سرویس سینمایی هنرآنلاین: اصغر سمسارزاده بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون، پیش از آن که وارد سینما شود کارش را با تئاتر آغاز کرد و به شکل حرفهای این مسیر را ادامه داد. عمده شهرت اصغر سمسارزاده اما از تئاتر نیست، بلکه بازی در سریال "خانه به دوش" در سالهای پیش از انقلاب موجب شد تا او تبدیل به یک چهره محبوب در میان مخاطبان شود و این محبوبیت تا امروز نیز ادامه دارد. با این بازیگر پیشکسوت از سالهای دور تئاتر و تلویزیون و سینما تا امروز به صحبت نشستیم که در زیر میخوانید:
آقای سمسارزاده، شما در دهه 30 وارد حرفه بازیگری شدید. در مورد ورودتان به این حرفه توضیح دهید.
من سال 1337 وارد حرفه بازیگری شدم. کارم را با گروه تئاتر اسکار شروع کردم و هنوز هم تئاتر را با هیچ چیز دیگری عوض نمیکنم. آن موقع در خیابان نادری نرسیده به چهارراه یوسفآباد یک سالنی به نام تالار هنر وجود داشت که گروه ما آنجا را اجاره کرده بود. رضا بیک ایمانوردی، یدالله و ولیالله شیراندامی، سیروس ابراهیمزاده و عبدالله بوتیمار کسانی بودند که از گروه تئاتر اسکار به جایی رسیدند. ما هر چه داریم از آقای شاهین سرکیسیان و آقای منوچهر قاسمی است. آقای سرکیسیان زمانی که هیچکس در ایران استانیسلاوسکی را نمیشناخت جزوههای استانیسلاوسکی را ترجمه میکرد و برای ما میآورد. آقای قاسمی هم هنرمند بزرگی بود ولی متأسفانه الآن هیچکس او را نمیشناسد. او چند فیلم از جمله " هفت دلاور"، "جعفر و گلنار" و "ارادتمند شما عزرائیل" را ساخته است.
همانطور که اشاره کردید آقای قاسمی روی بازیگری شما خیلی تأثیرگذار بود اما چرا اسم ایشان چندان در تاریخ تئاتر و سینمای ایران مطرح نشد؟
متأسفانه ایشان عمر زیادی نکرد. ما جزو آخرین شاگردان آقای قاسمی بودیم. یادم است آن موقع مشکل قلبی داشت و خیلی زود فوت کرد. مرگ ایشان باعث تأسف ما شد ولی به هر حال زندگی همین است.
با وجود اینکه آقای شاهین سرکیسیان هم در مدرسه عالی بازیگری حضور داشت، چرا هیچکدام از شما به آنجا نرفتید؟
ما بعد از مرگ آقای قاسمی به خاطر ارتباطی که با آقای دکتر مهدی فروغ، آقای قریشی، آقای رکنالدین خسروی و آقای عباس جوانمرد داشتیم، وارد اداره هنرهای دراماتیک شدیم. البته استخدام رسمی نبودیم و به طور قراردادی کار میکردیم. اولین نمایشی که من در آنجا بازی کردم، نمایش "آرش کمانگیر" به کارگردانی آقای عباس جوانمرد بود. در آن نمایش آقایان عزتالله انتظامی، علی نصیریان، حسین کسبیان، اسماعیل داورفر و منوچهر فرید هم بازی میکردند. من نقش موبد موبدان را بازی میکردم و نقش آرش کمانگیر را هم خود آقای جوانمرد بازی میکرد. آن موقع هنوز تالار رودکی درست نشده بود و تازه دستور ساخت آنجا را داده بودند.
چه چیزی باعث شد آن گروه خوب تئاتر از هم بپاشد؟
گروه ما را آقای مصطفی اسکویی بهم زد. ایشان به همراه همسرشان از روسیه به ایران تشریف آوردند و گروه "آناهیتا" را درست کردند و یک سری از بچههای ما را به تئاتر آناهیتا بردند. تئاتر فعلی "گلریز" شد تئاتر "آناهیتا". آن موقع در یوسفآباد ساختمان نبود. تنها جایی که وجود داشت همین گلریز بود. سر دو راهی یوسفآباد اتوبوس گذاشته بودند و مردم را سوار میکردند و به تئاتر آناهیتا میبردند. نمایشهای زیادی هم در تئاتر آناهیتا اجرا میشد. آقای اسکویی یک عده را برد و یک عده را نبرد. ابراهیمزاده و بوتیمار را برد و من و بیکایمانوردی را نبرد. از ما خوشش نیامد. البته من برای آقای اسکویی و همسرشان خیلی احترام قائلم و به نظرم ایشان خیلی خدمت کردند. بعد از آن ما با محمدعلی جعفری شروع به کار کردیم، رقیبی که سالن اجراهایش پر میشد. من دو سال برای آقای جعفری موسیقی پخش میکردم. موسیقی نمایشهایی مثل "بادبزن خانم ویندرمر"، "سرگذشت"، "مورفین"، "آتش زیر خاکستر" دست من بود. بعد از آن وارد تئاتر حرفهای شدم. این قضیه مربوط به دهه 40 و زمان اوج تئاتر فردوسی است. بعد از آن یواش یواش از تئاتر تهران و تئاتر فرهنگ (پارس) سراغم آمدند و گفتند بیا با ما کار کن. آقای صادقپور (پدر منوچهر صادقپور) هم در اول لالهزار یک سالن سینما تئاتر داشت که کارش خیلی مطربی بود. ایشان هم از من دعوت کرد ولی نرفتم.
فکر میکنم این اتفاقات مربوط به دوره اوج کار آقای تفکری در تئاتر لالهزار است.
من یک نمایش با آقای اصغر تفکری بازی کردم. نقشم این بود که ساعتها معطل میشدم تا چند ثانیه بیایم یک عکس بگیرم و بروم. این افتخار زندگی من در آن روزها بود. یک نمایش دیگر با نام "آرشین مالان" با علی تابش بازی کردم. خدا آقای صمد صباحی را رحمت کند. از کارگردانهای خوب آن دوره تئاتر بود و همه به او احترام میگذاشتند.
