گروه سینما هنرآنلاین، انیمیشن «بچه زرنگ» چند وقتی است که در صدر آمار فروش بلیت تاریخ اکران انیمیشنهای ایرانی نشسته است. از جمله بازخوردهای «بچه زرنگ» در بین والدین، استفاده از المانهای فرهنگی-اجتماعی و میزان در لفافه یا رو بودن این المانها و استعارههاست. آن استقبال بینظیر و بازخوردهایی که در گوشه و کنار مجازی و دنیای واقعی از این اثر سینمایی دیدهایم، ما را ترغیب کرد پای صحبتهای مریم شوندی پژوهشگر، منتقد سینما و فعال حوزه فرهنگ و رسانه درباره این انیمیشن بنشینیم. لازم به ذکر است که در بخشهایی از گفتگو امکان لو رفتن داستان «بچه زرنگ» وجود دارد.
مفاهمیمی که «بچه زرنگ» میخواسته به مخاطب منتقل کند، چه مفاهیمی بودهاند؟
مریم شوندی:این انیمیشن جز آثاریست که میخواهد عامدانه و خیلی رو و از پلان اول بگوید قرار است یک ابرقهرمان بسازد؛ یک ابرقهرمان ایرانی برای بچهها. در اینجا اولین سوال این است که آیا توانسته موفق باشد و این ایده را پیاده کند یا خیر. برای پاسخ به این سوال یک پیشمقدمه میآورم. ابرقهرمان چه ویژگیهایی دارد؟ در پلان اول محسن در حال ورق زدن یک کمیک بوک است که شامل تصاویری از ابرقهرمانهای غربی است و انگار دارد از آنها الگو میگیرد، چه در لباس و چه در کنشهای قصه. ولی در نهایت این توفیق به دست نمیآید. محسن نمیتواند شخصیت ابرقهرمان را نمایندگی کند. در ابرقهرمانهای مارول و دیسی زمینه ظهور ابرقهرمان همیشه بر روی گفتمان عدالت شکل میگیرد به طور مثال مرد عنکبوتی و بتمنِ آنجا یک ناعدالتی بین مردم و نیروهای امنیتی (پلیس) چالش به وجود میآورد که ترمیم آن فقط و فقط به دست ابرقهرمان انجام میشود. آنهم به شکلی که مردم میروند سراغ ابرقهرمان که فقط تو میتوانی ما را نجات دهی و این از دست پلیس هم برنمیآید. آن چیزی که در ابتدای »بچه زرنگ» اتفاق میافتد همین است یعنی یک مشکل محیطزیستی برای محسن به وجود میآید که احتمالا برای او مهم است. هر چند که ما نمیبینیم این مهم بودن از کجا شکل میگیرد، هیچ پیشزمینهای در ذهن مخاطب وجود ندارد. به ظاهر این چالش برای محسن مهم است و سعی میکند آن را رفع کند. اما این کنش در مسیر گفتمان عدالت -یعنی برجا نشاندن هر آنچه که در مسیر خود نیست- در ادامه حالتی کاریکاتوری به خود میگیرد. شخصیت ابرقهرمان فرضی به جای آنکه همهچیز را درست کند دستوپاگیر میشود و در صحنههای آخر و اتفافات آتشسوزی و شکار حیوانات اگر محسن نباشد کار بهتر پیش میرود. محیطبان به ماجرا وارد میشود و محسن دیگر ابرقهرمان نیست.
مورد دیگری که به ذهنم میرسد این است که چرا این ابرقهرمان در شاخصهها و شمایل ابرقهرمانهای غربی ارائه میشود. آیا عوامل تولیدکننده میخواهند آن را نقد کنند؟ ولی ما میبینیم در جهت تثبیت آن پیش میروند. کجا؟ آنجا که در اقلام تبلیغاتی «بچه زرنگ» او را در لباس اسپایدرمن معرفی میکنند.
