سرویس تجسمی هنر آنلاین: "چیبا میاموتو" هنرمند ژاپنی است که این روزها نقاشیهای خود که نگاه او به طبیعت گیلان است را با عنوان "دنیای چیبا" در گالری "کوچه باغ" در انزلی به نمایش در آورده است. او که پیش از این در قبل از انقلاب و هم چنین در سال 90 نقاشیهایش را در ایران به نمایش در آورده، میگوید طبیعت ایران و تصویری از کویر کاشان نگاه او به نقاشی را دچار تغییر کرده و نقاشیهای او وجهی شادتر به خود گرفتهاند. او که آشنایی دیرینهای با فرهنگ ایرانی دارد، میگوید توصیه پرویز کلانتری در ساده شدن نقاشیهایش تاثیر داشته است و از سویی نگاه محمدرضا شفیعی کدکنی به آثارش او را به کشیدن نقاشی امیدوار کرده است. در ادامه گفتگوی هنر آنلاین با این هنرمند را بخوانید.
من همیشه وقتی آثار هنرمندان ژاپنی به خصوص نقاشان را میبینم، برایم جذاب است که چرا طبیعت تا به این اندازه در آثار هنرمندان ژاپنی حتی در سینما یا تئاتر کابوکی ژاپن هم نمود پیدا میکند. البته در تئاتر کابوکی شاید جلوهای که در ظاهر دیده میشود، نمودی از طبیعت نداشته باشد اما در نهایت این نوع تئاتر یک رابطهای با طبیعت دارد. یک مقالهای میخواندم که گفته بود، کشورهای ژاپن و کره به عنوان دو کشور آسیایی شرق دور، بعد از صنعتیشدن به سمت طبیعت گرایش بیشتری هم پیدا کردند و همان زمان هنرهایی چون نقاشی، سینما تحت تاثیر نگاه هنرمندان ژاپنی و کرهای نسبت به رمزآلودی طبیعت وسعت یافتند. به موجب آن اتفاق، الان بخش اعظمی از هنرمندان طبیعت که یک سری کارهای جدید در حوزه محیطی و طبیعت انجام میدهند، اهل کشورهای ژاپن و کره هستند. شما فکر میکنید که اساساً چرا مسئله طبیعت تا به این اندازه برای نقاشان ژاپنی اهمیت دارد؟
ما آدمها جزوی از طبیعت و کرهزمین هستیم. ما همه چیز را از دور میبینیم چراکه از دور همه قشنگیهای طبیعت نمایان میشود. آدم وقتی در شلوغی شهر توکیو در قطار مینشیند، فراموش میکند که انسان جزئی از طبیعت است ولی وقتی که همان فرد به دامان طبیعت میرود، قشنگی طبیعت را بهتر احساس میکند. خود من اگر در شلوغی ترافیک قرار بگیرم، بعضی مواقع طبیعت فراموشم میشود اما هنگامی که به شهرستان میروم و یک جای دنج و خلوت را در کنار درخت و حیوانات پیدا میکنم، خود به خود به آرامش میرسم.
به نظرم این خصلت ما شرقی و تفاوت فکریمان با غربیهاست که به انرژی اهمیت زیادی میدهیم. شما به دامان طبیعت میروید تا از طبیعت یک انرژی مثبت بگیرید و با آن انرژی مثبت به سمت نقاشی کردن بروید. انگار که طبیعت به واسطه رنگ، تنوع و نشانههای متفاوتی که در آن هست، مهمترین عنصری است که این انرژی را به ما میدهد.
طبیعت برای من یک جور واسطه است. من وقتی یک گل میکشم، برداشت خودم را از آن دارم. یک گل فقط یک گل نیست و مفهوم دارد. من در باغچه خانهام یک گل کاشته و آن را بزرگ کردهام. به نظرم گل عمر آدمی را نشان میدهد که غنچه میکند، بزرگ میشود، اوج میگیرد و در نهایت پژمرده و میمیرد. برداشت من از گل و طبیعت اینطوری است. عدهای وقتی یک گل میکشند، رنگ و ظاهر آن را مدرنتر میکنند چون برداشت دیگری از آن دارند اما من حالت آبستره به آن نمیدهم چون دوست دارم هر چیزی را همانطور که هست نقاشی کنم. هایکو (سبک شعری ژاپن) هم همینطور است. در هایکو یک قطعه شعر کوتاه گفته میشود و برداشتهای مختلفی از آن صورت میگیرد.
