گروه سینما هنرآنلاین: نام فیلم عنوان پرسشی است که هم مخاطب و هم اطرافیان نقش اول فیلم از او دارند: «چرا گریه نمیکنی؟». پرسشی که البته نویسنده برای آن یک پاسخ سطحی در داستان جاساز کرده که همان مرگ برادرش است. از این دست جاسازها در فیلم «چرا گریه نمیکنی؟» زیاد میبینیم و علیرضا معتمدی پیامهای قصهاش را در لایههای مختلفی از فیلم پنهان کرده است. میتوان مثل یک مخاطب عام به سطح داستان نگریست و تنها زندگی بیرونی و روزمرگیهای یک مرد دچار افسردگیِ ناشی از مرگ برادر را دید که بعید است چندان جذاب باشد و بتواند مخاطب را تا پایان فیلم روی صندلی نگه دارد! از سوی دیگر، میتوان مثل یک مخاطب متفکر، کدهای روانشناختی حاضر در فیلم را رمزگشایی کرد با اتفاقات پرفراز و نشیبی که درون علیرضا اتفاق میافتد همراه شد و یک درام جذاب و پرتعلیق تماشا کرد. توجه داشته باشید که ممکن است در ادامه بخشهایی از فیلم لو بروند؛ پس اگر فیلم را تماشا نکردهاید، بهتر است خواندن ادامه متن را به زمانی دیگر موکول کنید.
اگر از دیدگاه یک مخاطب متفکر به فیلم نگاه کنیم، با کاراکتری روبرو هستیم با احساساتی که به بنبست خورده است. این بنبست، گره قصه «چرا گریه نمیکنی؟» است و کارگردان چقدر خوب تلاشهای دوستان علیرضا برای گشودنش را به تصویر کشیده و چقدر خوبتر گشودهشدن این گره را به یک پایانبندی بینقص، غیرمنتظره و حتی کمی خندهدار گره زده است!
علیرضا معتمدی، کارگردان فیلم، خودش بازیگر نقش اول فیلمش شده و این در خود فرورفتگی عاطفی را عمیقا به مخاطب منتقل کرده است. دیگر بازیگران فیلم نیز خوب توانستهاند در نقش کسانیکه هدفشان بیدار کردن نیروی عاطفه علیرضاست، فرو بروند و باور شوند؛ خصوصا وقتی قصه پر از فراز و فرودهای ریز و درشت در راستای این هدف است. از جشن تولد گرفته تا سفر کوتاهی که علیرضا را با بدل خویش در یک قاب قرار داده و به مخاطب نشان میدهد.
نقش بدل مذکور را هم خود معتمدی بازی کرده و چقدر خوب از پس ایفای آن برآمده است! علیرغم اینکه دو نقشی که معتمدی عهدهدار شده، از لحاظ تیپ شخصیتی کاملا در نقطه مقابل یکدیگر قرار میگیرند، اما این بازیگر در هر دوی آنها خوش درخشیده است. معتمدی در سکانسی که هر دو نقش را کنار هم اما در دو ساید فکری متفاوت قرار داده، اولا به عنوان نویسنده نبوغ و ابتکار خود را به رخ کشیده است که تیپ شخصیتی مخالف نقش اول را در قالب کسی تعریف کرده که از لحاظ ظاهری کاملا شبیه به اوست. ثانیا به عنوان یک کارگردان میتواند فخر لانگشاتی را که این دو شخصیت کنار هم ایستادهاند، بفروشد و ثالثا در قامت یک (یا حتی دو!) بازیگر گل کاشته است!
معتمدی در ابتدای فیلمش قلاب آنچنان محکم و گیرایی قرار نداده و انگار قصدی برای به هر قیمتی نشاندن مخاطب پای فیلمش نداشته است. وی بیش از اینکه مخاطب عام را مخاطب خود ببیند، به مخاطبی اهمیت داده که حاضر باشد فکر کند و لایههای زیرین فیلم را بشکافد. آیه «و ما هذه الحیاه الدنیا الا لهو و لعب...» مهمترین پیامی است که علیرضا معتمدی در فیلم خود گنجانده و سکانس پایانی را مستقیما برای انتقال آن به خدمت گرفته است. دغدغههای گذرا و فانی جان کلام «چرا گریه نمیکنی؟» است. معتمدی میخواسته در فیلمش اشارهای داشته باشد به اینکه این دغدغهها هیچکدام ارزش گریستن ندارند؛ و چقدر خوب و زیبا به این نکته اشاره کرده است!
احمدرضا انصاری