سرویس سینما هنرآنلاین: "نقش نقد هنری در پست‌مدرن باید این باشد که انرژی‌‌هایی را که اثر به نمایش می‌گذارد تغییر شکل دهد‌، نه به صورت تمایل نظری بلکه به صورت نوعی سیال ساختن؛ نوعی تولیدِ خواهی نخواهی هر چه شد."

جان لیوتار

اشاره:

یکم. سینمای "برادران کوئن" شاید ‌یکی از مغفول‌ترین آثار غیر‌هالیوودی سینمای امریکا باشد در ایران‌. گاه به بهانه‌ جایزه‌ "اسکار" و افتخار اکتساب جوایز جشنواره "کن"‌، چیزکی در مطبوعات ما به چاپ می‌رسد درباره‌شان که عمدتاً اقتباس از حرف‌های آن‌طرفی‌هاست ‌یا آن‌که از اساس اساسی لاطائل و از روی نفهمی‌ یا دست کم کج‌فهمی‌آثار خاص و ویژه‌ این دو فیلم‌ساز دارد‌. آثارشان را یا ندیده‌ایم یا مثله و جرّاحی شده از جعبه‌ تمام جادوی وطنی. گفتن ندارد که پسامدرن دیگر مد روز نیست در ایران، و بی‌شک شکلی نزدیک به پارادایمی فرهنگی پیدا کرده که همواره شایسته‌ مطالعه‌ جدی است‌.

دوم. به تعبیر تاد مک‌کارتی، منتقد مجله سینمایی پره‌میر، برادران کوئن در نوشتن گفت‌وگوهای دقیق و کم‌نقص و در عین حال مؤثر و جذاب، در میان فیلم‌نامه‌نویس‌های معاصر، بی‌رقیب‌اند. گفت‌وگوهایی که آن‌دو در مورد اقشار و اقوام اجتماعی نوشته‌اند کم‌نظیر است، و با قاطعیت می‌توان گفت که کم‌تر فیلم‌نامه‌نویسی را می‌توان سراغ گرفت که موفق شده باشد به اندازه آن‌دو، شخصیت‌های متنوع خلق کرده باشد؛ شخصیت‌هایی که دایماً با هم حرف بزنند و در لابه‌لای گفت‌وگو‌های‌شان جنبه‌های مختلف شخصیت و زندگی یکدیگر را عیان سازند.

سوم. "همکاری فیلم‌نامه‌نویس‌ها معمولاً به ایجاد فاصله منجر می‌شود. همکاری ما به‌شکل لحظه‌به‌لحظه است. یکی‌مان به دیگری نمی‌گوید تو آن  صحنه را کار کن و من این صحنه را، و بعد بنشینیم و همه چیز را با هم هماهنگ کنیم."

( کوئن‌ها )

چهارم. اتان کوئن در این مورد که چرا به شکلی افراطی مجذوب فیلم‌ها و فضاهای دو دهه 1930 و 1940 هستند، گفته است: " فکر می‌کنم بخشی از این علاقه به دلیل انتقال واقعیت‌ها است. نوشتنِ چیزی که نزدیک خانه‌مان باشد برای ما مشکل است. در مجموع ما مجذوب آن دوره و فضا هستیم."

نکاتِ پیش از دستور:

تعاریف و اصولی شناخته شده را پیش‌فرض‌های اولیه خواهیم گرفت و خواهیم کوشید در معناشناسی و ریخت‌شناسیِ جهانِ متنِ موردِ نظر و تعامل با اساطیرِ جهانِ موردِ چالش، از آن غافل نمانیم یا پیش از گفتار، آن‌ها را مروری کنیم.

ضمناً یادمان نرود که بی‌تردید به باور نگارنده، "ای برادر کجایی" هم مهم‌ترین و هم بهترین مصداق در آثار این دو برادر است، برای تمامی آن‌چیزی که در کلّ این گفتار سخن گفته و خواهیم گفت.

