سرویس سینمایی هنرآنلاین: در دهه 60 برنامه "صبح جمعه با شما" با هنرمندانی چون مرحوم منوچهر نوذری، عزت‌الله مقبلی، مهین دیهیم، حسین امیرفضلی و بسیاری دیگر پخش می‌شد. در همان سال‌ها که ایران درگیر جنگ ناخواسته با عراق بود، این برنامه یکی از دل‌خوشی‌های مردم جنگ‌زده ایران بود؛ برنامه‌ای طنز که در آن زمان تلاش می‌کرد روحیه مردم ایران را حفظ کند. هنرمندان بسیاری در این برنامه و در طی سال‌ها به ایفای نقش پرداختند و به شخصیت‌های مختلف جان دادند. یکی از این هنرمندان عباس محبی است که در نقش‌های مختلف حضور یافت اما بیش از همه شخصیت "جان علی" دیده شد و در اذهان باقی ماند. او که در سال‌های جنگ نقش مهم‌تری در نیروی هوایی ارتش بر عهده داشت اما در کنار آن به اجرای برنامه‌های طنز نیز پرداخت تا در هر دو جبهه هنر و ارتش خدمت کند. او این روزها ناخواسته کمتر در آثار تلویزیونی دیده می‌شود اما صدایش را می‌توآن‌ همچنان با "جان علی" در برنامه "جمعه ایرانی"شنید. دریکی از روزهای گرم تابستان میزبان این هنرمند شدیم و با او به گفت‌وگو پرداختیم که ماحصل آن را در زیر می‌خوانید:

آقای محبی، شما هم مانند بسیاری از همکارانتان ابتدا از تئاتر آغاز کردید و وارد این حرفه شدید یا نحوه ورودتان به این حرفه شکل و شمایل دیگری داشت؟

من ورود به عرصه هنر را از کتاب‌خوانی آغاز کردم. سال اول دبیرستان حدوداً در سال 1348، دبیری داشتم به نام آقای عرب ‌زاده که کتاب "ماهی سیاه کوچولو" صمد بهرنگی را به من داد. پس از خواندن این کتاب به‌شدت تحت تأثیر محتوای آن قرار گرفتم و کتاب‌خوانی را با آثاری از جلال آل احمد، صادق هدایت، چخوف و بسیاری دیگر ادامه دادم. به‌شدت به دنیای کتاب و کتاب‌خوانی علاقه پیدا کردم. در آن دوران من هم مانند بسیاری از نوجوانان به دنبال اسطوره و تقلید بودم اما ورودم به عرصه نمایشی با خواندن آثار چخوف بود که به‌شدت به آن علاقه‌مند شدم. عشق همواره همراه با ریاضت و سختی است و من هم کم‌کم جوهره درونم غلیان کرد و عاشق وادی هنر شدم. جمشید فتاحی از دوستان خوب من در آن زمان گروهی تشکیل داد و به این شکل فعالیت‌های نمایشی ما رسمیت پیدا کرد. سال 1350 به یکی از مناسبت‌ها با نمایشی به روی صحنه رفتیم و به‌شدت مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. بعدها این روند اجرای تئاتر در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان و کاخ جوانان ادامه پیدا کرد تا اینکه به مقطع انتخاب شغل رسیدم. خوشبختانه آن زمان نیاز بسیار زیادی به نیروی کار برای ورود به مشاغل مختلف وجود داشت. من هم بعد از هنر عاشق هواپیما و پرواز بودم و به همین دلیل و به عشق خلبانی وارد نیروی هوایی شدم اما درنهایت در سمت تکنسین هواپیما به استخدام نیروی هوایی درآمدم. با ورود به این عرصه متوجه شدم که ادامه فعالیتم در عرصه هنر میسر نیست پس دوباره به دنیای کتاب بازگشتم تا اینکه به سال‌های انقلاب اسلامی ایران رسیدیم. تا آن زمان و به دلیل تجربیاتم به‌جز نمونه‌هایی مانند "داش آکل" صادق هدایت و "پهلوانان نمی‌میرند" بهرام بیضایی، بیشتر درزمینهٔ نمایش کمدی تجربیاتی در کارنامه هنری‌ام داشتم که من را به این سمت سوق داد.

عباس محبی

گفتید ورود به عرصه هنر را از کتاب‌خوانی آغاز کردید. چه عاملی باعث شد که دبیر شما در سال اول دبیرستان آن آثار ادبی را برای مطالعه در اختیار شما قرار دهد؟

خیلی اوقات سر کلاس‌ها و زمانی که معلم‌هایمان هنوز سر کلاس نیامده بودند از معلمانم تیپ می‌ساختم و به شکل نمایشی ادای آن‌ها را در مقابل همکلاسی‌هایم درمی‌آوردم. یک روز که آقای عرب زاده متوجه این موضوع شد و دریافت که من علاقه و استعداد قابل قبولی درزمینهٔ بازیگری دارم پیشنهاد مطالعه آن کتاب‌ها را به من داد. او به من گفت در راه بازیگری فقط دلقک نباش و به بازیگری‌ات جلوه بده و راه رسیدن به این هدف مطالعه کتاب است. او چند اثر نمایشی را هم به من معرفی کرد. من حتی بارها نمایش‌هایی از داستان‌های قدیمی را سر کلاس اجرا کردم. یک معلم دیگر به نام آقای ندیمی داشتم که ایشان من را با بوستان و گلستان سعدی آشنا کرد و به من گفت شعرهای سعدی را به دیالوگ تبدیل کنم. کم‌کم بوستان و گلستان را به همراه سایر همکلاسی‌ها به این شکل اجرا کردیم و همه این اتفاقات من را بیشتر و بیشتر به سمت هنر و دنیای نمایش سوق داد. خوشبختانه گوهرشناسان بسیاری در مسیر زندگی من قرار گرفتند. این روند بعد از انقلاب با چند تئاتر جدی شد. این گنج همین هنری است که خداوند به من اعطا فرموده است.

