیگری نمیشد کار کرد. من تمام چیزی که در مورد سکانس اول و آخر به علیرضا گفتم این بود که میخواهم دوربین از بیرون ماشین شروع به فیلمبرداری کند و در انتهای اپیزود دوربین به ماشین بچسبد و در اپیزود آخر از ماشین جدا شود و به سمت دریا برود. این تنها چیزی بود که از همان ابتدا میدانستیم. البته همه چیز دومینووار اتفاق افتاد و ما نمیتوانیم بگوییم چه چیزی اول بود و چه چیزی دوم. ما در مورد اپیزود آخر نیاز به یک قابی داشتیم که وقتی روبهروی دریا میایستیم، خورشید روبهرویتان غروب کند. در جاده کناره از گیلان تا مازندران، اگر در آن فصل از سال روبهروی دریا میایستادیم، خورشید از پشت سر شما و رو به شهر غروب میکند و ما مجبور بودیم تا بندر ترکمن برویم و دریا را دور بزنیم تا خورشید روبهروی ما باشد. بنابراین ساحلها جغرافیا و بافت تصویری ما را تغییر میدهد. شاید اگر این اپیزود ما در ماه خرداد میگذشت اصلاً یک ساحل دیگری میشد. ما در بندر ترکمن چند اسکله دیده بودیم و آن اسکلهای که انتخاب کردیم به لحاظ موقعیت نوری فوقالعاده بود. شاید شما فکر کنید طراحی صحنه آنجا را امیر اثباتی چیده است اما همه چیزهایی که آنجا میبینید، طبیعت خود آنجاست. در آن اپیزود از لحظهای که کاراکتر میشود تا زمانی که میرسد، چهار دقیقه است. ما ماشین را هم بردیم دورتر از اسکله گذاشتیم و تنها کاری که میتوانستیم بکنیم این بود که از آن چهار دقیقه استفاده کنیم. میخواهم بگویم که خیلی چیزها به هم ربط داشته است که این اتفاقها افتاده است. در مورد اپیزودی که ژاله صامتی بازی میکند هم همینطور بود.
به اعتقاد من "گلدن تایم" قصه آدمهایی است که در یک مقطع زمانی تصمیمی را میگیرند که شاید به نظر مخاطب عجیب باشد اما واقعی و حقیقی است، یعنی آنها در آن لحظه واقعاً میتوانند آن تصمیم را بگیرند. اینطور نیست؟
پوریا کاکاوند: دقیقاً. موقعیتی که داریم میبینیم آنقدر با زندگیمان بافته شده است که قبولش میکنیم. مثلاً قبول میکنیم که یک آدم بین ایکس باکس و کمک به یک آدم دیگر، ایکس باکس را انتخااب کند و یا برادرکشی اپیزود آخر را قبول میکنیم. شاید به کاراکترها حق ندهیم اما کارشان را قبول میکنیم.
آیا عمدی در کار بود که قصههایتان تلخ باشند؟
پوریا کاکاوند: به نظر من قصهها تلخ نیستند و حتی یک جایی آدمها میخندند. فیلم و موقعیتهایی که در آن وجود دارد کاملاً گروتسک است. بنابراین عمدی وجود نداشت که بخواهم لحظههای تلخی را در فیلم بگذارم. اصلاً فکر میکنم آدم اگر بخواهد عامدانه این کار بکند جالب از آب در نمیآید. مهمترین چیزی که همه ما روی آن تأکید داشتیم این بود که موقعیتهای خیلی دمدستی و سادهای انتخاب نکنیم و موقعیتها خیلی موقعیتهای ویژهای باشند. با آمبولانس و اهدای عضو میشود هزار موقعیت چید ولی ما سعی کردیم ویژهترین موقعیتی که عقلمان به آن میرسد را انجام بدهیم.
فیلم بعدیتان را چه زمانی میسازید؟ باید منتظر بمانید بودجهاش مهیا شود یا ممکن است مثل فیلم "گلدن تایم" تولیدش را شروع کنید و دلتان را به دریا بزنید و بگویید سرمایه بالاخره میرسد؟
پوریا کاکاوند: فکر میکنم شاید منتظر بمانم تا سرمایه برسد.
احتمالاً بعد از ساختن "گلدن تایم" آدمها به شما اعتماد بیشتری کرده باشند، اینطور نیست؟
پوریا کاکاوند: ممکن است. فیلمنامه من آماده است و دقیقاً فروردین 96 تمام شده. تا یک جایی تولید "گلدن تایم" نمیگذاشت جدیاش بگیرم و از یک جایی به بعد هم گفتم منتظر بمانم "گلدن تایم" اکران شود. اگر همه چیز دست به دست هم بدهد، شاید در همین زمستان بسازمش.
عوامل پشت صحنه فیلم جدیدتان همان عوامل فیلم "گلدن تایم" خواهند بود؟
پوریا کاکاوند: نمیدانم. هیچی در مورد فیلم نمیدانم.
علیرضا هدایی: به نظرم اخلاق حرفهای هم این را میطلبد که یک کارگردان هر هنرمندی که فکر میکند به کارش بیاید را دعوت به کار کند. خود من هیچ انتظاری از پوریا کاکاوند ندارم که برای کار بعدیاش هم از من دعوت کند. من چیزی که میخواستهام را گرفتهام. به نظرم قشنگی سینما هم به همین است.
اسمی هم برای فیلم بعدیتان انتخاب کردهاید؟
پوریا کاکاوند: بله اما نمیتوانم بگویم.