جالب است که ما کمتر از فعالیت رضا بیک ایمانوری در تئاتر میشنویم. رضا بیک ایمانوردی یک ورزشکار حرفهای و قهرمان بود که در تئاتر هم نقشآفرینی کرد ولی بیشتر در مورد حضورش در سینما صحبت میشود. اصلاً چطور شد که آقای بیک ایمانوردی به بازیگری روی آورد؟
رضا بیک ایمانوردی در فروشگاه سفارت آمریکا در آن زمان کار میکرد. یک شغل دیگر هم داشت که راننده دوم سفیر بود. آقای قاسمی میخواست یک نمایشی به نام "شخص سوم" اجرا کند که برای یکی از نقشها به دنبال یک آدم آلمانی بود. ما گفتیم یک رفیق در سفارت داریم که به درد این نقش میخورد. من بیک ایمانوردی را از باشگاه تاج میشناختم. کشتیکجکار بود و اصلاً به همین خاطر با او رفیق شدم. خودم ورزشکار نبودم ولی به ورزشکاران خیلی احترام میگذاشتم. خلاصه ما بیک ایمانوردی را پیش آقای قاسمی بردیم و ایشان تا بیک را دید، گفت خود خودش است. چقدر هم نقشش را قشنگ بازی کرد. کاش آن موقع میشد یک فیلمی از بازی این آدم گرفت. مهدی فتحی هم با ما بود. نمایش "شخص سوم" را در جشنواره تئاتر آن زمان اجرا کردیم. دو سه گروهی که در جشنواره حضور داشتند را خاطرم است. مثلاً بهزاد فراهانی نمایش "معدن" را اجرا کرد. یا پرویز بهرام نمایش "شاهزاده جونز" را به جشنواره آورد. من خودم در یکی از نمایشهای پرویز بهرام با نام "نگاهی از پل" بازی کردم. "نگاهی از پل" نمایشنامه آرتور میلر است. آقای ناصر ممدوح و آقای محمود دولتآبادی هم در آن نمایش بازی میکردند. محمود دولتآبادی هنوز نویسنده نبود. یکی از افتخارهای من کار کردن با محمود دولتآبادی است. این از خوششانسی من بوده که با طیفهای مختلفی از هنرمندان کار کردهام. با مجید محسنی، علی تابش و بهرام سارنگ هم کار کردهام.
از چه زمانی در تئاتر تبدیل به یک نقشخوان حرفهای شدید؟
من بعد از این قضایا شدم جوان اول تئاتر. آن زمان مو داشتم و خوشگل بودم. ابروهای پرپشتی داشتم. ابروهای من در اثر پاک کردن گریمهای متعدد در تئاتر کمپشت شد. آن موقع لوازم پاک کردن گریم وجود نداشت و ما گریم را با نفت پاک میکردیم! شرایط خوبی در تئاتر داشتم و با کارگردانهایی مثل داریوش اسدزاده، دکتر فتحالله والا و خانم مورین در تئاترهای نصر، پارس و دهقان کار کردم. ما هشت نه تئاتر در لالهزار داشتیم؛ یعنی لالهزار، برادوی ایران بود. متأسفانه همهاش تعطیل شد.
و بعد با فیلم "امشب دختری میمیرد" کارتان را در سینما شروع کردید.
بله. بعد از آن هم "حسن دینامیت" را بازی کردم.
"امشب دختری میمیرد" یک رمان معروف از ارونقی کرمانی است که آن موقع خیلی طرفدار داشت. تجربه حضور در آن فیلم چطور بود؟
رمان "امشب دختری میمیرد" در مجله اطلاعات هفتگی چاپ میشد که آقای مصطفی عالمایان از آن خوشش آمد و تصمیم گرفت آن را فیلم کند. من با مصطفی عالمیان رفاقت داشتم. آقای عالمیان در آمریکا تحصیل میکرد که آنجا چند سال با مادر و پدر من رفت و آمد داشت. فیلمبردار عجیب و غریبی بود. مصطفی عالمیان و محمود کوشان اولین فیلمهای اسکوپی در ایران را فیلمبرداری کردند. آقای عالمیان فیلمبرداری فیلم "الماس 33" به کارگردانی داریوش مهرجویی را انجام داد؛ یعنی او بود که فیلمهای رنگی را در سینمای ایران افتتاح کرد.
شما در آن دوره در فیلمهای جدی هم بازی کردید، مثلاً فیلم "آقای هالو" به کارگردانی داریوش مهرجویی. در مورد تجربه حضور در فیلمهای جدی بگویید.
من آن موقع عضو اداره تئاتر بودم منتها من یک ذره بلندپرواز بودم و از آنجا بیرون آمدم. دیدم با 700 تومان حقوق نمیشود کاری کرد. من با داوود رشیدی کار میکردم. گفت تو اصلاً فقط به درد مطربی میخوری. گفت افکارت مطرب است! گفتم من مطرب نیستم ولی نمیخواهم استخدام اداره تئاتر شوم. استخدام هم نشدم. اگر استخدام میشدم، نمیتوانستم بیرون کار کنم. آقای جوانمرد قانون گذاشته بود که اعضای اداره تئاتر نباید فیلم بازی کنند. حتی آقای جوانمرد یکبار به من پیغام داد که پدرت را در میآورم که رفتهای فیلم بازی کردهای! یک مدت با من قهر بودند، اما بعدها خودشان هم وارد سینما شدند.
در همان سالها نمایشهایی مثل "دیکته و زاویه" و "پروار بندان" و "وای بر مغلوب" را با آقای رشیدی کار کردید که هنوز هم جزو اجراهای بسیار خوب تاریخ تئاتر است.
من اصلاً افتخارم همان نمایشهای ساعدی است. یکی از متنهای آقای رادی با نام "هاملت با سالاد فصل" را با آقای هادی مرزبان کار کردم که به خاطر من و خانم دیانا آمدند ما را بزنند. آن موقع آقای مجید جعفری مدیر تئاتر شهر بود که آمد ما را فراری داد. ما از در سالن دکور خارج شدیم که الان آنجا تبدیل به سالن سایه شده است.
