سرویس سینمایی هنرانلاین: تینا پاکروان تنها یک فیلمساز نیست. کافى است به رزومه او نگاهى کنید تا متوجه شوید که او یک آچارفرانسه واقعى است! پاکروان تقریبا در سینما همه حرفهها را تجربه کرده: منشى صحنه، برنامهریز، دستیار کارگردان، مدیر تولید، طراحى صحنه و لباس، طراحى گریم، بازیگرى، عکاسى، و البته روزنامهنگارى، ترجمه و نقد. کسى که در 18 سالگى به عنوان منشى صحنه براى بهرام بیضایى کار کند حتما کاربلداست. به بهانه اکران "لس آنجلس، تهران "با پاکروان به گفت وگو نشستیم، یک کمدى فانتزى که موافقان و مخالفان فراوانى دارد!
خانم پاکروان در ابتدای گفتوگو کمی به گذشته برمیگردیم، از دوره دانشجویی و آن زمانی که شما وارد دانشکده سینما و تئاتر شدید و در رشته سینما تحصیل کردید. البته آن زمان هم شما در پروژههای دانشجویی در قالب کارهای کلاسی و پایان نامههای تئاتری و حتی فیلم کوتاه به عنوان بازیگر حضور داشتید. اما در ادامه تحصیلات خود را در عرصه کارگردانی دنبال کردید. چه شد که به یکباره از حوزه بازیگری به کارگردانی روی آوردید؟
ازابتدا قصد تحصیل رشته کارگردانی را در دانشگاه داشتم اما از حدود 18 سالگی پیشنهاد بازیگری از کارگردانانی همچون آقای محمدعلی نجفی برای بازی در فیلم "عشق طاهر" که البته بهناز جعفری آن نقش را ایفا کرد، دریافت کرده بودم. علیرغم این پیشنهادها علاقه من به سمت کارگردانی بود. شاید دلیل اصلی این امر خجالتی بودن من بود و اینکه احساس میکردم نمیتوانم درمقابل دوربین بازی کنم. از طرف دیگر چون ذاتاً روحیه مدیریتی را در خود میدیدم، تصور میکردم که میتوانم کارگردان و راوی یک قصه باشم تا بازیگر اثر. پس هدفم کارگردانی بود، اما همانطور که گفتید با ورود به دانشگاه عرصه بازیگری را هم تجربه کردم. خوشبختانه در سال دوم دانشگاه امکان کار با آقای بیضایی را یافتم و پس از تجربه پروژه "سگ کشی" به عنوان دستیار کارگردان مسیرم را پیدا کردم.
چطور شد که در فیلم "سگ کشی" و در حالی که هنوز از دانشگاه فارغ التحصیل نشده بودید، در مقام دستیار کارگردان با بهرام بیضایی همکار شدید؟
من در مجله "گزارش فیلم" در کنار خانم امیری و آقای اسدی مشغول به کار بودم و آنجا هم نقد فیلم مینوشتم، هم ترجمه داشتم، هم گاهی گزارش تهیه میکردم و در مواردی هم برای مجله عکاسی میکردم. قبل از "سگ کشی" به عنوان منشی صحنه "یاسهای وحشی" انتخاب شدم به این دلیل که همسایه ما مدیر تولید آن پروژه بود و من از طریق او برای ورود به این پروژه ابراز تمایل کردم. اما علاقه داشتم با افرادی همچون آقایان بیضایی، مهرجویی و کیمیایی کار کنم که چیزی برای یاد دادن به من داشته باشند. شنیدم که قرار است آقای بیضایی فیلم "سگ کشی" را کلید بزنند و از لابلای صحبتهایشان با آقای اسدی شنیدم که به دنبال لوکیشن و سرمایه گذار هستند. از آقای اسدی خواستم که من را به ایشان معرفی کنند تا من درتمام این امور به ایشان کمک کنم. پس از حضور نزد آقای بیضایی، ایشان از من پرسیدند که آیا قصد بازی در این فیلم را داری و من در پاسخ گفتم خیر و ترجیح میدهم در کنارتان باشم و از شما بیاموزم. یکی سری لوکیشن بر روی کاغذ ترسیم کردند و به من گفتند که تا هفته آینده آنها را پیدا کنم. همچنین از من خواستند که فیلمنامه را با دقت مطالعه کنم و قرار بعدی ما به هفته بعد موکول شود. من ظرف دو روز، تمام لوکیشنها را پیدا کرده و فیلمنامه را هم خورد کرده بودم. این اتفاق برای ایشان بسیار هیجانانگیز بود. کم کم سرمایه گذار هم برای "سگ کشی" پیدا شد و تهیهکنندگی این فیلم را بر عهده گرفتند.
آیا از اعضای خانواده شما فرد دیگری پیشینه حضور در تئاتر یا سینما را داشتند؟
خیر. پدر مادرم که من هرگز ندیدمشان، تیزر تبلیغاتی میساختند و مدیر تبلیغات بانک ملی بودند.
پس این فرصت برای شما وجود داشت که هر حرفه و حوزه دیگری را هم انتخاب کنید.
بله. من ابتدا برای ورود به دانشگاه در رشته معماری قبول شدم. پدرم هم مهندس ساختمان بودند و این امکان برایم وجود داشت که مدیریت دفتر مهندسی پدرم را در دست بگیرم و با وجود امکانات خوب در رشته معماری فعالیت کنم، اما علاقه من بیشتر در حوزه سینما بود و آنها هم هرگز مانع ورود من به این بخش نشدند.
چطور شد که به حرفه خبرنگاری و فعالیت مطبوعاتی ورود کردید؟ شما در مجلات خوبی هم کار کردید. "گزارش فیلم" در مقطعی به عنوان رقیب جدی مجله "فیلم" مطرح شد. "ابرار سینمایی" و "صدا، دوربین حرکت" هم از جمله نشریات موفق درآن زمان بودند. البته مجله "فکور" که شما در آن فعالیت داشتید توفیق چندانی نداشت، اما به هر حال با روزنامهها و ماهنامههای خوبی در آن مقطع همکاری داشتید.
حضور من در این عرصه بسیار اتفاقی بود. زمانی که در مقطع دوم دبیرستان مشغول به تحصیل بودم و با دیدن فیلم "نرگس" خانم رخشان بنی اعتماد، شیفته این اثر شدم، پس از تماشای فیلم نقدی درباره این فیلم نوشتم و بلد هم نبودم که باید دقیقاً چه کاری انجام دهم. نقد را به آدرس مجله "گزارش فیلم" پست کردم و حتی شماره تماسی هم از خود ننوشتم. نامهای از آقای اسدی به دستم رسید و به عنوان مدیر مجله از من خواستند که در اولین فرصت با ایشان تماس بگیرم. آقای اسدی از من برای همکاری دعوت کردند و من هم در دفتر مجله حضور پیدا کردم. او نقد من را نقدی پخته بر شمرد در حالی که در ابتدا باور نمیکرد که این نقد را یک دختر دبیرستانی نوشته باشد. به شکل پارهوقت در دوران مدرسه برای این مجله نقد فیلم مینوشتم و تابستانها نیز به شکل مستمر در کنارشان حضور داشتم. پس از آن "ابرار" سینمایی به من پیشنهاد شد و البته "صدا، دوربین حرکت" که پس از دو شماره توقیف شد.
آیا در آن دوران کار مصاحبه و تهیه گزارش هم انجام میدادید؟
خودم مصاحبه انجام نمیدادم، اما بودند فایلهای گفتوگویی که آنها را پیاده میکردم اما بارها عکاسی خبری انجام دادم. به یاد دارم پس از فوت هادی اسلامی من به عنوان عکاس مجله در مراسم تالار وحدت حضور داشتم. به یاد دارم آن زمان آقای ابوالفضل پورعرب که آن دوران از ستارههای سینما بودند به من گفتند که "بچه اینجا جای اینکارها نیست" اما من به او گفتم عکاس یک مجله هستم اما ایشان به دلیل پایین بودن سن و سالم حرفم را باور نداشتند.
پس از همکاری در مقام منشی صحنه با فیلم "یاسهای وحشی" به نویسندگی و کارگردانی محسن محسنینسب که از معدود فیلمهای رزمی سینمای ایران هم به شمار میرود و بعد هم "سگ کشی" به آمریکا و "یو سی ال ای" سفر کردید.
بله. البته در این میان فیلم کوتاهی هم با عنوان "رویا" ساختم و دو سریال برنامه ریز بودم و سپس به آمریکا جهت ادامه تحصیل در دانشگاه "یو سی ال ای" سفر کردم. در این مقطع، بسیاری از واحدهای عملی سینما از برنامه ریزی، تولید، تهیه کنندگی، بازیگری، کارگردانی، گریم و غیره را پشت سر گذاشتم. همچنین آنجا در دو یا سه فیلم دانشجویی هم به ایفای نقش پرداختم.
آیا حضور و همکاری با پروژههای دانشجویی "یو سی ال ای" اجباری بود.
خیر اجباری وجود نداشت، اما برای اغلب کارهای دانشجویی انتخاب میشدم و برایشان بازی میکردم. سپس به ایران بازگشتم و درگیر سریال "کلاه پهلوی" شدم.
