گروه سینما وتئاتر هنرآنلاین، اسفندیار باید از هفت خانِ بزرگ بگذرد تا دو خواهر در بندش را از دست بیگانگان رهایی بخشد. اسفندیار، پسر گشتاسب کیانی است و از شاهان اساطیری ایران زمین. روئین‌تن است و جهان‌پهلوانی ایرانی که آداب و رسم مردانگی‌اش هیچ شباهتی به روزگاران ما ندارد. حالا امروز، این شاهزاده کیانی که ابوالقاسم فردوسی، حماسه‌سرای قرن چهارم، در شاهنامه از او گفته است، به تالار وحدت رسیده؛ اردبیهشت و خرداد 1402، حسین پارسایی با نمایش موزیکال «هفت‌خان اسفندیار» که برداشتی آزاد از داستان حماسی حکیم ابوالقاسم فردوسی است، در تالار وحدت روی صحنه رفته و قرار است از اسطوره‌های ایرانی و کهن بگوید؛ برای نسلی که نه‌فقط با نیاکان خود بیگانه‌اند، که حتی شباهتی با پدران و مادرانشان هم ندارند. نسلی که داستان‌های کودکی‌شان، ابرقهرمان‌هایی هستند که در میان شهرهای امروزی با برج‌های سربه‌فلک‌کشیده زندگی می‌کنند. روزهای نوجوانی و جوانی‌شان هم، آن‌‌ها را فرسنگ‌ها از روایت‌های کهن و اساطیری دور کرده است.

به بهانه این اجرا، گفت‌وگویی با حسین پارسایی داشتیم و اسفندیار را در دنیای امروز بررسی کردیم که در ادامه می‌خوانید:

پیش از این، در گفت‌وگوهای متفاوتی، صحبت‌های بسیاری درمورد بحث‌های فنی و تکینکال اجرای شما شده است. چیزی که امروز می‌خواهم از شما بشنوم، درمورد ورود اسطوره به زندگی معاصر است. ما امروز با نسلی مواجه هستیم که حتی اگر مشاهیر کلاسیک ما را بشناسد، باز هم آن نگاه سرشار از احترام، درس‌آموزی و تجربه‌اندوزی را نسبت به آن‌‌ها ندارد و گاهی حتی ریاضت‌ها، رشادت‌ها و داستان‌های آن‌ها را کوچک می‌شمارد. در این شرایط، چرا روایت‌کردن شاهنامه در ذهن شما شکل گرفت؟  

 

این یک فرایند اجتماعی است که طی دهه‌های اخیر نه‌تنها در ایران، بلکه در جای‌جای جهان، موجب تغییر ذائقه و سبک زندگی مردم شده است. همان‌طور که در گذشته فرزندان ما مأنوس با آموزه‌های سنتی و تربیتی بوده‌اند، و امروز به کلاس‌های آنلاین رسیدیم. دانشگاه‌ها در خانه تشکیل می‌شوند و تقریباً می‌توان بگوییم یک پدیده شوم پُرسرعت، اجازه‌ مکث و تأمل را از انسان معاصر امروز گرفته‌ است و مجالی برای تمرکز بر گنجینه‌های ادبی، مشاهیر و ارزش‌های فرهنگی‌اش نمی‌دهد. در دهه های گذشته اگر این تأمل با اشخاص متجلی و متبلور می‌شدند؛ مثل رابطه استاد و شاگردی یا مباحثه بین دانشجویان که قبل از اینکه به تماشای نمایشی بنشینند، درمورد آن اثر مطالعه می کردند و بعد از تماشا، در کافه یا پلاتویی دور هم جمع می‌شدند، ساعت‌ها راجع به آن اثر بحث می‌کردند، اجزای آن نمایش را آنالیز کرده و به آن می‌پرداختند. هرچه به‌مرور زمان، به جلو حرکت کردیم و فناوری وارد زندگی انسان ها  شد، شتاب و گریز بیشتری گرفتیم.

 

روزگاری برای پخت یک غذای سنتی، لذیذ و مادرانه، ساعت‌ها به انتظار می‌نشستیم، رایحه آن در فضا می‌پیچید و همه ما از این نعمت، یعنی خانواده، سفره، مهر و ‌ محبتی که در کنار هم داشتیم، بهره می‌بردیم. بعدها آرام‌آرام این صبوری برای پخت غذا، جای خود را به وسایل و تجهیزاتی داد که سریع‌تر غذا را برای ما آماده می‌کرد و همه چیز از یک آرام پز به زود پز و ماکروی رسید.

