سرویس سینمایی هنرآنلاین: احسان عبدی‌پور جزو کارگردان‌هایی است که از جنوب کشور برخاسته‌اند و در تلاش هستند در آثارشان فرهنگ دیار خود را به روشنی به مخاطب عرضه کنند.

او تاکنون فیلم‌هایی چون "تنهای تنهای تنها"، "پاپ" و "تیک آف" را کارگردانی کرده است. "پاپ" بعد از حدود پنج سال تاخیر مدتی است که در گروه هنر و تجربه روی پرده رفته و با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شده است.

عبدی‌پور این روزها سریال "آرماندو" را هم آماده پخش از تلویزیون دارد. با او در یکی از روزهای گرم تابستان درباره "پاپ"، مردم جنوب و آثارش به گفت‌وگو نشستیم و او با گرمایی که از اهالی جنوب سراغ داریم به سوالاتمان پاسخ داد.  

آقای عبدی‌پور در آغاز گفت‌وگو بگویید از اکران‌‌ها و استقبال مردم از فیلم "پاپ" راضی هستید؟

اگر منظورتان بحث‌های مالی نباشد، بله. بقیه چیزها خیلی خوب است. "پاپ" خیلی بازتاب گسترده و خوبی داشت و خیلی درباره‌اش نقد شد. فیدبک‌های خوبی از آن گرفته‌ایم. حالا می‌گویم کاش این فیلم را زودتر به سینمای هنر و تجربه برده بودم و این‌قدر نگهش نمی‌داشتم.

سینمای هنر و تجربه به فروش فیلم‌تان هم کمک کرد؟

فروش یک مسئله دیگر است. من این مسائل را دنبال نمی‌کنم. همین الآن هم نمی‌دانم فیلمم چقدر فروخته است. این را هم می‌دانم که فروش فیلم خیلی زیاد نخواهد بود، اما در مورد سینمای هنر و تجربه این را می‌دانم که اکرانی غیر از این نمی‌توانست  تا این حد به فیلم شأن و شخصیت بدهد. یک فیلمنامه‌هایی خودشان به شما می‌گویند که اجرای فیلم باید یک مقدار اگزوتیک باشد و سوپراستار نداشته باشد و در ادامه پخش فیلم هم باید وارد همین استایل شود. به همین خاطر الآن فکر می‌کنم تولید و پخش فیلم با هم ست شده است.

فیلم شما به صورت مستقل ساخته شد؟

بله کاملاً.

احسان عبدی پور

آنچه در کارهای شما قبل‌تر از کارگردانی به چشم می‌آید، فیلمنامه است. ما می‌دانیم که در جنوب کشور و به خصوص در بوشهر قصه‌نویس‌های خوبی داریم. شما هم قبلاً قصه‌نویسی کرده‌اید و قصه‌های خوبی دارید. در فیلمنامه‌هایی که می‌نویسید هم قصه‌ها را خوب روایت می‌کنید. خودتان را وابسته به ریشه داستان‌نویسی جنوبی می‌دانید یا بعد از فارغ‌التحصیل شدن در دانشگاه سینما تئاتر به اهمیت داستان‌نویسی در سینما پی بردید؟

در دانشگاه سینما تئاتر چنین اتفاقی نیفتاد چون اساساً اتفاقاتی که در دانشگاه سینما تئاتر می‌افتد، سیستماتیک نیست بلکه موردی است. امیدوارم شرایطش بهتر شده باشد ولی فکر می‌کنم مشکلاتی که در دانشگاه سینما تئاتر وجود دارد خیلی محرز است و هم دانشجوها و هم اساتید به آن واقف هستند. مشکلاتش یکی دو مورد هم نیست و فقط به همین دانشگاه هم مربوط نمی‌شود. سیلابس‌های درسی خیلی خشک و فریز است و به درد الآن نمی‌خورد و هزار و یک مشکل دیگر هم وجود دارد. بنابراین آن‌چه که شما در مورد ریشه داستان‌نویسی در من پرسیدید، به دانشگاه مربوط نمی‌شود بلکه مربوط به یک انگیزه و اشتیاقی است که همچنان هم در من جاری است. من یک آدم قهوه‌خانه‌نشین هستم که به سمت آدم‌ها می‌روم برای غارت قصه‌هایشان. یعنی اگر آدم‌ها هم مشمول قانون کپی رایت می‌شدند، من هر روز باید به کلانتری می‌رفتم! ولیکن این حق به هنرمند داده شده که مواد و متریال خام توی کوچه و خیابان را از تابع و فانکشن خودش رد کند و با مجهولاتی که وجود دارد  عملیاتی انجام بدهد. من دارم این کار را انجام می‌دهم. می‌خواهم بگویم که ریشه داستان‌های من حتی در ادبیات داستان‌نویسی هم نیست، هر چند که مجنون داستان‌های ادبی ایران بودم. بنابراین قصه‌هایی که در فیلمنامه‌های من جاری است، قصه‌های کوچه و خیابان است. قصه ادبیات نیست.

ما در تهران فرهنگ کافی‌شاپ‌نشینی داریم و در بوشهر فرهنگ قهوه‌خانه‌نشینی. من فکر می‌کنم خیلی از اتفاقات فرهنگی در قهوه‌خانه‌های بوشهر رخ می‌دهد که شما در سه فیلم‌تان هم یک اشاره کوچکی به این موضوع کرده‌اید. 

بله. من به هنر در سطح، یعنی هنری که خیلی زندگی‌طور است و فاصله زیادی با زندگی و روزمره آدم‌ها ندارد بسیار علاقه‌مندم و همین‌ها باعث شد که یک مقدار سانتی‌مانتال‌ها از مغزم کنار بروند. کافه با خودش سانتی‌مانتالیسم دارد. یک دوز فرهیختگی دارد که معمولاً همان قاتلت می‌شود. توی قهوه‌خانه می‌توانید وارد صحبت دیگران شوید و اظهارنظر کنید ولی در کافه ابداً اجازه چنین کاری را ندارید. من به هر شهر و کشوری که می‌روم، دوست دارم یک قهوه‌خانه پیدا کنم و در آن‌جا بنشینم. قهوه‌خانه‌ها را دوست دارم چون آدم‌ها در آن بی ماسک می‌نشینند و حرف می‌زنند. اصلاً یک سری آدم‌های شکل از دست داده در قهوه‌خانه می‌نشینند؛ آدم‌هایی که نگران هیچ فرمی نیستند. در حالی‌که آدم‌ها وارد کافه می‌شوند تا یک فرمی پیدا کنند.   

