به گزارش هنرآنلاین، به مناسبت سالروز زلزله رودبار و منجیل در سال ۱۳۶۹، جمعه ۱ تیر فیلم "بیدار شو آرزو" به کارگردانی کیانوش عیاری با حضور کارگردان فیلم، احمد مسجدجامعی، طیبه سیاوشی، علیرضا تابش، امیرحسین برمکی، شهریار مزیدآبادی، حسامالدین نراقی و علیرضا قاسمخان در تالار استاد شهناز خانه هنرمندان ایران به نمایش در آمد.
عیاری پس از نمایش فیلم از دشواریهای ساخت "بیدار شو آرزو"، افسوسهایش از نساختن فیلم پس از زلزله رودبار، علاقهاش به شهردار شدن، فیلم ساختن از زلزله طبس، نگاهش به فیلمسازی و واقعگرایی در سینما، نگاه مشترک با کیارستمی در علاقه به زندگی، دغدغه زلزله و.. گفت.
فیلمی تلختر از زلزله بم
عیاری در ابتدای صحبتهایش توضیحاتی راجع به ساخت "بیدار شو آرزو" ارائه کرد و گفت: عذرخواهی میکنم که این فیلم از خودِ زلزله بم تلختر است. "بیدار شو آرزو" چند جایزه از جشنواره فیلم دریافت کرد، اما همانجا هم گفتم که این فیلم برای عرضه در فستیوالهای داخلی و خارجی یا برای اکران عمومی ساخته نشده است. این فیلم را فقط به این منظور ساختم که آب خوش از گلوی مسئولان مرتبط با حوادث غیرمترقبه در کشور پایین نرود. زیرا ایران اساسا روی گسل مهیبی قرار گرفته است که بیشتر نقاط کشور را ترسناک میکند.
وی ادامه داد: پس از جشنواره فجر، اصلا اشتیاقی برای اکران آن نداشتم، صرفا بهدلیل حال و روزی که برای برخی تماشاگران پیش میآورد. ممکن است تمام تماشاگران فیلمی را نپسندند و سالن را ترک کنند، این دموکراتیکترین نوع برخورد با فیلم است. اما خود من اغلب اوقات وقتی فیلم میبینم، بهویژه اگر کارگردان آن در سالن باشد، آن مکان را ترک نمیکنم. تماشاگر میتواند از سالن خارج شود اما نه به این شکلی که حال تماشاگر بد شود. چون در اینصورت همه چیز برای منِ کارگردان زیر سوال میرود؛ قرار است کسی بیاید فیلمی را ببیند، ولو راجع به یک واقعیت کاملا دردناک، و بعد حالش بد شود؟ از آنطرف قرار نیست من فیلم کمدی بسازم که حال تماشاگر خوب شود، چون آن هم تخصص فوقالعادهای میطلبد که حتی دشوارتر از این نوع فیلم ساختن است. خنداندن سالم و مقدس مردم کار بسیار دشواری است که گاهی اوقات ممکن است اتفاق بیفتد.
خجالت میکشیدم در بم فیلم بسازم
کارگردان "تازهنفسها" اضافه کرد: به هر حال در سال 82 که زلزله بم رخ داد، ما در حال تصویربرداری مجموعه تلویزیونی "روزگار قریب" بودیم که به ناگاه این اتفاق پیش روی ما گسترده شد. شش یا هفت روز بعد، با همان اکیپ مجموعه "روزگار قریب" راهی بم شدیم. قصد داشتم از نگاتیو استفاده کنم که بنیاد فارابی حدود 120 حلقه فیلم و دوربین 35 میلیمتری در اختیار ما گذاشت. در سه نوبت یک ماهه به شهر بم رفتیم و هر بار حدود 20 روز از محیط بم فاصله گرفتیم، صرفا به این دلیل که بچهها بیمار نشوند. تمام اعضای تیم بهمریخته بودند، بهویژه چون تقریبا همهی بازیگران فیلم "بیدار شو آرزو" به جز دو نفر یعنی مهران رجبی و بهناز جعفری، همه زلزلهزدههایی بودند که تمام هستیشان نابود شده بود.
