سرویس تجسمی هنر آنلاین: یکتا درویش هنرمندی است که بیشتر به عنوان فیلمساز شناخته شده است. او اما این روزها در گالری تازه تاسیس ژاله نمایشگاه چیدمانی را با عنوان "دیلیت" اجرا کرده است که حاصلی از تجربههای سینمایی او در بستری متقاوتتر است. او این نمایشگاه را در قالب عکس، ویدئو آرت و چیدمانهایی ارائه کرده است که در آن محور اصلی موضوعی بر "سلفی گرفتن" است و او سعی کرده فریمهای متفاوت از پیش تعیین شدهای را به این واسطه به مخاطبش ارائه کند. فریمهایی که علیرغم آشنایی بیش از اندازه سوالهای فراوانی را در ذهن مخاطبش به وجود میآورد.
در ادامه گفتگوی هنر آنلاین با این هنرمند را بخوانید.
سوالی که در مواجه نخستین با نمایشگاه "دیلیت" به وجود میآید این است که آیا شما در این نمایشگاه در پی آن بودید تا به نوعی تغییر در کارکرد و ماهیت عکس و عکاسی را به تصویر بکشید؟ چرا که عکسهای به تصویر در آمده در این نمایشگاه و به خصوص برخورد شما در ریختن عکسها بر روی راه پلههای گالری این ذهنیت را قویتر میکند. چرا که من دیگر آن عکسها را نمیبینم و برای من سوال میشود که به واقع جایگاه عکس بر روی زمین است؟ در واقع شکل حرکتی این نمایشگاه و برخورد سینمایی شما در چینش آثار با توجه به کارکردهای تدوین، این ذهنیت را به وجود میآورد که عکس دیگر در پی ثبت لحظهها نیست و نمیخواهد به یادگار بماند بلکه تنها در وجهی انبوه بدون هیچ دلیل روشنی تنها تولید میشود.
برداشت شما جالب است. ابتدا باید بگویم که من به واقع عکاس نیستم تا بتوانم به طور دقیق این پاسخ را بدهم که آیا امروز کارکرد عکاسی تغییر کرده است یا خیر؟ ولی وقتی که ما پیش از این از عکس در زندگی روزمره خود استفاده میکردیم اینگونه بود که به صورت معمول این عکس، یک عکس دسته جمعی در یک فریم بود و ما این تک فریم عکس را به عنوان یادگار در آلبومهایی قرار میدادیم و آن زمان همان کارکرد که شما گفتید را داشت. اما امروز از زمانی که "اینستاگرام" آمده شرایط به عقیده من کمی تغییر کرده است. ما ابتدا تنها اجازه داشتیم در "اینستاگرام" عکس بگذاریم. هرچند "فیسبوک" مکانی بود برای مطرح کردن نظریهها و فکر آدمها اما اینستاگرام که آمد این مبنا را پیش کشید که هرشخصی میتواند به واسطه یک زیباییشناسی به جای واژه، تصویری را خلق کند و به دیگران نشان بدهد اما باز همین "اینستاگرام" هم کارکرد خودش را از دست داد و تبدیل شد به نوعی از شکل تصویری همان نوشتههای فیسبوکی که افراد میخواستند در آن به نوعی ابراز وجود کنند و اخلاقیات و رفتارهایی از خودشان را بروز بدهند که فکر میکنند دیگری در مواجه با آنها به آن توجه نمیکنند یا در کل دیده نمیشود.
در واقع این توقع که من میتوانم با زیباییشناسی افراد در صفحات اینستاگرام مواجه بشوم به واسطه تعداد زیاد عکسهای منتشر شده به نوعی دیگر کارکردش را از دست داده است و اینستاگرام بدل به یک تابلویی شده است که به خاطر تعداد بالای تصاویری که بر روی آن قرار میگیرد شما به این فکر نمیکنید که به قول خودتان در آن در پی ثبت یادگار یا چیزی بر این مبنا هستند.
مثلا آن عکسهایی که بر روی پلههای گالری ریخته شده، همان عکسهایی است که دیلیت شدهاند. ما قبلا عکسی را پاره نمیکردیم حتی اگر فولو میشد باز هم به دلیل ارزش بالای لحظه ثبت شده آن را در آلبوممان نگه میداشتیم اما الان به واسطه پیشرفت تکنولوژی آن قدر از خودمان عکس میگیریم که به سلکشن و دستهبندی عکسهایمان میاندیشیم و بعد بسیاری از آن عکسها را به راحتی دیلیت میکنیم.