آیا به ایران با هدف ماندن سفر کردی یا قصد بازگشت به آمریکا را داشتید؟
من برای ماندن به ایران آمدم. چون معتقدم سینما با ادبیات و فرهنگ مردم عجین است و واقعیتش به همین واسطه از ماندن در آمریکا ترسیدم. البته چه بسا اگر در آمریکا مانده بودم بسیاری از اتفاقات در پروژه های آنجا برایم رخ میداد، اما حس کردم اگر قرار است کارگردان فیلم باشم، باید بر ضرب المثلها و تکیه کلامهای آن فرهنگ و همچنین آداب و عادات و رسوم مسلط باشم و من در آمریکا اینها را نمیدانستم. این ترس من را به ایران بازگرداند.
البته بودند کارگردانانی مانند امیر نادری که در آمریکا کار کرده بودند و هرچند به موفقیتهای ایران دست نیافتند اما به هر حال در آنجا موفق بودند.
من با امیر نادری تلفنی مشورت کردم و ایشان به من گفتند که در آمریکا بمانم. در حال حاضر هم تصمیم خودم را تأیید نمیکنم و شاید اگر در آمریکا میماندم، موقعیت بهتری از هم اکنون در ایران داشتم، اما واقعیت این است که من علاقه بسیاری به ایران دارم و همین علاقه من را به ایران بازگرداند. من فرهنگ ایران را دوست داشتم. از فعل گذشته استفاده میکنم چون تصورم بر این است که بسیاری از آن فرهنگها دیگر وجود ندارند.
آیا با ماندن در آمریکا فرصت بهتری برای ساختن فیلمهای آوانگارد و ضد قصه پیدا نمیکردید؟ البته به هیچ وجه منظورم از فیلم ضد قصه، فیلم بدون قصه نیست.
اتفاقاً اگر در آمریکا میماندم، میتوانستم قصه بگویم. همین زندگی آدمهایی که از ایران به آمریکا مهاجرت کردهاند و فراز و نشیبها به نظرم بسیارجذاب است. ترس من ،ایراد من بود .همین موجب شد به ایران بازگردم و نه دلیل موجه من. قطعاً اگر در آمریکا میماندم میتوانستم راوی قصههای آنجا هم باشم چرا که در آن 20 سال حتما فرهنگ را یاد گرفته بودم.
اگر اشتباه نکنم در آمریکا فیلم کوتاه هم ساختید؟
بله. یک فیلم کوتاه به نام "آکتور آکتور" هم ساختم. مستندی هم با عنوان "همراه با ایرانیان مقیم خارج از کشور" به تهیه کنندگی آقای لدنی ساختم که در قالب مصاحبه و فیلمبرداری از زندگی روزمره ایرانیان مقیم آمریکا ساخته شد. البته اطلاع ندارم که این فیلم از کدام شبکه پخش شد.
واکنش آنها نسبت به فیلم کوتاه "آکتور آکتور" چطور بود؟
این فیلم که به شکل دانشجویی هم کار شد در آنجا گل کرد. اتفاقاً آن زمان خیلی بلد نبودم که اینچنین آثار را به جشنوارههای آن منطقه ارسال کنم. الان هم خیلی بلد نیستم. هنوز هم پس از ساختن فیلمهایم معطل افرادی هستم که این کارها را بلد هستند. به نظرم این کار هم تخصص خودش را دارد. آن فیلم را به هیچ جشنوارهای نفرستادم و فقط در قالب یک کار دانشجویی به نمایش گذاشتم و در یکی دو مراسم هم در ایران این فیلم پخش شد.
پس از بازگشت به ایران با پیشنهاد آقای شریفی نیا به مرحوم دری مشغول پروژه "کلاه پهلوی" شدید؟
پس از بازگشت به ایران با آقای محمدرضا شریفی نیا آشنا شدم و به ایشان پیشنهاد شراکت دادم. البته آن زمان آقای شریفینیا مشغول پروژه "کلاه پهلوی" بودند و گفتند که این پروژه به برنامهریز و دستیار نیاز دارد. از من درباره سبقه فعالیتیام پرسیدند و من هم گفتم که پیش از این دستیار آقای بیضایی در فیلم "سگ کشی" بودم و درباره فیلمهای کوتاهم نیز مطالبی را عنوان کردم. در نهایت و پس از بازنویسی چندباره متن سریال و کمک در این بخش، به عنوان برنامه ریز و دستیار کارگردان در آن مشغول به کار شدم. سه سال پیش تولید و 6 ماه نخست فیلمبرداری با این گروه همکاری داشتم و پس از آن خداحافظی و همکاریام را با پروژه "کلاه پهلوی" قطع کردم.
این قطع همکاری به دلیل سختی کار بود یا بیبرنامگی؟
دلیل اصلی آن بود که آن برنامهای که من ارائه میکردم به درستی و خوبی اجرا نمیشد. برنامهای که میشد در 2 سال و نیم اجرا شود به 8 تا 10 سال کشیده شد. به نظرم هوش به خرج دادم که از پروژه "کلاه پهلوی" خارج شدم. البته در همان زمان پروژههایی مانند "علی سنتوری" را هم تولید کردم و همراه با آقای دری مشغول ساخت فیلم "من و دبورا" در بیروت شدیم. برنامه ریز فیلم "خواستگار محترم" و "یه اشتباه کوچولو" هم بودم. البته همزمان یک سری پروژه تبلیغاتی هم در دست داشتم.
در فیلم "من و دبورا" گریم هم انجام دادید. مگر سابقهای هم در این زمینه داشتید؟
بله. من دوره آموزشی گریم را نزد زنده یاد فرهنگ معیری گذرانده بودم. البته در آمریکا هم دورههای گریم را گذراندم. در این فیلم وظایف بسیاری بر عهده داشتم؛ دستیار یک کارگردان، مدیر برنامه، طراح و مجری گریم، طراحی و مجری صحنه و لباس و به نوعی مترجم انگلیسی پروژه بودم. برخی موارد و در زمان حضور آقای شریفی نیا در ایران عکاس پروژه هم بودم.
در همان زمان مدیر تولیدآقای مهرجویی هم بودید. تولید یک کار برای کارگردانی مانند آقای مهرجویی به نظر دشوار میرسد آن هم به دلیل شیوه کاری آنها و البته "سنتوری" هم فیلم پردردسری به نظر میرسید. چه شد که تولید این فیلم را بر عهده گرفتید؟
من در زندگی خودم را درگیر چالش می کنم و با خودم مسابقه دارم. تمام کارها و فعالیتهایم به نوعی دشوار بوده است. من اگر در "یاسهای وحشی" در سمت منشی صحنه حاضر شدم همان زمان و در همان دفتر پروژه "سجده بر آب" به اتفاق آقای زرین دست در حال انجام بود که اتفاقاً کار سادهتری به لحاظ منشی صحنه گی بود. اما فیلمی را انتخاب کردم که نه از جنگ و ادوات جنگی چیزی میدانستم به عنوان منشی صحنه نه به عنوان یک زن از ورزشهای رزمی . دستیار کارگردانی "سگ کشی" برای یک دختر 18 ساله کار سادهای نبود. آن زمان کامپیوتر هم به شکل امروزی وجود نداشت که من با یک سرچ ساده به پاسخ بسیاری از پرسشهایم دست یابم. جستجو و کنکاش من توسط کتاب "نما به نما" و یا آثار مشابه در دسترس بود. به همین ترتیب پس از بازگشتم به ایران همکاری با سریال بزرگ تاریخی "کلاه پهلوی" را و مدیریت برنامهریزی آن را پذیرفتم. یا تا پیش از "سنتوری" من به هیچ وجه کار تولید انجام نداده بودم اما تجربه "سگ کشی" و اختلافات مالی بین دو سرمایه گذار به من این را یاد داده بود که چه اتفاقی در تولید رخ میدهد. یا وقتی در پروژه "وقتی همه خوابیم" آقای بیضایی همزمان برنامه ریزی و مدیریت تولید را بر عهده میگیرم حتی میپذیرم ایرج رامینفر طراح صحنه پروژه که یک روز قبل از فیلمبرداری از ایران میرود و آقای بیضایی هم با این مسئله موافقت کردهاند و این یعنی افزایش مسئولیتهای من و از طرفی دیگر مسئولیت پذیری من یا قرار گرفتن در همان چالشی که همواره با آن درگیرم. یعنی در تمام مدت فیلمبرداری آن کار، مسئولیت صحنه را هم من بر عهده داشتم. زمانی که قرار شد نخستین فیلم خود یعنی "خانوم" را بسازم، سرمایه گذار به این شرط پذیرفت که من بتوانم این فیلم را به جشنواره برسانم و معنی حرف او این بود که من یک هفته برای پیش تولید و سه هفته برای فیلمبرداری فرصت دارم و من این کار را انجام دادم در حالیکه شاید خیلیها حاضر نباشند که برای نخستین فیلم خود چنین ریسکی کنند. این روزها هم وارد حیطه خوفناک پخش فیلم در ایران شدهام.