شما فیلم "پاپ" را سال 92 ساختید. سه اپیزود این فیلم از چه زمانی برای‌ شما دغدغه شدند و چگونه شد که تصمیم گرفتید چنین فیلمی بسازید؟

یکی از اپیزودهای فیلم در مورد مهاجرت است که من خیلی اساسی‌تر از این درباره‌اش فکر می‌کردم. من به مدت 22 روز به کمپ‌ها و اداره‌های مهاجرت برخی کشورهای اروپایی رفتم و بسیار روی مسئله مهاجرت فکر کردم چون آزارم می‌داد و احساس می‌کردم این موضوع در درازمدت بحران‌زا می‌شود. موضوع مهاجرت برایم آنقدر حیاتی بود که فکر می‌کردم یک فیلم متمرکز در موردش کار می‌کنم ولی در نهایت در قالب یکی از سه اپیزود "پاپ" به آن پرداختم. یکی دیگر از اپیزودهای فیلم راجع به یک سری جریاناتی است که از سال 88 به بعد پیش آمد و هیچ‌کس ننشست بعضی مسائل را از هم جدا کند. من احساس کردم وظیفه سینما این است که یک پرداخت و نگاهی به این قضیه داشته باشد و به همین خاطر این اپیزود را هم در فیلم "پاپ" آوردم. کاراکترهایم را هم می‌بینید که آدم‌های عجیب و غریبی نیستند. عکس دوران نامزدی‌شان در مکه است. نه برانداز هستند و نه ضد دین. اما یک باگ‌های سیاسی، اجتماعی داریم که من لازم دیدم به آن بپردازم. اپیزود دیگر فیلم هم در مورد سیاه‌ها است. من فکر می‌کردم برخورد تبعیض‌آمیز با سیاه‌ها شوخی است ولی وقتی بازتابش را گرفتم، متوجه شدم در جغرافیایی مثل بوشهر چه آپارتایدی وجود دارد. ممکن است که نخواهند مثل آفریقای جنوبی در اتوبوس‌هایشان بین سیاه و سفید میله بگذارند ولی دل‌شان هم می‌خواهد میله نباشد و جدا بنشینند. این فان‌ترین اپیزودی بود که ساختم ولی وقتی در جامعه کوچک‌ خودم با آن مواجه شدم، یکی از دردناک‌ترین موضوعات شد.

رئالیسم جادویی در قصه‌های جنوبی به شکل عجیب و غریبی نفوذ دارد ولی ما در قصه‌های شما رئالیسم جادویی را به شکل دیگری می‌بینیم. شاید کاراکتر عمو فرج در قصه "پاپ" با آن خاستگاه‌های اجتماعی سیاه و سفید و آپارتاید که در کنار خیابان موسیقی جز می‌نوازد و خرجش را در می‌آورد، برای من به عنوان یک انسان پایتخت‌نشین یک جور رئالیسم جادویی به یک شکل دیگر است.

در این مورد خاص باید بگویم که من یک مقدار پستچی‌وار برخورد کردم. فرج آدمی است که فکر نان یک هفته زن و بچه‌اش است و آینده‌نگری‌های عجیب دو ساله و پنج ساله ندارد. آدمی است که دارد آنلاین زندگی می‌کند. آدم‌های نمونه فرج خیلی زیاد هستند. پس من در این مقوله هم هوش خیلی زیادی به خرج نداده‌ام. یکی دو نفر از دوستانم قصه چنین آدم‌هایی را باور نکردند که من آن‌ها را به بوشهر بردم و گفتم بروید در شهر بچرخید تا چنین آدم‌هایی را ببینید. آن‌ها رفتند و دیدند و بعد آن عزت و احترامی که در نظرشان داشتم را دیگر نداشتم چون حس می‌کردند من هیچ کاری نمی‌کنم. 

به خاطر این‌که احساس کردند قصه‌ای که شما می‌گویید موجود است؟

کاراکتر موجود است. کاراکتر از قصه مهمتر است. 

تنهایی کاراکترهای‌تان هم از واقعیت آدم‌های جنوب می‌آید؟ چون ما این تنهایی را در قهرمان "تنهای تنهای تنها" و همین‌طور در کاراکترهای دیگر فیلم‌هایتان هم می‌بینیم.

قهرمان اساساً یک موجود منفرد است.

ولی قهرمان‌های شما، قهرمان‌هایی نیستند که در بستری ساختارمند وجود داشته‌ باشند.

خیر. قهرمان‌های من در جهان داستان‌اند؛ آدم‌هایی منفرد، ضد کلیشه و با خصوصیات فردی. 

یکی از موضوعاتی که در آثارتان به آن می‌پردازید، موضوع مهاجرت است. این موضوع از کجا می‌آید؟ 