1-" اسطوره قصه‌ای‌ست با خصلتی خاص،‌ یعنی نقل و روایتی است که در آن خدایان‌ یک‌ یا چند نقش اساسی دارند... آنچه مهم است تشخیص Mythology ‌یا اسطوره‌شناسی از Mythography ‌ یا اسطوره‌نگاری است که ابداً علم به‌شمار نمی­‌آید بلکه به‌کار مؤلّفین اسکندرانی و رومی‌ اطلاق می‌شود که به شیو‌های کمابیش منظم‌، اساطیر کهن ‌یونان و روم را به رشته­ تحریر درآورده‌اند"

(درآمدی بر اسطوره شناسی- الکساندر گراپ)

2- "به شکوفایی مداوم حماسه و پختگی تصاعدی آن نظر باید داشت که گذشت قرن‌ها و تمدن‌های گوناگون و خاطرات متعدد کم و بیش آگاهانه  اعصار نزدیک و دور همچون رسوب لایه‌‌های دریا در آن ته‌نشین شده‌، فسیل‌وار محفوظ مانده است"

(مقدمه­ گیل گمِش برگردان احمد شاملو)

3- "اسطوره خیال‌بافیِ محض از نوع تخیلاتی که در زمان جدید می‌بینیم نیست؛ بلکه واقعیتی زنده است‌، زیرا بومیان معتقدند وقایعی که اسطوره نقل می‌کند، در گذشته‌های دور روی داده‌اند و هنوز هم در کار جهان و سرنوشت انسان تأثیر می‌گذارند."

(برونیسلاو مالینوفسکی – اسطوره در روان‌شناسی انسان‌های بدوی)

 

 قرادادِ چالش گفتمانیِ ما:

(فیلمِ "اِی برادر تو کجایی؟" ساخته‌ای درخشان از "برادرانِ کوئن‌")

چکیده‌ای از داستانِ فیلم

"ای برادر کجایی" داستان فرار سه زندانی به نام‌های  اورت، دلمار و پیت از اردوی کار اجباری است. اورت که به نظر باهوش‌ترین و متفکرترین فرد گروه است به دو نفر دیگر وعده­ گنج پنهانی را داده که انگیزه ایشان را برای فرار بیشتر کند و با این ترفند هر سه­ آن‌ها که با زنجیر به هم متصلند می‌گریزند‌... پس از فرار، ابتدا به پیرمردی برخورد می‌کنند که آینده‌شان را برای‌شان پیشگویی می‌کند؛ اما ایشان حرف پیر مرد را باور ندارند. تا این‌که اولین پیشگویی درست از آب درآمده آن‌ها با مرد سیاه‌پوستی به نام رابین که‌ یک گیتاریست است آشنا می‌شوند و ‌یک گروه موسیقی تشکیل می‌دهند‌. درست هنگامی‌که همه چیز خوب پیش می‌رود‌، گروهی از مردان مسلح که تعقیب‌کنندگان آنان هستند پیدای‌شان کرده و آن‌ها مجبور می‌شوند بگریزند. بعد از آن با‌یک سارق مسلح بانک به نام جرج نلسن آشنا می‌شوند و او را در سرقت آخرش ‌یاری می‌کنند.  پس از جدایی از نلسن،  در کنار رودخانه‌ای با سه زن جوان خوش‌صدا برخورد می‌کنند که صدای‌شان باعث می‌شود تا همگی آن‌ها به خواب بروند و‌....

جهانِ اسطوره‌ها / شخصیت‌ها / سیرِ قصوی

یک‌بار دیگر از "درآمدی بر اسطوره‌­شناسیِ الکساندر کراپ" این نقل را مرور کنیم: "اسطوره، قصه‌­ای با خصلتی خاص، یعنی نقل و روایتی است که در آن، خدایان یک یا چند نقش اساسی دارند... اشتباه است اگر تصور کنیم که در بررسی علمی اساطیر، می‌­توان از بررسی دیگر عناصر متشکّله­ی ادیان صرف نظر کرد. تغییر در لحظه در یک "

و حالا تعریفی از میلِ به قصه‌گویی، قصه‌سازی را بخوانید: "بشریتِ فرهنگ­‌های جدید، قصه­‌گو را نخست به­ عنوان کسی که داستان می­‌گوید یا می‌نویسد و سپس، هم­چون شخصی که کلمات را به هم می­‌بافد، تعریف می­‌کنند."

