به گزارش هنرآنلاین تئاتر «انسان، اسب، پنجاه، پنجاه» نمایشی است که یک بار از یازدهم مرداد تا سیویکم شهریور 1402 در سالن مولوی روی صحنه رفت. استقبال از این تئاتر خوب بود و همین امر کارگردان را مجاب کرد که بار دیگر این نمایش را از بیستوسوم مهر تا بیستوپنجم آذر در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه ببرد. طراح و کارگردان این تئاتر مرتضی اسماعیلکاشی است که به همراه هاله مشتاقینیا متن این نمایشنامه را نیز با نگاهی به نمایشنامه «زیک و زاک» یا همان «کله گردها و کله تیزها» نوشته برتولت برشت به ترجمه کمال الدین شفیعی نوشتهاند.
این تئاتر که یک تئاتر پر بازیگر به شمار میرود، داستان کابوس زن و مردی را روایت میکند که تنها بازماندگان یک اردوگاه مرگ هستند و حالا پس از گذشت سالها وارد آن اردوگاه شدهاند. اردوگاه اکنون تبدیل به موزه شده و این زن و مرد با دیدن اشیا به جا مانده از آن زمان، به یاد خاطرات تلخ گذشته میافتند و آن اتفاقات مثل یک کابوس جلوی چشمشان تکرار میشود. نمایش پر از دیالوگهای نمادین است. حتی برخی از اشیا نیز به صورت نمادین در کار استفاده شدهاند و دارای مفهوم هستند. مثل شاخه گل سرخ مفتولی و سرد که بین این دو بازمانده رد و بدل میشود.
در خلاصه داستان «انسان، اسب، پنجاه، پنجاه»آمده: درهای ساختمان موزهای که سالها پیش اردوگاه مرگ بوده به روی زن و مردِ بازیگری باز می شود. این دو تنها بازماندگانِ آن قربانگاه هستند که از آن جا فرار کرده بودند. ارواحِ کشته شدگان که بازیگرانی بودند با فعالیتهای ضدفاشیستی، فراخوانده میشوند و در جهانی وهمآلود نمایشی را که مجبور بودند زیرِ شکنجه بازی کنند تا زنده بمانند، دوباره جان میگیرد.
این نمایش تراژدی که از ایده اصلی نمایشنامه برشت الهام گرفته شده، به مفاهیم سخت و تلخ دنیای بشری پرداخته است؛ جایی که اخلاق و انسانیت بشر فراموش شده و چهره خشن و قلب سنگی او جهان را پیش میبرد و ظلم و مخدوش کردن حقایق تبدیل به یک رویه میشود. جایی که عدالت در کنار یک علامت سوال در ذهن همه ظاهر میشود.
هاله مشتاقینیا، یکی از نویسندگان نمایشنامه «انسان، اسب، پنجاه، پنجاه»، در پاسخ به این سوال که چه میزان از متن برگرفته از نمایشنامه برتولت برشت است و چقدر از آن برآمده از ذهن خودشان است گفته: در متن برشت، این تقسیمبندی خودی و غیرخودی (زیک و زاک) در قالب شخصیتهای متعدد و داستانهای فرعی مختلف در روایتی خطی آمده که ما تنها در لایه اولیه متن خودمان، یک خط اصلی را برگزیدیم و سایر شخصیتها و خطوط دیگر داستانی را حذف، موقعیتهایی دراماتیک را انتخاب و یا اضافه کردیم و در ساختاری مدرن، دیالوگهایی از نو نوشتیم. متن برشت با آن که به زمان و مکان خاصی اشاره نمیکند، نشانگرِ فئودالیسم و نظام ارباب - رعیتی است، اما ما تلاش کردیم از آن فراتر رفته و با مستندات جنگهای جهانی و... آن را به عصر امروز تعمیم دهیم.
طراحی صحنه و لباس و گریم خوب بازیگران به قوت کار کمک کرده بود و باعث شده بود صحنههای سورئال جذابی را در طول نمایش شاهد باشیم. وجود دیوارهای شیشهای که در طول نمایش هم نماد گورهای دستهجمعی بود و هم جایی اتاقهای گاز را بازنمایی میکرد و هم وهم و خیال پسر جوانی که ارباب بود ولی به اعدام محکوم شده بود را به نمایش میگذاشت. بازی و اجرای پرفورمنس بازیگران نیز ستودنی بود. همه اینها دست به دست هم داده بودند تا شاهد یک تئاتر دیدنی باشیم و حتی گاهی شک کنیم این صحنهها ضبط شده و دستکاری شده با کامپیوترند یا واقعا بهطور زنده در حال اجرا شدن جلوی چشمان ما هستند!
همانطور که گفته شد دیالوگها بسیار نمادین و دوپهلو بودند. این کار از صریحگویی آنها جلوگیری کرده بود، مخاطب را با تئاتر همراه کرده بود، به بیان هنریتر محتوا کمک کرده بود و البته به گرفتن مجوز هم! اما پشت سر هم شنیدن دیالوگهای مفهومی که برای فهمیدن هر یک نیاز به حلاجی کردن متن است ممکن است مخاطب را زود خسته کند. لذا این تئاتر از جمله نمایشهایی است که مخاطب خاص و حرفهای تئاتر را بیشتر جذب میکند.
«انسان، اسب، پنجاه، پنجاه»با ریتم خوبی همراه بود و اجازه خسته شدن به مخاطبی که با این ژانر و این سبک از تئاتر ارتباط برقرار میکند را نمیداد. بازیگران با صدای بم و کوبنده باید صحبت میکردند تا به خوبی حس را به مخاطب منتقل کنند. در این زمینه هم مانند اجرای پرفورمنس موفق بودند. اما متاسفانه سیستم صوتی در پردیس تئاتر شهرزاد و صدای بم بازیگران باعث میشد تا دیالوگها توسط مخاطبان بهطور واضح شنیده نشوند.
در انتها باید گفت تئاتر «انسان، اسب، پنجاه، پنجاه» نمایشی بود که اجرای سخت و سنگینی داشت و تقریبا هیچ چهره معروفی در آن بازی نکرده بود. اما بازیگران جوان و تازهکاری که آقای اسماعیلکاشی برای بازی در این نمایش انتخاب کرده بود، بسیار حرفهای و خوب به ایفای نقش پرداختند و علاقهمندان به این هنر را به آینده تئاتر امیدوار کردند.