این دغدغه‌ و مسئله‌ای است که من برای این سرزمین دارم چون 80 درصد مهاجرهای ما کسانی هستند که ایده‌آل‌های زیادی در ذهن‌شان دارند و قدر حیات را می‌دانند و فکر می‌کنند که نباید انرژی و ایده‌آل‌هایشان هدر برود. حق هم دارند چون واقعاً مقدار زیادی از این انگیزه‌ها و ایده‌آل‌ها هدر می‌رود. در فیلم "پاپ" هم کاراکتری را داریم که مهاجرت می‌کند. آن پسر جوان در بوشهر که در محل استخراج نفت و گاز است، کارش این است که برای همسایه‌ها کپسول و پیک‌نیک پر می‌کند. در نتیجه ما به او حق می‌دهیم چون رفتنش از سر لوس‌بازی نیست. من به عنوان عضوی از این سرزمین که دلم می‌خواهد یک خشتی روی خشتش گذاشته شود، مسئله مهاجرت اذیتم می‌کند و دوست ندارم آدم‌ها از این کشور بروند. این دل‌مشغولی وطنی و ترسی است که از آینده این سرزمین دارم. اگر کشور را یک کشتی فرض کنیم، یکی از سوراخ‌هایش مهاجرت است. فکر می‌کنم مهاجرت از ایران تا 20 سال آینده مد است چون الآن می‌بینیم آدم‌هایی که فکر می‌کنند خیلی برای این سرزمین مهم هستند، بچه‌شان را در خارج از کشور به دنیا می‌آورند . این آدم‌ها هیچ‌وقت بلند نمی‌شوند در صف اول مردم بایستند و برای مردم یک کاری انجام بدهند چون یک آپشنی دارند که خرجش یک بلیت  است. وقتی چنین اتفاقی در میان سلبریتی‌ها می‌افتد، یعنی تا 20 سال مد بودنش را در جامعه حفظ می‌کند. پس ما از الآن تا 20 سال آینده را باخته‌ایم و هر کاری که می‌خواهیم انجام بدهیم برای سال بیست و یکم است. 

این ماجرا را در یک اشل کوچکتر هم می‌توانیم ببینیم. منظورم روستایی‌هایی است که دارند به شهر مهاجرت می‌کنند و یا شهرستانی‌هایی که از شهرهای خودشان به تهران می‌آیند و پایتخت‌نشینی را ترجیح می‌دهند.

فرقش این است که این اتفاق در داخل خود سیستم کشور می‌افتد. دغدغه من مهاجرت به خارج از کشور است؛ جایی‌که یک آدم همه امکانات ذهنی، مالی و هنری‌اش را با خودش از کشور می‌برد و کشور نمی‌تواند از حضورش منتفع شود. 

در یک گفت‌وگویی خواندم که شما گفته بودید فیلم‌هایتان بومی نیستند. این درست است که موضوعاتی مثل مهاجرت، عشق و فقدان عشق یک سری مسائل جهانی هستند ولی این اتفاقات در فیلم‌های شما در یک اقلیم خاص اتفاق می‌افتد و شما آن‌ها را اقلیمی می‌کنید. مثلاً قصه عمو فرج حداقل با آن روابطی که شما از آن خانواده نشان می‌دهید در هیچ کجای دنیا غیر از بوشهر نمی‌تواند اتفاق بیفتد. در مورد فیلم‌های دیگرتان مثل "تنهای تنهای تنها" و "آه ای عبدالحلیم" هم همینطور است. بنابراین اگر بخواهیم از این بعد به فیلم‌هایتان نگاه کنیم، می‌توانیم بگوییم که فیلم‌هایتان اقلیمی هستند. خودتان چه نظری دارید؟

فیلم‌های من صددرصد اقلیمی هستند. گاهی پیش آمده که در یک گفت‌وگوهایی از من پرسیده‌اند که "آیا فکر نمی‌کنید مسئولین نسبت به فیلم‌های بومی کم‌توجه هستند؟"، که من در جواب می‌گویم مسئولین اصلاً وظیفه‌ای ندارند که بخواهند توجه بیشتری به این فیلم‌ها نشان بدهند. یا خیلی وقت‌ها پیش آمده که جلوی من فیلم‌های آپارتمانی را مسخره می‌کنند تا من خوشحال  در مقابل این سؤال‌ها پاسخ دهم اما من در برابر سینمای بومی موضع می‌گیرم وگرنه فیلم‌های من بی‌شک بومی هستند.  

 

احسان عبدی پور

اشاره کردید که کاراکترها و قصه‌هایی که روایت می‌کنید، قصه‌هایی است که در واقعیت وجود دارد و شما به عنوان یک رهگذر آن‌ها را می‌شنوید و شاید کپی‌برداری می‌کنید اما به هر حال دراماتیزه کردن این قصه‌ها خیلی مهم است. ما قبلاً قصه‌های منیرو روانی‌پور، احمد محمود، صادق چوبک و نویسنده‌های دیگر را خوانده‌ایم اما برای من جالب است که قصه‌های شما ربطی به قصه‌های منیرو روانی‌پور یا احمد محمود ندارند. آدم‌های قصه‌های شما دارند در دهه 90 شمسی زندگی می‌کنند. شاید ریشه‌هایشان، ریشه‌های بومی بوشهر است ولی آدم‌های زنده امروزمان هستند. مثلاً در اپیزود اول فیلم "پاپ"، قصه هستی و نامزدش علی اصلاً نمی‌تواند در تاریخی غیر از تاریخ بعد از سال 88 اتفاق بیفتد. این یعنی انتخاب قصه‌ها و دراماتیزه کردن آن‌ها در نهایت به خود شما برمی‌گردد.

طبیعتاً قصه‌ها از صافی ذهن من هم رد می‌شود. هر چقدر هم که از دانشگاه سینما تئاتر بد بگویم، به هر حال آن‌جا یک ساختارهایی را به من شناسانده است. پس طبیعتاً آن دراماتیزه کردن وجود دارد، کما این‌که هر هنرمند دیگری هم مواد خامش را ورز می‌دهد. من هم احساس می‌کنم ادویه‌جات و لهجه خودم را دارم و لهجه خودم را به قصه‌ها می‌دهم. فکر می‌کنم الآن یک جوری شده که اگر فیلم بعدی را بسازم، بدون نگاه کردن به تیتراژ بشود حدس زد که من فیلمنامه را نوشته‌ام. در مورد داستان‌هایی که می‌نویسم هم همین‌طور است. این نه تعریف است و نه چیزی است که بخواهم سر آن عقب‌نشینی کنم.