البته در انتهای داستان در قالب یک تک دیالوگ گزارهای به داستان اضافه میکنند که لباس خادمان حرم، لباس قهرمان است. اما این در دیالوگ باقی میماند. چرا این ایده در حد یک نتیجهگیری شعارزده ارائه شد؟ دلیلش میتواند تبدیل نشدن ایده به فرم باشد. مسئله این است وقتی ایده به فرم نیاید حتی برای بزرگسال هم باورپذیر نخواهد بود و در سطح شعار باقی میماند و احتیاج است شخصیتپردازی و فضاسازی دقیقتری صورت میگرفته است.
چگونه این ایده میتوانست موفق باشد، این ایده، ایدهی درخشانی است. ایدهای که بر منطق آیینی و ملی استوار است. اما اینکه چرا به فرم درنیامده این است که قصهای برای آن پرداخت نشده است. ایده در قالب یک پلان یا یک دیالوگ پیاده شده و این ایده را ذبح و شعارزده کرده است. نه فقط برای مخاطب کودک که حتی بزرگسال. این یک شمای کلی بود از آنچه که «بچه زرنگ» دوست داشته باشد اما درنیامده است.
برخلاف نظر شما در رو بودن ایدهی «بچه زرنگ» در بازخورد فضای مجازی والدین، گفته شده که در این انیمیشن المانهای فرهنگی و ملیای وجود دارد که در بطن داستان و غیرمستقیم و گذرا ارائه شده. علت این تفاوت برداشت در چیست؟
شوندی: اینکه یکسری المانها در دل داستان وجود دارد که قطعی است. لازم است بگویم ساختار فیلمنامه ساختار درستی است. اما آنچه که وجود ندارد شخصیتپردازی و فضاسازی است. به عنوان یک فیلمنامه موفق این فیلمنامه دو کنش یا گره دارد که قرار است توسط ابرقهرمان گرهگشایی شود. یک آنکه ببری در خطر شکار است و محسن ببری را از دست شکارچیها نجات میدهد. دو بازگشت ببری به جنگل و قصهی قلب جنگل است. یعنی فرار، نجات و رستگاری. این یک روند فیلمنامه خیلی ساده و کلاسیک است؛ ولی چیزی که اتفاق نمیافتد شخصیتپردازی محسن و حتی پدر و مادر محسن به عنوان شخصیتهای کلیدی و کمکی است. چه کسی میتواند در این نقش بنشیند و حلکننده مشکل باشد. چه کسی نقش کمککننده دارد. شخصیت پدر و مادر در انیمیشنهایی با مخاطب کودک کلیدی هستند. اما در »بچه زرنگ« این شخصیتپردازیها شکل نمیگیرد و در حد تیپ باقی میمانند. مادر صرفا دلنگران است و پدر صرفا در جهت دلجویی مادر برمیآید این عملکرد والدین صرفا احساسی است و تاثیری در تغییر شخصیت یا حادثه ندارند.