من نمایش "هاملت با سالاد فصل" با بازی شما و خانم دیانا را دیدم و فکر میکنم یکی از بازیهای بسیار خوبی که از شما دیدهام همان اجرا بوده است. بعد از آن آقای مرزبان نمایش را با چند بازیگر دیگر روی صحنه برد. با من موافقید که آن نمایش یکی از بهترین تجربههای بازیگری شما بود؟
من حدود 10-15 شب روی صحنه بودم که در آن مدت مردمی که آمدند نمایش را دیدند اصلاً باورشان نمیشد این من هستم. من "دیکته و زاویه" و "پروار بندان" را کار کرده بودم ولی همه فکر میکردند که مطرب هستم. نمایش خوبی بود و دیالوگهای عجیب و غریبی داشت ولی بعد شکایت کردند و جلوی کار را گرفتند. نگذاشتند کار کنیم. البته اگر اجازه میدادند هم دیگر نمیتوانستم بیایم چون آن موقع با تئاتر گلریز قرارداد داشتم و نمایش "شیر تو شیر" را روی صحنه برده بودم. خود آقای مرزبان در نمایش "هاملت با سالاد فصل" به جای من بازی کرد.
ورودتان به تلویزیون چگونه اتفاق افتاد؟
من فکر نمیکردم در تلویزیون بازی کنم. حضورم در سریال "خانه به دوش" هم اتفاقی بود. مدیر وقت تولید تلویزیون آقای اسدالله پیمان بخشنامهای صادر کرده بود که از این به بعد گروههای سریالساز باید ابتدا متن را حفظ کنند و بعد جلوی دوربین بروند. ما اجازه نداشتیم با دوربینهای روشن تمرین کنیم. من قبل از آن سریال "آدم و حوا" به کارگردانی آقای مسعود اسداللهی را بازی کرده بودم که یکی از سریالهای خوب آن زمان بود. نقش مدیری را بازی میکردم که از دست کارمندهایش عصبی میشد و توی سر خودش میزد و میگفت خاک بر سر من. یک روز ما در استودیو 14 فیلمبرداری داشتیم که آقای پیمان آمدند و همه ما را بیرون کردند. نمیدانم چه کسی ما را لو داده بود. من و آقای غلامحسین بهمنیار داشتیم میرفتیم که نگهبان ما را صدا زد و گفت شما دو نفر برگردید، آقای پیمان شما را کار دارد. ما به دفتر آقای پیمان رفتیم که ایشان گفتند شما خطاکار نیستید و نباید بیکار شوید، اگر دوست دارید بروید در شرکت پدیده کار کنید. خلاصه ما را فرستادند پیش آقای کاردان. آن موقع نویسنده کار آقای بهبهانی به صورت اتفاقی دو نقش نوشته بود. اسم یکی از آن نقشها اصغر بود که من بازی کردم و اسم دیگری غلامحسین بود که آن را بهعهده آقای بهمنیار گذاشتند. ما سریال "خانه به دوش" (مراد برقی) را ساختیم که سریال بسیار موفقی از آب در آمد. مردم هنوز دیالوگهای آن سریال را حفظ هستند.
میگویند زمان پخش سریال "خانه به دوش" خیابانهای تهران خلوت میشد. این حقیقت دارد؟
بله واقعاً همینطور بود. یادم است که در آن زمان از اداره راهنمایی و رانندگی برای ما تقدیرنامه فرستادند و گفتند ما از شما تشکر میکنیم چون موقع پخش این سریال خیابانهای تهران خلوت میشود. خیابانها طوری خلوت میشد که دوشنبهها به افسرها مرخصی میدادند.
راز موفقیت آن سریال چه بود؟
صداقت. آن موقع دو ماه طول میکشید تا کارگردان سکانس ضبط شده را ببیند. اگر سکانسها خراب میشد، تهیهکنندهها نمیپذیرفتند که سکانس را دوباره ضبط کنیم. در حال حاضر کارگردانها همان لحظه برداشت ضبط شده را میبینند اما باز خراب میکنند و در رنگ، نور و صدا مشکل دارند. آن موقع تقریباً همه نماها تک برداشت بود و به همین خاطر کارگردانها معمولاً از بازیگرانی استفاده میکردند که خراب نکنند. تا سه برداشت اشکالی نداشت ولی بیشتر که میشد صدای تهیهکننده در میآمد.
برای نسل شما هیچ الگو و کتابی در زمینه بازیگری وجود نداشت و اساساً بازیگری مثل امروز به لحاظ مالی و موقعیت اجتماعی هم صاحب جایگاه و اعتبار نبود. در آن شرایط انگیزه شما برای بازیگر شدن چه بود؟
واقعاً آن موقع هیچ امتیازی برای بازیگرها وجود نداشت. پدر من مشتری ثابت تئاتر جامعه باربد بود. در واقع او بود که من را به تئاتر علاقهمند کرد. اولین نمایشی که من دیدم، نمایش "شاهزاده ایراندخت" بود که با پدرم به تماشای آن نمایش نشستیم. هر نمایشی که میدیدم باعثش پدرم بود. دایی من در اصفهان با مرحوم رضا ارحام صدر تئاتر کار میکرد اما به یکباره بازیگری را رها کرد و دکتر شد. من تابستانها به اصفهان میرفتم و کارهای آنها را میدیدم. آن موقع در سالن تئاتر مکانی دایرهای شکل برای اجرای موسیقی وجود داشت که من آنجا مینشستم و نمایشها را تماشا میکردم. تئاتر خود به خود یک چیز عجیب و غریبی برایم شده بود. خداوند آقای ارحام صدر را رحمت کند. پیش از مرگشان همیشه به من میگفتند که یادت است فسقلی بودی و میآمدی تئاتر ما را میدیدی؟ من آنجا علاوه بر آقای ارحام صدر با آقای نصرتالله وحدت، آقای مهدی ممیزان و آقای جهانگیر فروهر هم آشنا شدم. حضورم در جمع آنها باعث شد که شدت علاقهام به بازیگری بیشتر شود.
معمولاً در آن دوران بسیاری از گروههای تئاتر از میان جمعهای دوستانه و محلی شکل میگرفت. مثلاً اعضای گروه آقای فراهانی و گروه آقای هادی اسلامی از یک محل بودند. گروه شما نیز به همین صورت شکل گرفت؟
بله. ما هم از یک محله بودیم. در گروه ما آقایی به نام منوچهر فروغی حضور داشت که چند سال بعد رئیس کل بانکهای تهران شد. آقای امیر مهریار و یک آقایی به نام جوادی هم حضور داشتند. گروه ما چند سال بعد از هم پاشید و هر کداممان به یک سو رفتیم. بعضی از بچهها پیش آقای اسکویی رفتند و من هم پیش آقای عباس جوانمرد رفتم تا تئاتر کار کنم. در ادامه هم عضو گروه تئاتر "امروز" به سرپرستی آقای داوود رشیدی شدم.