یعنی امضای خوتان را پای آثار می‌گذارید؟

به نظرم هر کسی کم و بیش امضای خودش را دارد ولی چون قضیه من یک مقدار در مبحث اگزوتیک مطرح می‌شود، تفاوتش فاحش‌تر است و مخاطب را زودتر به نتیجه می‌رساند که فیلم متعلق به چه کسی است. از آن‌جایی که تعداد فیلمسازهای بوشهری محدود است، پیدا کردن فیلم من کار سختی نیست. 

یک نکته دیگر در مورد فیلم‌های شما وجود دارد که فیلم‌هایتان در بوشهر اتفاق می‌افتد ولی خیلی توریستی به بوشهر نگاه نکرده‌اید. با من موافقید؟

کاملاً. من از این نگاه توریستی خیلی متنفرم. و هیچ‌وقت دنبالش نبوده‌ام.

احساس می‌کنم شما به قصه وابسته‌تر هستید تا فرم.

بله. مادرم همیشه می‌گوید قصه‌هایی که تعریف می‌کنی خیلی از فیلم‌هایت بهتر است. تلحویاً می‌گوید کارگردانی‌ات افتضاح است (با خنده). به نظرم حرفش درست است. البته در فیلم جدیدم دارم بیشتر روی فرم متمرکز می‌شوم. همیشه این‌طور بوده که تا فیلمنامه تمام شده، تولید فیلم شروع شده است ولی در مورد فیلم جدیدم برای اولین بار بین نوشتن فیلمنامه با تولید فیلم فاصله می‌افتد. 

در فیلم "تیک آف" بعد از دو فیلمی که در بوشهر با بازیگرهای بومی خود بوشهر کار کردید، به سراغ چهره‌ایی مثل مصطفی زمانی، رضا یزدانی و پگاه آهنگرانی رفتید. این به خاطر این نبود که بگویید من بلد هستم با بازیگران ستاره هم فیلم بسازم؟

لطفاً اسم آن فیلم را "آه ای عبدالحلیم" بنویسید. من در "آه ای عبدالحلیم" قبل از این‌که سراغ بازیگران چهره بروم، تمرین‌هایم را با بازیگرهای بومی شروع کرده بودم. پس اگر هدفم این چیزی بود که شما پرسیدید، همان ابتدا به سراغ بازیگران چهره می‌رفتم. در مورد آن فیلم مشورت‌های بسیار بدی به من داده شد و محیط فیلم کاملاً عوض شد. تجربه خیلی خیلی بدی بود. هرچند امروز بازیگران فیلم دوستان صمیمی من هستند. من رابطه‌ام با مصطفی زمانی دیگر هیچ فرقی با رابطه‌ام با ادریس برادرم  ندارد. از این جهت "آه ای عبدالحلیم" خیلی برای من دستاورد داشت ولی از این جهت که لهجه و جهان من با جهان آن‌ها زاویه داشت، یک مسئله عجیب و غریبی بود که به یکی از اتفاقات بد زندگی‌ام تبدیل شد.

جالب است که رضا یزدانی را به عنوان بازیگر آوردید، در حالی‌که رضا یزدانی می‌توانست به عنوان  کاراکتری به کار گرفته شود که می‌تواند بخواند.

فکر می‌کنم رضا یکی از بازی‌های خوبش را انجام داد. ما مصطفی زمانی را هم از آن کاراکتر چشم  روشن و خوشگل خارج کردیم. من آن روزهای مصطفی را دوست دارم و خودش هم آن روزها را دوست دارد ولی آدم‌هایی که نسبتی با جهان من نداشتند فضای مرا خراب کردند. در حالی‌که مصطفی زمانی و پگاه آهنگرانی حاضرند هر بار دیگر بدون رد و بدل شدن یک ریال پول  با من همکاری کنند. 

آدم‌هایی که این جهان را برای شما تعریف کردند، الآن نظرشان در مورد آثار شما تغییر کرده است؟

هیچ ارتباطی با آن‌ها ندارم و نخواهم داشت. 

بنابراین در فیلم‌های بعدی‌تان هم همچنان قصد دارید همین رویه را ادامه بدهید و به سراغ چهره‌ها نروید؟

من الآن می‌خواهم فیلمی کار کنم که یک سوپراستار در آن حضور دارد ولیکن از جهان من هیچ فاصله‌ای ندارد. یک آدمی است که از من جنوبی‌تر است و در عین حال سوپراستار هم هست.

فکر می‌کنید علت این‌که این همه سال فیلم "پاپ" توقیف شد چه بود؟

ما دچار تورم قوانین هستیم و این تورم قوانین دست و پای مرا سر فیلم "پاپ" گرفت. من باید بپذیرم که یک فیلم بدون پروانه ساختم که هر توضیحی در مورد آن قانونی است ولی بحث من سر آن قانون است که این‌قدر متورم است که نمی‌شود از آن  رد شد و حتی نمی‌توان با پول و آورده‌های خود بدون هیچ درخواستی یک فیلم ساخت. بنابراین اولین مواجهه‌هایی که با "پاپ" شد این بود که می‌گفتند اصلاً این یک فیلم قاچاق است که باید دور ریخته شود. پس ما مدام روی این فیلم آب ریختیم تا طاهر شود که این خیلی زمان برد. از طرفی من منتظر بودم که این فیلم یک اکران گسترده داشته باشد و این هم اکران فیلم را برای مدتی به تأخیر انداخت تا این‌که بالأخره امسال فرصت اکران آن را به دست آوردیم. 

اصلاحاتی که انجام شد چند دقیقه از فیلم را کوتاه کرد؟

اصلاحات فیلم 17 مورد است! اگر چهار دقیقه از یک بخشی از فیلم‌تان در بیاید، شما می‌توانید یک کارهایی انجام بدهید ولی وقتی 17 مورد اصلاحیه می‌خورد، حتماً یک ریزش‌هایی خواهید داشت. 

احسان عبدی پور

فکر می‌کنم بیشترین ضربه به اپیزود اول زده شده است.

بله. اصلاً کاراکتر پسر نابود شده است. یک جاهایی الکن است و اطلاعاتی که داده می‌شود با هم هماهنگ نمی‌شوند. با این حال من بین اکران شدن و اکران نشدن فیلم، اکران شدن را انتخاب کردم.