تمام این‌ها مصداق همین است که هرچه پیش آمدیم، یک گسست فرهنگی و شکاف بین‌نسلی به وجود آمد؛  اول بین خانواده به‌دلیل اختلاف سلیقه و سبک زندگی که درنهایت به انزوا و فاصله بین اعضاء خانواده‌ منتهی شد و آرام‌آرام به سبکی جدیدی از زندگی تبدیل شد که در جهان مشهود است. هرچند که انتظار می رفت به‌دلیل روحیات ایرانی و شرقی و وجه انسانی و عاطفی که در ایران زمین وجود دارد و نگاه متمدنانه‌ به بزرگان و پیشینیان خود، آموزه‌های آنان در زندگی ما جاری و ساری شود اما نشد! در حال حاضر نتیجه‌ای که استخراج می‌شود، ما را به اینجا می‌رساند که فراموش کنیم چه ادیبانی در فرهنگ و هنر ایران داریم، فراموش کنیم حافظ در چه بزنگاه‌هایی در زندگی ما تلنگری جدی و تاثیر گذار است .فردوسی چطور می‌تواند با حماسه‌های بزرگی که سروده و با شخصیت‌پردازی بی‌بدیل خود، بار دیگر در طول زندگی درس آموز شود و ما بتوانیم مابه‌ازای خود را در  فردوسی چند قرن پیش پیدا کنیم. تمام این‌ها نشان از این دارد که دچار روزمرگی، غم نان، بی‌ هویتی و سرگشتگی فرهنگی شدیم‌. از کتاب‌های درسی بگیرید تا سایر امور که توجه به آداب و سنن است و روزبه‌روز کم‌رنگ‌تر می‌شود. به‌جای اینکه بتوانیم ایده و روش خود را به آیندگان منتقل کنیم، آرام‌آرام همه‌چیز را به این شتاب روز افزون و سطحی‌بودن می‌سپاریم.

ارتباط‌ها دیگر واقعی و عمیق نیست، آموزش‌ها از جنس مطالعه و تحقیق نیست و پوسته‌ای در فضای مجازی از آن ارائه‌ می‌شود و شعار روزگارمان شده اینکه هرکسی ثروتمندتر باشد، خوشبخت‌تر است؛ درست برعکس جوابی که در کودکی در پاسخ به اینکه علم بهتر است یا ثروت می‌دادیم و می‌گفتیم قطعاً علم.

خب این موارد یک زنگ خطر بزرگ و جدی است که سال‌هاست در کشور ما به صدا درآمده که چرا فرزندان ما از گذشته خودشان، سبک زندگی و پیشینه خودشان دوری می‌کنند و متفاوت هستند. نسل امروز تمایل دارند شبیه هر کسی جز خودشان باشند، این موضوع در تولیدات نمایشی ما هم هست. چرا نوعاً نمایش‌های ما از مدل‌های ترجمه و اقتباس الگوبرداری می‌کنند. چرا اسم‌ها‌یی که ریشه در فرهنگمان دارند حذف شده و با نام‌گذاری دیگری مواجه شده‌ایم. چرا معماری ایرانی در ساخت‌وساز شهری ما نیست، چرا رنگ‌های آبی و فیروزه‌ای در شهرسازی ما نیست و متأسفانه هیچ واکنشی نه در فرهنگستان‌ها، نه در مدارس و نظام آموزشی و... وجود ندارد که مقابل این اتفاقی که به آن می‌گویم تهاجم فرهنگی بایستد؛ تهاجم فرهنگی یعنی فرهنگ دیگری را که متعلق به ما نیست جایگزین فرهنگ و داشته‌هایی خود کنیم که به آب و خاک ما مربوط می‌شود.

تمام این موارد در کنار هم، دست به دست هم می‌دهد از آنچه که داشتیم و باید به آن ببالیم، فاصله بگیریم و اگر هم اشاره ای به آن داریم، آثار بسیار نازلی هستند که در بسیاری موارد، در بوته نقد و آزمایش موجب تمسخر می‌شوند. بنابراین به‌راحتی ده‌ها هزار فیلم، سریال، انیمیشن و محتوایی که در مانیتور‌ کوچک تبلت‌ها و موبایل‌ها در دسترس فرزندان ما قرار می‌گیرد جای این دست آثار فاخر را می‌گیرند. در این شرایط، اگر روزی اسفندیاری در صحنه تالار وحدت ظاهر شود و دست‌برقضا، به‌دلیل جذابیت‌های بصری، مفهومی و تکنیکال مورد استقبال همان جوانی قرار گیرد که مخاطب آثار ترجمه و غیرایرانی و وارداتی بود، گویی یک حلقه مفقوده‌ای بوده که ای وای غافل بودیم و به آن نپرداختیم. وقتی خلأ فرهنگی داریم و در تولیدات خود توجهی به مشاهیر نداریم، چطور می‌توانیم از فرزند خود و جوانانمان بخواهیم که سبک زندگی خود را از فرهنگ خودشان الگوبرداری کنند. اینجاست که دچار بحران فرهنگی می‌شویم و این نگران‌کننده شده است.

