سرویس تجسمی هنرآنلاین: پروژه "ریفکتور" که گالری مژده با همراهی گالری ایرانشهر آن را اجرا کرد یک اتفاق نو در عرصه نیومدیا بود. پروژهای که با طرح ایدههای نیکزاد عربشاهی و وداد فامورزاده شکل گرفت و با حمایت مژده طباطبایی اجرایی شد. در این پروژه که هنر در چهارچوب فرمولها و کدها شکل و شیوه بیانی تازهای را به دست میداد بیش از هر چیز بحث بر سر آن است که نقاشی چقدر میتواند تحت تأثیر تکنولوژی قرار بگیرد و مخاطب را شوکه کند. مخاطبی که از نقاشیهای تکراری و شبیه به هم خسته شده است. درست در زمانی که گالریها خیلی به فعالیتهای چند رشتهای علاقه نشان نمیدهند. بنابر گفته طراحان این پروژه، در "ریفکتور" دقیقاً به بر هم زدن برخی از عادات مخاطب در تماشای یک اثر فکر شده است و نتیجه آن به پروژهای رسیده که در حیطهای فراتر از هنرهای تجسمی قدم میگذارد. شاید به دلیل آن که هنوز مخاطبان رسانهها در زمینه هنرهای سنتیتر نیز به آگاهی نرسیدهاند، نیو مدیا به عنوان هنری به مراتب پیچیدهتر تا این اندازه ناشناخته مانده است. امروزه مسئله تأثیرگذاری نیو مدیا با تعداد رویدادهای آن برابری نمیکند یا به گفته خود طراحان "ریفکتور" در واقع پروژههای نیو مدیاها زیاد رخ میدهند ولی کم تأثیر میگذارند. در ادامه گفتگوی هنر آنلاین با نیکزاد عربشاهی، وداد فامورزاده و مژده طباطبایی درباره پروژه "ریفکتور" را بخوانید.
خانم طباطبائی چه اتفاقی رخ داد که تهیهکنندگی پروژهای را پذیرفتید که در روال برنامههای گالری مژده نبود؟
مژده طباطبائی: من با توجه به پیشرفت عجیب و غریب تکنولوژی و آنچه که در آرتفریومهای مختلف میدیدم، احساس کردم که مخاطب ما انتظاری فراتر از آنچه که ما معمولا به نمایش میگذاریم دارد. به نظرم رسید مخاطب ما از نقاشیهای تکراری و شبیه به هم خسته شده است، نقاشیهایی که یک مقدار به لحاظ موضوعیت با یکدیگر فرق میکنند ولی در ماهیت شبیه به هم هستند. در دنیایی که ما زندگی میکنیم، سرعت تکنولوژی فوقالعاده بالا است و ارتباطات به سادگی شکل میگیرد، بنابراین هنر هم به عنوان یک رسانه نمیتواند دور از این جریان باشد. به همین دلیل من همواره یک دغدغه ذهنی داشتم و همیشه مترصد فرصتی بودم که از آن استفاده کرده و مسیر را به یک مسیر تازهتری بدل کنم تا اینکه با وداد فامورزاده و نیکزاد عربشاهی آشنا شدم.
آقایان فامورزاده و عربشاهی ایدههای خیلی نو و جذابی داشتند. من در این عرصه خیلی کارها را در بیینالها دیده بودم. همچنین آشنایی با آثار سونیا بالاسانیان نیز باعث شد خیلی دور از این جریان نباشم. وقتی که ایدههای ایشان را دیدم، به نظرم آمد که این ایدهها خیلی میتوانند فضای تجسمی ایران را عوض کند. این ایده دقیقاً همان چیزی بود که من مدتها به دنبالش بودم و میتوانستم روی آن تأکید کنم، به خصوص آنکه بار تجسمی این ایده هم خیلی قوی بود و در این چیدمان در خیلی جاها به لحاظ مضمونی و اجرا ایدههای تجسمی یا نقاشگونه دارد.