زمانی که وارد فضای سینما شدید همچنان تئاتر برایتان اولویت داشت؟
بله من آن موقع جوان اول تئاتر بودم و نقشهای اصلی را بازی میکردم. چند شب پیش یکی از فیلمهای قدیمی خودم به نام "هفت دلاور" را میدیدم که در آن فیلم نقش خسروخان قشقایی را بازی میکنم. هنوز هم نمیدانم که چرا آن نقش را به جوانی مثل من دادند. نقش من طوری بود که باید تریاک میکشیدم. من تریاکی نبودم ولی میگفتند باید بکشی. کارگردان آن فیلم آقای رضا انجمدوست بود. به خاطر دارم که سر فیلمبرداری آن کار مسموم شدم و حتی کارم به بیمارستان کشیده شد.
اشاره کردید که تئاتر را خانه اول خودتان میدانید؛ تا به حال محبوبیت شما در تئاتر باعث شده که نقشهای برجستهتری به شما بدهند؟
من تئاتر را خانه اول خودم میدانم و هنوز هم دارم تئاتر کار میکنم. تئاتر برای من بر همه چیز ارجحیت دارد. در حال حاضر شبها در سالن اریکه ایرانیان نمایش کمدی "روحش بالاس خودش کماس" را اجرا میکنم. واقعیت است که شهرت من همیشه در فروش تئاتر تأثیرگذار بوده و هنوز هم مؤثر است. یکی از چیزهایی که من را شگفتزده میکند این است که با گذشت پنجاه و چند سال از سریال "خانه به دوش" هنوز مردم وقتی من را میبینند راجع به آن سریال حرف میزنند. بچههای نسل جوان، دیالوگهای من را از پدر و مادرشان شنیدهاند و تکرار میکنند. من فکر میکنم همه اینها لطف خداوند است.
ورودتان به رادیو چگونه اتفاق افتاد؟
من پس از انقلاب در ایران ماندم ولی واقعاً به من کم لطفی شد. بعد از انقلاب حدود ده سال ممنوعالفعالیت بودم و نمیگذاشتند هیچ فعالیتی انجام بدهم. مسبب بازگشت من به رادیو و تئاتر آقای ایرج قادری بود. آقای قادری خودش هم ممنوع از کار بود ولی به هر طریقی توانسته بود اجازه ساختن فیلم را بگیرد. ایشان یک روز به من زنگ زد و گفت بیا کارت دارم. من به دفترش رفتم که گفت الآن غلامحسین بهمنیار هم میآید که با هم به دادستانی برویم تا مسئله ممنوعالخروجی و ممنوعالفعالیتیمان را برطرف کنیم. ما با هم به چهارراه قصر رفتیم. آنجا در یک اتاقی نشستیم که حاج آقایی آمد و گفت شما از امروز میتوانید در رادیو و تئاتر کار کنید اما اجازه فعالیت در سینما و تلویزیون ندارید. بعد من شروع به فعالیت در تئاتر کردم و نمایشی را در لالهزار اجرا میکردم که یک شب گفتند دو نفر جلوی در منتظر شما هستند. یکی از آنها آقای همایون ایرانپوی بود که به من گفت بیا در رادیو کار کن. گفتم بیایم رادیو چهکار کنم؟ گفت شما تشریف بیاور، ما کاری برایت میکنیم. با من قرار گذاشتند و من به رادیو رفتم و دیدم همه دوستانم آنجا هستند. ما با هم برنامه "صبح جمعه با شما" را آغاز کردیم. یک نقشی را برای من نوشته بودند که هر اتفاقی میافتاد میگفت "مخالفم". من کار خودم در رادیو را با آن نقش شروع کردم و الآن حدود 35 سال است که دارم برای رادیو کار میکنم.
چه برنامههایی را در رادیو اجرا کردید؟
من بیشتر در برنامه " صبح جمعه با شما" فعالیت داشتم که البته چند سال بعد اسم برنامه به "جمعه ایرانی" تغییر پیدا کرد. در آخر دیدند مردم این برنامه را با نام "صبح جمعه با شما" میشناسند و دوباره همین اسم را انتخاب کردند. من فکر نمیکنم دیگر کسی بتواند این اسم را تغییر بدهد.
قبول دارید که برنامه "صبح جمعه با شما" دیگر کیفیت گذشته را ندارد؟
سانسور پدر برنامه را در آورده است. سانسور عجیب و غریبی برای ما لحاظ میکنند. مثلاً ما یک برنامه دو ساعته را برای پخش میفرستیم ولی میبینیم نیم ساعت آن را در آوردهاند. به تازگی با آقای حمید شاهآبادی صحبت کردهایم و قرار است سانسور را کمتر کنند.
در دهه 60 شما برنامه را زنده اجرا میکردید. درست است؟
بله. البته الآن هم زنده اجرا میکنیم. ما آن موقع برای هر برنامه حدود 600-500 تماشاگر داشتیم. الآن مدت خیلی زیادی است که دیگر تماشاگر نداریم. ما وقتی برنامه را در جام جم ضبط میکنیم با مشکلات بسیاری مواجه میشویم. مثلاً یک سالن 400 نفره داریم که صندلیهای شیک و مدرنی هم دارد منتها سختگیریهای حراست باعث شده که تماشاگر نداشته باشیم. زمانی که در تالار ایوان شمس و سالن خاوران اجرا میکردیم، تماشاگران زیادی میآمدند از نزدیک برنامه ما را میدیدند.
جالب است که مردم پس از سی و چند سال هنوز به برنامه رادیویی "صبح جمعه با شما" علاقه دارند و این برنامه را میشنوند.
بله واقعاً عجیب است. من فکر میکنم ما مخاطبان میلیونی داریم. هفته گذشته یک آمار گرفته بودند که ما دومین برنامه پر مخاطب رادیو بودیم. تعداد پیامکهای ما خیلی زیاد است. ما در این هفته برای اولین بار از رادیو پاداش گرفتیم. از وقتی که آقای محمدجعفر محمدزاده مدیر رادیو ایران شد، اوضاع ما هم کمی بهتر شد و الآن خدا راشکر راضیتر هستیم. من زمانی که آقای شاهآبادی معاونت صدا را بر عهده گرفت به بچهها گفتم وضع ما بهتر خواهد شد چون آقای شاهآبادی تئاتری هستند و ما هم تئاتری هستیم که داریم در رادیو کار میکنیم. همینطور هم شد و حقوقهای ما را بیشتر کردند. پاداش هم به ما میدهند و ایام عید دستمزد ما را هم بیشتر میکنند.