اصولاً کار هنرمند کشف و نشان دادن رمز اتفاقات مختلف است و مخاطب آن را رمزها را باز کند. طبیعت هم به عنوان یکی از خلقتهای شگفتآور، رمزهای زیادی برای کشف شدن دارد. شما در کارتان چقدر به این رمزنگاریها باور دارید؟
کار من بستگی به این دارد که از سوژههای طبیعت و خود آن چقدر الهام بگیرم. گرفتن این الهام هم به حال خودم بستگی دارد و هم به اوضاع طبیعت. طبیعتاً هر چه این الهام قویتر باشد، احساسی که به من برمیگردد نیز قویتر خواهد بود.
آبرنگ قابلیت زیادی در نشان دادن زیباییهای رنگ دارد و شاید رنگ روغن نتواند زیباییهای رنگ طبیعت را مثل آبرنگ نشان دهد. اصولاً تکنیک نقاشی برای ارائه یک جلوه زیبا از طبیعت چقدر اهمیت دارد؟
تکنیک آبرنگ احساس تازه، سریع و بدون فکر مرا به عنوان یک نقاش ثبت میکند ولی من در کار با رنگ روغن؛ فکر و زندگیام را روی اثر میگذارم تا نقاشیام پختهتر شود. نقاشی با آبرنگ مثل غذای ژاپنی میماند که زیاد سرخ و پخته نمیشود و نقاشی با رنگ روغن مثل غذای پخته و گرم ایرانی است. به نظرم وجود هر دوی آنها در نقاشی لازم است. البته من برخی از آثارم را با تکنیک "سو می اِ" میکشم که کار کردن با این تکنیک هم جذاب است.
تکنیک "سو می اِ" چگونه تکنیکی است و چه تفاوتهایی با آبرنگ و رنگ روغن دارد؟
در کار کردن با تکنیک "سو می اِ"، سرعت عمل خیلی مهم است و باید قلمو را با رنگ سومی (نوعی مرکب خاص) به سرعت روی "واشی" کشید. واشی کاغذی مخصوص است که با دست درست شده و مرکب را به خوبی پخش میکند. در کار با "سو می اِ"، اگر روحیه نقاش خوب نباشد، خطی که میخواهد بکشد به درستی در نمیآید. یک نقاشی خوب با "سو می اِ"، نیازمند یک احساس قوی است. در هر زمانی نمیشود با "سو می اِ" کار کرد. در کار با "سو می اِ"، جنس کاغذ و میزان جوهر به طور مستقیم در کیفیت اثر تأثیر میگذارند. از میان چندین و چند اثری که با "سو می اِ" میکشم، یک یا دو تای آن قشنگ در میآید. من سفالگری هم میکنم که آن هم همچین حالتی دارد. من تمام تلاش خودم را میکنم و دیگر خوب شدن آن دست خداوند است. آثار من چه نقاشی با سو می اِ، آبرنگ و رنگ روغن و چه سفالگری، همه نشانه زنده بودن دارند.
شما چه در نقاشی و چه در سفالگری به نشانههای زنده بودن اهمیت میدهید. اصولاً این دو هنر چه فرقی برایتان دارند؟
سفال با نقاشی یک چیز کاملاً جداست. سفال یک شیء قشنگ و کاربردی است که در زندگی استفاده میشود ولی نقاشی فکر مرا به عنوان یک نقاش نشان میدهد. من تا وقتی روی ذوق نیایم نمیتوانم نقاشی بکشم. بعضی از آدمها هر روز میتوانند نقاشی کنند ولی من نمیتوانم. من اگر احساسم جور نباشد، قلمو را نمیتوانم در دست بگیرم. مخصوصاً کار با تکنیک سو می اِ که در لحظه انجام میشود، نیاز به انرژی و حال خوب دارد که اگر این انرژی وجود نداشته باشد، نمیشود یک نقاشی خوب کشید. اما سفالگری نیاز به یک تمرکز و انرژی قوی ندارد و طوری است که میشود کاری را شروع کرد و بعداً سر ذوق آمد. من چون در ژاپن چندان وقت تمرکز کردن ندارم، برای آنکه وقتم به بطالت نگذرد در پاره وقتهای ممکن سفال میسازم.
این کار شما مثل یک جنسی از طراحی میماند برای نقاش. نقاشهای ما هر چند وقت یکبار به طراحی با مداد برمیگردند که آن طراحی باعث میشود که دوباره ذوقشان برای نقاشی کردن سرشار شود. در واقع شاید سفالگری برای شما و طراحی برای نقاشان ایرانی، به نوعی یک زمان استراحت ذهنی است در مسیر آمادهشدن برای یک کار جدید.