پارسایی12

با توجه به این توضیحات، شما یک اجرای پُرریسک داشتید و قاعدتاً ناچار بودید ترفندهایی را برای جذب نسل امروز داشته باشید، یعنی در قدم اول باید به هر ترتیبی او را مجاب به تماشای این نمایش می‌کردید و پس از آن، پیام اثر و فرهنگ‌ ایرانی را به او منتقل کنید. در این مورد راهکار شما برای انتقال روایت‌های شاهنامه در جامعه امروز چه بوده است؟

وقتی قرار است یک اثر کلاسیک، از شاهنامه یا حتی شکسپیر خلق شود و می‌خواهیم آن را دراماتورژی و بازخوانی کنیم نیازمند شناخت جامع از جامعه مخاطب هستیم، باید دایره مخاطبان، شناسایی و مورد بررسی قرار بگیرد. من برای بازخوانی، اقتباس، یا نگاهی آزاد به فرازی از شاهنامه (هفت‌خان اسفندیار) جامعه مخاطب خود را ایران در نظر گرفتم؛ یعنی از کودک ۶، ۷ ساله‌ای که شاید پدربزرگش هنوز از شاهنامه برایش می‌خواند تا بزرگ‌ترها، پدربزرگ‌ومادربزرگ و ریش‌سفیدهای ما که با این فرهنگ تنفس کرده‌اند. بنابراین وقتی جامعه مخاطب و گروه هدف ۸۰ میلیون نفر می‌شوند، اثر باید برای تمام ذائقه‌ها طراحی شود.

اولین گام این است که ببینیم از اسفندیار شاهنامه چه می‌خواهیم و قرار است با داستان هفت‌خان چه محتوایی را به اشتراک بگذاریم که بتواند به یک باور، درک و ایمان مشترک تبدیل شود. این نخستین گام است که بتوانیم اسفندیار را باورپذیر و دسترس کنیم و هر فردی در جست‌وجوی اسفندیار زمانه خویش باشد. وقتی محتوایی سرشار از مفاهیم قابل‌انتقال برای همه اعصار، دوره‌ها و فرهنگ‌هاست، طبیعی است که این اثر باید به‌اندازه بضاعت و توانایی گروه اجرایی جذاب، دیدنی‌ و شنیدنی‌ باشد. در اینجا لازم است سیر داستان روان داشت و به‌عبارتی با پردازشی شاعرانه و متناسب با خُلق‌وخوی تماشاگر امروزی مفاهیم بازنویسی و به اشتراک گذاشته شود.

در این نمایش چه مراحلی را برای ورود اسفندیار به صحنه تالار وحدت طی کردید؟

من، به‌همراه گروه پژوهش و نویسنده اثر آقای محمدرضا کوهستانی و طراحان هنری به این نتیجه رسیدیم که در هفت‌خان اسفندیار، با حفظ سیر اصلی داستان باید از اسطوره و حماسه به‌سمت عرفان حرکت کنیم. باید بتوانیم اسفندیار را یک خیزش مجدد برای توجه نسل جوان به شاهنامه فردوسی تلقی کنیم و وطن‌دوستی نقطه مشترک همه باشد. به‌همین دلیل وجه غالب برای این پردازش، بازخوانی، دراماتورژی و نگاهی آزاد به هفت‌خان اسفندیار خواهد بود تا خود اسفندیار زمان خویش باشیم و از دالان‌های پرفراز و پرخطر زندگی عبور ‌کنیم، بنابراین نمایشنامه باید سرشار از ناگفته‌هایی باشد که مخاطب آن را بازشناسی کند، باور داشته باشد، بیاموزد و با خود همراه کند. به این ترتیب، از همه مقدورات و‌ امکانات استفاده شد. طراحی حرکت و خلاقیت‌های دیداری علی براتی سهم بسزایی در بازخوانی این اثر داشت، بهره‌گیری از سیستم ماشینری تالار وحدت، طراحی صحنه سهیل دانش اشراقی، طراحی نور و چهره‌پردازی مرتضی نجفی و علی شفیعی‌ثابت و صد البته گروه بازیگران، حرکت و نوازندگان در کنار موسیقی شنیدنی بردیا کیارس و‌ پوریا خادم و همچنین ترانه‌هایی که می‌تواند امروز برای گوش مخاطب آشناتر باشد به ما اجازه داد اسفندیار را نه‌تنها در دل شاهنامه که در جامعه امروز خود تکثیر کنیم.