خانم پاکروان شما با کارگردانانی مانند بیضایی، مهرجویی و کیمیایی همکاری داشتهاید که نامهای بزرگی در سینما هستند و به خوبی بر این عرصه اشراف دارند. از آن طرف آدمهای سختی هستند چرا که سابقه زیادی دارند، کار را بلد هستند پس میتوانند بابت هر چیزی به کار شما ایراد و خرده بگیرند. چطور با آن سن کم و میزان تجربه با این مسائل کنار میآمدید؟
من یک پرفکشنیست (کمال گرا) هستم. هر کاری را باید بی نهایت درست انجام دهم. بنابراین تلاش میکنم پیش از آنها، تمام وسواسهایشان را داشته باشم و آنها زمان ورود بر سر صحنه با حداقل اتفاقات روبرو شوند. آدمهایی همچون آقای کیمیایی واضح میداند که بر سر صحنه چه میخواهد و بر سر صحنه هیچ مشکلی با او نخواهید داشت و پیش از حضورشان همه چیز چیدمان شده و آماده است. آنها میدانند چه وقتهایی چه چیزهایی نشدنی است. به طور مثال یک بار قرار بود صحنهای را به عنوان زندان فیلم "جرم" فیلمبرداری کنیم که در لحظه لوکیشن تغییر کرد و از طرفی برای حضور در زندانهای واقعی مراحل اداری و محدودیتها این امکان را به ما نمیداد که در وقت مقتضی به نتیجه برسیم. آقای کیمیایی گفتند که اگر به من یک انبار دهید، میتوانم در آن انبار لوکیشن سلولها را ایجاد کنم و آنقدر در اجرای آن قضیه دست من را باز گذاشتند که من با خیال راحت و دو تیم دکور آن صحنه را برای ایشان ایجاد کردم. آقای بیضایی وقتی دکوپاژ میکنند، میگویند این دکوپاژ را به دست خدمات پروژه هم بدهید تا اگر دستیار فراموش کرد خدماتی بداند که در فلان صحنه ما به چای نیاز داریم. با آقای مهرجویی کار کمی سختتر بود چرا که ایشان در لحظه تصمیم میگرفتند. البته ما در پروژههای آقای مهرجویی کاتالیزوری همچون آقای شریفینیا با تجربه همکاری طولانی مدت با آقای مهرجویی را داشتیم که از سلیقه ایشان آگاه بودند و در بسیاری موارد راهنمای من در فراهم آوردن آن چیزی بودند که نیاز آقای مهرجویی است.
سکانسی در فیلم "سنتوری" وجود داشت که تعداد زیادی معتاد گرد هم آمدهاند و مسعود رایگان در نقش پدر بهرام رادان یا همان "علی سنتوری" در آن مکان به دنبال فرزندش است. آیا این لوکیشن ساختگی بود؟
برای این صحنه آقای مهرجویی یک ساختمان نیمه کاره خواستند و تمایل داشتند این ساختمان درنزدیکی محل سکونتشان باشد تا رفت و آمد برای ایشان دشوار نباشد. من این ساختمان را بالای تپهای در منطقه دارآباد پیدا کردم. اطرف این ساختمان نیمه کاره خالی بود. مبلغی را به صاحب ساختمان و مدیر نگهبانی پرداخت کردیم و آنجا را به عنوان لوکیشن اجاره کردیم. سپس قرار شد هنروران را به همراه ملزومات لباسشان به آنجا آوریم و آنها را شبیه به معتادان گریم کنیم. آقای مهرجویی گفتند که من برای این صحنه معتادان واقعی میخواهم. مینی بوس گرفتیم و از زیر پلها تعدادی معتاد جمع آوری کردیم و آن معتادان در همان منطقه ماندند و پاتوقشان همانجا شد.
آیا حضور ثابت آنها در آن لوکیشن برای بازیگران و یا سایر عوامل فیلم خطرناک نبود؟
فضای سورئال عجیبی اتفاق افتاده بود. بهرام رادان با گریم به جمعشان میرفت و آنها نمیدانستند که او بهرام رادان است. آن وسط سرنگ تزریق شده افتاده بود یا فردی در حال استعمال مواد مخدر بود. فضای مخوف و عجیبی بود اما به هر حال سایر عوامل گروه بر سر صحنه حواسشان به بازیگران بود.
آیا دستمزدی هم دریافت کردند؟
بله در آن مدت ما رسیدگی بسیاری به آنها داشتیم. از تغذیه درست تا پرداخت حق الزحمه به عنوان هنرور .
در آن مدت هیچیک از هنروران از بند اعتیاد رهایی پیدا کرد؟
دراین فیلم خیر اما در تله فیلم "پل" که در دره فرحزاد ساختم ، یکی از افرادی که واقعاً معتاد بود و شاید حدود سه ماه میشد که به حمام هم نرفته بود، با هزینه یکی از عوامل گروه بستری شد و مصرف مواد مخدر را ترک کرد.
به یاد دارم در فیلم "وقتی همه خوابیم" شما کارخانه تعطیل شده چیت سازی در خیابان شهید رجایی فعلی و آرامگاه سابق را به عنوان لوکیشن اصلی فیلم در نظر گرفتید. چطور موفق شدید آنجا را به عنوان لوکیشین فیلم در اختیار بگیرید؟
آقای بیضایی گفتند که من به فضایی نیاز دارم که بتوانم در آنجا دکورسازی کنم چون در خیابان اصلی چنین کاری نشدنی است. این در حالی بود که اکثر صحنههای فیلم قرار بود که در خیابان اتفاق افتد. ایشان از ما خواستند که سولهای برایشان پیدا کنیم و ما سولهای را در سعادت آباد بین میدان کاج و سرو پیدا کردیم و بخشی از سینمای سوخته و رستوران و ایستگاه اتوبوس را در آنجا فیلمبرداری کردیم. اما به عنوان لوکیشن خیابانهای بزرگتر و دارای عبور و مرور ماشین به جای وسیعتری نیاز داشتیم. در گشت و گذارهامان به این نتیجه رسیدیم که چیت سازی چنین فضایی را دارد و با مسئولان آن کارخانه وارد مذاکره شدیم و درنهایت با نظارت آقای بیضایی و من صحنه و لوکیشن مورد نظر ساخته شد.
تولید طولانی مدت "کلاه پهلوی" در تاریخ تلویزیون ایران دارای رکورد است و حدود 10 سال تولید این پروژه به طول انجامید. آیا مقصر این ماجرا شخص آقای دری بودند؟
خیر. خدا رحمت کند آقای دری را . فیلمنامه اولیه "کلاه پهلوی" بی نظیر و درخشان بود، اما این اثر با مشورت سازمان دستخوش تغییرات بسیار شد که البته بماند که در آن مدت مدیران بسیاری هم تغییر کردند و سلیقههای بسیاری به این فیلمنامه ورود پیدا کرد. سریال "کیف انگلیسی" هم سریال بسیار خوبی بود. آقای دری در زمان فیلمبرداری بر دکوپاژ و بازیگردانی به خوبی اشراف داشتند و درجه یک کار خود را انجام میدادند. طولانی شدن پروژه "کلاه پهلوی" چندین دلیل داشت. تغییرات، جابجاییها، بازنویسیها، ساخت و ساز دکور و حجم وسیع بازیگر و عدم مدیریت در زمان بندی حضور آنها در لوکیشنها از مهمترین عوامل این مسئله بودو مهمتر از همه خود زمان که طولانی شد خیلی پراکندگی ایجاد کرد که جمع کردن موقعیتش سخت بود.
پس از کسب تجربیات بسیار در سینما و تلویزیون، دلیل بازگشت شما به عرصه فیلم کوتاه با آثاری همچون "گره" و "اینجا شهر من بود" چیست؟
پیش از ساخت فیلم بلند این الزام در آن دوره وجود داشت که تجربیاتی در زمینه ساخت فیلم کوتاه را پشت سر گذاشته باشیم. من هم فیلمهای کوتاه "رویا" و "آکتور آکتور" را در کارنامه دانشجویی خود داشتم اما ترجیح دادم فیلمهای دیگری هم بسازم. هنوز هم بر این باورم که اگر بتوانم قصهای را در قالب فیلم کوتاه روایت کنم این کار را انجام میدهم. قصه "گره" را ناصر تقوایی در کلاس فیلمنامه نویسی برای ما تعریف کرده بود و من هم علاقه بسیاری به این قصه داشتم. از زمان دانشجویی دلم میخواست که این فیلمنامه را بسازم و از ایشان طرح فیلمنامه را خریدم و پس از نوشتن فیلمنامه اقدام به ساختش کردم. در پروژه "اینجا شهر من بود" با قصهای مواجه بودم که دلم میخواست درباره خوزستان و شهر آبادان حرفهایی را مطرح کنم. یک روایتی در هشت دقیقه برگرفته از 8 سال دفاع مقدس و یک پلان و اینکه در همین زمان کوتاه نشان دهم که چطور میشود در آنی چنین اتفاقی برای مردم یک شهر رخ دهد و تبدیل به چه خرابهای شود. پس از پروژههای "وقتی همه خوابیم" و "اخراجیها" امکان ساخت فیلمی در این ژانر را درک کردم و برای ساخت آن مهیا شدم.