(دنیای قصه‌­گویی / آن پلووسکی)

حالا بیاییم به زبان ساده‌تر و تحلیلی روان‌تر، موضوع را مورد بررسی قرار دهیم. اساساً اسطوره فرایندی است برخواسته از تاریخ، فراتاریخ، پیشاتاریخ، و در هرجای دنیا که تمدنی کهن وجود دارد، اسطوره‌‌های خاص مربوط به آن تمدن، پیش از مردمان پدیدار بوده‌اند و هستی داشته‌اند. در غرب‌، اساطیر‌ یونان و روم‌، برخواسته از تمدن باستانی‌ یونان و روم؛ و در شرق‌، اساطیر ایران و هند و چین که آن‌ها هم برخواسته از تمدن کهن خود هستند. امر قابل توجه، شباهت ضمنی این اساطیر به هم و ایجاد این شبهه است که کدام‌، وام‌دارِ کدام بوده است‌. به خصوص اساطیر ‌یونان و روم که شاید بتوان گفت، گاه کاملاً شبیه به هم‌اند؛‌ یعنی فقط گاه اسم‌ها عوض شده‌اند. گاه هم شکل بعضی از اساطیر در روم متفاوت از‌ یونان است (مانند تصاویر غریبی که هومر از اُرس خدای جنگ می‌دهد و با حرکتِ اسطوره­ اُرس به روم‌، او تبدیل به مقدس‌ترین خدای روم پس از ژوپیتر می‌شود؛ گویی جابه‌جایی مکان و گاه زمان، معنا و شکلِ بیرونیِ آن خدا را تغییر می‌دهد)

شاید به علت متون بیشتری که از حماسه‌سرایان تمدن‌ یونانی و رومی ‌به جای مانده و دلایل سیاسی که طی اعصار شکل گرفته، در Mythography ‌ / اسطوره‌نگاری به اساطیر ‌یونان و روم توجه بیشتری شده باشد تا مثلاً اساطیر امریکای میانه اعم از اینکاها و ...؛ و احتمالاً امریکای لاتین هم مرهونِ کوشش‌های مفصلِ خورخه لوییس بورخسِ بزرگ، اساطیرِ خود را بازشناخته است. باری. اشعار حماسی هومر، ویرژیل، انه اید، هریود و‌... بررسی بسیار شده و معنا‌های اسطوره‌شناسانه‌ خاصی از آن‌ها استخراج و حتی شاید باعث شده باشد روانشناسِ بزرگی مثل ‌کارل گوستاو یونگ بخشی از نگاه، مِتُد و روش‌شناسیِ نظریات و تحلیل‌های روانشناختیکِ خود را بر اساس اسطوره‌شناسی (اسطوره شناسی‌ یونان و روم) بنا نهد‌.

وَ اما  اودیسه:

به اختصار و ایجاز، در نگاهی گذرا، برخی از داستان‌ها و ماجرا‌هایی که بر سر "اولیس" آمده چنین است: بعد از سال‌ها جنگ بین‌ یونان و تروا، در جریان ‌یک طرح و نقشه­ هوشمندانه‌، ‌یونانیان اسبی چوبی ساختند و "اولیس" جزو کسانی بود که درون اسب رفت و همراه سایر ‌یونانی‌ها به تروا حمله کرند و شهر را به محاصره در آورده و فتح کردند. به فاصله‌ دو  روز‌، دوازده کشتی زیر فرمان "اولیس" ساخته و پرداخته شد تا به میهن بازگردند. ناگهان طوفانی مختصر برخواست و کشتی‌ها در میان ابر و مه ناپدید شدند؛ مردان پنداشتند همه گم شده‌اند؛ اما هنگامی‌که ابر از میان رفت، دریافتند که به نزدیکی‌ یک ساحل شنی رسیده‌اند. پس از کمی جستجو؛ در آن جا غاری‌ یافتند که صاحب غار سیکلوپی به نام "پولیسم" از فرزندان پوزیدون خدای کینه جوی دریا بود. مردی ترسناک بود به بلندیِ هشت پا‌، که ‌یک دهان بزرگ‌، با دندان‌های بلند و تیز و ‌یک چشم وحشتناک داشت. پولیسم چون وارد غار شد ورودی غار را با صخره‌ای بست و وقتی دید‌یونانی‌ها به غار وارد شده‌اند، دو تن از آن‌ها را گرفت و به خوردن آن‌ها مشغول شد. هنگامی‌که پولیسم به خواب رفت اولیس مردانش را واداشت تا چوبی از درخت به بلندی شش پا ببرند و ‌یک سر آن را تیز کنند؛ اولیس تیر را به سوی تنها چشم پولیسم نشانه رفت و او را کور کرد ؛ این کار باعث خشم پزیدون شد و این خدای کینه‌جو با طوفان دریا سعی در نابود کردن اولیس داشت که اولیس با مرارت‌‌های زیاد از این خشم نجات‌ یافت. پس از آن واقعه کشتی باقی مانده از ناوگان اولیس در جزیره­ دیگری لنگر انداخت‌. اولین دسته‌ای که که وارد جزیره شدند با نیروی سحرآمیز "سیرس" تبدیل به خوک شدند‌.

طوفانی سهمگین  کشتی "اولیس" را در هم شکست و تنها اولیس از مرگ نجات ‌یافت و نوزده روز با خطرات بسیار در جزیره‌ای دور‌،‌ یک تنه جنگید و تلاش کرد کشتی بسازد تا با آن به آیتاک‌، میهن خویش بازگردد. اولیس پس از ماجرا‌های بسیار سرانجام با لباس مبدل؛ همچون گدایان‌، خود را به میهن رسانید‌. ولی گروهی از مردم تن‌پرور که اولیس را کشته شده می‌پنداشتند‌، می‌خواستند زن زیبای او را مجبور کنند تا شوهر دیگری برگزیند؛ و سرانجام او با کمک تلماک پسرش‌، از همه خواستگاران بی‌شرم همسر خویش انتقام می‌گیرد.

ترکیبِ اشخاص / اسطوره‌ها با آدم‌های جهانِ امروزین

فیلم "ای برادر کجایی" اقتباسی پست مدرن از حماسه‌ هومر "ادیسه" است به روایت برادرانِ کوئن؛ نمونه‌ای کامل از آن‌چه کوئن‌ها قبل و بعد از این اثر، به اعتقادِ نگارنده، هرگز این توفیقِ جامع را یکجا نداشته‌اند.

داستان از جایی شروع می‌شود که سه زندانیِ به هم زنجیر شده‌، ‌از گروه زندانیان می‌گریزند و در راه رسیدن به هدف‌شان با ماجرا‌‌هایی روبه رو می‌شوند.

"اولیس" قهرمان حماسه‌ هومر پس از پایان جنگ تروا برای رسیدن به وطنش ایتاک با همراهانش به وسیله‌ کشتی از راه دریا حرکت می‌کند و در راه رسیدن به ایتاک که 20 سال به طول می‌انجامد با مرارت‌‌هایی رو به رو می‌شود.