"گلدن تایم" در خیلی از جشنوارهها مثل جشنواره سائوپائولو و جشنواره یوسیالای (ucla) حضور داشته اما در جشنوارههای ایرانی شرکت نکرده است. این مسئله را چگونه میبینید؟
علیرضا هدایی: متأسفانه به هیچ کدام از ما فرصت رقابت داده نشد. فیلمبرداری "گلدن تایم" تاکنون به هیچ جشنوارهای وارد نشده که بخواهد مورد بررسی و رقابت قرار بگیرد.
پوریا کاکاوند: فیلمبرداری "گلدن تایم" آبان سال 95 تمام شد و ما اول آذر فرم جشنواره فیلم فجر را پر کردیم و فیلم را به جشنواره دادیم و برنامهمان این بود که تا بهمنماه پست پروداکشن فیلم را تمام کنیم. 27 آذر با من تماس گرفتند و تبریک گفتند که فیلم شما بهعنوان فیلم اول هنر و تجربه در جشنواره فجر قبول شده است و بفرمایید برای DCP. 28 آذر از وزارت ارشاد زنگ زدند و گفتند دیسیپی نکشید، ما این فیلم را قبول نمیکنیم. گفتند این فیلم فعلاً اجازه اکران ندارد. فیلم از 28 آذر 95 تا 1 آذر 97 اجازه اکران نداشت و ما جشنواره فجر را از دست نداریم. میتوانید به مصاحبهای که سال 95 آقای علمالهدی بهعنوان رئیس سینمای هنر و تجربه با خود سایت هنر و تجربه انجام داده است رجوع کنید و ببینید ایشان دقیقاً اشاره کرده است که اگر "گلدن تایم" در جشنواره فیلم فجر حضور داشت، شاید ترتیب جایزهها و ترتیب توجهات به فیلمها یک تغییری میکرد. هنر و تجربه هر سال 11 فیلم و بخش مجزا در جشنواره فجر داشت اما در فجر 95 هنر و تجربه 6 فیلم داشت، بخش مجزا نداشت، جایزهاش را هم برداشتند و فیلمها در سه روز آخر در سینماهای پرت اکران شد. یکی از دلایلش این بود که به "گلدن تایم" اجازه اکران نمیدادند چون باعث یک تنش و تشنج بین ارشاد و هنر و تجربه شد و این اتفاق تا یک سال و 7-8 ماه ادامه پیدا کرد.
آقای هدایی، خود شما دوست نداشتید فیلم در جشنوارهها اکران شود و کارتان مورد بررسی و توجه داوران قرار بگیرد؟
علیرضا هدایی: طبیعتاً از لحاظ حرفهای این انتظار را داشتم. اگر فیلم میخواست داوری شود، پخش درست میگذاشتند و چند آدم متخصص آن را میدیدند و داوری میکردند. من 26 سالم است. در این سن و سال دو لاینسس از آدمهای بزرگ خیلی بیشتر از این کمکم میکرد تا اینکه فیلم با کیفیت پخش داغون اکران شود و ما بگوییم خوب است و منتظر دیویدیاش بمانید تا کیفیت بهترش را ببینید! من روزی که برای این کار زحمت میکشیدم، امیدهایی هم داشتم که کارم در جشنوارهها دیده شود اما این اتفاق نیفتاد. با این حال باز هم ناامید نیستم و امیدوارم این فیلم زمینهای برای فیلمهای بعدی پوریا کاکاوند باشد. برای خود من هم یک تجربه خوب بود و حالا من هم در رزومهام تجربه یک فیلم بلند دارم. "گلدن تایم" برای من خیلی احساسی بود و به آن فراتر از یک کار حرفهای نگاه میکنم. در هر موقعیتی که میبینم روی تیم ما قضاوتهای عادی میشود، خیلی اذیت میشوم.
پوریا کاکاوند: خدا را شکر همه ما صاحب یک فیلم بلند شدیم. این خیلی اتفاق ارزشمندی بود.
در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.
پوریا کاکاوند: بنا بر مصوبه شورای صنفی، قرار شد که فیلمهای پرفروش سینمای هنر و تجربه در سینماهای آزاد هم اکران شوند. خدا را شکر الآن فیلم "در جستجوی فریده" 10 روز و "گلدن تایم" یک هفته است که دارد در سینما مگامال سئانس میگیرد. من در مورد فیلم آزاده موسوی خبر ندارم اما در فیلم خودمان باید بگویم که ما به اندازه سئانسهایی که در یک روز در کل ایران به "گلدن تایم" داده میشود، در یک روز در سینما مگامال سئانس داریم. مثلاً ما در طول روز سه سئانس اصلی سینماهای فرهنگ، کوروش و چارسو را داریم، سه سئانس متغیر و گردشی باغ کتاب، موزه و خانه هنرمندان و چند روز یکبار هم در اصفهان، شیراز و شهرهای دیگر. ما به اندازه جمع همه اینها در یک روز در سینما مگامال سئانس داریم و حتی در این روزها دو بار به سئانس ویژه رسیدیم، یعنی 6 سئانس داشتیم که دو تایش سئانس فوقالعاده بود. این خیلی اتفاق خوبی برای سینمای هنر و تجربه است و من فکر میکنم اگر از ما بیشتر حمایت شود، باعث گستردهتر شدن سینمای هنر و تجربه خواهد شد. خیلی خوب میشود اگر این نگاه دو قطبی به سینمای تجاری و سینمای هنر و تجربه برداشته شود و فیلمهای متفاوتی در همه سینماها اکران شود و همه برای رفتن به سینما حق انتخاب داشته باشند. به وجود آمدن این اتفاق در گرو حمایت از سینمای هنر و تجربه است.