فیلم کوتاه "اینجا شهر من بود" به جنگ و دفاع مقدس میپرداخت. نوجوانی شما در آن دوران سپری شده و بعد هم ایران را ترک کردهاید. آیا میتوان گفت خاطرات دوران کودکی و نوجوانی شما و موشک باران در تهران شما را وادار به این کار کرد و یا صرفاً میخواستید که ادای دین کرده باشید؟
من هنوز با جنگ مسئله دارم. نسل ما هنوز آن خاطرات تلخ را با خود حمل میکند. این که یک روز از خواب بیدارمیشدیم و میدیدیم که دیگر همکلاسی ما وجود ندارد یا خانواده خرمشهری من یک شبه اسمشان میشود جنگ زده و در تهران به دنبال مسکن میآیند چیزی نیست که یک شبه از یاد ما برود و یا اینکه من هنوز هم در سن 40 سالگی از صدای رعد و برق وحشت دارم، یعنی آن بمباران در گوشهای از ناخودآگاه من نشسته و من نتوانستهام از آن خلاصی یابم. بنابراین به عنوان فردی که وارد عرصه فرهنگ شدهام دلم میخواهد و خود را موظف میدانم که درباره جنگ و تبعات آن حرف بزنم و فیلم بسازم و اگر شرایطش هم فراهم شود این کار را انجام خواهم داد. "اینجا شهر من بود" فیلمی است که در 30 جشنواره بین المللی شرکت کرد و از فستیوالهای مختلف و معتبر دنیا بالغ بر 20 جایزه دریافت کرد اما در ایران حتی در جشنواره فیلم دفاع مقدس و یا فیلم کوتاه اصلاً دیده نشد. من فیلمهای کوتاهم را به این رویدادها فرستادم و انتخاب نشد. به تازگی هم این فیلم را به فستیوالی در اسپانیا انتخاب شده است.
آیا تصمیمی مبنی بر اکران خصوصی این فیلم دارید؟
این کار را انجام دادهام و به دعوت فرهنگسرای ارسباران و یکبار هم به دعوت دانشجویان مدرسه آقای کیمیایی و دانشگاه سینما تئاتر اکران شد که بازخوردهای بسیار خوبی دریافت کردم.
به نظر شما دلیل این ممانعت چیست؟ آیا زن بودن کارگردان یک فیلم دفاع مقدسی عامل این قضیه است یا نگاه شما به دفاع مقدس مانع این قضیه میشود؟
نمیدانم. شاید هر دو عامل تأثیر داشتهاند. اما به هر روی این فیلم یک اثر ضد جنگ است.
آیا کتابی هم در ارتباط با جنگ نوشتهاید؟
خیر. کتاب من با عنوان "دیشب خدا را عاشق کردم" درباره زلزله و تبعات آن و دختربچهای است که به دلیل زلزله دیگر نمیتواند به مدرسه برود.
به یاد دارم این کتاب پر از تصویرگری است؟
بله. تصویرگری این کتاب را ملیکا شریفینیا انجام داده و اتفاقاً روایت آن پر از تصویر است. رونمایی آن در نشر ثالث انجام شد و هنرمندان بسیاری همچون آقای کیمیایی و خانم معتمدآریا در آن مراسم حضور داشتند و درباره این اثر سخنرانی کردند.
آیا تمایل دارید که این کتاب را در قالب فیلم کوتاه بسازید؟
سراغش آمدهاند برای ساخت فیلم کوتاه؛ اما چون افراد آماتوری بودهاند پیشنهادشان را رد کردهام. خودم هم تاکنون فرصت این کار را نداشتهام. قهرمان این داستان یک دختر بچه 6 ساله است که دائم به دنبال راهی برای رفتن به مدرسه میگردد اما نمیتواند این کار را انجام دهد و متوجه دلیلش هم نمیشود. داستان درگیری او با خدا و حرفهایی است که با او میزند و احساس میکند اینگونه میتواند جلب توجه کند، خدا او را ببیند و به مدرسه رود و اتفاقاً سرآخر هم موفق میشود این کار را انجام دهد.
پس از تمامی تجربیاتی که پشت سر گذاشتید، امکان مساعدی برای بازیگری شما فراهم شد. چه شد که به عنوان بازیگر و البته مشاور فیلمنامه در سریال "سالهای مشروطه" به کارگردانی محمدرضا ورزی به ایفای نقش پرداختید؟
آقای ورزی در ابتدا تولید این سریال را به من پیشنهاد کردند و قرار شد تولید یک سریال تاریخی قاجاری با داستان خوب را بر عهده بگیرم. سپس از من خواستند که به عنوان مشاور فیلمنامه در کنارشان باشم و به اتفاق بازیگران فیلم را میچیدیم و انتخاب میکردیم و هیچوقت صحبتی از بازی من نبود. سریال دو بازیگر مهم به نامهای امینه و اصلان داشت که او در خلال نگارش فیلمنامه نمیگفت که چه تصمیمی برای بازیگران این دو نقش دارد. به مرور متوجه شدم که ایشان من را برای ایفای نقش امینه در نظر دارند. من برای پذیرش این نقش ابراز تمایل کردم اما این را هم میدانستم که نقش دشواری است و از کودکی تا دوران پیری این شخصیت در سریال روایت میشود. از دختر آشپز دربار تا همسر شاه و یک پیرزن فراماسونر. پس از دو روز فکر به دلیل دشوار بودن و چالش پذیری این نقش، پیشنهاد آقای ورزی را پذیرفتم.
در این سریال تجربه طراحی دکور هم داشتید. مگر پیش از این چنین تجربهای را پشت سر گذاشته بودید؟
خیر. البته در پروژه "من و دبورا" تجربه طراحی صحنه و لباس را پشت سر گذاشته بودم. در سریال "سالهای مشروطه" آقای ورزی گفتند که من سر در باغ ملی را میخواهم و یک کافه در پاریس. ایشان گفتند برای اینها نیاز به دکور داریم. من گفتم از آنجا که در دوران دانشجویی پروژههایی در حوزه معماری و دکوراسیون داخلی انجام داده بودم و البته هنوز هم این کار را انجام میدهم، مسئولیت این کار را به عهده میگیرم. البته برای ساخت سر در باید طراحی میکردم و پدرم نیز دراین مسیر به من کمک کرد. اینکه من در این پروژه هم بازیگر نقش اول باشم، هم مدیر تولید، هم طراح دکور و هم مشاور فیلمنامه چالشی دیگر برایم محسوب میشد. من ساعت 5 صبح حساب و کتابهای تولید را در میآوردم، گریم میشدم، ساعت 7 بالا سر کارگران ساخت دکور میرفتم و ساعت هشت مقابل دوربین بودم و این رویه تا پاسی از شب ادامه داشت.
این میزان از درگیری در چنین پروژهای ضربه روحی و جسمی به شما وارد نکرد؟
به یاد دارم سه روز نتوانستم به خانه بروم و شبها در ماشینم در شهرک سینمایی میخوابیدم. بله کار دشواری برایم بود، اما همیشه عادت دارم از بالا به این مسائل نگاه میکنم. اینکه تا شش ماه دیگر و با پایان اینها را هم تجربه کردهام پس مدیریت و تجربهاش کن. در زندگی خصوصی هم همین رویه را دارم. شاید اکنون احساس خستگی کنم، اما هنوز عاشق کارم هستم. به هر روی هم پیش تولید و هم تولید در سینما و تئاتر بسیار طاقت فرسا است. من انسانی جنگجو و عاشق سینما هستم و شاید همین وجه من را به جلو میبرد. البته برنامه ریزی و مدیریت قوی دارم. در زندگی عادی و وقتی درگیر تولید نیستم در شبانه روز حدود چهار ساعت میخوابم و در زمان کار شاید یک شب در میان. من همزمان با پروژه "سالهای مشروطه" مشغول تولید فیلم "جرم" آقای کیمیایی و "خواب زدهها" آقای جیرانی شدم و در واقع همزمان با سه کاراکتر مختلف با روحیه کاری گوناگون و خطوط فکری دور از هم کار کردم.
خانم پاکروان، شما زمانی با آقای دهنمکی همکاری کردید که هیچ فردی حاضر به انجام این کار نبود.
البته من در "اخراجیها" حاضر نشدم با ایشان همکاری کنم. اما در "اخراجیها 2" متوجه متفاوت شدن نگاه آقای ده نمکی شدم. ایشان در "اخراجیها" به عنوان هم نسل من حتی حاضر نبودند که سرشان را بالا بگیرند و به من نگاه کنند اما در "اخراجیها 2" این امر دستخوش تغییر شد. ایشان میتوانست با من صحبت کند و به من نگاه کند پس من متوجه شدم دراین عرصه میشود نگاهها را هم تغییر داد. شاید رفتاری از من در پروژه سر بزند که باب میل دیگران نباشد ولی به عنوان یک هموطن باید ویژگیهای یکدیگر را بپذیریم و در کنار هم کار کنیم. البته به زعم خیلیها از جمله آقای دهنمکی آن پروژه کار مردانهای بود و واقعا نیز بود. ما حدود 500 هنرور مرد در این پروژه داشتیم و کلی تجهیزات مانند تانک و هلی کوپتر؛ حالا حضور من به عنوان مدیر تولیدی جوان با بیست و چند یا سی سال سن برایشان جوک بود، چرا که اساساً پیشنهاد همکاری من از طرف آقای شریفی نیا مطرح شده بود. من میخواستم نشان دهم که اهل دموکراسی هستم هرچند که مورد هجمه بسیاری از دوستان و همکارانم قرار گرفتم.