بله. من اصولاً به سفالگری هم علاقه دارم. من دوست دارم که لوازم خانهام بیشتر کارهای دستی باشد تا اقلام پلاستیکی. برای همین خودم اجناسی مثل فنجان را میسازم چون برایم چای خوردن با فنجانی که کار دستی است و خودم درست کردهام، لذتبخشتر است.
به نظرم جنس برخورد شما با پرترهها چندان تفاوتی با جنس برخوردتان با طبیعت ندارد. در مورد پرترههایی که کشیدهاید این سوال برایم مطرح شده که چرا به عنوان یک نقاش طبیعت سعی کردید که پرتره هم بکشید؟ آیا صرفاً به این خاطر بود که بخواهید ثابت کنید که توانایی پرتره کشیدن هم دارید یا اینکه پرترهها هم در ادامه همان نقاشیهای طبیعت هستند؟
از نظر من کشیدن یک پرتره با کشیدن یک منظره از طبیعت تفاوتی ندارد؛ چون هم انسان شخصیت دارد و هم طبیعت. من به همان شکل که میتوانم به یک طبیعت بنگرم و برداشت خودم را از آن به تصویر بکشم، این کار را میتوانم در مورد پرتره هم انجام دهم. شاید ظاهر پرترههای من خیلی شبیه به فرد موردنظر نباشد اما سعیام بر این است که حتیالامکان، ویژگیهای آن فرد را به درستی نمایش دهم. من خیلی دوست دارم که پرتره پیرمردها و پیرزنان را بکشم چون تمام زندگی آنها را میتوان در چهرهشان تماشا کرد. مخصوصاً آنکه در میان پیرمردها و پیرزنهای ایرانی چهرههای زیبایی وجود دارد که میتواند کاراکتر را خیلی قویتر نشان دهد.
شما پیش از انقلاب هم در ایران نمایشگاه برپا کرده بودید و در حوزه نقاشی فعالیت داشتید. چه اتفاقی افتاد که به ایران آمدید و چه شد که مدتی از ایران فاصله گرفتید؟
من و همسرم در ژاپن ازدواج کردیم و در سال 1973 به ایران آمدیم و به مدت 12 سال در اینجا ماندگار شدیم. در این مدت من 2 نمایشگاه انفرادی برپا کردم و در چند نمایشگاه گروهی هم حضور داشتم. پیش از انقلاب یک نمایشگاه انفرادی در هتل هیلتون (استقلال فعلی) داشتم و پس از انقلاب هم یک نمایشگاه انفرادی دیگر در نزدیکی سه راه فرمانیه. در سال 1985 و درست 6 ماه قبل از رفتنمان به ژاپن نیز در یک نمایشگاه گروهی که توسط سفارت ایتالیا در فرهنگسرای نیاوران برپا شده بود، آثارم را به نمایش گذاشتم که بعدها کتاب آن نمایشگاه هم درآمد. واقعیت این است که اثرات فرهنگ ایران، فکر مرا نسبت به نقاشی تغییر داد. من آن زمان جوان بودم و در آثارم بیشتر یک شکل تیره و تار را به تصویر میکشیدم. به هر حال جنگ ویتنام یا اتفاقات دیگر منطقه آسیای شرقی، به تفکرات من جهت میداد و فضای کار مرا تاریک میکرد اما از زمانی که به ایران آمدم، شکل آثارم شادتر شد. اولین جایی که همسرم مرا برد، کاشان بود که منظره آن به نظرم زیبا آمد. بنابراین من شروع کردم به کشیدن منظره زیبای شهر کاشان. در نتیجه از فضای تار آثارم کاسته شد و بر فضای روشن آن افزودم.
زمانی که دیدتان نسبت به جهان پیرامونتان تغییر کرد، همچنان نقاشی طبیعت میکشیدید یا فضای آثارتان به سمت آثار اجتماعی پیش رفت؟
نقاشیهای من همچنان راجع به طبیعت بود ولی تم اجتماعی هم در آن وجود داشت. اما دیگر خانههای فقرا را نمیکشیدم و یا اگر گل میکشیدم، گلی پژمرده و تار نبود.