برای اینکه بتوانید بهترین فعالیت را در بستر تئاتر داشته باشید ادبیات تا چه اندازه به شما کمک کرد؟ شما از نسلی هستید که بارها ادبیات کلاسیک همچون بوستان، گلستان، دیوان حافظ و مولانا را مطالعه کرده بودند اما نسل جدید چندان اهل مطالعه نیستند.

هر آرتیستی اگر "آرت" را به‌عنوان پشتوانه نداشته باشد مانند باک خودرویی است که سوختی درونش نیست. جوانان امروز به‌مثابه همان دبه‌ای هستند که همیشه در دستان راننده منتظر سوخت است؛ اما اگر افراد چه فیلم‌ساز، چه مجسمه‌ساز و چه هنرمند هر عرصه‌ای، در هر زمینه‌ای تحقیق و مطالعه داشته باشد، می‌تواند راه خود را به‌درستی پیدا کند. هنرمندان بسیاری قریحه دارند اما سواد ندارند. متأسفانه بسیاری از هنرمندان ما در زمان نوشتن اشتباهات املایی دارند. حتی در هنر دوبلاژ، بزرگانی همچون آقایان والی زاده، عرفانی و اسماعیلی، اکثراً از متن‌ها گله‌ دارند. معتقدند ترجمه‌ها ضعیف و پر از غلط املایی هستند. شما فیلم "هملت" را بار دیگر ببینید، مگر غیرازاین است که یک مترجم و مدیر دوبلاژ حرفه‌ای و با علم و دانش بسیار پشت این اثر بوده که توانسته دیالوگ‌های به آن سختی را درست ترجمه کند و دوبلور آن‌ها را بیان کند و درنهایت صدا و تصویر تا این حد باهم سینک باشند. این‌ها حتماً آدم‌های باسوادی بوده‌اند اما متأسفانه امروزه نه‌تنها در دوبله بلکه حتی در ترانه‌ها هم مشکلاتی همچون اشتباهات املایی دیده می‌شود. ترانه باید دو ویژگی مهم داشته باشد. یکی دارا بودن تصویر و دیگری ایما و ایجاز است که در بسیاری از ترانه‌های امروز دیده نمی‌شود. به‌طور مثال توجه شمارا به ترانه‌های بیژن ترقی با بافت دراماتیک، گره، اوج، فرود و پایانِ درست جلب می‌کنم. من به‌هیچ‌وجه مخالف فعالیت جوانان نیستم و معتقدم جوانان این نسل در حوزه فعالیتی خود بسیار متخصص هم هستند اما متأسفانه بسیاری از آن‌ها در مسیر درستی گام برنمی‌دارند و می‌خواهند یک‌شبه ره صدساله روند. حرکت در جاده خاکی گردوخاکی بلند می‌کند که همه‌چیز در درونش گم می‌شود. یک روز از آقای اسماعیلی خواستم به شکل اجمالی نظرشان را درباره برخی جوانانی که در سال‌های اخیر پا به عرصه دوبلاژ گذاشته‌اند بگویند. ایشان فرمودند فرض کنم اسبی بدون یال و کوپال را آورده‌ایم، زین و یراق و افسار برایش گرفتیم و تبدیل به اسبی جذاب کرده‌ایم. این اسب را به جوانان تحویل داده‌ایم اما آن‌ها به‌جای آن‌که با این اسب در باغ هنر، در بوستان و گلستان سعدی یورتمه روند بازهم وارد جاده خاکی شده‌اند. جلوه‌های هنری اساتید قدیمی، امروز دیگر در کمتر اثری دیده می‌شود. البته ناگفته نماند که ما در سال‌های دور تا این اندازه مانند جوانان امروز در میان آماج بمباران رسانه‌ها نبوده‌ایم. این حجم از اطلاعات آن‌هم از سوی طیف وسیع رسانه‌ها، جوانان را سردرگم‌کرده که البته اگر میان این‌همه موج به سراغ کتاب بروند کار بسیار درستی انجام داده‌اند.

آقای محبی، پس‌ازانقلاب شما همچنان به فعالیت خود در عرصه تئاتر ادامه دادید. کمی برایمان از روند فعالیتتان در آن سال‌ها بگوئید.