این در نیامدن شخصیت به دلیل این است که داستان پرداخت مناسبی در فرم ندارد. یعنی آن حس و مضمون نهایی که قرار بوده از طریق شخصیت محسن به مخاطب منتقل شود به زبان تصویر در نیامده است. اینجاست که میگویم وقتی فرم موفق نیست، هر چند المانها هم که در داستان وجود داشته باشد موفق عمل نخواهند کرد. حالا هر چقدر که اصرار داشته باشد که این نقشه ایران است. این ببر شبیه ایران است. در حد یک پلان گذرا باقی میماند. یا حتی اینکه بخواهد از طریق سفر به مشهد طبیعت مسیر را نشان دهد یا اینکه بگوید ما امام رضا داریم. اینها در هوا معلق میماند، در نمیآید. مثال عینیاش این است که فرم را یک سرپیچ بگیریم و قرار است مفهوم در قالب لامپ به آن وصل و روشن شود. وقتی سرپیچ (فرم) نباشد شما آن لامپ (مفهوم یا مضمون) را با دو سیم رشته روشن کردهای که موقتی است. لامپ روشن میشود اما این روشنایی ماندگار نخواهد بود. سرپیچ در قالب یک ساختارروایی چارچوبمند میماند که لامپ را همیشه روشن نگه میدارد و باعث ماندگاری اثر میشود. بله المان دارد اما پرداخت مناسب فرم ندارد. پرداخت مناسب باعث انتقال مفهوم به فرهنگ عامه میشود. در ذهن کودک تثبیت میشود. در «بچه زرنگ» کودک در سینما قهقه میزند و یا حتی میترسد این بر مبنای تصاویری است که بر پرده مینشیند اما بعد از آن از کودک بپرسید از محسن چه به یاد دارد، من پرسیدهم، محسن پسر حرفگوشنکنی است که بر حرف خود صرفا پافشاری میکند، همه جا و همه چیز را بهم میریزد و در نهایت میگوید من بیعرضهام.
نقدی که من بر انیمیشنهای ایرانی دارم، این است که در ساخت انیمیشنها دو سطح از هدفگذاری داریم. یک آنکه میخواهیم برای بچهها فیلم بسازیم، تصویر بسازیم برای سرگرمشدن و همذاتپنداری بچهها. به نوعی خودشان را بر پردهی سینما ببینند. در سطح دیگر هدفگذاری آنهم به علل مختلف میخواهیم یک اثر ایدئولوژیک بسازیم که هویت کودک را بر مبنای آن شکل بدهیم، حرفهای خاص بزنیم و به نوعی میخواهیم اثری بسازیم که مدیران فرهنگی خوششان بیاید. ما انیمیشن نمیسازیم که یاد بچهها بماند و تصویر داشته باشند و این مهمترین و کلیدیترین نقدی است که به جریان انیمیشنسازی ایران وارد است. البته استثنا هم بوده که قسر در رفته. مثلا فیلشاه نمونه انیمیشن خوب است. هم فرم دارد و هم محتوای قابل دفاع. در فیلشاه شخصیتپردازی شکل گرفته و مطابق با محتواست.
تاکید زیادی بر شخصیتپردازی ضعیف «بچه زرنگ» داشتید، مصداقی برای آن دارید؟
مریم شوندی:در مورد این انیمیشن، محسن متعلق به شهر است، بچهایست که میتواند با حیوانات حرف بزند. این حرف زدن با حیوانات محسن را دچار چالش میکند. وقتی تارزان را میبینیم که میتواند با حیوانات صحبت کند برای مخاطب باورپذیر است چرا که متناسب با زمینهی زیستهی تارزان است ولی این برای محسن شکل نمیگیرد. یا ورود ببری به مدرسه بر مبنای فضاسازی اشتباه است. یک ببر وارد مدرسه میشود، چطور این اتفاق میافتد، عکسالعمل معلم و مدیر چیست. در سینما من به چهرهی بچههای مخاطب نگاه کردم آن صحنهها برای بچهها باورپذیر نبود و هاجوواج باقی مانده بودند. وقتی پای درام به میان میآید که من بر مبنای قوانینی که برای درام ساختهام و داستان را بر آن استوار کردهام داستان بسازم. مثلا دیوار حرف میزند، در راه میرود. اما هنر آنجاست که بتوانند اینها را به مخاطب بقبولانند. در این مورد هملت و روح پدرش را مثال میزنم. پدر هملت مرده است. روح پدرش بر او مستولی میشود و با هملت صحبت میکند. فضا، فضای سورئال است اما ماتریالیستها یا مادهگراها آن را باور میکنند. این به معنای آن است که معنا بر فرم استوار است. برای مثالی دیگر میتوان از آلیس در سرزمین عجایب اسم برد. در این داستان برای انتقال آلیس به سرزمین عجایب از سوراخ خرگوش استفاده شده است. هیچکس نمیداند آن سوراخ خرگوش کجاست و نمیگوید که نمیشود از آنجا به سرزمینی عجایب رفت؛ چون به مخاطب از طریق فرم القا شده و باورپذیر بوده است. اما در مورد محسنی که بچه شهری است و با توجه به پلاک ماشین پدرش، بچهی تهران است، میرود جنگل، با حیوانات صحبت میکند و دچار چالش محیطزیستی میشود . این در حالی است که در همان حین پدر و مادرش پای سجاده در حال دعا هستند. نه شخصیت درست پرداخت شده و نه فضاسازی لازم صورت گرفته است. این برای پدر و مادرها عجیب است، برای بچههای شهری عجیب است، حتی برای بچههای روستا هم عجیب است. باورپذیر نیست و نتوانسته جهان داستان را به مخاطب انتقال بدهد.