فیلم شما در کشورهای مختلف هم به نمایش درآمد. نسخه اکران‌های خارجی هم با اصلاحات مواجه شد؟

خیر. وقتی به من پروانه اکران خارجی را دادند، هنوز اصلاحات این‌چنینی اعمال نشده بود. یک پروانه به من دادند و گفتند که می‌توانی 6 ماه در فستیوال‌های خارجی شرکت کنی. آن موقع کسی دست به فیلم‌ نزده بود. یادم می‌آید در یک جلسه نقد و بررسی در برزیل از من پرسیده شد که در کشور شما اجازه می‌دهند چنین فیلم‌هایی بسازید؟ گفتم بله. آن موقع فیلم هنوز اصلاحات نخورده بود و من دروغی هم نگفتم. این چقدر بهتر بود تا این‌که من به آن‌جا بروم و گریه کنم که فیلم اصلاحیه خورده است!

"پاپ" نسبت به دو فیلم قبلی‌تان تم عاشقانه بیشتری دارد. اصلاً قصه عشقی است که انگار به نتیجه هم نمی‌رسد. خیلی شرقی است چون معمولاً عشق‌ها در قصه‌های شرقی به سامان نمی‌رسند. یا به مرگ منتهی می‌شوند و یا به جدایی. 

درست است. اصلاً در شرق دوره عاشق بودن مهم‌تر از خود وصال است. شاید حتی فراق از وصال جذاب‌تر باشد. وصال، 5 تا 10 صفحه آخر قصه‌ها است و هیچ نقشی هم در ملودرام کردن و دراماتیک کردن قصه‌ها ندارد.

قصه هستی و علی هم بیشتر از این‌که بخواهد نگاه سیاسی داشته باشد، یک عاشقانه تلخ است.

به هر حال قصه سیاسی نباید تحت یک شعار اتفاق بیفتد. قصه سیاسی در لباس یک قصه ملودرام، کمدی یا هر چیز دیگری اتفاق می‌افتد. این اتفاق خیلی رایج است.

لوکیشن خانه هم خیلی در قصه‌تان تأثیر دارد. تمام قصه‌هایی که در لوکیشن آن خانه اتفاق می‌افتد به ما نشان می‌دهد که این‌ها در یک موقعیت بسیار تنگ و در یک فشار عجیب هستند و انگار نمی‌توانند خودشان را از آن فشار رها کنند.

بله کمک کرده است. در کل باید یادی از فیلمبردار "پاپ" کنم. محمد آلادپوش در خدمت‌ترین فیلمبرداری است که تا به حال دیده‌ام. فیلمبرداری و نورپردازی آن خانه خیلی سخت بود. ما گاهی آن‌قدر نور می‌دادیم که نورپردازی از بین برود. بعضی وقت‌ها 12 کیلو نور می‌دادیم تا اندازه یک لامپ صد نور در بیاید! دوربینی که محمد آلادپوش داشت هم خیلی سنگین بود و من نمی‌دانستم دوربین این‌قدر سنگین است. روز هفتم یا هشتم متوجه این موضوع شدم و تعجب کردم که محمد آلادپوش چطوری این وزن را تحمل می‌کند و چرا چیزی نمی‌گوید. او  کاراکتر خیلی خاصی برای فیلم داشت و باید هر بار از او یاد کنم. قرارداد من با محمد آلادپوش با تمام جزئیاتش در مدت 30 ثانیه در مکالمه تلفنی من از بوشهر با او در تهران بسته شد. 

نازنین مفخم چه زمانی به گروه‌تان اضافه شد؟

همان شبی که با محمد آلادپوش صحبت کردم، با نازنین مفخم هم صحبت کردم و به توافق رسیدیم. من فیلم قبلی‌ام را هم در دفتر خانم مفخم تدوین کرده بودم. درست است که با آقای دهقان کار کرده بودم ولی در دفتر با خانم مفخم آشنا بودم. ایشان هم خیلی به فیلم کمک کردند.

موسیقی در زندگی مردمان جنوب خیلی تأثیرگذار است. در موسیقی این فیلم کمتر از سازهای جنوبی استفاده‌ کرده‌اید و اصلاً به سمت موسیقی جز رفته‌اید. موسیقی جز را بر چه اساسی انتخاب کردید؟

اولین اتفاق این بود که کاراکترها به کنار خیابان بروند و نوازندگی کنند. در بوشهر اگر کسی به کنار خیابان برود و نی‌انبان و تنبک بزند، کسی به او پول نمی‌دهد چون نی‌انبان و تنبک را در هر مجلس کوچک و بزرگی می‌نوازند. بنابراین باید یک موسیقی دیگری را بنوازند. از طرفی، ما تا می‌گوییم سیاه و موسیقی، کلمه سومی که به ذهن‌مان می‌ رسد، جز است. از این نظر فکر می‌کنم در مورد موسیقی انتخاب درستی داشتیم. ضمن این‌که من این گروه را با همین ترکیب ساز در رم دیده بودم. البته آن گروه به جای ساز کوبه‌ای، ساز آکاردئون داشت ولی بقیه سازها همین بودند. از آن گروه عکس گرفته بودم و لذتی که از آن برده بودم همیشه همراهم بود. 

شخصیت محوری هر سه اپیزود فیلم، عمو فرج است که غلام‌رضا فرج‌زاده آن نقش را بازی می‌کند. عمو فرج آدمی است که راجع به نژادپرستی حرف دارد و از طرفی می‌خواهد حرف‌هایش سیاسی نباشد. موسیقی می‌داند و یک جایی به شدت روشن‌فکر است. رفتارهایی که نسبت به پسر و همسرش دارد هم خیلی جالب است. ما یک جاهایی می‌گوییم شاید عمو فرج نسبت به همسرش رفتار مهربانانه‌ای نداشته باشد اما در ادامه می‌فهمیم که اتفاقاً تمام زندگی‌اش را برای معالجه همسرش گذاشته است. غلام‌رضا فرج‌زاده و همین‌طور شخصیت عمو فرج را چطور پیدا کردید؟

غلام‌رضا فرج‌زاده در فیلم "تنهای تنهای تنها" هم حضور داشت. او  از یک نسل قدیمی و باشکوه تئاتر بوشهر آمده است؛ نسلی که بین سال‌های 50 تا 56 در تئاتر ایران برند بود. آقای فرج‌زاده، آقای ایرج صغیری و دیگر هنرمندان آن نسل تئاتر در بوشهر خیلی کارها را با خودشان به جشن هنر شیراز، تئاتر شهر و تماشاخانه سنگلج بردند و ماهانه روی صحنه بودند. اما کاراکتر عمو فرج  را من از مجموعه آدم‌های این تیپی در جامعه ساخته‌ام و ممکن است میکسی از چند آدم باشد. 