در دهه 60 هنرمندان برجستهای همچون آقای منوچهر نوذری، خانم مهین دیهیم، آقای عزتالله مقبلی، آقای منوچهر آذری، رضا عبدی، فرهنگ مهرپرور و آقای علیرضا جاویدنیا هم در برنامه "صبح جمعه با شما" حضور داشتند. فکر نمیکنید عدم حضور این افراد نیز در پایین آمدن تعداد مخاطبان برنامه "صبح جمعه با شما" تأثیرگذار بوده است؟
آقای جاویدنیا در حال حاضر نیز کارگردان برنامه "صبح جمعه با شما" است. من فکر میکنم اگر دست ما برای کار باز باشد، چیزی کمتر از آن دوران نخواهیم داشت. همه تیپها و شخصیتهای برنامه، قدیمی هستند و بازیگرها با نقشهای خودشان کیف میکنند. کار کردن در رادیو خیلی سخت است چون شما باید برای مخاطبان فضا و محیط را مجسم کنید. آقای عزتالله مقبلی و آقای منوچهر نوذری از عجایب روزگار بودند. ما امثال آنها را در حرفه دوبله و سینما هم داریم. مثلاً در زمینه دوبله آقایان منوچهر اسماعیلی، چنگیز جلیلوند، حسین عرفانی و منوچهر والیزاده و در سینما افرادی نظیر محمدعلی فردین، ناصر ملکمطیعی، ایرج قادری و بهروز وثوقی از هنرمندان برجسته هستند.
در تمام این سالها مشهور شدن برای شما مهمتر بود یا محبوبیت؟
محبوبیت. من محبوبیت خودم را با لطف خداوند به دست آوردم. در حال حاضر هر شب تئاتر اجرا میکنم و تنها هنرمندی هستم که اگر مخاطبان بخواهند عکس بگیرند، امکان ندارد درخواستشان را رد کنم. حتی اگر شده تا ساعت دو نیمه شب هم میایستم تا با آنها عکس بگیرم. یک نفر در تشییع جنازه مادرم گفت میتوانم با شما سلفی بگیرم؟ علیرغم آنکه حال خوبی نداشتم ولی کمی آنطرفتر رفتم و با او عکس گرفتم. من به مردم احترام میگذارم و فکر میکنم هنرمندانی که به مردم احترام میگذارند هیچوقت از بین نخواهند رفت. الآن هنرمندانی را میبینم که رفتار زنندهای با مخاطبان دارند. مخصوصاً هنرپیشههای جوان که هنوز به جایی هم نرسیدهاند.
پس از انقلاب بسیاری از بازیگران قدیمی سینما از ایران مهاجرت کردند اما شما علیرغم ممنوعالفعالیت شدن، کشور را ترک نکردید. دلیلش چه بود؟
من مهاجرت نکردم چون فکر میکردم چرا باید بروم؟ دلیلی برای رفتنم وجود نداشت. البته در آن دوران خیلی صدمه دیدم ولی حالا خوشحالم که ماندم. مدتی بیکار بودم و در همان مدت هر چقدر که داشتم را هزینه کردم. از طرفی میدیدم که اکثر دوستانم در آمریکا ناکام شدند؛ یعنی پولی را هم که داشتند از دست دادند. فقط بهروز وثوقی موفق بود.
خانواده شما در مدتی که ممنوعالفعالیت بودید سختیهای زیادی کشیدند. با این وجود هیچوقت از شما دلگیر نشدند که چرا به خارج از کشور نرفتید؟
من فکر میکنم این وسط فقط به مادرم خیلی ظلم شد. همه خانواده من الآن در آمریکا هستند. برادر، خواهر، دخترخاله و پسرخالههایم همه در لسآنجلس هستند. من با وجود اینکه همه خانوادهام در آمریکا بودند ولی هیچوقت تصمیم به رفتن نگرفتم. قبل از انقلاب رفتن به آمریکا کار سختی نبود و مثل رفتن به اصفهان بود چون ویزا نمیخواست. فقط یک پاسپورت میخواست که آن را همه داشتند. من از ماندنم در ایران راضی هستم. برای من هیچ جایی در دنیا بهتر از ایران نیست.
سال 67 وقتی به شما اجازه فعالیت دوباره در عرصه رادیو و تئاتر دادند، چرا به سمت تئاترهای جدی برنگشتید؟
درست است که من اجازه فعالیت در تئاتر را داشتم اما وزارت ارشاد هنوز به حضورم در تئاترهای جدی مجوز نمیداد. آن موقع یک خانمی به خانه من زنگ زد و گفت رئیس مرکز هنرهای نمایشی با شما کار دارد. گفتم خانم سر به سر من نگذار و بعد تلفن را قطع کردم. سه بار دیگر هم تماس گرفت و گفت به تالار رودکی تشریف بیاورید. من فکر نمیکردم که محوطه تالار رودکی را تبدیل به اداره کرده باشند. به همین خاطر شک کرده بودم ولی در نهایت یک روز به آنجا رفتم، وقتی به طبقه بالا رسیدم همان خانم که زنگ زده بود آمد و خودش را معرفی کرد. گفت آقای منتظری در اتاقشان منتظر شما هستند. وارد اتاق شدم و با آقای منتظری صحبت کردم. آقای منتظری گفت چرا کار نمیکنی؟ گفتم چطوری؟ و او توضیح داد که میتوانم فعالیتم را آغاز کنم و شرایط فعالیتم را نیز فراهم کرد. برای نمایش"کیف گمشده" با سالن بولینگ عبدو قرارداد بستم و آن نمایش را با بازی خودم و آقایان سروش خلیلی، محسن قبادی، حسین قاسمیوند و فرزین سمیعی روی صحنه بردم. چند بار هم لطف دوستان شامل حال من شد و مقالاتی در روزنامهها نوشتند و کار من را بیرون کشیدند که البته به کمک مدیر سالن گلریز توانستیم ادامه بدهیم. سالن گلریز متعلق به بخش خصوصی بود و مدیریتش را آقای کریمی بهعهده داشت. تقریباً یک سالن ناشناخته بود ولی من روزهای جمعه آنجا سه سئانس تئاتر اجرا میکردم. در هر سئانس هم حدود 300 نفر تماشاگر به دیدن نمایش میآمدند. ما الآن هم در سالن اریکه ایرانیان شبی 900 بیننده داریم. حدود ده ماه است که اجرا میرویم و خوشبختانه سالن همیشه پر بوده است. بعد از ماههای محرم و صفر هم دوباره روی صحنه خواهیم رفت.