وقتی دوران جنگ تحمیلی آغاز شد، من همچنان در کسوت تکنسین هواپیما مشغول به کار بودم چراکه این شغل، تخصصی حساس و بسیار کارآمد برای آن دوران بود. آن زمان بسیاری از هواپیماهای جنگی توسط من و همکارانم آماده و تعمیر می‌شد اما در کنار این شغل، بارها شد که برای خانواده‌ها در پایگاه‌های هوایی نمایش اجرا می‌کردیم. به یاد دارم یکی از نمایش‌ها آن‌چنان موردتوجه و استقبال قرار گرفت که از تلویزیون برای ضبط آن آمدند و به دعوت از مرکز هنرهای نمایشی این نمایش در سالن اصلی تئاتر شهر و تالار چارسو به روی صحنه رفت. استقبال از این نمایش به حدی بود که در چند نقطه دیگر اجرا شد و به‌نوعی با این اثر نمایشی، ما توانستیم پایه‌گذار تئاتر آزاد باشیم. در اوج بمباران و زمانی که صدای آژیر به گوش مردم می‌رسید، ما به کارمان ادامه می‌دادیم. من هم که یکی از ویژگی‌های کارم بداهه گویی بوده و هست، زمانی که خاموشی می‌دادند تا وقتی‌که وضعیت سفید شود، اجرای نمایش را تعطیل نمی‌کردیم تا مبادا روحیه مردم خراب شود. یکی دیگر از کارهایی که در آن دوران انجام می‌دادیم این بود که در پناهگاه‌های وزارتخانه‌هایی مانند وزارت کشور و وزارت کشاورزی هر شب به اجرای نمایش می‌پرداختیم و یک خبرنگار هم از طرف صداوسیما می‌آمد و شب‌ها آیتمی بعد از خبر شبانه و پس از پخش اخبار تلخ جنگ پخش می‌شد که بخشی از این نمایش بود. اکثر اعضای این گروه، دوستانم در نیروی هوایی بودند که بسیاری از آن‌ها همچون زنده‌یاد ناصر فروغ، آقایان شریف‌زاده، بهمن روزبهانی و ناصر هاشمی بعدها مطرح هم شدند. به‌طور مثال فیلم‌نامه "حمله به اچ 3" اثری از ناصر هاشمی است. من هم در واحد فیلم سه فیلم‌نامه سینمایی نوشتم و در زمان ساخت هم به‌عنوان دستیار کارگردان و کارگردان آن آثار حضور داشتم. مشوق اصلی ما در آن دوران شهید ستاری بود. او نزد ما می‌آمد، روی سناریوها نظر می‌داد و به کار ما بسیار علاقه داشت. ازآنجاکه در آن دوران بیشتر فیلم‌ها دوبله می‌شدند، به این واسطه با بسیاری از دوبلورها آشنا شدم. به‌طور مثال آشنایی من با مدیرانی همچون آقای افشاریه، جلال مقامی و خسروشاهی در آن زمان رقم خورد.

شما در دوران جنگ نمایش‌هایی در ژانر کمدی اجرا می‌کردید. این اجراها تا چه اندازه بر روحیه آحاد مردم تأثیر داشت؟

جا دارد یادی کنم از بسیاری از خوانندگانی که در آن روزها همراه ما بودند. خوانندگانی همچون آقایان محمد گلریز، طاهری، عباس بهادری، بیژن خاوری و مخصوصاً مهرداد کاظمی. ما عوامل گروه نمایش به‌اتفاق این دوستان که در زمان جنگ برای خانواده‌ها و رزمندگان به اجرای کنسرت می‌پرداختند، سوار یک اتوبوس می‌شدیم و به سمت بیابان‌هایی نزدیک به خط مقدم حرکت می‌کردیم. جایی که صدای غرش توپ، رگبار و جنگ را به‌خوبی می‌شنیدیم و شاهد آمبولانس‌هایی بودیم که شهدا را از خط مقدم دور می‌کردند؛ اما در همان فضا و پشت خط رزمندگان را می‌نشاندیم و با طنز نمایشی‌مان موجب خنده‌شان می‌شدیم. از خرمشهر تا دشت عباس تا شلمچه و تا هر کجایی که جبهه جنگ بود بارها و بارها این کار تکرار شد. ما از سال 65 به بعد برنامه‌ای با عنوان "جُنگ هفته" در تالار وحدت اجرا می‌کردیم. جمع کثیری از مردم خودجوش می‌آمدند و سالن مملو از جمعیت می‌شد. این برنامه ضبط و روزهای جمعه با عنوان "جُنگ هفته" از صداوسیما پخش می‌شد. باوجود تمام این زحمات، من و امثال بنده در عین توانایی و باوجود تجربه بسیار، پس‌ازاین سال‌های سخت راحت کنار گذاشته شدیم. من همیشه این را می‌گویم، وقتی خلبانی بالای 1000 ساعت پرواز می‌کند باید برای او بادیگارد هم بگذاریم، حال تصور کنید در عالم هنر به‌محض آنکه پروبال گشودیم، به‌جای آنکه به ما عرصه دهند، پروبالمان را هم زدند و جا برای افرادی باز شد که به‌هیچ‌عنوان طنز را نمی‌شناسند. به قول استاد انتظامی "اشکالی که هنر ما دارد این بوده که شفاهی است پس همه می‌گویند من انتظامی هستم اما فردی جرئت ندارد بگوید من پرویز یاحقی هستم چون بلافاصله ویولن را به دستش می‌دهند تا بنوازد." ضمن اینکه هنر بازیگری بسیار عظیم است و باید به تعداد 8 میلیارد جمعیتی که روی کره زمین شخصیت داریم بازیگر داشته باشیم، اما از طرف دیگر این حرفه کار بسیار دشواری است. شما نگاه کنید به بازیگری همچون آل‌ پاچینو که در مسیر بازیگری و با نقش‌هایش پیر شد. به قول مارلون براندو هر چه قدر از خویش دورتر شدیم و به دیگری نزدیک شدیم، آن زمان ما بازیگریم. هنر بازیگری بسیار دشوار است. کار کمدی هم سختی‌های بسیار زیادی دارد. خنداندن مردم به این سادگی‌ها نیست که خیلی‌ها فکر می‌کنند. خنداندن مردم فرمول دارد.