عیاری در ادامه اظهار داشت: مثلا "امیرحسین"، یعنی پسر جوانی که نقش امدادگر هلال احمر را بازی میکند، 160 نفر از اعضای خانوادهاش را از دست داده بود و هیچیک از اطرافیان خانوادگیاش زنده نمانده بودند. زمانی که بر سر مزار آنها حاضر شدیم، چیزی حدود 50 متر لبه سیمانی شده را مشاهده کردیم که تمام آن درگذشتگان در آنجا خفته بودند. خود امیرحسین نمیدانست عزیزترین عزیزش در کدام بخش این لبهی 50 متری دفن شده است. "بیدار شو آرزو" در چنین شرایطی ساخته شد. ما در روزهای آغازین فیلمبرداری خجالت میکشیدیم که در مناطق شلوغ شهر بم فیلمبرداری کنیم؛ چطور میشود به آنجا رفت و راجع به و تکنیک بازیگری و صحنهآرایی صحبت کرد؟ پس در مکانهای خلوت بیابانی و دور از شهر یا روستاها فیلم را ضبط کردیم و در سفر بعد، قدم به قدم به شهر نزدیکتر شدیم. اوایل کار نیز متلکهایی میشنیدیم که شهر نابود شده و شما در حال ساختن فیلم هستید؟ اما این کار برای من آنقدر حائز اهمیت بود که فیلمبرداری "روزگار قریب" را به مدت 5 یا 6 ماه تعطیل کردم و در سه سفر یک ماهه روانه بم شدم.
وی افزود: "بیدار شو آرزو" با کمک مقدماتی بنیاد فارابی و با اندوختهای مختصر ساخته شد. چون گمان میکردیم آنجا از نظر خورد و خوراک و اقامت و.. شاید زیر نظر برخی ستادهای معین قرار بگیریم که این اتفاق نیفتاد و دچار بیپولی شدیم. ولی قصد نداشتم فیلمی برای عرضه در سینماها و اکران عمومی و مهمتر از اینها برای جشنوارهها بسازم. میتوانید این حرفها را باور نکنید و بپرسید در اینصورت چرا فیلم در جشنواره فجر شرکت و جایزه کسب کرد؟ به نظرم کمی بیمزهگی است اگر بخواهم مانع عرضه فیلم حتی در چند نمایش محدود در جشنواره شوم. در طول این سالها عدهای گمان میکردند "بیدار شو آرزو" دچار توقیف شده است که این مساله را رد میکردم و میگفتم تمایل چندانی برای عرضه آن ندارم. به دلیل حال و هوایی که احتمالا تماشاگران حاضر در این سالن نیز پس از تماشای فیلم دارند و اینکه تماشاگر چه ارتباطی با این فیلم برقرار میکند.
مهندسی در طبس و خاستگاه "بیدار شو آرزو"
عیاری سپس به بیان خاطراتی از ساخت فیلم مستند "بر مفرش خاک خفتگان میبینم" درباره زلزله طبس پرداخت و گفت: در سال 1357 وقتی زلزله طبس رخ داد، پنج یا شش روز بعد با یک دوربین 16 میلیمتری و تعدادی نگاتیو و یک ضبط صوت راهی مشهد و طبس شدم. در مشهد مهدی صباغزاده به من کمک کرد و دو نفره به طبس رفتیم و یک فیلم مستند سی دقیقهای به نام "بر مفرش خاک خفتگان میبینم" را ساختیم که نام آن برگرفته از یکی از رباعیات خیام بود و سال بعد از تلویزیون پخش شد. زمانی که در طبس بودم پیرمردی را دیدم که در کنار یک تل خاک بسیار منظم نشسته بود، گویی این تل خاک را برای ریلگذاری قطار آماده کرده بودند. آنجا پیش از زلزله کوچهای بوده که در اثر زلزله دیوارهای دو طرف روی هم ریخته و یک تل خاک حدودا یک و نیم متری بهوجود آورده بود. از او پرسیدم که چرا اینجا نشستهای؟ و گفت پسرم رفته بود نان بگیرد که به خانه برنگشت و حالا نمیدانم کجای این تل خاک دفن شده است.
کارگردان "آنسوی آتش" ادامه داد: من مشغول پرسیدن سوالاتی از او شدم که حالت مهندسی داشت؛ مثلا درباره قد پسرش، سرعت قدم برداشتنش، میزان شلوغی نانوایی در آن ساعت و.. . پس از یکی دو ساعت به یک حدس رسیدیم که مثلا ممکن است پسر آن پیرمرد در فلان نقطه گرفتار شده باشد و بتوانیم او را در آنجا پیدا کنیم. بلافاصله به ستاد معین آذربایجان شرقی رفتم و با زحمت و دردسر فراوان و با زبانبازی، یک لودر تهیه کردم. لودر شروع کرد به بیل زدن و شاید در ده یا پانزدهمین بیل، از بوی تعفن متوجه شدیم که پسر پیرمرد را یافتهایم.
