سرویس تجسمی هنرآنلاین: الیاس امینیان در هجدهمین اجرا از ششمین فستیوال سی پرفورمنس، سی هنرمند، سی روز، سه شنبه 14 دی ماه مخاطبهای منتظر را در برابر هم قرار داد.
مخاطبها پشت پرده گالری 8 موزه هنرهای معاصر تهران جمع شده بودند و تا آنجا که همهمه جمعیت اجازه میداد، صدایی مغشوش از پس پرده بهگوش میرسید، چیزی شبیه کوک کردن یا تنظیم صدای چند ساز.
اجرا با تاخیری بیش از حد معمول و با خروج پرفورمنسآرتیست از گالری که یکدست مشکی پوشیده بود آغاز شد. صورت سفید و لبهای سرخ امینیان اولین چیزی بود که نظر را جلب میکرد.
او در مقابل اثر دونالد جاد بر روی سکویی کوچک رو به مخاطبان ایستاد. هاله نور آبی رنگ اثر جاد به دور پرفورمر، ابروهای تراشیده و صورتی که نیمی از آن پشت مو پنهان شده بود هیبت هولناکی را به این اجرا داده بود.
امینیان با کوبیدن دستانش به هم همه را متوجه خود ساخت و بدون مقدمه فریاد زد که برای اجرایش یار میخواهد، چند نفر داوطلب شدند. او که نشان میداد درست نمیبیند با صدای بلند از آنها خواست که جلو بیایند، یکی از آنها را انتخاب کرد و با خود به درون گالری برد. اندکی بعد بیرون آمد و یک به یک، هشت یا نه نفر را با خود برد.
پس از آن مخاطبها با فاصله زمانی یک تا دو دقیقه با نشان دادن بلیتشان به یکی از همان یارها اجازه ورود پیدا میکردند و آنهایی که بلیتشان همراهشان نبود مجبور میشدند منتظر بمانند. داخل گالری اثری از پرفورمر یا سازهایی که صدایشان میآمد نبود. هر کدام از افرادی که در ابتدا انتخاب و همراه پرفورمر داخل شده بودند مشغول کاری بودند، یکی در ابتدای گالری گوشی مخاطب را از او میگرفت و به او رسید میداد. دیگری او را به میز بعدی هدایت میکرد تا آنجا انگشت بزند و تعهد بدهد که با خواست خود در اجرا شرکت کرده و تا پایان با عوامل اجرا همکاری خواهد کرد.
نفر بعدی از مخاطب میخواست تا جلوی دوربینی که روی سه پایه کاشته شده بود بایستد و عکساش را میگرفت، بعد او را از سمت دیگر گالری 8 در تاریکی، به مرحله بعدی میبرد که اتاق کوچکی بود خالی با نور آبی.
به هر فرد گفته میشد که حداکثر یک دقیقه و سی ثانیه فرصت دارد تا در اتاق بماند. پس از اتمام زمان (در واقع زودتر) یکی دیگر از یاران پرفورمر اعلام میکرد که وقت تمام شده و مخاطب را در راهروهای تاریک موزه در میان دیوارهای بتنی و عریان و از کنار گالریهای خالی از تابلوهای نقاشیای که تا هفته گذشته بر دیوار آویخته بودند هدایت میکرد تا راهرویی که بهوسیله پرده نمایش ویدئو پروژکتور مسدود شده بود.
تنها منبع نور فضا، نور آبی ویدئو پروژکتور متصل به یک لپتاپ خاموش بود که پرده را روشن میکرد. آخرین افراد انتخاب شده اینجا ایستاده بودند و اجازه رد شدن از پرده یا بازگشت مسیر را به کسی نمیدادند.