برای پرداخت شخصیت پدر و مادر هم ضعف ادامه دارد. در انیمیشنهای غربی شخصیت پدر و مادر را منفعل نمیکنند اما در «بچه زرنگ» برای عملگرا نشان دادن، محسن در قالب بچه زرنگ یا ابرقهرمان مجبور شدهاند بزنند توی سر پدر و مادر تا منفعل شوند و محسن به چشم بیاید و این اتفاق بدی است. در حالی که در انیمیشن «میچلها در برابر ماشینها» میبینیم خواهر و برادر قهرمانند و پدر و مادر در قالب حمایتگر ظاهر میشوند و با بچهها یک تیم میسازند برای جنگ با ماشینها. هیچ وقت نخواستند مادر را کمرنگ کنند بلکه مادر ایده میدهد و در حد تیپ باقی نمیماند. در حالی که پدر و مادر انیمیشن »بچه زرنگ» در پسزمینه قرار دارند، در روند پرداخت داستان تاثیری ندارند، دعا میکنند، حرص میخورند و منتظرند نیروی قدسی به فریاد برسد. این برای من مهم است، چون نتوانسته بود نسبت رابطه والد را با دنیای محسن یا نسبت دنیای بزرگسال با کودک را نشان دهد.
به نظر شما «بچه زرنگ» در مسیر صنعت انیمیشن ایران پیشرو بوده است؟
شوندی: «بچه زرنگ»با ایدهی درخشان نسبت دین با محیطزیست طراحی شده است. اما نتوانسته این ایده را به بیان داستانی بکشاند. این ایده جدید است و نقطه قوت «بچه زرنگ» در این زمینه دو نکته خاص و پیشرونده است. یک ایدهی نسبت دین و محیطزیست است که فوقالعاده و درخشان است. غالبا برداشت عرفی این است که گفتمان دینی منقطع و خارج از محیطزیست است، در حالی که در این انیمیشن ارتباطی که توانستند برای یک امر قدسی در ارتباط با محیطزیست برقرار کنند چشمگیر و جذاب است و به خورد داستان رفته است. من، خودم در انتهای فیلم شگفتزده شدم. اما همچنان معتقدم در انتقال مفهوم، به واسطه در نیامدن فرم، موفق نبوده است.
دومین نقطه قوت این انیمیشن استفاده از یک شخصیت واسطه برای امر قدسی است. مرسوم بوده وقتی میخواستند یک امر قدسی را در آثار نمایشی نشان دهند مستقیما دخیلش میکردند مثل استفاده از استعارهها و نمادهایی که خیلی کلیشهای شده است، نماز، دعا، حرم و چیزهایی که قبل از این در پرده سینما دیدیم. اما در اینجا از آهو استفاده میشود که البته حرف نمیزند و این شخصیتپردازی خیلی خوبی است. نقش آهو در حاشیه اما کلیدی است. این آهو نماینده امر قدسی است و این از نقاط قوت »بچه زرنگ« است. این دو نقطه قوت بسیار ایده خوبی هستند که ای کاش میشد در بستر داستانی خوبتری دیده شوند.