یک شخصیت جذاب دیگر هم دارید که کمتر به آن اشاره شده است. منظورم کاراکتری است که همراه با عمو فرج گیتار می‌زند و مدام دارد در مورد بوکسور بودنش دروغ می‌گوید.

آن شخصیت در عالم واقع هم بوکسور بوده است ولی نه در آن حد و سطحی که می‌گوید. یک خاطره‌ای را می‌گوید که یک‌دفعه می‌بینید 300 نفر را در یک سالن زده است! من آن کاراکتر را همان‌طور کامل  وارد فیلم کردم.

یکی از سکانس‌های جالب فیلم‌تان هم سکانس مربوط به شورای سیاهان است که در کشتی اتفاق می‌افتد. شورای سیاهان واقعاً در بوشهر وجود دارد؟

نه به این شکل. شاید ریش سفید‌ها دور هم جمع شده‌اند و با هم یک صحبتی انجام داده‌اند ولی آن  سکانسی است که من ساختمش. 

این سؤال را از این جهت می‌پرسم که آدم‌های آن شورا خیلی سازمانی و برنامه‌ریزی‌شده صحبت می‌کنند. 

به خاطر این‌که ارجاع‌ها خیلی ارجاع‌های درستی است. 

احسان عبدی پور

اشاره کردید که تبعیض نژادی در شهرهای متمدن دنیا مثل بارسلونا، میلان یا لیورپول هم وجود دارد ولی برای ما که به عنوان توریست به بوشهر وارد می‌شویم و مردم مهمان‌نواز این شهر را می‌بینیم، تعجب‌برانگیز است که در بوشهر هم تبعیض‌ نژادی وجود داشته باشد. هضم این موضوع برای ما سخت است.

خود من فکر می‌کردم همه‌اش خیال است. یک جمله در فیلم وجود دارد که می‌گوید ما در بوشهر اگر آینه سر راه‌مان نباشد، رنگ پوست‌مان یادمان می‌رود. این‌ها تصورات من موقع ساختن فیلم بود ولی بعد از فیلم فیدبک‌های عجیبی گرفتم. در بوشهر کسی به کسی نمی‌گوید سیاه. الآن هم اگر نگاه کنید، تبعیض نژادی در بوشهر نمود بیرونی ندارد ولی به نظرم در ته ذهن سفیدها هست که نمی‌خواهند در تصویری که از بوشهر می‌دهیم رنگ سیاه هم باشد. در صورتی‌که یک نسبت قابل توجهی از جمعیت بوشهر و فرهنگ و آداب این شهر در دست سیاه‌ها است. خیلی از آدم‌هایی که از بوشهر در خاطرات ما هستند، سیاه هستند. اگر شما "بخشو" را در نوحه‌خوانی بوشهر بشناسید، می‌دانید که  یک آدم سیاه تام و تمام است. یا سنج و دمام سوغات سیاهان به جنوب ایران و علی‌الخصوص بوشهر است. با این وجود الآن آدم‌هایی که قطعاً آدم‌های فرهیخته بوشهر نیستند سخت‌شان است که یک نفر در تهران فکر کند که بخشی از بوشهری‌ها سیاه هستند. در صورتی‌که به نظر من آناتومی، رفتار، مدل حرف زدن و بقیه ویژگی سیاه‌ها خیلی جذاب است. 

اپیزود آخر "پاپ" که در انگلستان اتفاق می‌افتد یکی از تلخ‌ترین اپیزودهای فیلم است. زمانی که یک پسری به نام توماج عاشق یک قهرمان قایق‌سواری زن است و تمام تلاشش را می‌کند که به وصال او برسد. توماج حاضر است رکورد بشکند و 20 و چند کیلومتر در دریای مانش (بین انگلستان و فرانسه) شنا کند ولی در نهایت متوجه می‌شود دخترک به او خیانت کرده است. این هم شاید یک قصه غریب باشد. 

اولین بازخورد عجیب و غریبی که من در مورد این اپیزود گرفتم این بود که دارم مسیحیت را تبلیغ می‌کنم! اصلاً آن آدم‌ها کاریکاتور هستند. آن آدمی که دارد مسیحیت را آموزش می‌دهد هم کاریکاتوری آموزش می‌دهد. 

آن جمله‌ای که برادر کوچک‌تر توماج به او می‌گوید خیلی جالب است. می‌گوید "تو تمام این فرهنگ را می‌خواهی رها کنی و بروی...

فقط به خاطر این‌که در کشورشان راهت بدهند. می‌خواهی بوشهری‌ها را بی آبرو کنی." در اصل یعنی می‌خواهی ایرانی‌ها را بی‌ آبرو کنی. 

واقعاً عشق در سال 97 قدرت این را دارد که آدم تمام چیزهایی که دارد را فراموش کند و برود؟

قطعاً. البته این‌ها فقط به صرف عشق نمی‌خواهند بروند. این‌ها یک گروه و شبکه‌ هستند که می‌خواهند بروند. برنامه‌شان رفتن است و دلیلش فقط عشق نیست. برنامه از اساس رفتن بوده ولی عشق هم آن‌جا هست.