آیا پس از این هجمهها توانستید که مجدد به راحتی در سینما کار کنید؟
من به کارخودم بدون هیچ مشکلی ادامه دادم و پس از آن پروژه تجربیات بسیاری را با کارگردانان مختلف پشت سر گذاشتم. انتقاداتی به من شد اما آنها را قبول ندارم چرا که به دموکراسی معتقدم پس نباید درگیر برخوردهای تند و افراطی شد. شبیه خودم هستم اما در کنار آنها کار میکنم. البته از انجام آن کار خوشحال نبودم به این دلیل که در پروژه "اخراجیها 2" من نه تنها دستمزد نگرفتم بلکه پولی هم هزینه کردم که هنوز به من پرداخت نشده است. مقصر در ابتدا بی تجربگی من و سپس بازی پشت پردهای از سمت مرحوم کاسه ساز و آقایان ده نمکی و شریفی نیا بود که هنوز هم متوجه آن نشدهام. هر یک دستمزد من را گردن دیگری میاندازند در حالی که این فیلم فروش خوبی هم در گیشه داشت و در آن زمان من در گروه خودیها و شنونده تعریف و تمجیدهای بسیار بودم. قرارداد نداشتم و نتوانستم به خانه سینما شکایت کنم. البته احترام نگه داشتهام اما با پروژههای بعدی این آقایان همکاری نکردم هر چند پیشنهاداتی هم داشتم.
پس از این در پروژه "خانه کاغذی" آقای صباغزاده هم بازیگر و هم تهیه کننده بودید و در فیلم "متروپل" آقای مسعود کیمیایی به ایفای نقش پرداختید و همچنین در "سارا و آیدا" هم بازی کردید.
البته آقای کیمیایی "جرم" را هم به من پیشنهاد کردند، اما معتقدم نقشی که به من پیشنهاد شد، خانم لعیا زنگنه در آن درخشیدند و بی نظیر ایفای نقش کردند. ترجیح دادم فقط در تولید این پروژه با آقای کیمیایی همکاری کنم هر چند که همه ما عطش بازی در فیلمهای آقای کیمیایی را داریم اما دلم نمیخواست بگویند که به عشق بازیگری با این پروژه همراه شدهام اما در فیلم "متروپل" بازی کردم.
و در "خانه کاغذی" آقای صباغ زاده به دوران مطبوعاتی خود بازگشتید و در مقام تهیه کننده به ایفای نقش نیز پرداختید. آیا پیشنهاد بازی در آن نقش پیشنهاد آقای صباغ زاده بود؟
آقایان صباغ زاده و پرستویی هر دو با هم این پیشنهاد را مطرح کردند، در حالی که من افراد زیادی را برای بازی در آن نقش پیشنهاد کرده بودم. حتی تست گریم برای بازیگران گذاشتیم اما هر دوی این عزیزان میگفتند خودت این نقش را بپذیر چون دیگر قرار نیست آن را بازی کنی؛ هم دختری هستی که روی پای خود ایستادهای و زندگی را مدیریت میکنی و هم مطبوعاتی هستی. پس در مقابل دوربین ما هم خودت باش. ترجیح دادم که چون تهیه کننده هستم این پیشنهاد را قبول نکنم اما متقاعدم کردند که با توجه به تجربیاتی که تاکنون داشتهام مشکلی در این مسئله پیش نخواهد آمد. این فیلم را دوست دارم هر چند که ایرادات کارم را میبینم اما به هر حال تجربه بازی کردن در مقابل دوربین کارگردانی همچون آقای صباغ زاده که عاشقانه فیلم "خانه خلوت" او را دوست دارم و همچنین بازی در کنار هنرمندی همچون آقای پرویز پرستویی با تجربه بسیار زیاد، اتفاق بسیار خوبی بود.
در ادامه به نخستین فیلم شما یعنی "خانوم" میرسیم. اثری با سه اپیزود که درباره سه زن است. دنیایی کاملاً زنانه اما نه فمینیستی.
بله این اثر به هیج عنوان فمینیستی نیست. علت ساخته شدن "خانوم" این بود که احساس کردم مملکت ما از بی اخلاقی بسیار مفرطی رنج میبرد و آمار 70 درصدی طلاق در آن بسیار دردناک است. به طبقات مختلف اجتماعی از بالادست تا فرودست فکر کردم و اینکه زندگی هر یک از این طبقات به دلیل مواجهه با چه معضلاتی از هم پاشیده میشود. اینکه یک زن میتواند با مدیریت خود مانع این اتفاق شود ضمن اینکه مرد قصه مرد بدی نباشد و من متهم به فمینیست نشوم و این ایده از همین جا شکل گرفت.
چه شد که برای این فیلم به سراغ سیامک انصاری رفتید؟
البته من پیش از این سیامک انصاری را برای فیلم "جرم" آقای کیمیایی دعوت کردم و به نظرم ایشان در آن اثر درخشیدند.
انتخاب اشکان خطیبی و امین حیایی بر چه اساسی بود؟
اشکان خطیبی بازیگری بود که بر خوانندگی و نوازندگی هم مسلط بود پس دیگر قرار نبود ادای اینها را در آورد و البته که به نظرم اشکان بازیگر بسیار باهوشی است. ضمن اینکه میخواستم اپیزود دوم را با میزانسنهای تئاتری درآورم و این کار در تجربه با فردی که بازیگری تئاتر را میداند بسیار راحتتر بود. با امین حیایی هم در پروژههایی همچون "کلاه پهلوی" و "اخراجیها" و چندین فیلم دیگر همکاری داشتم. البته ابتدا برای آن نقش با مهران مدیری صحبت کرده بودم و ایشان هم پذیرفته بودند اما به دلیل درگیری با سریال خود نتوانستند در زمان فیلمبرداری با ما همراه شوند و من از امین حیایی خواهش کردم که این نقش را بپذیرد. به او گفتم که تو در این نقش دست نداری و باید همیشه در حالت نشسته باشی. باید فقط با صورت خود بازی کنی پس از تمام نقشها و بازیها و شوخیها و کمدیهای گذشته رها شو و بازی جدیدی ارائه کن که در نهایت به نظرم یک امین حیایی متفاوت بود و بازی درخشانی داشت. البته همه این را میدانند در آن جشنواره به واسطه همکاری من و امین حیایی با پروژه "اخراجیها" در حقمان اجحاف شد. همه همکار هستیم و حرفهای هیئت داوران و هیئت انتخاب آن دوره از جشنواره بعدها به گوشم رسید، اما زنده یاد علی معلم در جشن حافظ جایزه بهترین بازیگری مرد را به امین حیایی داد.
لطفاً از همکاری با اندیشه فولادوند و پانته آ پناهی ها برایمان بگوئید.
بازی درخشان پانته آ در تئاتر و فیزیک و چهره او موجب شد که در همان زمان نوشتن فیلمنامه او را برای آن نقش انتخاب کنم. دراپیزود دوم به دختری روشن فکر از طبقه متوسط جامعه و نویسنده نیاز داشتم و این ویژگیها را در اندیشه میدیدم پس به سراغ اندیشه فولادوند رفتم. و شقایق فراهانی جذابیت زنانه زن طبقه مرفه را با خود به فیلم آورد.
پس از "خانوم" به سراغ یک فیلم تلخ دیگر یعنی "نیمه شب اتفاق افتاد" رفتید که ما در آن اثر شاهد یک بازی متفاوت از حامد بهداد بودیم، هر چند میدانستیم او میخواند و با گروه دارکوب کنسرتهایی هم برگزار کرده است، اما ورود این ویژگی او به فیلم و بازی در نقش یک جوان که مجبور است شبها در مراسم عروسی خوانندگی کند را پیش از این ندیده بودیم. جوان مظلوم عاشق پیشه که دوست دارد بخواند و عاشق دختری میشود که سالها با او اختلاف سنی دارد.
"نیمه شب اتفاق افتاد" زمانی اتفاق افتاد که من در حال تهیه کنندگی "یحیی سکوت نکرد" بودم. طلا معتضدی به من گفت که فیلمنامهای با مضمون عشق نامتعارف دارد و من به او گفتم که این فیلمنامه را میخواهم. فکر کردم که دو نفر میتوانند در این نقش بازی کنند. یکی شهاب حسینی و دیگری و ترجیحاً حامد بهداد. البته انرژی بیش از حد و برون گرایی حامد نگرانم میکرد اما از آنجا که معتقد بودم بازیگر درخشانی است از او خواستم با من همکاری کند. درباره نقشش به او توضیح دادم و از او خواستم حامد همیشگی را پیش از آمدن جلوی دوربین کنار بگذارد و در نقش پسری بازی کند که صرع دارد، اعتماد به نفسش زیر صفر است، در خانوادهای بزرگ شده که مادر و پدر بالای سرش نبودهاند و همیشه تحت سلطه دیگران بوده است. عاشق خواندن است اما به دلیل بیماری که با آن دست و پنجه نرم میکند از این کار واهمه دارد. به او گفتم که نقش یک آدم ترسو و خجالتی که شاید در زمان حرف زدن عادی لکنت بگیرد اما بتواند عاشق شود، اگر به درستی از آب درآید هم تو بردهای و هم فیلم. حامد بهداد برای ورود به نقش پسری مظلوم 30 روز روزه گرفت تا انرژی او هم کاهش پیدا کند.
در کنار حامد بهداد، یک گروه بازیگری بسیار خوب با حضور گوهر خیراندیش، رویا نونهالی، ستاره اسکندری و آتیلا پسیانی را شاهد هستیم. جمع آدمهایی که هم تئاتری هستند و هم سینمایی.