آن عکسهایی که روی زمین بود در واقع عکسهایی بودند که سوژههای من خودشان دیلیت کردهاند. حتی مخاطب پس از برخورد با این عکس میگفت که واقعا چه عکس زیبایی است اما خوب خود سوژه خواسته بود که این عکسش دیلیت شود. من وقتی این افراد را برای فیلمبرداری میبردم در لحظه موبایلم هم فیلم میگرفت و هم عکس ثبت میکرد یعنی آنها همزمان در تصویری که از خودشان میگرفتند کادری مییافتند و عکسی ثبت میکردند بعد که تمام میشد به خانه میآمدیم و من به آنها میگفتم ما این همه عکس داریم و من عکسهای خوب تو را میخواهم، آن چه را که تو دوست داری حالا کدام عکسها را میخواهی که من ارائه ندهم و آنها را در پوشه دیلیت میریختند. من تمام آن پاک شدهها را چاپ کردم و روی زمین ریختم، چرا که واقعا کاربرد خودش را از دست داده است. در واقع این برخورد همان است که امروز آدمها به واسطه عکسهایشان میخواهند بگویند من این هستم.
من "اینستاگرام" را در این مدت بسیار بررسی میکنم و متوجه امری که میشوم آن است که شما میتوانید یک کادر مشخص یک شکل را در صفحات مختلف افراد در محیطهای متفاوت ببینید. مثال انداختن تصویری از پاها و کفش در میان محیطهای مختلف یا انداختن میز رنگین صبحانه و هزاران شکل شبیه به هم که در همه صفحات افراد مختلف، به شکل همه گیر و اپیدمیک، میتوان نمونهای از آن دید. آدمها خودشان را آن گونه نشان میدهند که انگار جامعه از آنها میطلبد. در واقع من هویت را زمانی به دست میآورم که عکسی از پاهای خود در میان یک مکان یونیک و منحصر به فرد و یا حتی شاید معمولی داشته باشم. آن عکسها به عقیده من حتی اگر به صورت فیزیکی "دیلیت" نشود به دلیل این که منتقلکننده هیچ حسی نیست و ما دریافتی متفاوتی از آن نداریم و در واقع چون یک اتمسفر بیمعناست به نظرم ماهیت "دیلیت" شده است و وجودش با نبودش فرقی نمیکند.
من برای شکل دادن به این پروژه تقریبا بر عکس آن چیزی که شما درباره این رفتار گفتید، عمل کردم تا به ایده خود برسم. من مکان را یکسان و محدود کردم. به گونهای که این افراد یک عکس در مکانهای مختلف با یک فرم نیاندازند. حتی زمان و مسیر را محدود کردم. مسیر حرکت یکسان است، همه در یک ماشین و همه جنسیت زن. در چنین شرایطی سوژه بالاخره به آن چه هست میرسد. یعنی اگر ابتدای امر ژستهایی را بگیرد که متعلق به خودش نیست و در ابتدا فرم لب، فرم چهره، اداها و فیگورها شبیه به هم هستند، مانند آن چیزی که در اینستاگرام تکرار میشود، ولی این افراد بعد از مدتی به خودشان میرسیدند و به آن چیزی که هستند و نمیتوانستند همه آن چیزهایی که در ذهنشان هست را یادآوری کنند و این سوژهها مجبور بودند در ده دقیقه از ژستهای تکراری فاصله بگیرند و به خود واقعیشان میرسیدند.
این که میگویید مکانها متفاوت است اما تصاویر یکسان درست است و من خواستم که بر عکس این عمل کنم. من همه چیز را محدود کردم و در آن موقعیت عکسالعملها را ثبت کردم. من برای این پروژه حدود سی زن از سنین مختلف را انتخاب کردم. از دختر ده ساله تا خانم هشتاد ساله. من محدود بودم به انتخاب میان این افراد که تصاویر چه کسانی را به نمایش در بیاورم.
به نظر شما در خلال این پروژه یک روانکاوی زنانه نیز انجام دادهاید؟
دقیقا. من در کنار کار هنری به واقع این کار را هم انجام دادم در واقع به یک روانکاوی زنانه رسیدم.