فکر می‌کنید جوان امروزی در سال 97 شنا کردن تمام طول دریای مانش به خاطر عشق را باور کند؟

متوجه منظورتان هستم ولی عشق همیشه استثنائات خودش را دارد. عشق  مفهوم باشکوهی است که ممکن است از کمیتش کم شود ولی من فکر می‌کنم تا آخر حیات بشر چنین عشق‌هایی هم وجود دارند.

چرا آدمی مثل هستی برای آزادی موقت نامزدش حاضر است که حتی طلاهای هم‌کلاسی‌هایش را به تمهیدات مختلف بگیرد و بفروشد؟

به هر حال حضور علی در زندان به شمارش معکوس افتاده و هستی می‌خواهد او را به طریقی بیرون بیاورد. منطق هستی هم این است که به موقعه‌اش پول هم‌کلاسی‌هایش را می‌دهد.

ولی اقدام هستی خیلی اقدام عجیبی است چون هم‌کلاسی‌هایش هم وضعیت خیلی خوبی ندارند که طلاهای آن‌ها را می‌گیرد.

بله. من این آدم‌های خاکستری را بیشتر از کسانی دوست دارم که یا خیر هستند و یا شر. زندگی‌ همین است. ما در اوج اخلاق‌گرایی یک کارهایی انجام می‌دهیم که شاید خیلی جالب نیست.

اتفاقاً فیلم "پاپ" مجموع آدم‌هایش خاکستری است. همه کاراکترها خاکستری هستند. نه سفید داریم و نه سیاه. آدم‌ها برای کارهایی که انجام می‌دهند هم توجیهات‌ خودشان را دارند.

یک بخشی از فیلم که به نظرم دستاورد من در این فیلم است، کاراکتر سربازی است که در اواخر فیلم می‌آید. همه هدف من در اپیزودها این بود که به آن سکانسی برسم که سرباز می‌گوید: می‌زنم ولی آرام. یعنی شلاق را به آن آدم می‌زنم ولی آرام. من همیشه حرفم این است که هیچ انقلابی ساختار قبل از خودش را درست نمی‌کند. به همین خاطر من هم نمی‌خواستم به یک‌باره همه بنیان‌ها از بین بروند. آن خودش یک افتضاح مطلق است. 

وضعیت تبلیغات فیلم "پاپ" به کجا رسیده است؟ چون ما در سطح شهر بنرهای این فیلم را نمی‌بینیم و در تلویزیون هم تبلیغات فیلم خیلی کم است.

تلویزیون خیلی تبلیغات عجیبی روی این فیلم کرد. منظور تلویزیون از 20 تیزر این است که بعدها نگویی ما به تو تبلیغات ندادیم و بروی تیزرهایت را به شبکه جم بدهی! یعنی فقط می‌خواهند لیبل این‌که پخش تیزر فیلم در تلویزیون ممنوع است را بردارند. من چون قرار است فیلم را بعدها در شبکه نمایش خانگی پخش کنم، تیزر فیلم را به تلویزیون دادم که شاید 4 نفر ته ذهن‌شان باشد و فردا روزی این تبلیغات به پخش خانگی‌ فیلم کمک کند. برخورد تلویزیون با یک فیلمی که دغدغه‌های فرهنگی دارد و از یک جای دور دستی خارج از مدیوم رایج تولید شده است خیلی عجیب است. . بقیه حرف‌هایم نق است که اصلاً نمی‌خواهم نق بزنم. بگذریم.

عنوان "پاپ" معانی مختلفی را توی ذهن مخاطب به وجود می‌آورد. چطور شد که این عنوان را برای فیلم‌تان انتخاب کردید؟

به نظرم اسم بدی نیست. از اول هم اسمش همین بود. یک زمانی سازمان فرهنگی و هنری شهرداری می‌خواست با ما مشارکت کند که گفتند این اسم را بردارید چون برای سازمان ما خوب نیست ولی وقتی همکاری‌شان با ما کنسل شد، فیلم با همین نام "پاپ" ادامه داد.

در "آه عبدالحلیم" آدمی را داریم که خواننده است و راک می‌خواند. در "پاپ" آدم‌هایی داریم که می‌توانند به راحتی سنج و دمام بنوازند. فیلم "تنهای تنهای تنها" هم در یک جایی اتفاق می‌افتد و قصه‌ای را روایت می‌کند که در آن به شدت می‌شود از سازهای توریستی استفاده کرد. اما شما در هر سه فیلم، در بخش موسیقی ضد خود فیلم عمل می‌کنید. چرا این اتفاق می‌افتد؟

این هم به همان پرهیز از نگاه توریستی برمی‌گردد که در موردش صحبت کردیم. 

در سریال‌ "آرماندو" هم موسیقی هست؟

در سریال که ساز را نمی‌شود نشان داد ولی در یکی دو جشن موسیقی زنده آورده‌ام. سریال را من ننوشته‌ام.

شما معمولاً متن‌های‌تان را خودتان می‌نویسید. چطور حاضر شدید سریالی که خودتان ننوشته‌اید را کارگردانی کنید؟

خیلی اتفاقی شد. ما رفته بودیم که سریال "گرانباری" را کلید بزنیم و بحث سریال "آرماندو" پیش آمد. فیلمنامه‌اش هم کامل نبود ولی خب کار را شروع کردیم و پیش رفتیم.

فضای ذهنی نویسندگان به شما نزدیک است؟

خیر. سه نویسنده دارد که زیاد با هم نسبت ذهنی نداریم. 

تکلیف سریال "گرانباری" چه شد؟

"گرانباری" هنوز کلید نخورده است چون معادلات تلویزیون به لحاظ مسائل مالی پیچیده شده است. تلویزیون دارد اولویت‌بندی می‌کند. 

سریال در خارج از کشور تصویربرداری خواهد شد؟

بله. اصلاً قصه طوری است که باید در خارج از کشور فیلمبرداری شود.

احسان عبدی پور

چرا دیگر تئاتر کار نکردید؟

من هیچ‌وقت به طور جدی تئاتر کار نکردم. فقط در زمان دانشجویی‌ام در بوشهر فعال بودم و حتی به تهران هم کار آوردم ولی بعد از آن تمرکزم از روی تئاتر برداشته شد. البته تئاتر زیاد می‌بینم.