بله. به طور مثال از ستاره اسکندری یک بازی بسیار متفاوت و درخشان میبینیم که متأسفانه در آن کار به ناحق آنگونه که باید دیده نشد. زن تازه به دوران رسیده که همسر یک مرد مسن شده و با اینکه آن مرد خارج ایران است اما با او دچار اختلافاتی شده... بازی گوهر خیراندیش و روایت نونهالی هم فوقالعاده بود. معتقدم بازیگران تئاتر بازیگرند و در تمام فیلمهایم تلاش کردم از حضور آنها بهره بگیرم. بازیگران تئاتر تیپ نشدهاند و این ما کارگردانان هستیم که به اشتباه از آنها تیپ میسازیم و نقشهای متفاوت را به آنها پیشنهاد نمیدهیم.
آیا فیلم با نگاه به موضوعاتی همچون اخلاق گرایی دارای یک تم دینی هم است؟
نمیدانم میشود اسمش را تم دینی گذاشت یا خیر اما هم "خانوم"، هم "نیمه شب اتفاق افتاد" و هم فیلم آخرم دارای نگاههای اخلاق گرایانه هستند. اخلاق محور ساخت تمام فیلمهایم شده است به این دلیل که احساس میکنم جامعه ما از بی اخلاقی فروخواهد ریخت.
اما باید این را هم بپذیریم که تنهایی و مظلومیت حامد بهداد با نام حسین در "نیمه شب اتفاق افتاد" به آموزههای دینی ما برمیگردد.
بله. حسین برای ما مسلمانان نام مقدسی است. حتی شش برداشت برای سکانسی داشتیم که خانم نونهالی صدا میزند "حسین جانم، حسین" و حامد بهداد از هق هق گریه از خود بی خود میشد و وسط پلان جنازه حسین به دلیل گریستن تکان میخورد و من مجبور بودم کات دهم و هم من، هم او و هم رویا هر سه با هم گریه میکردیم.
در زمانی که فیلمهای کمدی فروش خوبی داشتند و سینما در حال رفتن به سمت جریانات مبتذل و بدون تفکر بود، از ساختن فیلمی با این پایان تلخ ترسی نداشتید؟
خیر. من یک ملودرام عاشقانه ساختم با این پایان و نه چیزی جز این. من "خانوم" را در حالی اپیزودیک ساختم که خیلیها به من می گفتند که فیلم اپیزودیک را اکران نمیکنند. آن زمان با حضور بازیگران استار و تبلیغات محیطی جنگیدم و توانستم فیلمی اپیزودیک را آن دوره به فروش 650 میلیون تومان برسانم. پس بدون ترس از گیشه قصهام را روایت کردم. من حتی در کمدی هم که ساختم با آن چیزی که سینما میخواست همسو نشدم. در فیلم "لس آنجلس- تهران " هرگز سعی نکردم با شوخیها و موقعیتها و بازیهای جنسی و کلیشه ای ساختارم را جلو ببرم. سعی کردم قالب را فانتزی کنم. حتی سرمایه گذارهم برای نحوه پایان بندی "نیمه شب اتفاق افتاد" فشاری به من نیاورد و آقای عبدالهی مقدم با من بسیار همراه بودند.
دلیل دیده نشدن "نیمه شب اتفاق افتاد" در جشنواره چه بود؟
به دلیل وجود دو نفر در هیئت داوران که به شدت مصر بودند این کار دیده نشود. دیده نشدن بازی حامد بهداد و ستاره اسکندی یا فیلمبرداری فرشاد محمدی برای خیلیها عجیب بود.
چه شد که بعد از "نیمه شب اتفاق افتاد" با آن درام عاشقانه و پایان تلخ به سراغ ساخت یک فیلم کمدی غیرمتعارف رفتید؟
احترام به علاقه مردم و رسیدن به سود اقتصادی دو عامل این تصمیم گیری بود؛ چرا که هیچ فردی پشت فیلمهای اجتماعی که من ساختم در نیامد. من با دو نفر دیگر در ساخت پروژهها شریک بودم پس باید به بازگشت سرمایه فکر میکردم. البته به هر کمدی تن ندادم و داستان خودم را روایت کردم.
آیا با وجود عدم بازگشت سرمایه به سراغ فارابی نرفتید؟
خیر. من تا به حال هیچگونه پولی از فارابی و بخش دولتی دریافت نکردهام.
طرح "لس آنجلس- تهران " از کجا آمده و آیا این طرح از زندگی چند ساله شما و خانواده تان در آمریکا نشأت گرفته است؟
این طرح سه سال قبل و زمانی به ذهن من خطور کرد که ژوبین رهبر به ایران بازگشته بود. ساعت سه صبح از شمارهای ناشناس تماسی داشتم که ژوبین بود و به من گفت پس از سالها به ایران آمده و نه شماره فردی را جز من دارد و نه پول ایرانی دارد. این شکل از بازگشت او به ایران یک فضای کمدی و متفاوت برایم ایجاد کرد. به قصهای فکر کردم که فردی به اجبار به ایران بر میگردد و با مسیری مشابه ژوبین مواجه میشود و حال به این فکر کردم که اگر در این مسیر یک فرد فرانسوی شارلاتان هم همراه او باشد چه اتفاقاتی رخ خواهد داد و چه ترکیب جذابی از یک جوان کم تجربه در فرنگ بزرگ شده و آن مرد فرانسوی ایجاد خواهد شد. با ژرار دوپاردیو صحبت کردم و او هم پذیرفت در این فیلم بازی کند. فیلمنامه را پس از اتمام در اختیارش گذاشتم. همزمان طرح را با آقای پرویز پرستویی در میان گذاشتم وایشان هم برای حضور در این پروژه ابراز تمایل کردند، به این فکر کردم که آن شارلاتان فرانسوی میتواند یک مرد ایرانی باشد. در واقع با حضور آقای پرستویی فیلمنامه دستخوش تغییر و بر اساس حضور ایشان نوشته شد.
آیا فکر نمیکنید که جنس بازی ژرار دوپاردیو تفاوت دیگری را در این فیلم ایجاد میکرد و وزن و جنس متفاوتی به کار میداد؟
حتماً همینطور است. هم قصه و هم ساختار متفاوت میشد. اما در واقع از کنار هم قرار گرفتن ژوبین که به سختی فارسی صحبت میکند و مرد دیگری که به هیچ وجه نمیتواند فارسی حرف بزند نگران شدم.
آشنایی شما با ژوبین رهبر چگونه اتفاق افتاده بود؟
با ژوبین از دوران کودکی و در آمریکا آشنا شدم. او فوق لیسانس بازیگری دارد و بازیگر تئاتر بوده و در حال حاضر مشغول همکاری با جیمز فرانکو است. البته پیش از این با ژوبین رهبر در "آکتور آکتور" هم همکاری داشتم و در مستند "همراه با ایرانیان" هم به عنوان یک ایرانی که در آمریکا کار تئاتر انجام میدهد مصاحبههایی داشتم که آن قسمت بارها از تلویزیون ایران پخش شد.
ژوبین رهبر کار استندآپ کمدی هم انجام میدهد؟
هم استندآپ کمدی و هم تئاتر کار میکند. البته که وارد شدن به سینمای آنجا کار دشواری است، اما در حال حاضر در گروه جیمز فرانکو به خوبی کار میکند، اما نه فقط به عنوان بازیگر. خیلی اوقات در بخش تولید و خیلی وقتها به عنوان تهیه کننده وارد قضیه شده است. در همین پروژه "لس آنجلس- تهران " هم تهیه بخش آمریکا بر عهده ژوبین رهبرو دو نفر دیگر بود. البته استندآپ کمدی ژوبین بیشتر به فضای آمریکاییها نزدیک است چرا که در آنجا به دنیا آمده و آشنایی چندانی با فضای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ایران ندارد.
تولید شما در "لس آنجلس" کار دشواری بود. چطور شد که تصمیم به این کار گرفتید؟ شاید میتوانستید لوکیشین آن بخشها را در ایران داشته باشید.
من سعی کردم دراین فیلم راست بگویم. شاید مردم دلشان بخواهد اگر عنوان لس آنجلس در فیلم آمده همان فضا را ببینید و نه لوکیشنهایی به دروغ در دوبی و ارمنستان و ترکیه. البته خیلی هم به این اتفاق امیدوار نبودم چون همزمان با آغاز تحریمهای آمریکا بود. دو روزپیش از آغاز تحریم درخواست ویزا دادم و ویزای آقای پرستویی و فرشاد محمدی صادر شد. من، ژوبین و خانم خیراندیش امکان سفر به آمریکا را داشتیم.
تولید در آمریکا چقدر به طول انجامید؟
با پیشتولید سه هفته. آسانتر از آنی گذشت که فکر میکردم. علاوه بر ژوبین، دو تهیه کننده آمریکایی دیگر را هم به عنوان تهیه کننده به گروه اضافه کردم و امکانات را فراهم کردند. سختی اصلی کار در آمریکا به دلیل گرانی دلار و گرفتن افرادی بود که باید در همانجا به استخدام پروژه در میآمدند. به تمام هنروران آمریکا دستمزد پرداخت شد و حتی سیاهی لشگرها هم قرارداد داشتند.