- سه زندانی فیلم هم همین طور در راه فرار از زندان‌شان ماجرا‌‌هایی دارند که بر گرفته از همان حماسه است؛ در ابتدای فرارشان وقتی نمی‌توانند سوار قطار شوند واگن تک نفره‌ای را می‌بینند که سیاه‌پوست کوری به تنهایی آن را جلو می‌برد؛ پیرمرد با وجود کور بودن، زندانی بودن آن‌ها را تشخیص می‌دهد و در رابطه با آینده‌ آن‌ها پیشگویی‌‌هایی می‌کند. پیرمرد انگار همان تیرزیاس پیشگوست که اولیس برای مشورت با او به سرزمین‌ هارس رفت و پیشگویی‌‌های او را شنید. پیرمرد از آینده آنان خبر می‌دهد: به گنجی می‌رسند و گاوی که روی شیروانی است.

- "اورت" که با وعده دادن گنجی که جایش را می‌داند باعث فرار "پیت" و "دامار" شده به نوعی ریاست گروه را به عهده دارد؛ هرچند که پیت به او اعتراض کند ولی باز هم تصمیم گیرنده اورت است که با وراجی و وعده دادن گنج دروغین درواقع به دنبال همسر و به دست آوردن دخترانش است‌.

- در ادامه‌ مسیرشان به خانه‌ یکی از فامیل‌‌های پیت می‌روند و زنجیر‌ها را باز می‌کنند و وقتی صاحبخانه آن‌ها را لو می‌دهد با کمک پسر صاحبخانه فرار می‌کنند‌... هنگام مواجه شدن با گروه مذهبی آن هم در حین صحبت درباره‌ سرقت، به اعتقادات مذهبی دامار و پیت که برای غسل شدن به گروه مذهبی می‌پیوندند، اورت که آن‌ها را مسخره می‌کند‌، بی‌اعتقادیِ خود را آشکار می‌کند.

- در این‌جا و از ‌یک منظر فیلم درباره‌ ر‌هایی است‌، درباره‌ شکوهِ آزادی‌. چه آن‌جا که زندانیانی در حال فرار نشان داده می‌شوند و چه آن جایی که سیاه‌پوستی به خاطر رنگ پوستش قرار است کشته شود‌، نجات پیدا می‌کند؛ نامزد‌های انتخاباتی از آزادی و ر‌هایی از چنگ زمین‌داران و حمایت از ضعفا سخن می‌گویند و حتی همسر اورت آزادی‌اش را در جدایی از اورت و ازدواج با خواستگار پولدارش می‌بیند‌...

- گروه تعقیب‌کنندگان انگار همان خشم پوزیدون است که از شکسته شدن قاعده و اصولی به وجود آمده و همین‌طور ادامه خواهد داشت.

- با گنگستری به نام جرج نلسون آشنا می‌شوند که با ماشین پر از پولش سراغ آن‌ها می‌آید و آن‌ها با او همراه می‌شوند و ناخواسته در دزدی بانک او را همراهی می‌کنند. جرج نلسون شاید شمایلی هجو آمیز از سیکون‌‌های خونخوار است که در حماسه‌ هومر وجود داشتند؛ آن‌قدر هجوآمیز که دیگر به صورت مسخره شده‌ ‌یک انسان احمق عاشق دزدی که می‌خواهد بزرگ شدنش را در دزدی‌ها ثابت کند و عشق معروف شدن دارد‌، در می‌آید.

- در مسیرشان با 3 دختر برخورد می‌کنند که آواز می‌خوانند و آن‌ها را اغوا می‌کنند و صبح می‌بینند که پیت نیست و تصور می‌کنند که قورباغه شده است. (گفتیم که هومر هم در سرود دوازدهم اودیسه به سیرن‌ها اشاره می‌کند؛ به روایت کتاب ادیسه، سیرن‌ها دریانوردان را به سوی خود می‌کشیدند و آن‌ها را غرق می‌کردند و اولیس برای این‌که آواز خوش آن‌ها را بشنود و زنده بماند به همراهان خود دستور داد تا گوش‌‌های‌شان را با موم بپوشانند و خودش نیز بدنش را به دکل کشتی بست. سیرن‌ها برای تطمیع اولیس‌، علم به تمام چیز‌‌های جهان را به او وعده دادند.)

