"گروه سینما و تئاتر هنرآنلاین" : نرگس آبیار از کارگردانهای موفق سینمای ایران است که اگرچه تعداد کارهای محدودی را در کارنامه هنری اش دارد اما فیلم های او در جشنواره های داخلی و خارجی با استقبال خوبی مواجه شده و جوایزی را هم برای او و عوامل فیلمش به ارمغان آورده است. او کارگردانی برآمده از ادبیات است و در فیلم هایش نشان می دهد که سینما از ادبیات جدا نیست. مثلا در فیلم «نفس» او کاملا ادبیات و سینما را درهم تنیده است.
"ابلق" پنجمین فیلم سینمایی نرگس آبیار است که این روزها در اکران آنلاین قرار دارد. آبیار که با فیلم "شیار ۱۴۳" شناخته شد و در "شبی که ماه کامل شد" توانایی کارگردانی برای یک پروژه با پروداکشن عظیم را به رخ کشید، این بار به سراغ یک محله که میتواند استعارهای از یک جامعه مردسالار باشد، رفته است. آخرین فیلم او پر از استعارههایی است که کمک میکند حرف نویسنده و کارگردان را بهتر درک کنیم. او پای جنبش "me too" را به محلهای فقیرنشین به نام زورآباد میکشاند.
در نکوهش سکوت
"ابلق" فیلمی در نکوهش سکوت است. آبیار مانند تمام فیلمهایش به سراغ یک کاراکتر زن رفته است و این بار نه از عشق و نفرت که از یک معضل اجتماعی حرف میزند. او وارد یک محلهای میشود که زنهای آن مجبور به سکوتاند و این سکوتِ دنبالهدار موجب حکمرانی ظلم میشود. آنها در برابر تبعیض و بیاحترامیها و نگاه جنسیت زده و... حرفی نمیزنند و حتی خودشان هم به خودشان رحم نمیکنند و در کنار مردان محله ، خود زنان هم عامل ظلماند. آن ها قربانیانی هستند که خودشان در به قتلگاه رفتن پیشقدم میشوند.
در محله زور آباد، جلال شخصیتی امین و معتمد در بین مردم است. اما کسی خبر ندارد که در پس این چهره یاری دهنده یک موجود رذل و کثیف است. او زنان محله را حتی با نگاهش مورد اذیت جنسی قرار میدهد اما زنان برای حفظ زندگی خود سکوت میکنند و چه کسی نمیداند سکوت در برابر ظلم خود ظلم مسلم است؟
آنها تنها در خفا و پنهانی در کنار "راحله" که یکی از قربانیان این آزار جنسی است اعتراف میکند.
گویی که سکوت در زنان این محله مادرزادی است در فیلم یک دختر بچهای را داریم که لال است و حتی تخم کبوتر هم برای او افاقه نمیکند.
"راحله" که فضای محله را میشناسد تنها راه نجاتش را فرار از محله میداند. . " راحله" که برای لحظاتی سکوتش را میشکند و جرئت به خرج میدهد در میان انتخاب بد و بدتر میماند و با پس گرفتن حرفش بار دیگر خود را با دستان خود قربانی میکند. او در برابر سیل تهمتها و حرفهایی که آدم های آن محله میزنند خود را قربانی میکند. قربانی مصلحت و حفظ زندگی! آن هم زندگیای که عشق در آن مشخص نیست. رابطه میان "راحله" و "علی" را نمیتوان دوست داشتن نامید. اگر هم دوست داشتن باشد، از جنس علاقه یک قربانی به قربانی کننده خود است. یعنی همان سندروم استکهلم!
آخرین ساخته نرگس آبیار اگرچه از لحاظ پروداکشن به قدرت "شبی که ماه کامل شد" نیست ولی از لحاظ محتوایی توانسته آن چه را که میخواسته به مخاطب بیان کند و همانطور که قبلتر به آن اشاره شد، در این بین از استعارهها کمک گرفته است.
مردم محله در پی از بین بردن موشها هستند و این مرا به یاد عنوان "موشها و آدمها" میاندازد. موش نماد رذالت و کثیفی است. چیزی که در ذات "جلال" وجود دارد. در فیلم موشها از بین نمیروند همانگونه که جلال برقرار میماند. قربانی بعدی کدام یک از زنها هستند؟ مشخص نیست!
هانیه علینژاد