عباس محبی

آقای محبی کمی از این فرمول خندان مردم بگوئید؟ شما سالیان سال است که در حوزه طنز فعالیت دارید، از نگاه شما یک برنامه طنز باید دارای چه ویژگی‌هایی باشد؟

شما همین سؤال را می‌توانید‌ از یک کاریکاتوریست بپرسید. کاریکاتوریست می‌گوید من وارد یک مجلس عزاداری می‌شوم، تحت تأثیر یک صحنه قرار می‌گیرم و با تکیه‌بر هنر کاریکاتور آن صحنه تلخ را تبدیل به طنز می‌کنم و موجبات خنده افراد را فراهم می‌کنم. بازیگر کمدی هم همین است. تمام تیپ‌هایی که من در رادیو اجرا می‌کنم بلااستثنا از دل جامعه بیرون آمده است. تیپ و شخصیت‌ها را در شرایط مختلف تحلیل می‌کنم، بر روی برخی ویژگی‌ها غلو می‌کنم و شخصیت را تبدیل به تیپ می‌کنم. این کار بسیار زمان‌بر است. اینکه من با کج کردن دهان صدایی را تقلید می‌کنم تیپ نیست. تیپ شناسنامه می‌خواهد. تمام تیپ‌سازی‌هایی که تاکنون داشته‌ام از اطرافیان و مردم جامعه الهام گرفته‌شده است که نیاز به تحقیق دارد. درست مانند خبرنگار آن‌که درهرحال هر مسئله و سوژه‌ای را تحلیل می‌کنند، منِ بازیگر کمدی هم باید این کار را انجام دهم. این کار، کار آسانی نیست. متأسفانه خیلی از بازی‌ها ادا بازی است و تحلیلی پشت آن نیست، ریشه ندارد و مسخره کردن است. مثلاً اگر من نقش یک راننده تاکسی را بازی کنم و راننده تاکسی هم بگوید "دمت گرم همین است که میگویی" این یعنی بازیگری، اما اگر نتوانی رضایت همان شخصیت را جلب کنی یعنی موجبات تمسخر او را فراهم کرده‌ای. طنز یعنی تفکر؛ یعنی اگر من نقدی به یک راننده تاکسی یا مدیر یا یک بانوی خانه‌دار یا یک کارمند وارد کردم و فرد خود را با تکیه‌بر طنز من محاکمه کرد کار من درست انجام‌شده است.

آیا می‌توانیم دلیل ماندگاری آثار طنز در دهه 60 و 70 را ناشی از همین تفکر بدانیم؟

بله. من یک‌بار برای تماشای یک تئاتر آزاد دعوت شدم و به همراه همسرم به تماشای آن اثر نشستم. سراسر این کار خجالت کشیدم. من خودم این‌کاره هستم. نتیجه آنچه شما می گویید می‌شود آدم‌هایی که یک گم‌کرده دارند و چون گم‌کرده خود را از طنز فاخر در رسانه ملی پیدا نمی‌کنند وارد تئاتر آزاد می‌شوند و هر چه از دهانشان بیرون می‌آید بیان می‌کنند و اتفاقاً مردم هم استقبال می‌کنند و می‌گویند برای بار دوم هم بگو. ما دو "من" داریم. "من" اول و "من" دوم. من دوم سپر من اول است که به آن مدنیت، قانون، دین و شریعت می‌گویند. من دوم قبول کرده که به‌عنوان‌مثال شریعت برای رسیدن ما به رستگاری در اختیار من اول باشد. آن نفسانیات ما به‌عنوان من اول اگر قانع نشود یکجاهایی خود را بدجور نشان می‌دهد و آن طنزی قوی است مانند طنز مولانا، سعدی و حتی صادق هدایت که در اثری همچون "وغ‌وغ ساهاب" با خوانش دیالوگ‌ها از راه صحیح شما را بسیار می‌خنداند. من معلم اخلاق نیستم و به‌هیچ‌وجه کاری ندارم به اینکه هجو خریداران خودش را دارد و هزل هم خریداران خودش را، طنز و فکاهی هم به همچنین اما این نباید باعث شود وقتی مردم می‌آیند که یک اثر طنز را تماشا کنند، آن‌ها را تا حد هجو و هزل پایین بیاوریم. به‌طور مثال هر فردی که بگوید من در زمان عصبانیت فحش نداده‌ام قطعاً دروغ گفته است. مگر ما معصومیم یا در زمره عرفاییم؛ اما اگر هر فردی من اولش از من دوم قوی‌تر باشد، حداقل در زمان ارتکاب اشتباه از خداوند عذرخواهی می‌کند اما اینکه پرده‌های عفاف چه برای خانم‌ها و چه برای آقایان این‌چنین دریده شود مدنیت ضربه می‌خورد برای همین است که طنز اختراع‌شده تا بدانیم هجو جای خودش را دارد. امروزه متأسفانه هزلیات و هجویات در صداوسیمای ما حاکم شده است. به‌طور مثال خانمی مهمان یک برنامه می‌شود و آقای مجری با ورود به زندگی شخص آن خانم از طریق هزل و هجو پرسش‌هایی را مطرح می‌کند که موجب خنده جمع می‌شود و دیده‌ایم که بعدها آن خانم‌ها شاکی شده‌اند چون عامل خنده طنز نبوده بلکه هجو و هزل بوده است که موجب دلخوری شده است. متأسفانه روی آنتن شبکه هم رفته است. من نمی‌دانم ناظران پخش با آنتن مملکت هجو و هزل نگاه می‌کنند یا طنز فاخر؟ من یک‌عمر مردم را خندانده‌ام اما خدا را شاهد می‌گیرم که در تمام سال‌های کارم حتی اگر سالن با آقایان ‌هم پر بوده است تلاش کرده‌ام کارم به سمت هجو و هزل نرود.