پس از نمایشگاهی که در سال 90 در گالری "هفت ثمر" داشتید، هیچ نمایشگاه دیگری برپا نکردید؟
خیر. فقط یک بار مجله "دادگر" از من درخواست کرد که چند اثرم را به آنها بدهم که من به خاطر حسن نیتشان قبول کردم. در مدت 12 سالهای که پیش و در ابتدای انقلاب در ایران بودم، همسرم مدیریت پروژه ابریشم را برعهده داشت که من در این مدت چند شاگرد کودک تربیت کردم. الان خیلی از آنها بالای 40 یا حتی 50 سال سن دارند. سردبیر مجله "دادگر" از من خواهش کرد که آن شاگردهای قدیمی را دعوت کنم تا آثارشان را در این مجله به نمایش بگذارند که این اتفاق افتاد و شاگردهای سه، چهار دهه پیش من، از شهرهای مختلفی چون مشهد، تبریز و... با بچههایشان آمدند و این کار را انجام داد. در این نمایشگاه اصلاً فروش آثار اهمیتی نداشت چون طرف کار ما یک گالری نبود و این اتفاق صرفاً برای برقراری یک ارتباط قشنگ با شاگردان قدیمیام رخ داد. به جز همکاری با مجله "دادگر"، فعالیت دیگری نداشتم چون من تا آثار جدیدی نداشته باشم، نمایشگاه نمیگذارم.
تجربه حضور در کنار مرحوم پرویز کلانتری چطور بود؟
آقای کلانتری خیلی مهربان بودند. ایشان همیشه مرا تشویق میکردند و میگفتند که بیشتر بکش و سعی کن که نقاشیهایت سادهتر باشد. من یک روز یک طرح کاشی درست کردم و به آقای کلانتری نشان دادم. آقای کلانتری گفتند که خیلی قشنگ است؛ یکی هم درست کن و به من بده. من خیلی خوشحال شدم. به ژاپن رفتم و چند طرح کاشی درست کردم و به آقای کلانتری هدیه دادم. این خاطره و یادگاری خیلی خوب من از آقای کلانتری است. آقای کلانتری واقعاً مثل آب شفاف و خیلی مهربان بودند.
با آقای محمدرضا شفیعی کدکنی چطور آشنا شدید و چه شد که ایشان استیتمنت نمایشگاه اخیر شما را نوشت؟
آقای شفیعی کدکنی حدود 20 سال پیش از طرف The Japan Foundation به ژاپن دعوت شدند و به مدت 2 سال به ژاپن آمدند. در آن روزها از طریق یک دوست با همسرم آشنا شدند و با ایشان ارتباط برقرار کردند. در نمایشگاه قبلی من در گالری "هفت ثمر"، آثار مرا دیدند و با لبخند به آنها نگاه میکردند. در آخر هم گفتند که فلان اثر را برای جلد کتابشان میخواهند. من آن روز خیلی خوشحال شدم و مدتی بعد با همسرم علی به خانه ایشان رفتم. آقای کدکنی آدم خیلی بزرگ و متواضعی هستند. ایشان به تواضع گفتند که هنرشناس نیستند اما میخواهند یک چیزی برای استیتمنت نمایشگاه من بنویسند. ما به مدت 10،15 دقیقه منتظر ماندیم و سپس دیدیم که آقای کدکنی خیلی ساده فکر خودشان را برای ما نوشتند. من خیلی خوشحال شدم چون نوشته ایشان واقعاً برایم با ارزش بود. آقای شفیعی کدکنی کار مرا پذیرفتند و گفتند که نگاه من با نگاه خودشان به طبیعت همسان است. من گاهاً فکر میکردم که در کارم پیشرفت نکردهام اما وقتی که آقای کدکنی برای من اینطور نوشتند، از کار خودم اطمینان پیدا کردم و حس کردم که باید همین راه را پیش بروم.
شما چرا نقاشیهای خود را در تهران به نمایش نگذاشتید و دوست داشتید که آثارتان در انزلی و در یک گالری محلی نمایش داده شود؟
من هم چنان دوست دارم که آثارم در تهران هم به نمایش در بیاید اما خوب من با توجه به این که این گالری در مکانی واقع شده که این نقاشیها به آن وابسته هستند، دوست داشتم که این آثار را در اینجا به نمایش بگذارم. از طرفی نگاه طبیعتگرای خانم عارفنیا مدیر گالری "کوچه باغ" در نمایش آثار مبتنی بر طبیعت و درخواست ایشان هم برای من ارزشمند بود. من البته در این شهر در سالهای گذشته شاگردان فراوانی داشتم که امروز همه آنها بزرگ شدهاند و هر کدام صاحب فرزندانی هستند و از این که دوباره به واسطه این نمایشگاه بتوانم با آنها دیداری تازه کنم هم جذاب بود. نکته دیگری هم که در این گونه گالریها وجود دارد به نظرم تمرکز زدایی نمایش هنر در شهرهای بزرگ است این که افراد یک روستا و شهر کوچک میتوانند بیایند در یک گالری حرفهای و آثار من را ببینند برای من خیلی خوشحال کننده و مهم است.
گفتگو از علیرضا بخشی استوار