هزینه تولید تمام این فیلم درآمریکا بیشتر بود یا در ایران؟
در ایران. با قیمت دلار فعلی این کار شوخی است. دستمزدها هم درآمریکا بالاتر است و اگر هشت ساعت بشود 9 ساعت دو روز کاری محسوب میشود. به دلیل وجود صنف مشخص هنرمندان در آمریکا حقوق مشخصی دارند. ما هم درایران اصنافی داریم اما نه یک صنف واحد منسجم حامی. در آمریکا اجحاف در حق یک فرد شوخی است. چون با وجود تهیه کنندههای بخش لس آنجلس آمریکایی مشکلی برای دریافت مجوزها نداشتم. خوشبختانه ما از سوی آمریکا تحریم فرهنگی نیستیم. آنها با خواندن یک فیلمنامه دو صفحهای با درک موقعیت و فضای فیلم همراه ما شدند و چیزی با عنوان تأیید و تکذیب در آنجا وجود نداشت.
آیا سعی نکردید از بازیگران هالیوود در چنین فرصتی استفاده کنید؟
نقشی برای آنها نداشتم البته یک فیلمنامه دارم که ملزم به حضور بازیگران هالیوود است. البته نقش پیرمردی که مراسم عروسی او را در لس آنجلس میبینیم بازیگر معروفی درآمریکا است.
چه ضرورتی داشت که فیلمبردار بخشهای لس آنجلس را هم از ایران با خود همراه کنید؟
خیلی مهم است که کارگردان با فیلمبردار هماهنگ باشد و به همین دلیل فرشاد محمدی با ما در آمریکا همراه شد. البته من قصد داشتم گریمور پروژه را هم با خود همراه کنم چون ایمان امیدواری گریمهای متفاوتی را انجام داده بود. البته شانس با من یار و بابک اسکندری آن زمان در آمریکا بود. اینها با جنس کار همدیگر آشنا هستند و من متریال را از ایران برده بودم و ادامه کار را بابک انجام داد. سفارت هم تنها با حضور دو تن از عوامل فیلم در این سفر موافقت کرده بود.
به نظر شما کنارهم قرار گرفتن ژوبین رهبر و پرویز پرستویی در کنار یکدیگر برای تماشاگر قابل پذیرش بود؟
چیز غیر قابل پذیرشی وجود نداشت. ژوبین رهبر را آوردم چون هر فرد دیگری به جای او میآمد باید نقش یک پسر در فرنگ به دنیا آمده و بزرگ شده را بازی میکرد. هرچند که شاید برای تماشاچی ارتباط گرفتن با یک بازیگر معروف ایرانی در ژانر کمدی مانند جواد عزتی شدنیتر بود.
فکر حضور پرویز پرستویی در چند نقش چگونه به ذهنتان خطور پیدا کرد؟
البته قرار بود که کاراکتر داستان دائماً خودش را دستخوش تغییر کند، اما دلیلش در فیلمنامه نخست تفاوت داشت و وقتی به فیلمنامه دوم رسیدیم و با اضافه شدن آقای پرستویی برنامه ریزی به سمتی رفت که این آدم با توجه به توانمندیهای آقای پرستویی چه کارهایی میتواند انجام دهد و فیلمنامه بر این اساس بازنویسی شد و این کار را خودم انجام دادم و آقای پرستویی به این بخش ورود نکردند.
مهناز افشار از کجای پروژه به جمع اضافه شد؟
این پیشنهاد را من به مهناز افشار دادم چرا که بر این باورم مهناز افشار در کمدی بسیار متفاوت از دیگر زنان بازیگر است و من کاراو را در "آتش بس"، "نهنگ عنبر" و "پسر آدم، دختر حوا" بسیار دوست داشتم. به نظرم این بار هم بازی متفاوتی دارد و بسیاری از سینماگران به او بابت بازی متفاوت در این نقش تبریک گفتند. در ارتباط با ماهایا پطروسیان هم باید بگویم که سالها بود علاقه داشتم که با او یک تجربه همکاری داشته باشم. او در تمام آثارش فوق العاده است، اما بازیگر کمکاری به شمار میرود. وسواس بسیاری در انتخاب نقشهایش دارد اما وقتی میآید با تمام وجود نقشهایش را میسازد و من حیفم میآید که ماهایا اینقدر کم کار است.
آن دو کاراکتر پیرزن از کجا آمدند؟
دلم میخواست یک چیچو فرانکو زن ایرانی و یک فضای فانتزی با آن دو پیرزن در این فیلم داشته باشم. قرار بر این بود که ژوبین به این دلیل به ایران بیاید که مادربزرگش به دلیل تنهایی یکی از اعضای خانواده را به ایران بکشاند. فکر کردیم اگر در این موقعیت دو پیرزن داشته باشیم، تضاد موقعیت با بازی شیرین یزدان بخش و گوهر خیراندیش فضای فانتزی بهتری ایجاد کند. جالب است که شیرین یزدان بخش تا پیش از این کار کمدی نکرده بود اما من به شدت بازی او را در این فیلم دوست دارم. شیرین یزدان بخش قصه و بازیگران را دوست داشت و به همین دلیل پذیرفت در این نقش کمدی بازی کند. پیش از این هم در "سارا و آیدا" مازیار میری با یکدیگر همبازی بودیم.
به نظر شما در بعضی از سکانسها ریتم "لس آنجلس- تهران " نمی افتد؟
اوایل فیلم شاید اما از نیمه به بعد خیر.
در تدوین مجدد خودت به این نتیجه نرسیدید که شاید بتوان آن ریتم را در مونتاژ اصلاح کرد؟
من در مونتاژ یک سری سکانسها را از فیلم در آوردم و سعی کردم قصه زودتر شروع شود. من هم به این اعتقاد دارم که "لس آنجلس- تهران " میتواند ریتم بهتری داشته باشد.
بخشهایی از فیلم موزیکال است. آیا این اتفاق در راستای ادای دین تو به سینمای موزیکال اتفاق افتاده است؟
ادای دین نیست. به نظرم این موسیقی در آن لحظه مورد نیاز فیلم بوده است و به طور مثال فکر میکنم موزیک و رقص به بخشهایی از فیلم کمک کرده است.
به نظر میرسد در سکانسهایی تمایل داشتید این اثر را به سینمای فرانک کاپرا نزدیک کنید؟
بله در بخشهایی قصدم بر این بود که این فیلم به سینمای آمریکا نزدیک شود. سینمای سرگرم کننده آمریکایی که شاید 70 درصد فیلمهای آن در این میانه قرار میگیرند و ما این را نداریم. یا فیلمهای سیاه تلخ اجتماعی داریم و یا فیلمهای کمدی که فقط موجب خنده مردم میشوند و این میان ژانرهای دیگر مانند ژانر وحشت و اکشن، فانتزی و فیکشن در سینمای ما وجود ندارد و سینمایی که تا این اندازه در سینمای جهان مطرح است چرا نباید این ژانرها را هم شامل شود. من چَکهای اول این سینمای فانتزی را میخورم چرا که معتقدم درهای ورود به این ژانر باید در سینمای ما باز شود. البته در تعداد کم این ژانر را داشتهایم اما همگی به نوعی در سینمای ایران ضربه خوردهاند. فضای فانتزی لزوماً در جهان واقع عینیت ندارد و نباید به این واسطه مورد نقد قرار گیرد. بسیای از کاراکترهای "لس آنجلس- تهران " به واسطه فضای فانتزی دراین اثر حضور دارند.
انتقادات به این فیلم بحق بود و اساساً از کجا شروع شدند؟
هنوز یک سئانس از فیلم نگذشته بود که انتقادات در فضای مجازی شروع شد. تعدادی از آن افراد را پیدا کردیم که بازاریاب شرکتی بودند که با آنها همکاری داشتیم و شاید مسائل مالی برایشان مورد توجه بود. خیلیها به من این نقد را وارد میکردند که به چه دلیل این تعداد اسپانسر داشتید و من در پاسخ به آنها میگویم که چرا نباید داشته باشم. همه اینها برای من فضای تبلیغاتی ایجاد کردند. آنقدر به این موضوع نقد وارد کردند که بانک ملت که من آنها را برای نخستین بار به فضای سینمای ایران آوردم پس از این پروژه و حملات بسیار به من گفت که دیگر در سینمای ایران کار نمیکنم. روابط عمومی یکی دیگر از بانکها هم به واسطه اینکه به چه دلیل بانک ملت با این فیلم همراه شده و آنها خیر از منتقدان ما بود. البته که حمایت امثال بانکها از فیلم من به واسطه این بود که آنها بیلبورد در اختیار داشتند و با قرار دادن لوگوی خود در بنرهای تبلیغاتی این امکان به وجود میآمد که با این اثر همراه شوند. یکی از روزنامهها هم به این انتقادات به واسطه اینکه پول تبلیغات نگرفته بود دامن زد. جماعتی که هیچ عکس و فالوئری نداشتند با فعالیت گسترده در فضای مجازی علیه بازیگران این فیلم و بسیاری دیگر از هنرمندان کامنت میگذارند. نمیدانم ریشه این قضیه از کجا شکل میگیرد. البته بخشی از نقدها هم از دل جامعه بود. جالب است بسیاری از افرادی که در شبکههای اجتماعی کامنت گذاشته بودند که فیلم "لس آنجلس- تهران " را نبینید با بررسی هنوز این اثر را ندیده بودند.. آقای جیرانی به من گفتند که پس از این همه سال روزنامه نگاری چنین هجمهای را علیه یک فیلم ندیده بودم و حتماً اتفاقی پشت قضیه بوده است. اگر امکاناتی برای یک فیلم به وجود میآید که محصولی که در 80 درصد اوقات درآمدی ندارد، بدون پرداخت پول و با همراهی برخی اسپانسرها تبلیغ شود. تلویزیون هم چندان حمایتی از تبیلغات فیلمها و تئاترها نمیکند. آیا ما با هنر مشکل داریم؟ مردم عادی که وارد این وادی نمیشوند پس مقصران واقعی چه کسانی هستند؟ اتفاقاً مردم از این آثار حمایت میکنند و فروش فیلمها و تئاترها این را به اثبات میرساند.بسیاری از ندانستن و با نظرات غیر کارشناسی، اسپانسرهای فیلم را، متهم به پولشویی کردند. البته دادگاه جرایم رایانهای وجود دارد و تعدادی از افرادی که رسماً توهین و تهدید به این فیلم وارد کرده بودند را مورد پیگیری قانونی قرار دادیم و با رأی قاضی دادگاه به نتیجه هم رسیدیم.