- در رستوران با انجیل‌فروش‌ یک چشمی‌ برخورد می‌کنند که آن‌ها را فریب می‌دهد و بعد از کتک مفصلی که به آن‌ها می‌زند پول‌ها و ماشین‌شان را می‌رباید‌... او بدون شک پولیسم پسر پزیدون است؛ سیلکوپی‌ یک چشم که اولیس او را کور کرده و خشم پوزیدون را برانگیخت؛ اما اولیسِ این فیلم‌، از او کتک می‌خورد و در جایی وقتی نمی‌تواند او را کور کند‌، صلیب آتشین را بر روی او می‌اندازد و او را از بین می‌برد‌.

- در ‌یک گردهمایی انتخاباتی اورت دخترانش را می‌بیند که برای نامزد انتخابی در حال آواز خواندن هستند و او را دیگر پدر خودشان نمی‌دانند چون مادرشان می‌خواهد با حامی‌ همان نامزد انتخاباتی ازدواج کند‌.

- اورت که به علت به چنگ آوردن خانواده‌اش از زندان فرار کرده‌، ناامید شده و به دیدن همسرش می‌رود و در اینجا هم کتک مفصلی از خواستگارِ همسرش می‌خورد‌. در همین حین آن‌ها متوجه زندانی شدن پیت می‌شوند و او را نجات می‌دهند و از سوی دیگر، اورت اعتراف می‌کند که گنجی در کار نبوده و به خاطر خانواده‌اش فرار کرده و این‌جا هم کتک مفصلی از دوستانش می‌خورد‌...

- "هر چه که اولیس در حماسه هومر دلیر و پهلوان است‌، اورت کتک خور و وراج است!"

- آن‌ها با کوکلاس کلان‌ها مواجه می‌شوند که می‌خواهند دوست‌شان تامی‌ نوازنده سیاه‌پوست را بکشند‌... به هیأت کوکلاس کلان‌ها درمی‌آیند و سعی در نجات دادن تامی ‌می‌کنند که انجیل‌فروش‌ یک چشم آن‌ها را می‌بیند و لو می‌دهد که طی درگیری‌‌هایی، بلاخره انجیل‌فروش‌ یک چشم کشته می‌شود. نکته‌ جالب ریاست‌ یکی از نامزد‌های انتخاباتی بر گروه کوکلاس کلان‌هاست‌. هم او که صحبت از حقوق ضعفا می‌کند رئیس گروه نژادپرستان است! (گفتیم که فیلم در باره‌ ر‌هایی است و با نشان دادن این تناقض‌ها‌، ارزش و شکوهِ ر‌هایی و آزادی را آشکارتر می‌کند)

- ...  در تالاری آواز می‌خوانند و صدای‌شان که در این مدت محبوب شده مردم را به هیجان وا می‌دارد و نامزدی که از آن‌ها حمایت می‌کند محبوب می‌شود و نامزدی که سعی می‌کند آن‌ها را دزد و زندانی نشان دهد‌، به وسیله مردم طرد می‌شود‌. فرماندار جدید هم به پاس قدردانی از آن‌ها‌، به خاطر محبوبیت‌شان آن‌ها را می‌بخشد.

- تمام گره‌‌های شخصیتی/ قصویِ داستان به غیر از تعقیب‌کنندگان در این صحنه باز می‌شوند: محبوب می‌شوند؛ بخشیده می‌شوند؛ توجه همسر اورت را به او جلب می‌کنند و انگار که این صحنه‌، همان صحنه‌ کشتار خواستگاران پنلوپ به دست اولیس و تلماک است که بدین گونه شاد و بشاش برگزار شده است‌. تعقیب‌کنندگان آن‌ها را می‌یابند و می‌خواهند دارشان بزنند که همراه با التماسِ آن‌ها، ناگهان سِیلی غریب می‌آید و آن‌ها نجات پیدا می‌کنند و گاوی را روی شیروانی می‌بینند! (هرچند که اورت بعد از نجات برای سیل دلایل علمی‌می‌آورد و معجزه را انکار می‌کند)

"صحنه‌ پایانی فیلم، صحنه‌ای است که اورت با زن و بچه‌اش قدم می‌زند؛ پیرمردِ پیش‌گو‌، روی ریل قطار حرکت می‌کند و قصه با پیش‌گویِ کور به پایان می‌رسد.