عیاری اضافه کرد: این مهندسی برای من جذاب بود که با یکسری پرسش و پاسخ بتوانیم حدس بزنیم جنازه آن پسر کجا میتوانست باشد. شبیه به یکی از داستانهای کوتاه "کارل چاپک" نویسنده اهل چک، که پرسوناژ اصلی داستان با یک ماشین تصادف میکند و او اصلا پلاک آنرا به یاد نمیآورد و به یکسری حدس و گمان متوسل میشود و بالاخره از طریق برخی نشانهها و یک هوش کمی اغراقشده، پلیس موفق به کشف ماشین میشود. در طبس به نحوی احساس میکردم در وضعیتی مشابه پرسوناژ داستان "کارل چاپک" هستیم. فکر میکردم روزی روزگاری باید یک فیلم در ارتباط با زلزله و بر مبنای آنچه شرح دادم بسازم؛ یعنی قصد داریم جنازهای را پیدا کنیم و باید محل آنرا کشف کنیم. حرفهایم تلخ و بد است، اما آنها را بیان کردم تا به پایه و خاستگاه "بیدار شو آرزو" پی ببرید.
"زندگی و دیگر هیچ" و "بیدار شو آرزو"؛ زندگی ادامه دارد
کارگردان "خانه پدری" در بخش دیگری از صحبتهایش گفت: زلزله رودبار رخ داد و با خود فکر کردم اگر به سمت ساخت فیلمی راجع به زلزله بروم و مهندسی مورد اشاره در طبس را آنجا عرضه کنم، یکجور سوءاستفاده از یک فاجعه ملی اتفاق میافتد. زندهیاد عباس کیارستمی فیلم خود را ساخت و هیچگونه سوءاستفادهای از آن فاجعه ملی در کارش اتفاق نیفتاد. پس افسوس خوردم که چرا تردید کردم و گمان بردم که اگر فیلمم را بسازم کاری فرصتطلبانه کردهام و بهتر است این کار را نکنم. منتظر زلزله بزرگ بعدی نبودم، اما ایران ظاهرا در هر دهه شاهد یک زلزله بزرگ است. زلزله بم که اتفاق افتاد راهی شدم و نتیجهی آن شد "بیدار شو آرزو" که شاید از نظر نوع نگاه 180درجه با فیلم عباس کیارستمی متفاوت باشد. اما هر دو در هر حال یک مساله را مطرح میکنند: علاقه به زندگی و اینکه زندگی خواه ناخواه ادامه دارد. متاسفم که این حرفهای تلخ را درباره فیلمم مطرح کردم، چون جز این حرفها چیزی ندارم که راجع به "بیدار شو آرزو" مطرح کنم.
وی افزود: در زاگرب فستیوالی برای فیلمهای مستند بلند برگزار میشود و "بیدار شو آرزو" نیز بهعنوان فیلم مستند انتخاب شده بود. یعنی کوششی در ساخت این فیلم انجام شده بود که همراه بود با یک سماجت بیمارگونه مبنی بر اینکه مبادا یک صحنه نمایشی در فیلم باشد و آنرا از مسیر انتخابشده منحرف کند. همه چیز بر این اساس بود که از واقعگرایی تخطی نکنیم. واقعگرایی من هم نباید آنقدر بیمارگونه باشد که مبادا به سمت و سوی ناتورالیسم حرکت کنیم. یعنی یک نوع واقعگرایی که نه برای مستند کردن فیلم، بلکه برای انتقال حس و حال و فضای بم به تماشاگر در پیش گرفته شود و نه چیزی بیشتر از این. به هر حال یک پلان این فیلم هم واقعی نیست و همه چیز ساخته شده است.