شما در سال‌های پس‌از انقلاب جزو نخستین نفراتی بودید که تئاتر آزاد را راه انداختید. برداشت شما از تعریف تئاتر آزاد چه بوده و است؟

به این مثال توجه کنید. فرض کنید شما به‌عنوان یک بانوی کدبانو دو نفر مهمان را باسلیقه و ذائقه‌های متفاوت در غذا خوردن دعوت کرده‌اید و بین پخت دو مدل غذا مثلاً عدس‌پلو و لازانیا شک دارید. شما به‌عنوان یک کدبانوی مدبر باید تلاش کنید که دستور پخت این دو نوع غذا را به هم نزدیک کنید. این به معنای تئاتر آزاد نزدیک است؛ یعنی فردی که نمایش‌های کمتر از برشت را نگاه نمی‌کند و مخاطب مکاتب فاخر تئاتری همچون چخوف، مولیر، بهرام بیضایی، اکبر رادی و ... است در کنار مخاطبی قرار گیرد که نمایش‌های طنز می‌بیند؛ در چنین شرایطی باید بین چنین کارهایی باسلیقه متفاوت یک تعادل ایجاد کنید که مخاطب تمامی آثار را به تماشای یک نمایش آزاد بنشانید. در حال حاضر مخاطب تئاتر بین طیف‌های مختلف نمایش گیج و منگ شده است. از پای یک تئاتر دانشجویی بلند می‌شود و از تئاتر شهر بدون درک آن اثر خارج می‌شود و وقتی هم که یک تئاتر آزاد را انتخاب می‌کند پس از چند دقیقه به دلیل پوچ، بی‌مایه بودن و به خاطر ناموسش که در معرض دیالوگ‌های نامناسب این آثار نباشد سالن را ترک می‌کند. در حال حاضر تماشاگر مابین چیزی فضاحت آمیز به نام تئاتر آزاد و چیز مبهمی به نام مکتب‌های هنری که همواره مخاطب آن قشر خاصی بوده، دچار دوگانگی شده است.

عباس محبی

البته آقای محبی آنچه شما می‌فرمایید نه‌فقط در حوزه تئاتر که در عرصه‌هایی همچون موسیقی و سینما نیز به‌وضوح دیده می‌شود. در بسیاری از کمدی‌های سینما آن‌قدر شوخی‌ها سخیف شده‌اند که هر مخاطبی نمی‌تواند پای تماشای هر اثری بنشیند.

ما یک تمدن هفت‌هزارساله را پشت سر گذاشته‌ایم. تمدنی که شاهدش جام جم، بشقاب‌های سفالین قدمت دار، نهج‌البلاغه حضرت علی (ع)، شیخ طوسی، رودکی، فردوسی، حافظ، سعدی، ملک‌الشعرای بهار و امثال این انسان‌های فرهیخته است که پشت سر گذاشته‌ایم. ما ایرانیان هر کاری کنیم نجیب و دارای یک حجاب درونی هستیم. تمدن ما پشتوانه همه ماست و هرقدر هم که پا را کج گذاریم بازهم من اول او را محاکمه خواهد کرد. افرادی که درصحنه تئاتر آزاد هر حرکتی را مرتکب می‌شوند یا هر کلامی را به زبان می‌آورند بدانند که بعدها مخاطب آن‌ها را به‌عنوان یک فرد جلف قلمداد می‌کند. من به‌کرات شاهد صحنه‌های ساختارشکنانه در جامعه هستم و بسیار رنج می‌برم. ما بازیگران و فعالان هر طیف از رسانه مانند مسافر یک اتوبوس هستیم که هم فنی می‌دانیم هم گواهینامه پایه‌یک داریم، خطاهای راننده و بی‌خیالی مسافران را هم‌زمان می‌بینیم و رنج می‌بریم. هنرمند، روشنفکر و افراد دلسوز در تمامی زمینه‌های شریعت، طریقت، روانشناسی، تعلیم و تربیت، خوشنویسی و غیره مانند همان مسافری هستیم که البته خیلی‌ها در درون ما رسوخ کرده‌اند و از ما هم توقع دارند نسبت به معضلات بی‌تفاوت نباشیم. من از آن دوست هنرمندی که این کار را انجام می‌دهد می‌پرسم به مادر و پدر نجیب خود، به همسر نجیب خود و امثالهم نگاه می‌کند. آیا دوست دارد آنچه بر روی صحنه یا جلوی دوربین تلویزیون می‌گوید، فرزندش هم بشنود و بیان کند؟ اگرنه پس چرا در زمان اجرای یک نمایش در مهدکودک رعایت مسائل را نمی‌کند؟ چرا 18 میلیون هزینه می‌کنید برای فرزندتان که شاهنامه بیاموزد، قرآن را یاد بگیرد، هنرهای مختلف را بیاموزد و ... پس چرا خودتان در برابر دوربین و روی صحنه بی‌محابا هستید؟ اگر تربیت خوب است برای همه خوب است چرا یک حصار بین خود و خانواده کشیده‌اید و ایزوله‌اید، بچه‌های خود را در بهترین مدارس ثبت‌نام می‌کنید اما نکات اخلاقی را در زمان اجرای اثر نمایشی برای مردم رعایت نمی‌کنید؟

آقای محبی پس از کسب تجربیات بسیار درزمینهٔ تئاتر، چه شد که وارد تلویزیون و رادیو شدید؟ ابتدا وارد تلویزیون شدید یا رادیو؟

 

من از همان ابتدا عاشق رادیو بودم. 16 سال بیشتر نداشتم که قصه می‌نوشتم. آن زمان خانمی به نام پروین چهره‌نگار به همراه خواهرشان برنامه‌های رادیویی برای کودکان تولید و اجرا می‌کردند؛ مانند خانم برومند همسر زنده‌یاد داوود رشیدی و ضمن آنکه مجری بودند، معلم و مدبر هم بودند. من در سن 16 سالگی نمایش‌هایم را که با شعر ریتمیک نوشته بودم مستقیم نزد خانم چهره‌نگار می‌بردم و از ایشان خواهش می‌کردم که از رادیوپخش کنند. به‌شدت دلم می‌خواست به بازیگران و صداهای آشنا در رادیو نزدیک شوم. رؤیایم این بود که آیا امکان دارد استاد بنان را درراهروهای رادیو ببینم و می‌دیدم. یک‌گوشه‌ای از راهروها کز می‌کردم و منتظر بودم که ببینم جلیل شهناز چه زمانی از یکی از استودیوها خارج می‌شود و من راه رفتن او را نگاه کنم.