ایدهای که نیکزاد عربشاهی و وداد فامورزاده به من ارائه دادند، دقیقاً همان دغدغهای بود که من در مورد هنرهای تجسمی و نقاشی داشتم که نقاشی چقدر میتواند تحت تأثیر تکنولوژی قرار بگیرد و مخاطب ما را تکان بدهد. مطالبی که بچهها به من توضیح میدادند خیلی علمی و مهندسی بود و پیش زمینههای دانش ریاضی هم داشت، بنابراین برای من که هنر خوانده بودم، این مفاهیم خیلی بیگانه بودند. من وقتی که پروپوزال بچهها را میخواندم، چندان درک درستی از ماجرا نداشتم و بیشتر دلم میخواست که پروژه را اجرا کنند و من اجرا را ببینم و بشنوم. بنابراین ما کارمان را شروع کردیم و اولین تصمیممان این بود که سازهمان را در یک فضایی بچینیم و تصویری از آن فیلمبرداری کنیم و برای بینالها بفرستیم. سپس که وارد کار پروژه شدیم، تصمیم گرفتیم که به خاطر زحمتهایی که برای آن کشیدهایم، پروژه را اجرا کنیم تا همه آن را ببینند.
مشکل ما برای اجرای پروژه، مشکل فضا بود. گالری من برای عینیت بخشیدن به این کار مناسب نبود و گالری ایرانشهر بهترین فضا را برای اجرای این پروژه داشت، بنابراین وارد مذاکره با آقای امیریان شدیم. اشکال کار ما در آن زمان این بود که هیچ چیز قابل ارائهای نداشتیم که به آقای امیریان نشان دهیم و همه چیز در حد پروپوزال و نوشتار بود چون بچهها مشغول اجرا بودند. این مجموعه شامل فضا، نقاشی و صدا بود و شما نمیتوانستید که فضای آن را نادیده بگیرید. بنابراین کامپیوتر نمیتوانست، فضا، نور و صدای پروژه ما را به درستی نشان دهد. به هر صورت آقای امیریان به گالری مژده اعتماد کردند و نسبت به این پروژه که میتوانست فضای گالری ایشان را هم متفاوت کند، اظهار علاقه کردند. پس از موافقت آقای امیریان، همه چیز به سرعت پیش رفت تا پروژهمان سر وقت اجرا شود.
به هر حال ما نمایشگاهمان را به مدت 10 روز در گالری ایرانشهر برگزار کردیم و خوشبختانه بازخوردهای خیلی خوب و جذابی از مخاطبانمان گرفتیم. این مجموعه یک سری مخاطبهای خیلی خاص داشت که من هرگز باور نداشتم که در فضای تجسمی چنین مخاطبهایی داشته باشیم. آنها عمدتاً اساتید ریاضی و فیزیک بودند که برایشان جذاب بود که ببینند ما از فرمولهای ریاضی چگونه به بحث هنری قضیه رسیدهایم.
وداد فامورزاده: خانم طباطبایی واقعاً دل و جرأت زیادی داشتند که این کار را انجام دادند چون این پروژه از دو مسئله شیئیت و تمامشدگی فرار میکرد. در این پروژه شما با یک اثر هنری مواجه میشوید که تمام نمیشود. در مورد یک اثر موسیقی یا تئاتر، همیشه نقطه آغاز و پایان مشخص است ولی در این پروژه خانم طباطبایی دل و جرأت داشتند و اثری که از تمامشدن فرار میکرد را با یک ایده و پروپوزال پیش بردند.
آقای فامورزاده ایده پروژه ریفکتور را برای اولین بار شما مطرح کردید یا آقای عربشاهی؟
وداد فامورزاده: این ایده یک ایده کاملاً مشترک بین من و آقای عربشاهی است. رسیدن به ایده نهایی حدود یک سال طول کشید. ما برای این کار چندین ایده دیگر را بالا و پایین کردیم و سه پروژه دیگر نیز تعریف کردیم، ولی در نهایت به ایده این پروژه رسیدیدم.
پروژه "ریفکتور" چندمین تجربه شما در حوزه نیو مدیا است؟
وداد فامورزاده: من همیشه در حوزه میان رشتهای کار کردهام. اولین نمایشگاه من در دانشگاه سیدنی استرالیا بود و در سال 2011 و با دو عکاس کار کردم که پروژه خیلی خوبی بود. بعد از آن هم در مرداد ماه سال 94 در گالری "آن" دو مجسمه صوتی (Sound sculpture) داشتم که هیچ چیز دیجیتال و الکترونیکی نداشت و همچنین چند پروژه کوچکتر دیگر.
آقای عربشاهی توضیح دهید که ایده پروژه ریفکتور چگونه شکل گرفت.