بازگشت سرمایه در این فیلم به چه صورت بوده است؟
حدود ۳۷درصد از میزان فروش یک فیلم سهم تهیه کننده است و اگر "لس آنجلس- تهران " پنج میلیارد تومان فروش کند یعنی بازگشت دو میلیارد تومان به منِ تهیه کننده و وقتی من مثلا سه میلیارد تومان یا بیشتر هزینه فیلم کردهام این یعنی ضرر. در واقع فیلم من باید حداقل هشت میلیارد تومان فروش کند که سرمایه من تازه بدون سود بازگردد. مردم در جریان این جزئیات نیستند و فقط رقم فروش را مورد توجه قرار میدهند و سهم افراد مختلف از فروش یک فیلم را نمیدانند. بسیاری از تبلیغات من برای "لس آنجلس- تهران " به نفع سینماداران بوده است.
ممکن است جایی سینماداران در مقابل یک فیلم بایستند و بر علیه آن موضع بگیرند آن هم در حالیکه 50 درصد فروش فیلم برای آنهاست؟
سینماهای خصوصی خیر اما در دیگر بخشها این اتفاق رخ داده است. البته ممکن است دلایل شخصی به این امر دامن زند.
آیا هنوز هم فروش در تهران بیشتر از دیگر شهرها است؟
بله. البته شهرهایی مانند مشهد هم فروش دوم ایران را دارد و شیراز و اصفهان هم در رده بعدی قرار میگیرند. سینماها در این شهرها در پردیسها و پاساژها به خوبی فروش دارند.
قصد دارید به روند ساخت فیلمهای فانتزی کمدی ادامه دهید؟
خیر. در حال حاضر قصد ساخت یک عاشقانه را دارم و یک عشق جنون آمیز و پیچیده در این فیلم روایت میشود. طرح آن متعلق به من است و افرادی دیگر در حال نگارش فیلمنامه آن هستند.
آیا از ساخت "لس آنجلس- تهران " با وجود تمام نقدها و هجمهها راضی هستید؟ و اینکه آیا به نظر شما در سینمای ما مافیا وجود دارد؟
بله. من با این فیلم مشکلی ندارم. من آدم روراستی هستم و ایرادم را در تمامی تجربیاتم میدانم. فرد منصفی هستم اما نه از روی لجبازی؛ در برابر بسیاری از نقدها میایستم و از کارم دفاع میکنم. به نظرم "لس آنجلس- تهران " فیلم خوش ساختی است. داستان دارد و تمام فاکتورهای مهم برای یک فیلم را دارد. البته که بسته به ژانر فیلم اما تا حدودی تیم خود را پس از تجربیات متعدد پیدا کردهام و با آنها به یک زبان مشترک در اجرا رسیدهام. متأسفانه طراحی صحنه و لباس این فیلم از سوی مرجان شیرمحمدی به هیچ عنوان دیده نشد در حالیکه به نظرم کار بسیاری خوبی بود. البته او پیش از این در آثاری همچون "روباه" و "سن پترزبورگ" هم طراح صحنه و لباس بوده و به نظرم کار او با دیگر همکارانش بسیار متفاوت است. داشتن تیم به معنای مافیا نیست. این طور نبوده که فقط با افرادی خاصی کار کنم. معتقدم در سینمای ما مافیا وجود ندارد بلکه کار تیمی داریم. شاید این واژه مافیا به پخش فیلمها وارد باشد چرا که در این بخش عدهای دارای قدرت قابل توجهی هستند و به همین دلیل حضور من در پخش برایم چالش برانگیز بود. بسیاری معتقدند که باید انحصارها شکسته شود، اما به محض آن که ما وارد حیطه پخش میشویم برایمان دردسرهایی به وجود میآورند و به ما میگویند که اگر موفق عمل کردهاید پس با آن مافیا هستید. در پاسخ به آنها میگوییم که شما مگر نگفتید که انحصار وجود نداشته باشد؟ کدامیک از ما سه شریک از مافیا هستیم؟ ما که در زمره آن انحصار نیستیم پس چرا در پخش فیلم به ما حمله میکنید؟ هجومی که بر سر پخش به من وارد شد از هجومی که در ابتدای سال به فیلم "لس آنجلس- تهران" رخ داد به مراتب بیشتر بود. من ضربه خورده پخش هستم. "نیمه شب اتفاق افتاد" در آستانه محرم و صفر و بدون هیچ تبلیغاتی اکران شد. احساس کردم باید وارد وادی پخش شوم تا از خودم و فیلمهایی که فیلمسازان با جان و دل و پولشان بازی میکنند و آنها را میسازند دفاع کنم. حتی محرم و صفر هم زمان مناسبی برای اکران "لس آنجلس تهران" نبود که دو هفته هم تعطیلی دارد. ما تعداد کمی سینما داریم و تعداد بسیاری فیلم که ساخته شدهاند. سلیقه مخاطب هم به شدت تغییر کرده است. مردم حال و حوصله چندانی برای دیدن فیلمهای جدی ندارند و گرایش آنها به سمت کمدی زیاد شده است. دراین وادی سینمادار میتواند تعیین کند که به اکران فیلمهای کمدی بیشتر بها دهد. سینمای ایران سینمای پویایی است. این بسیار جذاب است که وقتی در نقطهای از جهان میگویی که ایرانی هستی، با عباس کیارستمی و اصغر فرهادی تو را میشناسند و این یعنی پرچم ما در عرصه سینما بالا است. جوانانی هم در حال اضافه شدن به جمع سینماگران ما هستند که بسیار مستعدند پس باید فیلم بسازند که به امثال سعید روستایی تبدیل شوند. رود سینما در جریان است و همواره سینما هم فضای جذابی بوده است. به تبع این جذابیت، سرمایه گذار و اسپانسر وارد فضای سینمای ایران شده است و باید تلاش کنیم که اینها را در سینمای ایران نگه داریم تا این عرصه به پویایی خود ادامه دهد. دولت به جز بخشهایی مانند فارابی، حوزه هنری و اوج که خیلی جدی به این بخش وارد شده است، چندان به سینما ورود نکرده و بیشتر حمایت از سمت بخش خصوصی شکل گرفته است. بخش خصوصی هم با ترکیب ژانرهای کمدی و اجتماعی سرمایه خود را باز میگرداند یعنی یک کمدی میسازد و با درآمد آن به سراغ ژانر دیگر میرود. باید قدر این جریان را بدانیم و به آن کمک کنیم. البته به دلایل مختلف چندان نمیتوانیم همچون ترکیه و هندوستان به بازارهای جهانی نگاه کنیم. یکی از دلایل آن نبود قانون کپی رایت است. رسانه ملی ده هزار جور امضاء از ما برای تبلیغات میگیرد و یک امضاء به ما نمیدهد که اگر فیلم ما سر از جای دیگری درآورد به ما پاسخگو باشد. اگر قرار است بخشی از درآمد ما از طریق فروش دی وی دی پس از پایان اکران فیلم به دست آید، همان ویدئورسانه متضرر است در حالی که چیزی حدود 200 تا 500 هزار نسخه دی وی دی از فیلمها به فروش میرسند. امروز دی وی دی فیلم منتشر شود، فردا از یک شبکه ماهوارهای پخش آن شروع میشود و هیچ فردی در این زمینه پاسخگو نیست. 40 سال از انقلاب گذشته است و ما همچنان قانون کپی رایت نداریم.
و به عنوان پرسش پایانی با توجه به فعالیت در بسیاری از حوزههای سینما و شاید بتوان گفت تمام آنها، خود را بیشتر متعلق به کدام عرصه میدانید؟
من هنوز عاشق سینما هستم. اگر امثال در "بی وزنی" بازی کردم که نقش جذابی هم برایم بود، کارگردانی فیلمی که در فیلمنامه آن در حال نگارش است هم برایم بسیار جذاب خواهد بود. یا وقتی پیشنهاد تهیه کنندگی فیلمی برایم میشود که داستان جذابی دارد و قرار است توسط فیلمساز دیگری ساخته شود، با او همراه میشوم. نمیتوانم میان این حوزهها یکی را انتخاب کنم اما فکر میکنم کارگردانی بین آنها انتخاب اولم باشد.
آیا قصد کارگردانی تئاتری را هم دارید؟
بله اما برای سال آینده. طرحی را هم در ذهن دارم. من با عشق وارد عرصه تئاتر میشوم و امیدوارم درها را برای یکدیگر باز گذاریم هر چند بازی دموکراسی بازی دشواری است.