آیا این خاطرات به همان دورانی برمی‌گردد که مطالعه کتاب را شروع کردید؟

بله دقیقاً. این همان دوران کتاب‌خوانی من بود. عاشق رادیو هم بودم ولی از طریق تئاتر و تجربه‌های کمدی نظامی بیشتر رشد کردم؛ وقتی تلویزیون کارهای ما را پسندید که البته به دلایلی کمدی نظامی پخش نشد. دور همی‌های "جنگ هفته" هم باوجودآنکه میان‌پرده‌های ما موردپسند برنامه‌سازان تلویزیون قرار گرفت، به پیشنهاد من از داخل استودیو به تالارهای تئاتر و میان مردم ‌بردیم تا با نفس تماشاگران اجرا شوند. در همان دوران بود که شخصیت "جان علی" شکل گرفت و کم‌کم این شخصیت از تئاتر به آثار تلویزیونی و سریا‌ل‌ها درآورد؛ در سال 67 در سریالی به همراه دیگر بازیگران‌ همچون آقای پوراحمد، آقای قدکچیان، آقای گرجی، آقای ورشوچی، خانم ریاحی و بسیاری دیگر از بازیگران مطرح بازی کردم. این شخصیت کم‌کم با دیگر عناوین مثل "دایی جعفر" بیشتر و بیشتر دیده شد. کم‌کم با دیگر گروه‌ها در تلویزیون مثل گروه معارف، ورزش، کودک و اجتماعی و فیلم و سریال سال‌ها کارکردم.

شخصیت "جان علی" ما به ازای بیرونی هم داشت یا کاملاً ساخته‌وپرداخته ذهن خودتان بود؟

من اصالتاً ملایری هستم و تیپ "جان علی" را از میان جان علی‌های بسیار آن منطقه اقتباس کردم. من از آن‌ها الگو گرفتم. از لهجه و شخصیتشان برداشت‌هایی داشتم و درنهایت شخصیت جان علی به آن صورت شکل گرفت.

چه شد که در رادیو به گروه "صبح جمعه با شما" پیوستید؟

وقتی شخصیت جان علی با جنگ هفته موردتوجه قرار گرفت، آقای همایون ایران پور در کسوت کارگردان و آقای فرهنگ جولایی در کسوت تهیه‌کننده از من دعوت به همکاری کردند. آقای همایون پور پس از یکی از اجراهایم روی صحنه تئاتر، از من دعوت کرد تا با گروه آن‌ها در "صبح جمعه با شما" همکاری کنم. من هم که علاقه بسیاری به رادیو داشتم باکمال میل پذیرفتم و وقتی به رادیو رفتم، آقایان نوذری، توکلی و شیشه‌گران‌ هم برای اجرا در گروهشان از من دعوت کردند اما بیشتر فعالیتم در رادیو با گروه آقای ایران پور بود.

عباس محبی

پس اولین حضور شما در رادیو "به صبح جمعه با شما" برمی‌گردد. پس‌ازآن فعالیت دیگری در رادیو داشتید؟

پس‌ازآن در آثاری همچون "عصر جمعه" و "راه شب" برنامه‌هایی داشتم و با اضافه شدن برخی شبکه‌ها مثل نسیم و صبا و برخی شبکه‌های برون‌مرزی تجربیاتی را پشت سر گذاشتم. مثلاً به مدت 3 سال به‌اتفاق آقای شیشه گران و خودم در مقام نویسنده برنامه‌ای را ساختیم. پس‌ازآن برنامه" قند و نمک" و رادیو تهران را داشتم. البته نه‌فقط به‌عنوان بازیگر که در برخی پروژه‌ها به‌عنوان شاعر، نویسنده، کارگردان و طنزپرداز همکاری‌هایی داشتم.

دلیل کم‌کاری شما در عرصه تصویر چه بود؟

چون از ما کمتر خواستند که در پروژه‌های تصویری ایفای نقش کنیم. شاید از آغاز راه خوش‌شانسی‌هایی داشتم اما وقتی وارد دنیای حرفه‌ای بازیگری شدم بیشتر بدشانسی آوردم. تهیه‌کننده‌های نامعتبر، کارگردانان کج‌سلیقه، بدشانسی‌های حرفه‌ای، حسادت‌ها و مواردی ازاین‌دست بر سر راهم قرار گرفت و مانع رشدم شد. تعداد آثار سریالی من بسیار محدود است. مثلاً من در حیطه کار تصویر یک سریال بانام "محاکمه" با آقای انتظامی و هدایت تجربه داشتم و آخرین کارم بانام "مرز خوشبختی" با آقای سهیلی زاده بود. در گروه معارف با آقای علی احمدی سال‌ها "شاخه طوبی" را کارکردیم. با آقای حسین محب اهری برای گروه کودک چندین آیتم را تولید و پخش کردیم. چند تجربه عروسکی هم در شبکه قرآن باخانم مفید داشتم.