در تبدیل محسن به «بچه زرنگ» و ابرقهرمان ایرانی برای الگوگیری، این انیمیشن چقدر موفق عمل کرده؟
مریم شوندی: همانطور که قبلا هم گفته شد، باز هم تاکید میکنم، یک اتفاق در این انیمیشن به درستی انجام نشده، نه در پوستر، نه در تبلیغات و اکسسوریها که قبل از اکران بیرون آمد و نه در پایانبندی. فرم درنیامده است. نیاز است شخصیتپردازی و فضاسازی دقیقتری صورت میگرفت.
زمانی محسن بچه زرنگ به معنای خادم حرم دیده میشد که تصاویر ماندگار این انیمیشن، او در لباس خادم میبود. در حالی که تصاویر ماندگار محسن قبل از اکران در اکسسوریها با لباس اسپایدرمن و ابرقهرمانهای غربی روی دفترچهها و مدادها است. اگر قرار نیست محسن یک ابرقهرمان غربی باشد و ایده نقد چنین ابرقهرمانی است چرا باید بچهها، محسن را با این لباس بشناسند. به زعم من باید معرفی محسن با لباس جایگزین دیگری میبود مثلا همان لباس خادم. البته تنها تصویر محسن در لباس خادم آنهم فقط کلاه خادم، خیلی کوتاه و در قالب یک پایان شعارزده شکل میگیرد. کودک فرصت برقراری ارتباط با این پلان را ندارد. تصویر کودک از محسن با کلاه خادمی بسیار کوتاه و شتابزده شکل میگیرد و این باعث میشود تصویری از خادم بودن محسن وجود نداشته باشد. در واقع داستان منطبق بر ایده نیست و عوامل تولیدکننده نتوانستند این ایده را در قالب برند پیش ببرند. البته خود فرآیند برندسازی پیچیده است و داستان خودش را دارد که «بچه زرنگ» در این زمینه موفق نبوده است.
از دیگر مشخصههای «بچه زرنگ» همان بحث بروز ایدئولوژی در قالب تکهکلامها، پوشش و حتی ترکیب چهره بود مثلا پدر ریش داشت، مادر در فضای خانه چادر سر داشت. نظرتان را در این خصوص و اینکه چقدر این ایده در مسیر انیمیشنسازی موفق عمل کرده یا موفق خواهد بود بفرمایید.
شوندی: مادری که در «بچه زرنگ» کار شده مادری است که چادر به سر دارد. البته من مخالف این نیستم که شخصیتی ساخته بشود که معطوف به گروه فکری خاصی باشد مثلا همین گروه مذهبی و ایدئولوژیکی که مادر محسن هست اما لوث کردن، دستمالی کردن و دلزده کردن مخاطب باید خط قرمز باشد. این در ادامه همان حرفی است که گفته شد برای دعا کردن و منفعلی بودن مادر محسن باید خیلی محتاطانه عمل میشد. چرا مادر محسن چادری کار شده؟ چرا شخصیتی ساخته نشده که محجبه باشد، اما در پوششی که اکثریت جامعه را نمایندگی کند.اینکه دست بگذاریم روی گروهی خاص که احتمالا به لحاظ اعتقادی متفاوتتر باشند خیلی ارزشمند است، ما خودمان هم جزئی از این گروهیم؛ اما اینکه نتوانستند او را بر پرده به شکلی نمایش دهند که مادران ایرانی را نمایندگی کند، و مادر همه بچههای به اصطلاح شیطان، مادر همه بچههای دغدغهمند باشد این مسئلهساز میشود و آسیب میزند.