در حال حاضر تئاترهای کمدی خیلی مورد اقبال مخاطبان قرار میگیرند. به نظر شما چه عاملی باعث شده که مردم بیشتر به سمت تئاترهای آزاد گرایش پیدا کنند؟ فکر میکنید با داشتن یک بازیگر چهره میشود مخاطب را به این سمت کشاند؟
وجود بازیگر چهره در جذب مخاطب بیتأثیر نیست و میتواند خیلی راحت مردم را به سمت تئاتر بکشاند. البته تئاترهایی هم هستند که بازیگر چهره ندارند ولی پر مخاطب هستند. گرچه سالن آنها 300-350 نفره است. سالن اریکه ایرانیان 932 صندلی دارد که تعداد مخاطبان ما در روزهای جمعه حتی به هزار نفر هم میرسد. شما اگر تئاترهای ما را ببینید، متوجه خواهید شد که ما سطح کار خودمان را پایین نیاوردهایم. تئاتر "خودش هواس روحش کماس" ما بین تئاتر شهر و تئاتر آزاد گیر کرده است. اتفاقاً خوشحال هستیم که آن وسط گیر کردهایم. در واقع نه این طرفی هستیم و نه آن طرفی. همین موضوع باعث شده که نمایش ما هر شب 50 میلیون تومان فروش داشته باشد. البته ماهی 210 میلیون تومان هم پول اجاره میدهیم و اگر مردم نیایند همان اول شکست میخوریم.
در حال حاضر تئاتر آزاد خیلی معنای خاصی ندارد و مخاطبان آن را به نوعی برابر با کارهای سطح پایین میدانند. درست است؟
درست است منتها همین کار را در تئاتر شهر به اسم هنر انجام میدهند. در حالیکه ما صادقانه این کار را با نام مطربی انجام میدهیم. در واقع آنها میگویند ما هنرمند هستیم ولی ما میگوییم مطرب هستیم و داریم کار خودمان را میکنیم. من آنونس نمایش "رویای شب تابستان" که منجر به دستگیری کارگردان این نمایش شد را دیدم. ما در تئاتر آزاد هم کارهایی که این گروه انجام داد را انجام نمیدهیم ولی باز هم به ما فشار میآورند. فکر نکنید که وزارت فرهنگ و ارشاد ما را رها کرده است. واقعاً اینطور نیست و حتی بعضی شبها به طور نامحسوس نمایش ما را رصد میکنند. بعد هم ما را فرا میخوانند و میگویند چرا این کار را کردید. در حال حاضر بعضی از کارگردانها زیر پرچم تئاتر شهر و تئاتر مولوی دارند کارهای مطربی انجام میدهند. تئاتر شهرزاد که اصولاً مطربی است و در آن تئاتر آزاد اجرا میشود. البته در تئاتر شهر کارهای خوب هم اجرا میشود مثل نمایش "اعتراف" آقای شهاب حسینی و یا نمایشهای آقای هادی مرزبان و یک سری کارهای دیگر.
بعد از تجربه تلخی که در نمایش "هاملت با سالاد فصل" داشتید، الآن اگر بچههای تئاتر و یا خود آقای هادی مرزبان به شما پیشنهاد بازیگری در تئاتر جدی را بدهند، آیا حاضرید دوباره به این نوع تئاتر برگردید؟
من هم این طرفی هستم و هم آن طرفی. بچههای هر دو طرف من را میشناسند و دوستم دارند. اگر پیشنهاد خوبی از هر طرف داشته باشم بازی میکنم. من نمایش "شیر تو شیر" را بازی میکردم که آقای مرزبان آمد نمایش را دید و گفت من عین همین نقش را در نمایش "هاملت با سالاد فصل" دارم، میآیی بازی کنی؟ گفتم بله و رفتم بازی کردم. یک روز آقای اکبر رادی آمد و تمرین ما را دید. آقای رادی من را نمیشناخت و نمیدانست که قبلاً تئاتر کارکردهام. آخر نمایش من را کنار کشید و گفت تو درست همان چیزی را بازی میکنی که من موقع نوشتن به آن فکر میکردم. نمایش "هاملت با سالاد فصل" یکی از بهترین کارهایی بود که من در تئاتر انجام دادم.
نکته جالب در رزومه کاری شما این است که علیرغم فعالیتهایی که در زمینه تئاتر داشتهاید، مردم بیشتر شما را با آثار تصویری میشناسند؛ یعنی بیشتر تصویرتان در ذهن مخاطب باقی مانده است. خودتان هم همینطور فکر میکنید؟
بله همینطور است. من هنوز هم وقتی روی صحنه میروم، مردم من را با نام کاراکترهایی که بازی کردهام صدا میزنند. بعد از گذشت سالها هنوز یادشان نرفته است.
پس از انقلاب هم در یک سری کار تصویری حضور داشتید. از آن کارها راضی هستید؟
واقعیت این است که در حوزه تصویر خیلی به من نقش نمیدهند. من بعد از انقلاب فقط در نقشهای کوچک بازی کردم. دلیلش را هم نمیدانم. شاید هنوز با من مشکل دارند و میترسند از من استفاده کنند. یکی دو سال پیش با آقای آرش معیریان برای سریال "همسایهها" قرارداد بستم اما آقای معیریان از این پروژه کنار رفتند و آقای مهران غفوریان جایگزین ایشان شدند. تهیهکننده این سریال آقای سیدعلیرضا سبط احمدی بود که یک جوان مهربان و فوقالعاده است. نقش من در سریال "همسایهها" خیلی نقش بزرگی بود ولی با تغییر کارگردان، نقشم نیز آب رفت.