وَ‌... در پایان

برادران کوئن‌، اولیس را به میان ‌یک جهان پست مدرن می‌آورند؛ دنیای التقاط فرهنگ‌ها؛ جهانی که‌یک معجزه جزئی از حوادث روزمره‌ زندگی است‌. ویژگی‌‌های ‌یک جهان پست‌مدرنیستی در بازخوانی ‌یک اسطوره‌ کلاسیک در این فیلم نمایان است:

- اگر اولیس در کتاب هومر پهلوانی با اهداف متعالی بود‌، در این‌جا اورت‌، احمقی کتک خورده است که مهم‌ترین مسئله‌اش‌، مرتب بودن مو‌هایش است‌.

- اگر غول ‌یک چشم داستان هومر خباثت از نامش پیدا بود‌، مرد ‌یک چشم فیلم خودش را پشت‌ یک شغل مقدس پنهان کرده است! در اینجا هدفِ نه چندان متعالی همراهان اورت برای خرید زمین و مغازه پس از‌ یافتن گنج‌، در کنار انگیزه‌ به ظاهر کم اهمیت خودِ او برای به دست آوردن دخترانش قرار می‌گیرد‌.

- داستانِ فیلم جوری است که دیگر هیچ چیز به خواست و کوشش قهرمانش وابسته نیست؛ همه چیز از حوزه‌ اختیاریاتِ بشر بیرون است. بی‌ثباتی و پیش‌بینی‌ناپذیری داستان پست مدرن در اینجا بیداد می‌کند‌.

- سکانس‌ها بی‌ربط شروع می‌شوند و خیلی ساده و حتی سمبل شده به پایان می‌رسند‌.

- آن‌ها اتفاقا به تامی‌ برمی‌خورند؛ اتفاقا اورت دخترانش را می‌بیند؛ اتفاقا آواز می‌خوانند؛ اتفاقا محبوب و بخشیده می‌شوند؛ اتفاقا برای همیشه نجات می‌یابند‌ و ...

- آن‌ها بر خلاف انسان مدرن‌، به هیچ وجه ادعای تسلط بر سرنوشت‌شان را ندارند‌. حقایقِ هم سطح و هم ارزش فراوانی در فیلم پیدا می‌کنید؛ حتی جاری شدن سیل، هم می‌تواند معجزه باشد و هم دلایل علمی‌ اورت قابل قبول به نظر می‌رسد‌.

- عقاید پیت و دلمار درباره‌ رستگاری، هم می‌توانند خرافات باشند و هم ایمانِ محض! فیلم جانبِ هیچ کدام را نمی‌گیرد؛ این جهان است که خیلی شنگول‌تر از آن است که با تعاریف متعصبانه و انعطاف‌ناپذیرِ ما وِفق پیدا کند‌...

***

"ای برادر کجایی ؟"‌، اقتباس آزادی است از اودیسه­  هومر؛ اما همان طور که در تیتراژ ابتدایی فیلم هم به آن اشاره شده‌، تا آن حد آزاد‌، که حتی خودشان می‌گویند: "ما تنها ستونِ فقرات حماسه­ هومر را برداشته‌ایم و دیگر‌..."

و بار دیگر این سخنِ لیوتار را از یاد نبریم و بازخوانی کنیم که: "نقش نقد هنری در پست‌مدرن باید این باشد که انرژی‌‌هایی را که اثر به نمایش می‌گذارد تغییر شکل دهد‌، نه به صورت تمایل نظری بلکه به صورت نوعی سیال ساختن؛ نوعی تولیدِ خواهی نخواهی هر چه شد"