در مورد اینکه پوشش مادر در خانه هم چادر بود باز جای صحبت است. ما در تلویزیون کارتونی داشتیم به اسم «بچههای ساختمان گلها» که برای اولین بار در این انیمیشن مادر در خانه کنار محارم خودش بدون پوشش حجاب ظاهر شد. این ایده آن موقع با فشارهای زیادی روبهرو شد که این چه کاری بوده، و یکسری چارچوبها وجود دارد که باید در انیمیشن هم رعایت شود. این تنها انیمیشنی است که این خط قرمز را شکسته شاید دلیل پوشش مادر محسن در »بچه زرنگ« همین قوانین بوده. این الگوی پوشش در کنار محرم، الگوی غلطی است اما تا زمانی که از طریق بالادستی الزامآور باشد برای تولیدکننده محدودیتی است که باید انجام شود. احتمال دارد سازندگان هم علاقهمند بوده باشند که پوششی غیر از این میداشت اما ممکن نبوده.
از یک جایی به بعد داستان شعارزده میشود مثلا «کی از ابرقهرمان قهرمانتره؟» و مادر دعا میکند و روند داستان تغییر میکند. یا اینکه محسن به بیعرضگی اعتراف میکند. اینها را چگونه دیدید؟
مریم شوندی: اینها ذیل همان نکته در نیامدن فرم یا ضعف شخصیتپردازی و فضاسازی تعریف میشوند. به خاطر همین مخاطب دچار دلزدگی میشود. اما یک شخصیت دیگر در داستان وجود دارد که درست طراحی شده و بهجا ورود پیدا میکند و آن محیطبان است. در ساختار فیلمنامه کلاسیک ما یک یاریگر داریم یعنی ما شخصیتی داریم که در نقطه بحرانی ظاهر میشود و کنش دارد و چه بسا بیشتر از همه کنش دارد و باعث میشود به حل مسئله برسیم. آن یاریگر دقیقا همین محیطبانی است که نشان داده شده و امنیتدهنده است، کسی است که قرار است به قهرمان کمک کند، به نوعی در مقابل شر قرار میگیرد، بالاخص که در اینجا قهرمان نتوانسته درست عمل کند، ولی محیطبان و آهو با همراهی هم و همزمان در مقابلش قرار میگیرند. اینها نکاتی است که در فیلمنامه کار شده و مشخص است از حیث رعایت ساختار کلاسیک روی فیلمنامه کار شده و قابل تقدیر است. کمتر پیش میآید فیلمنامه درست داشته باشیم اما این فیلمنامه درست است و تنها مشکلش پرداخت در جزییات و ظرایف است.
مثلا در ده دقیقه پایانی مخاطب میداند قرار است چه اتفاقی بیفتد. خیلی گلدرشت هم این اتفاق بیان میشود. هه منتظریم محسن و خانواده در حرم همدیگر را ببینند. اگر من در جایگاه عوامل تولیدکننده بودم برخلاف روند این جریان کلیشه در سینمای ایران عمل میکردم و الزاما با صحنه حرم پایانبندی را نمیساختم. نیاز به این همه مستقیمگویی نبود.
در دو جا از اینکه محسن لیاقت انتخاب شدن داشته صحبت میشود، مخصوصا در صحنه دست زدن به قلب جنگل، این امر را در نمایش اسلوموشن و امر قدسی نشان میدهند که اگر پرسیده شود چرا محسن لیاقت دارد جوابی برایش وجود ندارد و باز به شخصیتپرداری و فضاسازی اشتباه یا داستانی نشدن خواهیم رسید.
«بچه زرنگ» چقدر قابلیت جهانی شدن دارد؟
شوندی: به نظر من، ما هنوز در انیمیشن خیلی مبتدی هستیم، با اینکه طبق نظر منتقدین ما در زمینه انیمیشن پیشرفت کردهایم ولی این نظر بیشتر بر مبنای تصاویر گرافیکی است که در جای خود قابل تحسین است؛ اما زمانی میتوانیم از انیمیشن موفق نام ببریم که کودک بتواند با تصویر روی پرده سینما همذاتپنداری کند، همذاتپنداری نه به معنای «من این هستم»؛ بلکه به معنای اینکه «من هم با او شریکم» و «من هم اگر در این صحنه حضور داشتم چه کاری میکردم» و با ایجاد این دست سوالها و به فکر واداشتن میتوان گفت موفقیتآفرین بوده. در صورتی که به این سطح از انیمیشنسازی برسیم، میتوانیم بگوییم به سطح خوبی رسیدهایم. در یک کلام شخصیت انیمیشن بتواند کودک را بر پرده نمایندگی کند. ولی اگر این اتفاق نیفتد ما هنوز در مرحله مشقنویسی هستیم.