سینما اسباببازی دوران بچگیام است
عیاری ادامه داد: شاید این اعتراف برای شما شوکهکننده باشد اما من هیچگاه به این فکر نمیکنم که چه چیزی میخواهم بگویم و فیلمی بر اساس آن بسازم. هرگز سابقه نداشته وارد این وادی شوم که بخواهم مبشر مسالهای باشم یا احساس رسالتی داشته باشم. شاید بپرسید مگر میشود کسی حرفی برای گفتن نداشته باشد و فیلم بسازد؟ بله، دستکم خودِ من یک نمونه آن هستم. هیچوقت نمیدانم در فیلمم چه میخواهم بگویم. شاید بپرسید پس چرا و چگونه فیلم میسازم؟ سینما برای من اسباببازی دوران بچگیام است. خوشبختانه جوری سرشته شدهام که حساسیتها و دغدغههایم ظاهرا بهدرد میخورند. من بر اساس این دغدغهها فیلم میسازم که شخصی و متعلق به خودم است. خیلی خوشحالم که دغدغههای شخصیام آنقدر به انزوای خودم مربوط نمیشود که برای دیگران بیمصرف باشد.
کارگردان "آبادانیها" اضافه کرد: دلیل این طرز فکر اینست که از بچگی فکر میکردم بهتر است شهردار شوم. وقتی چهارده ساله بودم در خیابانهای اهواز راه میرفتم و از خودم میپرسیدم چرا پیادهروها کج و کولهاند؟ چرا تیرهای چراغ برق اینطور هستند؟ چرا اطراف رودخانه کارون اینقدر بیریخت است و.. . آرزو داشتم شهردار شوم و حالا فیلمساز شدهام. بنابراین خوشبختانه کسی که بخواهد شهردار شود حتما دغدغههایی با حداقلِ ارزش نیز دارد. پس با شجاعت و اعتماد به نفس میگویم هیچوقت فکر نکردم که فیلمی برای فلان خلاء جامعه بسازم. به همین دلیل امروز از ساخت فیلم درباره مسائلی مثل فرار دختران، اسیدپاشی، فقر اجتماعی و.. گریزانم.
زلزله ملکه ذهن من است
عیاری در بخش دیگری از صحبتهایش گفت: "بیدار شو آرزو" را برای نمایش خدمات نهادهای مختلف پس از زلزله نساختم. این فیلم ندایی بود که من را جذب بم کرد. زمانی که ده سال سن داشتم و از نظر فنی فقط بلد بودم چراغ را روشن و خاموش کنم، رادیوی خانه را دستکاری کردم تا خبر یک زلزله دروغین را در جمع فامیل پخش کنم و برای من لذتبخش بود که برای چند دقیقه تلاطم خانواده را ببینم. این به معنای عشق به ویرانی و کشته شدن انسانها نیست، بلکه زلزله یا قطار دغدغه و وجود من است. طبیعی است که هر کس دغدغهای دارد و من هم به این موارد میپردازم. اگر این دغدغهها چیزی بهعنوان پشتوانه اجتماعی داشته باشند مایه خرسندی من است. پس در بم قصد نداشتم از خدمات نهادهای موجود فیلم بسازم و اصراری هم بر نمایش واقعیت نداشتم و به این نیت به آنجا نرفته بودم. اگر یک جوان هلال احمری را در فیلم میبینیم، جزو ملزومات داستانی بود که باید گفته میشد، نه به این دلیل که به من چنین چیزی گفته شده باشد.
وی ادامه داد: فیلمهای زیادی در ارتباط با حوادث غیرمترقبه مثل سیل، زلزله، گردباد و طوفان و.. در آمریکا و دیگر کشورها با رویکرد کاملا قهرمانانه ساخته شده است. این فیلمها با وجود امکانات فوقالعاده، در تصویر کردن کمکهای نهادهای دولتی الکن بودهاند. حتی به فرض موفق شدن در این کار، من چنین قصدی نداشتم و این به معنای تعارض با هیچ نهادی نبود. من مقید بودم به آنچه باید بیان میشد و بس.
عیاری در پایان گفت: مسئله زلزله ملکه ذهن من است، نه بهعنوان یک چیز شیرین بلکه بهعنوان امری دردناک؛ چطور ممکن است در ایران خانهها بر اثر زلزله فرو بریزند در حالیکه در ژاپن شاهد دهها برابر زلزله و زلزلههای شدیدتر هستیم و میزان خسارات انسانی تا این اندازه پایین است. این مسائل برای هر انسانی در هر سنی میتواند دغدغه و مشغله باشد. واقعا نمیدانم چرا به بم رفتم، انگار که طلبیده شده باشم.