شما سالها در تئاتر، سینما، رادیو و تلویزیون کار کردید و همیشه هم موفق و محبوب بودید. چطور میشود که یک نفر بعد از این همه سال هنوز موفق باشد و محبوبیتش کم نشده باشد؟
واقعاً خودم هم نمیدانم. شاید این موفقیت و محبوبیت لطف خدا باشد چون من خودم کار زیادی نکردهام. هر کاری که انجام دادهام نیز به خاطر لبخند مردم بوده است. قهقهه مردم واقعاً لذتبخش است. من چند سال پیش سکته مغزی کردم و همه میگفتند که میمیرم اما به محض اینکه یاد مردم و صحنه افتادم دوباره رو به راه شدم. حدود سه سال نمیتوانستم کار کنم. من در فیلمهای "خالتور" به کارگردانی آقای آرش معیریان و "لازانیا" به کارگردانی آقای حسین قناعت در اوج مریضی بازی کردم. اول لطف خدا و بعد لطف مردم باعث شد که من نجات پیدا کنم. شاید به خاطر خندههای مردم بود که فلج نشدم.
در صحبتهایتان اشاره کردید که امکانات پیش از انقلاب مثل الآن نبود و کارگردانها تحصیلات آکادمیک نداشتند، اما امروز با وجود تمام امکانات و تحصیلات آکادمیک باز هم شاهد اوج سینما نیستیم. با توجه به اینکه شما با هر دو نسل کار کردهاید و نسبت به آنها آشنایی دارید، فکر میکنید برای جوانان امروز فضا چقدر مهیا است که بتوانند یک سینمای بهتر بسازند؟
در حال حاضر یک سری شامورتی بازی در سینما وجود دارد که پیش از انقلاب وجود نداشت. البته تهیهکنندههای پیش از انقلاب هم ممکن بود که پول آدم را بخورند. من الآن کلی چک از آن دوره نگه داشتهام که بیشتر به درد موزه میخورند. میخواهم بگویم که آن دوره هم پول آدم را میخوردند اما به نظرم در حال حاضر این اتفاق خیلی بیشتر میافتد. نکته دیگر این است که صداقت در فیلمهای قدیمی خیلی رایج بود. شما اگر الآن یک سکانس از آن فیلمها را ببینید، دوست دارید بقیه آن را هم تماشا کنید چون شما را جذب خودش میکند، اما فیلمهای الآن اینطوری نیستند. اگر در فیلم صداقت وجود داشته باشد، مخاطب هم جذب میشود. من حدود 40 سال است که به سینما نرفتهام. گاهی بچهها فیلم میگذارند و بعضی صحنهها را میبینم. آماری که از فروش فیلمها میدهند را اگر با سینمای پیش از انقلاب مقایسه کنیم میبینیم که فیلم "قیصر" با بلیتهای دو تومانی و هجده ریالی به اندازه فیلم "هزارپا" فروش داشته است. فیلم "هزارپا" در حال حاضر 36 میلیارد تومان فروش کرده که رقم خیلی بالایی است اما من فکر میکنم فروش این فیلم به خاطر حضور رضا عطاران است. عطاران یک نابغه است.
رضا عطاران در سینما امروز به عنوان یک بازیگر کمدی شناخته میشود. شما هم در پرونده کاری خودتان آثار کمدی داشتهاید. دوست دارید شما را به عنوان کمدین و بازیگر فیلمهای کمدی بشناسند یا فیلمهای غیر کمدی؟
مردم من و هنرمندانی نظیر حسن رضیانی، عزتالله مقبلی، رضا ارحام صدر، نصرتالله وحدت، مجید حسینی، اصغر تفکری و غلامحسین بهمنیار را به عنوان بازیگر کمدی میشناسند.
فکر نمیکنید تهیهکنندهها به خاطر عنوان کمدین بودن شما میترسند که به سراغتان بیایند؟
واقعیت این است که خود تهیهکنندهها دوست دارند با ما کار کنند ولی به آنها اجازه نمیدهند. فقط میگویند به اینها نقش کوتاه بدهید. من دلیل این اتفاق را نمیدانم. البته ممکن است خود تهیهکنندهها هم نخواهند با ما کار کنند چون سینما آنقدر مسخره شده است که به نظرم دیگر حساب و کتاب ندارد.
هیچوقت از آمدنتان به سمت بازیگری پشیمان نشدید؟
خیر، به هیچ عنوان پیشمان نیستم. من فکر میکنم آدم وقتی میلیونها نفر از مردم را کنار خودش داشته باشد نامردی است اگر بگوید چرا به سمت این حرفه آمدم. در تمام این سالها خیلی اذیت شدم اما هیچوقت پشیمان نشدم. من متولد 19 خرداد سال 1319 هستم و الآن حدود 78 سالم است منتها هر وقت روی صحنه میروم فکر میکنم 30 ساله هستم؛ یعنی همان نیرو و انرژی سی سالگیام را دارم. گاهی خودم هنگام اجرا متوجه نمیشوم که دارم چهکار میکنم ولی بعد از اجرا میبینم کلی به هوا پریدهام. مثلاً در نمایش کمدی "خودش هواس روحش کماس" در طول روز میگویم دیگر این کار را انجام ندهم ولی شب موقع اجرا همه چیز را فراموش میکنم و کار خودم را انجام میدهم. واقعاً خیلی عجیب و جالب است.
در تمام این سالها کارگردانی بوده که دوست داشته باشید با آن کار کنید ولی کار نکرده باشید؟
من خیلی دوست داشتم با سهراب شهیدثالث کار کنم. البته آقای شهیدثالث یک فیلم مستند از ما گرفت اما هنوز نمیدانیم آن فیلم کجاست. پیش از انقلاب وزارت فرهنگ و هنر یک سری برنامه برای ارتش برگزار میکرد و به همین خاطر از ما دعوت میکرد به لب مرز برویم و برای سربازها برنامه اجرا کنیم. آقای شهیدثالث هم مأمور شده بود از ما فیلم بگیرد. من و چند نفر دیگر میرفتیم و در شهرستانهایی مثل سر پل ذهاب برنامه تئاتر و موسیقی اجرا میکردیم. چند سال کار ما همین بود که به نقاط مرزی برویم. همانطور که عرض کردم سهراب شهیدثالث از ما فیلم گرفت اما هرگز آن فیلم به دست ما نرسید. سهراب انسان عجیب و غریبی بود. در یک گوشهای میایستاد و کار خودش را میکرد. از یک جایی به بعد ما هم بیخیال دوربین شده بودیم و کار خودمان را میکردیم ولی او از همه چیز ما فیلم میگرفت. سهراب آن موقع خیلی معروف نبود.
