گروه سینما «هنرآنلاین»: فیلم سینمایی «آهو» به کارگردانی هوشنگ گلمکانی و نویسندگی سپیده آرمان و تهیهکنندگی جواد نوروزبیگی مدتی است که به اکران در سینماهای کشور رسیده است. بازیگران این فیلم علی مصفا ، سپیده آرمان ، حامد کمیلی ، سهیلا رضوی ، رضا یزدانی ، محمد طاها جمشیدی ، غلامعلی رضایی و رضا کیانیان هستند.
سپیده آرمان که هم نویسنده و هم بازیگر این اثر است، از دنیای روزنامهنگاری وارد دنیای فیلمنامهنویسی و بازیگری شده است. وی فعالیت هنری خود را با نقشآفرینی در چندین فیلم کوتاه آغاز کرده و پیش از آن نیز در حوزه تئاتر فعالیتهایی داشته است.
هنرآنلاین به بهانه اکران فیلم سینمایی «آهو» به گفتگو با این هنرمند پرداخته است که در ادامه میخوانید:
با این سوال شروع میکنم که شما روزنامهنگار بودید. چطور شد که فیلمنامهنویسی و بازیگر فیلم «آهو» برای شما رقم خورد؟
سپیده آرمان_ من در تمام سالهایی که روزنامهنگاری میکردم همزمان در گروههای تئاتر حضور داشتم و در کلاسهای فیلمنامهنویسی فرهاد توحیدی و کارگردانی شهرام مکری هم شرکت کردم و دوره بازیگری را در موسسات مختلفی گذراندم. من همزمان مجری هم بودم. یک روزی که آقای گلمکانی تصمیم گرفته بودند که بر اساس کتاب موردعلاقهشان فیلمی بسازند. من بسیار به فضای کتاب نزدیک بودم. قهرمان داستان دختری بود که فضای شاعرانهای داشت و اهل ادبیات بود و احساسات عمیقی داشت. من کتاب را که خواندم متوجه شدم روحیاتش بسیار شبیه من است. زمانی که آقای گلمکانی پیشنهاد ساخت این فیلم را دادند با واکنشهای مختلفی روبرو شدند. برخی موافق این بودند که یک منتقد سینمایی معروف فیلم بسازد و برخی مخالف. اما در نهایت قرار بر ساخت فیلم شد و فیلمنامه کار را من بر عهده گرفتم. نوروز 99 که اوج کرونا بود، من سه ماه در خانه بودم و فیلمنامه را نوشتم و آقای گلمکانی مطالعه میکردند و نظر میدادند. پیدا کردن تهیه کننده برای این کار سخت بود. چرا که یک فضای خاصی داشت و تهیهکنندگان بیشتر مایلاند که فیلم کمدی و یا فیلم اجتماعی سیاه بسازند. فیلم ما نه کمدی بود و نه سیاهنمایی. بسیاری از تهیهکنندگان اثر را نپذیرفتند. من به واسطه آشناییام با آقای نوروزبیگی با ایشان صحبت کردم و در نهایت ایشان پذیرفتند.
خودتان هم اشاره کردید که بیشتر فیلمها به سمت کمدی یا اجتماعی رفته است. چقدر فیلمهایی مانند فیلم «آهو» در سینمای ایران جایش خالی است؟ فیلمی که فضای عاشقانه و شاعرانهای دارد و میتواند کمی حال مردم را بهتر کند.
سپیده آرمان_در تمام این سالها که در جشنوارههای مختلف حضور داشتم خدا به ما رحم کرد که با وجود این فیلمهای اجتماعی سیاه خودکشی نکردهام. بعد از این جشنوارهها همه ما داغون میشویم. زمانی که فیلم «ماهیها عاشق میشوند» را چندین بار دیدم متوجه شدم که چیزی در درون من در طلب این گونه از سینما است. در ادامه هم فیلمهایی چون «باغهای کندلوس»،«شبهای روشن»،«در دنیای تو ساعت چند است؟» و «خواب زمستانی»،«جهان با من برقص» دوست داشتم. متاسفانه تعداد این گونه از فیلمها بسیار کم و انگشتشمارند. ما در سینما وارد یک فضای سیاهی شدهایم که جای فیلمهایی از این دست خالی است. مخاطب از این همه سیاهنمایی سردرد میگیرد.
به نظر شما این چیزی نیست که خود مخاطب میخواهد؟ یعنی خود مخاطب هم به این فضای سیاه عادت نکرده است؟مثلا فیلمهایی مثل «آهو» مخاطب چندانی در سینما ندارند و برعکس فیلمهای اجتماعی سیاه و کمدیها مخاطب دارند.