به نظر شما انیمیشن با ذائقه ایرانی میتواند مخاطب جهانی داشته باشد؟ لطفا با رویکرد تمرکز بر ذائقهی ایدئولوژیک ایرانی پاسخ دهید.
مریم شوندی: ذائقه ایرانی با تم ایدئولوژیک داشتن دو چیز است. حتما میتواند. مسئله ذائقه ایرانی یا حتی ایدیولوژیک بودن آن نیست. هر چند در جشنوارههای جهانی قطعا به آثار ایرانی با تم ایدئولوژیک جایزه نخواهند داد یا فرصت دیده شدن نمیدهند، به خاطر اینکه احتمالا خودشان زمان اکرانش را جوری میچینند که دیده نشود. این بحث خارج از بحث سینمایی است.
من بحث سینمایی میکنم. در سینما، درام و داستان، قصه باید اول بیانگر مردم خودش باشد تا بر صحنه جهانی دیده شود. مثلا شازده کوچولو داستانی است که دوسنت اگزوپری برای مردم روستای خودش نوشت و بعد جهانی شد. تا زمانی که نتوانی زیست خودت را به تصویر در بیاوری مطمعنا در جهان هم دیده نمیشود. این مسیری است که باید طی شود. نمیتوانی جهانی فکر کنی بدون اینکه محیط خودت را بشناسی یا آدمهایی که دورت هستند را نشناسی. فیلمهای جهانی بر این الگو استوارند. چقدر زندگیش کردی؟ همانقدر میتوانی خلقش کنی. مبنای حس انسانی برای خلق اثر هنری بسیار موثر است. مسئله این است که برای شما مسئله انسان است یا شعار. این پرداخت مهم است. به طور مثال در فیلم «مرد عوضی» هیچکاک، سکانسی داریم که مشهورترین سکانس ایدئولوژیک کل تاریخ سینمای جهان است. در این سکانس مردی را عوضی، در حالی که گناهکار نیست متهم به گناه میکنند. مرد عضو یک خانواده کاتولیک است. برمیگردد خانه. مخاطب هیچ اثری از دین به عنوان یک شاخص شعاری نمیبینید. برمیگردد خانهاش، تا دادگاهش بعدا برگزار شود. مادری دارد که بسیار معتقد است. روی دیوارش عکس مسیح و صلیب است خودش یک تسبیح صلیبی دارد و همه اینها در عمق داستان گنجانده شده به شکلی که شعاری و گلدرشت نیست. این صحنه خیلی قوی است. مادر میگوید نگران نباش. مرد از مادرش میپرسد چطور حل میشود ما در مخمصه افتادیم. چشمش میرود سمت تصویر مسیح، همین!
در سکانس بعد یهویی و به شکلی ماورایی تمام ورقها برمیگردد. اینکه در فرم، دعا را در بیاوری، در واقع دعا، مادر، مسیح، یک هنر ماندگار است. ترکیب این سه باهم تبدیل شده به سکانسی ایدئولوژیک بدون شعار و باورپذیر. همه مردم جهان میگویند این سکانس جهانی است. مسئله این است که چطور این فرم را بسازیم. مسئله این نیست که چون از دین صحبت میکنیم پس زده میشویم، نه! از نظر من، ما بلد نیستیم چطور از دین حرف بزنیم.
زهرا عباسی