همان‌طور که قبلاً گفتم، چنین اجرایی با توجه به روحیات، شخصیت و دنیای نسل امروز، و تغییراتی که زندگی معاصر داشته، کار پُرریسکی بوده و دشواری‌های بسیاری داشته است. سختی کار شما از نگاه خودتان چه بود؟

همه ما  همراه اسفندیار از هفت‌خان گذر کردیم؛  من ‌همراه یک تیم بزرگ، مسئولیت‌پذیر و حرفه‌ای از پژوهشگران، ترانه‌سرایان و نویسنده تا طراحان، نوازندگان و هنرمندان و تمام عزیزانی که کنار من بودند و باعث شدند اولین تجربه موزیکال از شاهنامه در معرض دید مردم قرار بگیرد. نزدیک‌شدن به شاهنامه برای اینکه بتوانیم با برداشت آزاد از آن یک اثر موزیکال بسازیم، اراده‌ای بزرگ و همت و خرد جمعی می‌خواست. اولین‌بار در سال ۹۶ ایده‌ی اجرای چنین اثری از شاهنامه به ذهنم رسیده بود اما آن را موکول به زمانی کردم تا با چند اثر موزیکال دیگر آزمون خطا کنم ‌و بیاموزم. استاد یوسفعلی میرشکاک، در مقام مشاور استاد مشاور و راهنمای ما بودند. تمام این‌ها با حضور هنرمندان خلاقی شکل گرفت که در کارهای قبلی هم مفتخر به حضور آن‌ها بودم.

مسئله بعدی این بود که من این نمایش را دو بار ساختم. یک مرتبه برای مهر سال گذشته با حضور عزیزانی مثل آقای امین حیایی، اشکان خطیبی و غزل شاکری و آماده اجرا شد اما به‌دلیل شرایطی که در کشور پیش آمد اجرای آن را به زمانی دیگر موکول کردیم و گروه جدیدی که امروز بر صحنه هستند که من از هر دو گروه تشکر می‌کنم. آقای زندگانی، دلاوری، شومون، آهنین جان، حسینی، راد، خانم کوثری، صوفی…  و تمام عزیزانی که در تمرین‌های قبلی و فعلی کنار من بودند و متأسفانه فرصت همکاری با آن‌ها از من سلب شد.

تمام این موارد بیم‌ها و امیدهایی بود که در طول کار تبدیل به یقین شد و ما به یک نمایشنامه‌ قابل‌اعتنا و قابل‌اتکا برای کارگردانی و طراحی و تصویرپردازی رسیدیم. در کنار موسیقی کلاسیک موسیقی الکترونیک  و طراحی صدا بامداد افشار این پازل را تکمیل کرد.

در حوزه تهیه و‌تولید و جذب سرمایه برای تولید باید بگویم از نظر من سازمان اوج در مقام یک سرمایه‌گذار صرف نیست و یکی از دغدغه‌هایش پرداختن به یک اثر ملی است که شاهنامه برایش بهترین مثال بود. در اینجا ارتباط ما با تمرکز بر یک اثر ملی و میهنی از جنس شاهنامه شکل گرفت.

تمام این موارد، نگرانی‌های ما در اجرای اسفندیار بود که گره خورد به توانمندی‌های یک تیم ۳۰۰نفره و نفس گرم تماشاگرانی که هر شب ما را مهمان نگاه پُرمهر خود می‌کنند.

 

اسفندیار

 

پس از تجربه اقتباس از آثار مشاهیر ایران و پرداختن به فرهنگ ملی، چه پیشنهاد و توصیه‌ای دارید؟

در پایان، یک خواهش دارم‌‌. من تجربه بسیاری با متون ترجمه داشتم و دو کار موزیکال اولیورتوئیست و بینوایان را اجرا کردم اما این روزها، با اسفندیار در تالار وحدت تجربه جدیدی را پشت سر می گذارم و احساس می‌کنم که بخش کوچکی از یک تکلیف بزرگ فرهنگی را انجام دادم. به نظرم، هرکدام از ما به‌نوعی دعوت می‌شویم که به این ایده‌های اصیل که افتخارات فرهنگی و هویت ماست، بپردازیم. تا دیر نشده و بیگانگان داشته های فرهنگی ما را به نام خود ثبت‌ نکرده‌اند، دست به کار شویم. من سعی کردم از خودم غفلت‌زدایی کنم و با تمام توشه و توان و تجربه‌ای درخور به فردوسی بزرگ نزدیک شوم.

از تمام هنرمندان، نویسندگان، کارگردانان، بازیگران، دستگاه‌های فرهنگی و... خواهش می‌کنم قبل از اینکه اغیار، این مشاهیر را در محافل بین‌المللی به نام خود ثبت کنند، یک بار دیگر این مفاخر را به رخ جهان بکشیم و به نسل نوجوان و جوان خود بگوییم که در این آب و خاک بودن و با فرهنگی ایرانی زندگی کردن، چه افتخاری است و چه گنجینه‌ های ارزشمندی در اختیار دارند. یک ایرانی با فرهنگی ناب، که در جهان زبانزد است.

"الهه باقری سنجرئی"