بر اساس توضیحات قبلتر به نظر میرسد که شما دارید در این نمایشگاه به واسطه چیدمان آثار که یک سیر دارند و از در ورودی و به واسطه آن تاریکخانه آغاز میشود و بعد از مجموعه عکسهایی در یک قاب به عکسهای ریخته شده روی پلهها و در نهایت به ویدئوهای طبقه بالا میرسد، مسیر شکلگیری پروژه را نیز به تصویر میکشید. یعنی جدای از آنچه که در خود آثار هست چیدمان آثار هم مبنایی دارد؟ اینجا عملکرد هنرمند و آن چه انجام داده در حقیقت مهم میشود و به نظرم به واسطه این شکل چیدمان ما با سوال مواجهیم نه با مفهوم صرف و تعیین شده.
من خودم هم به واقع به این اعتقاد ندارم که هنرمند باید حرفی را بزند و یا حرفی را تلقین کند. دوست دارم مخاطب در برابر آثار قرار بگیرد و به واسطه برداشتها اثر هنری من را تکمیل کند. آدم در واقع میتواند حرفی را بزند و هیچ قضاوتی هم نداشته باشد و منتظر برداشتهای دیگران باشد. من هیچ قضاوتی نداشتم و البته آثار را هم خود سوژهها خلق کردند. من تنها این آثار را کنار یکدیگر چیدم. هیچ کدام از این فریمها را من نگرفتم.
در واقع شما به واسطه تحریک احساسات، من مخاطب را به سوال وا داشتید و حتی تفسیرهای من از عملکرد شما هم نوعی سوال است. شما پاسخی ندارید برای کاری که انجام دادهاید یا نخواستید پاسخی به مخاطب بدهید؟
من از آقای کیارستمی سپاسگذارم که در این سالها به ما آموخت که با اثر خود سوال ایجاد کن، همین. چرا که جواب را کسی نمیداند؟ یک حرفی را که فکر میکنی درست است را میتوانی در قالب سوال مطرح کنید و کسی نمیتواند بگوید این غلط است یا چه؟ سوال ایجاد کردن به واسطه هنر موجب میشود که اثر شما تاریخ انقضا نداشته باشد. این سوال بشر است. آدمها فکر میکنند و تازه اثر هنری شما شروع میشود.
من به گونهای مثل یک فیلم آرام آرام جریان را برای مخاطبام فاش کردم تا مرحله به مرحله برای مخاطبام سوال ایجاد شود. یک جورهایی ساختار فیلمنامه در آن وجود دارد و این سوال حتی همراه شما هست و با آن به بیرون میروید.
تصاویر این نمایشگاه در واقع نشان میدهد که شما صرفا عکاس نیستید و خب به واسطه مطالعات سینمایی که داشتید به گونهای عمل کردید که در واقع برای بیان سوالتان خود را محدود به یک مدیوم نکردید. من فکر میکنم این هم از نکتههایی است که آقای کیارستمی به میآموزد. این که مرزی بین هنرها نیست و یک هنرمند متناسب با ایدهای که دارد باید سعی کند بهترین مدیوم را برای ابراز آن ایده یا سوال انتخاب کند.
بله به واقع این که ایده برای حتی یک سینماگر نباید محدود به یک رسانه شود هم جزو آموزههای آقای کیارستمی است. ایشان هرچند یک کارگردان مطرح دنیا هستند و به این عنوان شهرت دارند اما خودش را محدود به هیچ رسانهای نکرد. در واقع او سوالهایی که برایش ایجاد میشد، سوالهایی که برای دیگران اهمیت داشت را گسترش میداد و به واسطه خلاقیت به ابزار ارائه فکر میکرد و میگفت حالا با چه ابزاری بهتر است که ارائه شود. او حتی جهان بینی ما را تغییر داد. او سینما را به ما یاد نداد زندگی را یاد داد و به نظرم این مهمترین چیزی است که در کیارستمی وجود داشت و ادامه دارد. زاویه دید مهم است که به دست آوردنش دشوار است. چیزی که آقای کیارستمی را، کیارستمی کرد زاویه دید او بود. تمام تلاش او این بود که به ما جهانبینی یاد دهد. به عقیده من او معلمی برای بینهایت است. نیست اما هنوز داریم از او میآموزیم. در واقع هیچ چیزی نباید ما را محدود کند، حتی ابزار. من لزومی ندارد چون سینما خواندهام حتما اثرم را با فیلم ارائه بدهم، میتوانم با چیدمان ارائه بدهم. مثل برخورد کیارستمی در فیلم 24 فریم.
من برای این نمایشگاه ایده اولی که به ذهنم رسید تنها ویدئوآرت بود اما بعدتر به چیدمان بدل شد و حتی من این پروسه را به آقای کیارستمی نشان دادم اما همین یکی دو ماه اخیر بسیار تغییر کرد و هیچ چیز ثابتی وجود نداشت، یعنی هی پروسه شکل میگرفت جلو میرفت و کاملتر میشد.