آیا درگذر زمان تعدد شبکه‌ها باعث کم‌کار شدن شما شد؟

تعدد شبکه‌ها پای اسپانسرها و گروه‌های ویژه را به تلویزیون باز کرد و وقتی پای پول وسط آمد، راه برای عزیزدردانه‌ها و خودی‌ها باز شد. یک‌زمانی خودِ سازمان حقوق ما را پرداخت می‌کرد اما وقتی پای دلال‌ها با عنوان اسپانسر باز شد، همه‌چیز تغییر کرد. به اعتقاد من ازآنجاکه انسان باید تا حدودی خود را نشان دهد، دیگر نمی‌شود پس‌ازآن سال تجربه جلو تهیه‌کننده‌ها گردن‌ کج کرد و گفت من هم هستم. به‌طور مثال اثر پرمخاطبی همچون "صبح جمعه با شما" چوب همین اسپانسرها را خورد. تا زمانی که به‌اتفاق آقای شیشه گران و توکل با عشق در این مجموعه کار می‌کردیم فعالیتمان با موفقیت پیش می‌رفت اما وقتی پای پول به میان آمد، شرایط تغییر کرد. منِ نقال را مجبور کردند شعر فردوسی را قطع کنم و تبلیغ فلان برند را بکنم. دهان باز می‌شد تبلیغ اسپانسرها بود. بعدها با مدیریت آقای سرافراز، تولید این برنامه قطع شد. یک سالی این رویه قطع شد اما بعد ما دیدیم که جای "صبح جمعه با شما" چقدر در رادیو خالی است. مدیریت محترم آقای احمد پور چندین بار با ما جلساتی برگزار کرد و گفت به شروع کار با مدیریت جدید راغب هستند. ما یک گروه تشکیل دادیم و کار را از نو آغاز کردیم. جوانی به نام آقای قدوسیان که در رشته تئاتر تحصیل‌کرده است، این بار را به دوش گرفت. از من هم برای کار دعوت شد و افراد باتجربه‌ای مانند جاویدنیا، تبریزی و سمسارزاده هم به‌اتفاق جوانان بااستعداد به گروه اضافه شدند.

عباس محبی

به نظر می‌رسد که "صبح جمعه با شما" در سال‌های گذشته بیشتر به دل مخاطب می‌نشست اما در تولید جدید انگار بازهم دست‌وپا بسته راه می‌رود و نمی‌تواند آن‌طور که باید باشد. این مسئله چه دلیل دارد؟

امیدوارم این بخش از مصاحبه را آقای قدوسیان با دقت بخوانند. شاید این در فُرم جدید جا باز کند ولی وقتی شما هم این را می گویید من هیچ حرفی ندارم. من عین فرمایش شمارا در جلسه‌ای با حضور مدیران سازمان مطرح کردم. فرض کنید شما در منطقه‌ای از تهران خانه‌ای خریداری می‌کنید. هر طور شده تمام تلاشتان را به کار می‌بندید که هر طور شده فرش دستباف خریداری کنید. "صبح جمعه با شما" در سال‌های دور حکم همین فرش دستباف را داشت. مدیران باید مراقب باشند آن فرش دستباف به فرش ماشینی، موکت و سرامیک تبدیل نشود. مردم از این شکلِ تبدیل ناراحت می‌شوند. درواقع مخاطب همان فرش دستباف را می‌خواهد. حالا اگر ما خیلی زرنگ هستیم روی همین فرش مبلی هم بچینیم که جوانان هم بپسندند ولی اگر کل فرش را جمع کنیم همین دلخوری پیش می‌آید که دیگر برنامه مانند سابق نیست و به دل نمی‌نشیند.

به نظر می‌رسد درگذشته جسارت بیشتری برای تولید این برنامه وجود داشت.

اتفاقاً برعکس. به نظرم امروز جسارت دستوری و سیاسی شده است. متن‌هایی که امروز اجرا می‌کنیم بسیار جسورانه‌تر از متن‌های دهه 60 و 70 است اما تأثیری ندارد چون تصنعی است. درگذشته معضل گرانی مردمی بود، نویسنده هم مردمی می‌نوشت، ما هم با حضور مردم مردمی اجرا می‌کردیم. ما امروز از مردم فاصله گرفته‌ایم. مردم هم به ما می‌گویند نیازی به برنامه‌سازی سفارشی نیست ما خودمان بلد هستیم که چگونه از طریق شبکه‌های اجتماعی حرفمان را خطاب به مسئولین بیان کنیم. من اعتراف می‌کنم مردم بااین‌همه رسانه‌ای که در اختیاردارند از ما جلوترند. امروز ما همان مطلبی که مردم در موبایل‌هایشان جابجا می‌کنند را با یک‌شکل و شمایل صداوسیمایی به خودشان تحویل می‌دهیم. اینجاست که برنامه‌سازان رادیو باید دریابند که لازم است مانند یک پروژه سینمایی برای تولید آثار رادیویی هم سناریو بنویسند. در حال حاضر لطیفه‌ها همه از شبکه‌های اجتماعی گرفته می‌شوند. ضعف نوشتاری به‌شدت ما را اذیت می‌کند.

چرا شما که دست‌به‌قلم هستید برای رادیو نمی‌نویسید؟

نوشته‌های من با قالب جدید جور درنمی‌آید. من بیشتر دوست دارم در غالب قصه و با ترانه‌های طنز حرفم را بزنم.

عباس محبی

به‌عنوان فردی که به ادبیات اشراف دارید، آیا قبول دارید ما در شرایط کنونی قصه‌گو نداریم؟ البته ما ضعف فیلم‌نامه را در سینما هم داریم.