سپیده آرمان_ مسئله تغییر ذائقه است. شما در نظر بگیرید که ما به جای غذای سالم مدام به سراغ فست فود برویم. در نهایت ما به همان فست فود عادت میکنیم. وقتی مدام چیزهای نامناسب را به خورد مخاطب دهیم این ذائقه تغییر میکند. به جایی میرسیم که به قول شما مردم بیشتر سمت کمدی مبتذل تمایل دارند. فیلم کمدی هم خوب است اما این که ژانرهای مختلف در کنار هم حمایت شوند مهم است. حتی در سریالسازی هم این گونه است. سریالهایی وجود دارد که مخاطب زیادی دارد اما بعد آن ماهها با افسردگی دست و پنجه نرم کردهاند. چرا باید خودزنی کنیم؟ چرا باید اینقدر سیاهی را منتشر کنیم؟ هرکدام از ما در زندگیمان مشکلات و سیاهی وجود دارد اما چرا باید به گونهای بازنشر کنیم که با آن 80 میلیون نفر را افسردهتر کنیم؟
من فکر میکنم مرزبندی سینمای اجتماعی و سیاهنمایی ازبین رفته است. درصورتی که باید هنرمندانه مسائل اجتماعی بیان شوند. این ظرافت دیگر وجود ندارد.
سپیده آرمان_دقیقا همینطور است. در ابتدا برخی از همین کارگردانان فیلم اجتماعی معترض بودند که چرا به آثارشان سیاهنمایی میگویند.اما اکنون به این نتیجه رسیدهایم که راست میگفتند. مشکلات وجود دارد اما آیا هرروز زندگی ما آدمها اینقدر سیاه است؟ سیاهی مفرط فیلمهایمان که در صورت مخاطب منفجر میشود جالب نیست. به نظر شما چرا اینقدر آمار خودکشی بالا رفته است؟ ما اخبار سیاه را بازنشر میکنیم و سیاهی را گسترش میدهیم. من شخصا اخبار سیاه را بازنشر نمیدهم. سیاهی در کنار نور قرار دارد. چرا ما نور را نمیبینیم؟ این سریالها و فیلمهای سیاه باعث افزایش خودکشی و بیماری روانی و ناامیدی و یک نسل بی سر و سامان و بدون آرمان و ارزش میشود. نسل جدید ما معلوم نیست کجا هستند و به چه چیزی فکر میکنند.
فیلم «آهو» مخاطب خاص دارد. فیلم سعی دارد تعریفی از عشق ارائه دهد و شخصیت اصلی با سوگ و رنج خود تنها میماند تا با پذیرش آن بتواند به همزیستی با آن برسد. فضای فیلم شاعرانه و ادبیاتی است. کمی درمورد فیلم و شخصیت اصلی برایمان بگویید.
سپیده آرمان_ فیلم در ستایش عشقی است که با توجه به تغییرات ارزشها و اخلاقیات در جامعه ما کمرنگ شده است. در دهه اخیر ما رابطه عاشقانه کم میبینیم و به سطح رسیده است. عشق، عمق روابط انسانی و مفاهیم اخلاقی که در تمام جوامع مشترک بود اکنون ورطه ابتذال کشیده شده و مفهومی ندارد. چقدر ایثار، عشق،جوانمردی و سایر مفاهیم دیگر در روابط ما گستردگی دارد؟ دختر قصه ما یک عاشق آرمانی است که پس از رفتن معشوقش از تهران، شغل و خانوادهاش بریده است و در جنگل در کنج عزلتش میماند و به همه مردانی که مشتاق او هستند، دست رد میزند. او میخواهد تنها باشد و این تنهایی و خاطرات و در عمق خودش کاویدن باعث میشود در پایان قصه یک فرد دیگری شود. او به خودشناسی میرسد که شاید عشق نه عاشق شخص دیگری بودن بلکه شناختن خود است. همان خودشناسی که در عرفان و فلسفه ما وجود دارد.
من از کودکی عاشق شعر بودم و به طور جدی شعر را دنبال میکردم و ادبیات با روح من آمیخته بود. فضای شعر در من ته نشین شد و چیزی از من ساخت که اکنون دختر قصه ما هم با کاراکتر من قرابت دارد و شاعرانگی و عشق در او به بروز و ظهور رسیده است که خیلی هم شبیه دخترهای امروزی نیست. یک فرد عمیقی که امیدوارم موجب الگوسازی شود که جوانهای ما از سطح بگذرند و به تعمق برسند و خودشناسی تغییر در زندگیشان به وجود میآورد. مانند شخصیت اصلی ما که در نهایت به این میرسد که به کسی نیاز نداشته باشد.
نوشتن این متن در بازی شما چه تاثیری گذاشته است؟
سپیده آرمان_این کاراکتر چون در درون من ایجاد شد و بزرگ شد، از همان روز ابتدایی فیلمبرداری من از سپیده دور شدم و به مسیر آهو شدن رسیدم. هرچند که آهو که عنوان فیلم است استعاره از دختر قصه است. من بعد از فیلم «آهو» یک فرد دیگری شدم. این کاراکتر در من شکل گرفت. دختر قصه یک انزوایی دارد و حتی در راه رفتنش آرامش و سکون و سنگینی دارد که نشان دهنده رنج و افسردگی او است. انگار حتی کشیدن خودش هم برایش سخت است. این در من شکل گرفت و ادامه پیدا کرد و من تبدیل به کاراکتر قصه شدم و آن را زندگی کردم. این قرابت بسیار کمک کننده بود.
هانیه علینژاد