چرا آقایان سوژه شما نبودند؟ چون به نظر شما با انتخاب زنها به عنوان سوژه در پی القای مفهوم خاصی نیسیتد.
من آقایان را به واقع به خوبی نمیشناسم. من میدانم که یک زن چرا موبایل دستش میگیرد و عکس سلفی میگیرد. من خیلی دوست دارم که یک آقایی هم این کاری که من کردهام را درباره آقایان انجام بدهد و آن را به من نشان بدهد.
من اگر آقایان را سوژه کارم میکردم فیک و مصنوعی میشد. من میدانم که رفتار این خانمها کجا واقعی و کجا تصنعی است چرا که از جنس خود من هستند اما من قدرت تشخیص این اتفاق میان آقایان را نداشتم. یعنی میدانستم یک زن را باید در چه موقعیتی قرار دهم که خودش بشود اما یک آقا را نه. من کمتر آقایی را میشناسم که درگیر پروسه سلفی گرفتن باشد. ولی پروسه سلفی گرفتن چیزی است که در خانمها اپیدمی شده و در آن غرق شدند.
شما برای واقعی جلوه کردن این تصاویر و ویدئوها به نوعی پروسهای شبیه به فیلمسازی طراحی کردید، چرا که به نظر میرسد شما سعی داشتید از این افراد بازی بگیرید؟ یعنی آنها نه در قالب یک بازیگر، بلکه با قرار گرفتن در موقعیتی بازیگر فرض شوند و عکسالعملهایشان موجب برداشتهای متفاوت شود.
خوب برای این که این تصاویر مصنوعی نشود من باید شیوهای را طراحی میکردم. من اگر میگفتم که شما بیایید و از خودتان سلفی بگیرید تصاویر مصنوعی میشد. من در حقیقت باید یک کارگردانی انجام میدادم تا در مسیر خواستههای من این افراد به خود واقعیشان برسند.
حسن بزرگ نمایشگاه شما شفافیت در عملکرد است که به عقیده من این شفافیت اتفاقا وجهی هنرمندانهتر به آثار میبخشد؛ یعنی علیرغم این که همه چیز مرئی است اما انگار سوال در آن بیشتر است. شما ما را با چیزی مواجه کردید که در طول روز بسیار با آن مواجه هستیم اما برایمان سوال نمیشود. این شفافیت چقدر اهمیت دارد؟
یک اثر هنری به نظرم انعکاس خود هنرمند است. من خودم آدم شفافی هستم، حتی در استیتمنت من هم قابل مشاهده است. معتقدم که پیچیدهترین چیزها در سادهترین شکلها وجود دارد و این درست است.
پروسه آثار نمایشگاه "دیلیت" چه مدت طول کشید؟
سه سال پیش در واقع ایده آن مطرح شد و به این جا رسید و البته وقفهای هم افتاد. اما من خودم فاصله بین کار را دوست دارم. جدا شدن از کار باعث میشود که به آن فکر کنم به سراغش بیایم و ایدههای جدید به ذهنم برسد. پروسه کار برای من جذاب است.
خلاقیت بیشتری در آن هست.
دقیقا. الان کارها اجرا شد و همه چیز تمام شد.
در واقع "دیلیت" شد.
به واقع دیلیت شد ولی تا قبل از نمایشگاه برای من همه چیز جذابتر بود و روز افتتاحیه که ایدههایم اجرا شد در واقع همه چیز برایام پاک شد. دوست دارم پروسه کارم را طولانیتر کنم و نتیجه آن را بینم. من پروسه رو دوست دارم ولی خوب دیگر تا اینجا میتوانستم ادامه بدهم. دیگر نکته دیگری وجود نداشت که بتوانم به آن اضافه کنم.
در واقع مثل یک فیلم که باید پایان داشته باشد، پروسه نمیتواند رها باشد.
الان دقیقا همین اتفاق افتاد و من دیگر هر چه فکر میکردم میدیدم ایدهی بهتری نمیتوانم به دست بیاورم .
لازم به یادآوری است نمایشگاه "دیلیت" تا یکم خردادماه بین ساعت ۱۵ تا ۲۱ در گالری ژاله واقه در خیابان ایرانشهر، کوچه نوشهر، پلاک ۳ میزبان هنر دوستان است.
گفتگو از علیرضا بخشی استوار