در "هزاردستان" علی حاتمی، بخشی است که وقتی یک نقال در حال پرده‌خوانی است، شعبون استخونی پرده را پایین می‌کشد و می‌گوید: "دوره نقالی و پرده خونی تموم شده، برو بنشین سر جات..." انگار امروز دیگر دوره قصه و قصه‌گویی تمام‌شده است. روزگاری در رادیو بانوانی همچون خانم نشیبا قصه می‌گفتند و مخاطب از آن لذت می‌برد؛ اما امروز باید این واقعیت را بپذیریم که بچه با نگاه کردن به موبایل مادرش به خواب می‌رود دیگر تمایلی به گوش دادن به قصه وجود ندارد. مردم امروز دیگر حوصله گوش دادن ندارند و بیشتر تقاضای شنیدن لطیفه‌های کوتاه را دارند. قصه‌ها را هم نمی‌شود بیش‌ازحد کوتاه کرد چون دیگر قصه نیست، بلکه کاریکلماتور است. یک قصه حداقل 7 دقیقه باید باشد؛ اما الآن تشخیص برنامه‌سازان این بوده که دو و نیم تا سه دقیقه به این زمان اختصاص داده شود. من نمی‌توانم برای این بازه زمانی قصه بنویسم. با تصویر و تمهید می‌توان سرعت گرفت اما در رادیو این امکان وجود ندارد.

برای حفظ "جان علی"، "قدم خیر" و "ملات آباد خبر" در برنامه "صبح جمعه با شما" چه تدبیری اندیشیده‌اید؟

مسئول این بخش آقای صادق عبدالهی از پیشکسوتان نویسندگی است که طی هفته‌های اخیر استارت شخصیت‌های جدیدی مانند قدم خیر را دوباره زده‌ایم و باید منتظر ماند تا ببینیم چه رخ خواهد داد. مدیریت قبلی آقای سعید توکل به مدت 10 سال کل تیم را در اختیار شخصیتی مثل "شنگول" گذاشت و شاید در ماه نیم‌خط هم فرصت به "جان علی" می‌داد. آقای توکل نه با من که با خیلی‌ها این کار را کرد و هنر خیلی‌ها دیده نشد. من، آقایان سمسارزاده و جاویدنیا کم آدمی نیستیم اما هنرمان نادیده گرفته شد.

طی سال‌های اخیر، بارها پیش آمد که به‌طور مثال مردم به نوع گویش‌های شهرهای مختلف اعتراض داشتند و حتی اگر طنزی که درباره فلان شغل ساخته شد شاغلان آن حرفه به‌نوعی اعتراض خود را اعلام کردند. آیا این اتفاق برای جان علی هم رخ داد و مردم ملایر اعتراضی به شما در پرداخت به این شخصیت داشتند؟

هم بله هم خیر. آن‌هایی که قلب مهربانی داشتند، حب و بغض نداشتند و با جنبه بودند هنوز هم که هنوز است به من جان علی می‌گویند؛ اما برخی افراد از مدیر داخل سازمان گرفته تا فامیل خودم تا جایی که توانستند برای من مشکل ایجاد کردند. یکی از شهرهایی که من در آن برنامه‌ای تاکنون اجرا نکردم همین ملایر است. زمانی شما می‌توانید بگوئید که بازیگر لهجه‌ای را مسخره کرده که موردی در متن پیدا کنید اما یک‌زمانی است که جان علی از حافظ و سعدی می‌خواند، نقد اجتماعی می‌کند و حرف سیاسی هم می‌زند. این چه اشکالی دارد؟ اما برخی چون خودشان احساس حقارت می‌کنند اعتراض خود را پشت شخصیت جان علی و شنگول و امثالهم مطرح می‌کنند وگرنه طنز فاخر همراه با اندیشه، تمرکز و تحلیل در حقیقت به خدمت مردم درآمده است.

دراین‌بین تکلیف رسالت هنر و هنرمند چه می‌شود؟

وقتی هنرمند می‌خواهد این رسالت را بر عهده بگیرد اما از او کار نخواهند، زیر پا لهش کنند و به او بی‌توجهی کنند چه توقعی از هنرمند است؟ وقتی نگاه می‌کنید هر فردی را به برنامه‌ها دعوت می‌کنند و درباره طنز نظر می‌دهند اما ما که عمرمان را در این راه گذاشته‌ایم هیچ دعوتی به هیچ برنامه‌ای نداریم اینجا تکلیف چیست؟

آقای محبی این روزها بیشتر مشغول چه‌کاری هستید؟

بیشتر رادیو، البته در حال تمرین یک تله‌تئاتر بانام "محجوب‌ها" هستم که به‌عنوان نمونه برای پخش در شبکه سه در حال کار هستیم. قرار است به‌زودی از شبکه سه هم همچون سال‌های پیش که در شبکه چهار، تله‌تئاتر پخش می‌شد، جدی گرفته شود. این تله‌تئاتر برگرفته از یک نمایش خارجی است و به خواسته کارگردان تلاش شده که همان شکل اصلی اثر با فرمت اورجینال حفظ شود.

عباس محبی

و در پایان اگر نکته‌ای ازقلم‌افتاده است، خوشحال می‌شویم که بشنویم.

هنرمندان که من نیز یکی از آن‌ها هستم مانند چشمه هستند و تهیه‌کنندگان و کارگردانان مانند باغبان‌اند. اگر باغبان خوش‌نیت باشد، با دو کلنگ زدن ما را کشف می‌کند، به ما جهت می‌دهد و ما باغ او را زیباتر و گلستان می‌کنیم؛ اما اگر ذاتش خراب باشد و راه ما را گل و سیمان بگیرد و اجازه جوشیدن چشمه را ندهد تا به باغ‌راه پیدا کند، چشمه از یکجا بیرون می‌زند و گاهی از وسط ساختمانی بیرون می‌آید که کل آن ساختمان و باغ را از بین می‌برد. چشمه‌ها را دست‌کم نگیرید.