خودتان هیچوقت وسوسه نشدید که در سینما و تلویزیون کارگردانی کنید؟
کارگردانی کار من نیست. البته در تئاتر چند بار کارگردانی کردهام و اتفاقا نمایشهای موفقی هم بودهاند. مثلاً نمایش "پسران کوچه پشتی" را با آقایان محمدرضا اسماعیلی، احسان کریمی، مرتضی تبریزی، مهدی خزلبانی و دو خانم در سالن بولینگ عبدو اجرا کردیم. نمایشهای "شیر تو شیر" و "ازدواج 32" را هم اجرا کردم که نمایشهای خیلی موفقی بودند.
بازیگران جوانی که در تئاتر با شما کار میکنند را از کجا پیدا کردید؟
من فقط محمدرضا اسماعیلی و مرتضی تبریزی را از رادیو آوردم و بقیه قبلاً هم کار میکردند. احسان کریمی و مهدی خزلبانی با آقای احمد بهروزی کار میکردند ولی بعد آقای بهروزی رفتند و اینها پیش من ماندند. اواسط دهه 80 بود که آقای داریوش اسدزاده یک قصه ایرانی با نام "کلاه فرنگی" را به من معرفی کردند و من یک اقتباسی از این قصه را بیرون آوردم و تحت عنوان نمایش "پسران کوچه پشتی" اجرا کردم. این نمایش حدود سه سال اجرا شد ولی بعد با مسئولین سالن بولینگ عبدو به مشکل برخوردیم و دیگر ادامه ندادیم.
از دستمزدی که میگیرید راضی هستید؟
بله راضی هستم.
ما در تئاتر آزاد میبینیم که دستمزد بعضی از عوامل روزمزد حساب میشود و بعضیها هم به صورت هفتگی دستمزد میگیرند. این چرخه مالی در تئاتر آزاد چگونه حساب میشود؟
قرارداد من ماهیانه است. آقای بهزاد محمدی اولین نفری است که پول شبهای تعطیل را هم به عوامل پرداخت میکند. مثلاً ممکن است ما بعضی شبها به خاطر شهادت و وفات ائمه اجرا نداشته باشیم ولی آقای محمدی پول آن شبها را هم حساب میکند. ما فقط ماههای محرم و صفر کار نمیکنیم و پول نمیگیریم. بسیاری از افراد میگویند آقای محمدی اوضاع مالیاش خوب است و به همین خاطر این کار را میکند، در حالیکه او فقط شبی 9-8 میلیون تومان پول اجاره سالن میدهد و این هیچ ربطی به پولدار بودن یا نبودن او ندارد، بلکه او خود را موظف به این کار میداند. من فکر نمیکنم همه گروهها بتوانند چنین مبلغی را پرداخت کنند.
اگر بخواهید اصغر سمسارزاده را بهعنوان یک هنرمند تعریف کنید، چه چیزی درباره خودتان میگویید؟
من اصغر هستم، کوچک مردم. من واقعاً عاشق مردم هستم و از حضورشان انرژی میگیرم. مردم باطری بدن من هستند و اگر روزی از من حمایت نکنند کارم تمام است. ما واقعاً مردم عجیب و غریبی داریم. قربان همهشان بروم.
یکی از جذابیتهای شما در تئاتر، صدا و تونالیته خوب صدایتان است. با توجه به اینکه در این سالها کتابهای صوتی زیادی تولید شده است، هیچوقت به شما پیشنهاد نشده که در کتابهای صوتی گویندگی کنید؟
هیچوقت همچین پیشنهادی به من نشده است.
در رادیو پیشنهادی برای گویندگی نداشتید؟
من با نهایت احترامی که برای گویندهها قائل هستم ولی آن نوع کار در رادیو را دوست ندارم.
گمان میکنم شما بیشتر دوست دارید در نمایشهایی بازی کنید که دستتان برای بداههگویی باز باشد. فکر میکنید بداههپرداز خوبی هستید؟
بداههپرداز خوبی هستم منتها به شرط اینکه هرز نروم. واقعیت این است که بعضی وقتها روی صحنه کمی هرز میروم. البته در نمایش "خودش هواس روحش کماس" اینطوری نیست و من در این نمایش فیکس هستم چون نقشی که برایم نوشته شده را دوست دارم. آقای بهزاد محمدی من را آزاد گذاشته است منتها شما اگر صد بار هم نمایش ما را ببینید، من چیزی را تغییر نمیدهم. من نقش یک فرشته را بازی میکنم که در برزخ است.
شما در رادیو و تئاتر با جوانهای زیادی کار میکنید، از بین آنها چه کسانی را با استعداد میبینید؟
آقای بهزاد محمدی کمدینی است که من در بین جوانهای امروز کمتر کسی را مثل او دیدهام. بهزاد محمدی حدود 20 سال است که دارد کار میکند منتها انگار 80 سال تجربه دارد. یک سری کارهای عجیب و غریب انجام میدهد که من جرئت انجام آن کارها را ندارم. در تئاتر آزاد آقای احسان کریمی و آقای مهدی خزلبانی هم فوقالعاده هستند ولی بقیه همه تقلیدکار هستند و از خودشان خلاقیتی ندارند. بعضی از آنها میآیند نمایش ما را میبینند و دیالوگهای ما را میدزدند. به همین خاطر ما چند روز یکبار دیالوگهایمان را تغییر میدهیم که نتوانند بدزدند چون مردم خبر ندارند و ممکن است فکر کنند که ما از آنها تقلید میکنیم. از بین بچههای رادیو هم فکر میکنم آقایان عباس محبی، علیرضا جاویدنیا، داوود منفرد، مرتضی تبریزی و خانمها مهین برزویی، شوکت حجت، گلچهره زند و فرانک رفیعی فوقالعاده هستند.
شما هیچوقت کار دوبله نکردهاید؟
من پیش از اینکه وارد تئاتر شوم، فیلمهای عربی را دوبله میکردم. آقای پرویز خطیبی از صدای من خوشش آمده بود و از من خواست با هم فیلمهای عربی دوبله کنیم که دو فیلم عربی را دوبله کردیم. آن موقع یک استودیویی در کوچه آرارات در خیابان نادری بود که درست پشت یک حمام عمومی واقع شده بود. ما زمانی که تون حمام کار میکرد نمیتوانستیم دوبله کنیم و باید صبر میکردیم تا تون از کار بیفتد.
در حال حاضر فیلمی آماده اکران دارید؟
در فیلم "لازانیا" به کارگردانی آقای حسین قناعت بازی کردهام که این فیلم در حال حاضر آماده اکران است. آقای قناعت کارگردان خیلی خوب و با شعوری است.