با گذشت زمان و افزایش تعداد مخاطبان در انتهای مسیر مسدود، کمکم زمزمههایی شکل گرفت و بعد پرس و جوها:چه اجرایی خواهد بود؟ تا کی باید منتظر باشیم و منتظر چه چیزی؟ چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ خود هنرمند کجاست و کی میآید؟ چه چیزی قرار است نمایش داده شود؟ این در حالی بود که یاران اجرا نیز خود مخاطب بودند و جز مسئولیتی که پرفورمنسآرتیست به آنها سپرده بود -کسی اجازه بازگشت نداشت و باید تا دستور بعدی همان جا میماند- از ادامه اجرا اطلاعی نداشتند.
عدهای فکر میکردند زمانی که در اتاق آبی بودند از آنها فیلم و یا عکسی گرفته شده و قرار است نمایش داده شود... بعضی میگفتند با وجود لپتاپ و ویدئو پروژکتور حتما چیزی نمایش داده خواهد شد. دستهای میپنداشتند که او خواهد آمد و کاری خواهد کرد، برخی میگفتند که نمیآید و انتظار بیهودهایست. یکی گفت: "اگر قرار نیست بیاید پس آن گریم برای چه بود، حتما میآید..." دیگری پرسید "که اصلا اسم کار چی بود؟"
-"هیاهوی بسیار"
- "خب بله، همین است دیگر. هیاهوی بسیار برای هیچ ..."
عدهای که ناامید شده بودند تصمیم گرفتند که برگردند، ولی یاران پرفورمر مانعشان شدند و به تعهدی که امضا کردهبودند، اشاره کردند. تعدادشان که بیشتر شد دوباره تصمیم گرفتند که همه با همه متحد شوند و مسیر را بازگردند، ولی آنهایی که همچنان امیدوار بودند قبول نکردند. کم کم شروع کردند به کنار آمدن با شرایط و سرگرم کردن خود؛ یکی کتابش را باز کرد و در آن نور کم شعری خواند؛ دیگری آواز خواند و بقیه با دست زدن همراهیاش کردند؛ از کسی که تازه میرسید میخواستند که جلوی پرده نمایش بایستد، خود را معرفی کند و از خودش بگوید، او هم که گمان میکرد این هم جزئی از اثر است این کار را انجام میداد. یکی از یاران هر از چندگاهی منوی ویدئو پرژکتور را فشار میداد تا به حالت استندبای نرود، همین عمل تبدیل به رسمی شد که اگر فراموش میشد سایر مخاطبها به او یادآوری میکردند. چند باری هم نام هنرمند را یکصدا فریاد زدند...
از سوی دیگر افرادی که هنوز پشت پرده بودند و نوبتشان نشده بود با شنیدن آن هیاهو (که البته نامفهوم بود) و چهره متفاوتی که از هنرمند دیده بودند، هیجان و اشتیاق این را داشتند که زودتر وارد شوند تا در جریان اجرایی که در حال اتفاق است قرار بگیرند.
آنها پس از ورود به گالری بدون آنکه بیندیشند چرا باید در ابتدای یک پرفورمنسآرت گوشی موبایل را تحویل داد؟ یا چرا باید بهصورت کتبی رضایت خود از شرکت در پرفورمنسآرتی را اعلام کرد؟ آن هم اجرایی که برخلاف زمان اعلام شده با 20 دقیقه تاخیر شروع شدهاست و ضمن نوشتن اطلاعات هویتی خود پای تعهدنامهای را انگشت بزند که او را ملزم به همکاری در فرایندی میسازد که نمیداند چیست و چقدر زمان او را میگیرد؟شتابان مراحل را میگذراندند تا به محل سر و صدا برسند.
پس از عبور آخرین مخاطب از مسیر، یارانی که در گالری 8 مسئول گرفتن گوشی و تعهد و هدایت دیگر مخاطبها بودند نیز پستهایشان را رها کردند تا به انتهای مسیر برسند و اجرا را ببینند.
زمانیکه همه در راهروی نهایی جمع شدند، امیر راد کیوریتور فستیوال آمد و اعلام کرد که اجرا تمام شده و از شرکتکنندهها خواست برای تحویل گرفتن گوشیهایشان مسیر را بازگردند و بعد موزه را ترک کنند. الیاس امینیان هم که گویا خیلی پیشتر از اینها رفته بود.