حوصله تئاتر کار کردن ندارید یا اصلاً نمی‌خواهید به تئاتر برگردید؟

خیلی دلم می‌خواهد تئاتر کار کنم. حتی به حمید آذرنگ و سجاد افشاریان هم گفتم که اگر امکانش پیش بیاید دوست دارم بیایم بازی کنم. من بازیگر نیستم ولی دوست دارم با دوستانم کار کنم.

اگر بخواهید به تئاتر برگردید و کارگردانی کنید، دوباره از قصه‌های جنوب استفاده می‌کنید یا سراغ چیزهای دیگر می‌روید؟

آن‌ کارها را انجام نمی‌دهم. به آنها فکر نکرده‌ام ولی می‌دانم که فرمال کار نمی‌کنم.

برادرتان، ادریس عبدی‌پور چقدر در فیلم‌هایی که به کارگردانی شما روی پرده می‌رود نقش دارد؟

ادریس پادشاه است (با خنده). من خیلی به ادریس ارادت دارم. خیلی زحمت می‌کشد. با کمترین امکانات  کارهای عجیب و غریب انجام می‌دهد. به طور مثال هواپیمایی که "در آه ای عبدالحلیم" داشتیم را ادریس برای ما گرفت. آن هواپیما دو یا سه روز در دست ما بود. ذهنیت ادریس یک ذهنیت عجیب است. یک کوچه را در محله چهار محل بوشهر تبدیل به یک مرکز ثقل کرده که عکاس، فیلمساز و... می‌آیند آن‌جا می‌نشینند. سال گذشته هم دیدیم که ویژه برنامه "کوچه فستیوال موسیقی" را در بوشهر برگزار کرد.

چرا "کوچه فستیوال موسیقی" در تهران هیچ سر و صدایی نکرد؟ 

استقبال خوبی از آن شد و خیلی‌ها از جاهای مختلف به بوشهر آمدند، به هر حال اولین دوره این فستیوال بود. گروه‌های خوبی در این فستیوال اجرا کردند. من یادم است در زمان اجرای گروه "داماهی" جایی برای نشستن تماشاگران نبود. یک کار جالبی هم که انجام دادیم این بود که یک فراخوان دادیم که ساکنان بوشهر از تماشاگرانی که در بوشهر جایی برای استراحت نداشتند میزبانی کنند. 

یکی از کسانی که در "کوچه فستیوال موسیقی" اجرا کرد، رضا کولغانی بود که یکی از موزیسین‌های خوب جنوبی است. چطور در سه فیلمی که ساختید از رضا کولغانی استفاده نکردید؟

هر لحظه ممکن است این اتفاق بیفتد. آشنایی عمیق من با رضا کولغانی تازه شکل گرفته است. 

فراخوان "کوچه فستیوال موسیقی" به چه شکل است؟

ما سال گذشته گروه‌ها را خودمان انتخاب کردیم ولی امسال نمی‌دانم به چه شکلی خواهد بود. پارسال هر شب دو سئانس اجرا داشتیم و بعد گروه‌ها ساعت یازده و نیم شب توی کوچه می‌آمدند و ورکشاپ موسیقی برگزار می‌شد. فینال‌مان هم یک چیز عجیبی شد. سه گروه با همدیگر بداهه‌نوازی کردند. همه اجراها را فیلمبرداری کردیم که بعداً این فیلم‌ها منتشر می‌شود. ما امسال‌ در کوچه فستیوال موسیقی شاهد اجرای گروه‌های بین‌المللی هم خواهیم بود.

برای برگزاری این رویداد ساپورت مالی هم می‌شوید؟

به هیچ وجه. ما یک ریال از جایی کمک نگرفتیم. وقتی چنین ایونت‌هایی برگزار می‌شود، آدم به این ارگان و آن ارگان مراجعه می‌کند تا یک کمکی بگیرد ولی ادریس فستیوال را با پول جیبش برگزار کرد. ما کیفیت فستیوال را طوری بالا بردیم که بلیت‌فروشی بتواند هزینه‌های برگزاری فستیوال را تأمین کند که در نهایت هم توانستیم به نقطه سر به سر برسیم. برای شروع خیلی خوب بود. اما امسال می‌توانیم اسپانسر بگیریم.

بازیگرهای دو فیلم اول‌تان بازیگرهای محلی هستند ولی همه عوامل بیرونی مثل فیلمبردار، طراح صحنه، طراح لباس و... حرفه‌ای هستند. به این اعتقاد دارید که عوامل پشت صحنه حتماً باید حرفه‌ای باشند؟

بله. پشت صحنه شوخی‌بردار نیست. شما وقتی می‌بینید بازیگر بومی است، با یک نظرگاه دیگر به او  نگاه می‌کنید و انتظار ندارید مثل شهاب حسینی باشد ولی حتماً باید تصویر خوبی ببینید و صدای درستی بشنوید. بازی، دیالوگ و قصه مشمول قائده بومی بودن می‌شود ولی مسائل فنی نمی‌شود.

در مواجهه‌تان با عوامل پشت صحنه و بازیگرها چقدر به آن‌ها فرصت پیشنهاد می‌دهید و چقدر از پیشنهادات‌شان را می‌پذیرید؟

بسیار  پیش آمده که در مورد موضوعی پیشنهاد داده‌اند و من پیشنهاد آن‌ها را قبول کرده‌ام. من روز اول به بازیگران "آه ای عبدالحلیم" گفتم هر وقت پیشنهادی به ذهن‌تان رسید، آن را به من بگویید ولی اگر گفتم نه، دوباره تکرارش نکنید. من خیلی گاردم باز است و این‌طوری نیستم که بگویم فقط همین و ولاغیر. 

به عنوان سوال پایانی بگویید که در حال حاضر کاری آماده پخش و اکران دارید؟

سریال "آرماندو" را ساخته‌ام که منتظرم پخش شود. یک سریال 17 قسمتی است که ما آن را برای عید نوروز ساختیم.