نیکزاد عربشاهی: ما چندین ایده داشتیم و حدود یک سال در موردشان گفتوگو میکردیم و میکوشیدیم که هیچ کدام از ایدهها به واسطه شرایط و محدودیتهای اجرا از حوزه گفتگوی ما بیرون نروند. در چنین گفتگوهایی به مرور زمان مفاهیم و ایدهها به یکدیگر نقاط وصل پیدا میکنند، ایدههای ما نیز به مرور تکامل پیدا کرد و از مقطعی تصمیم گرفتیم که ایدههای نهاییمان را به مرحله اجرا برسانیم و ببینیم از آنها چه عینیتی حاصل میشود. برای شروع کار چند پروژه مدنظرمان بود که در نهایت به پروژه ریفکتور ختم شد، البته همین پروژه هم چند بار اصلاح شد تا در نهایت به مرحله اجرا رسید. ما از مهرماه سال جاری به طور مشخص وارد فضای اجرایی پروژه شدیم، پروپوزال اولیه را برای اجرای پروژه نوشتیم و نسبت به توان اجرایی خودمان و شرایط و امکانات آن را اصلاح و نهایی کردیم.
بنیان فکری این پروژه به دنبال چه چیزی بود؟
وداد فامورزاده: یکی از کسانی که من و آقای عربشاهی با او صحبت کردیم، آروین صداقتکیش پژوهشگر موسیقی بود. ما با آروین صداقتکیش در مورد امکان امر شنید-دیداری و چگونگی برقراری رابطه میان تصویر و صدا صحبت کردیم و به تاریخ هنر برگشتیم. بروشور این نمایش با اسم بردن از رابطه دوستی میان واسیلی کاندینسکی (نقاش) و آرنولد شوئنبرگ (آهنگساز) شروع میشود. بحث Graphical Score و نوتاسیون را بررسی کردیم. من از نیکزاد دعوت کردم که به یک ورکشاپ که در گالری لاجوردی برگزار شد بیاید که رونالد دپه (ساکسیفونیست) از وین به آنجا آمده بود و در مورد Graphical Score توضیح میداد.
نیکزاد عربشاهی: صحبتهای آقای رونالد دپه افقهای تازهای را برایم گشود. بعد از این ورکشاپ، در مورد Graphical Score تحقیق کردم و متوجه شدم که بخشی از آنچه در مورد رابطه تصویر و صدا در ذهن دارم، خیلی غیر واقعی و غیر قابل اجرا نیست، بلکه قبلاً اجرا شده و طبیعتاً میشود آنچه که قبلاً انجام شده را مطالعه کرد و ایدههای جدید به موضوع افزود.
آخرین باری که در یک گالری نمایشگاهی برگزار کردم، کارم دو بخش داشت، بخش اول نیومدیا بود و بخش دیگر شکل متعارف نقاشی. من اساساً یک نقاش هستم که با گذر زمان به گرافیک و عکاسی هم گرایش پیدا کردم و چندی بعد ویدئوگرافی و نیومدیا در تمام زندگی من ریشه دواند. همچنین به واسطه تجربههای پیشینم در رابطه با طراحی موتورهای رندرینگ واقعیت مجازی virtual reality engine ، وارد عرصه کدنویسی و بعد طراحی موتورهای شبیهساز Virtual machine و سپس ویژوآل پروگرمینگ Visual programming شدم. به مرور تمام این تجربیات به یکدیگر گره خوردند و بر هم تأثیر گذاشتند. بنابراین دیگر نمیتوانستم آنها را از یکدیگر تفکیک کنم و میبایست که از نتیجه تلفیقشان اثری میساختم ولی گالریها خیلی به فعالیتهای چند رشتهای علاقه نشان نمیدادند.
پس از آنکه عدم رغبت گالریها به فعالیتهای چند رشتهای را تجربه کردم، سری به فضاها و مکانهای جدید زدم و کارم را در سالنهای چندمنظوره، سالنهای تئاتر و حتی در قالب پروژههای شهری ادامه دادم تا اینکه مدتی بعد تصمیم گرفتم به گالری برگردم تا ببینم شرایط کار چه تغییری کرده است. در این زمان با گالری مژده آشنا شدم و دیدم که این گالری به کارهای چند رشتهای گرایش دارد. از این بابت خیلی خوشحال شدم چون معمولاً مدیریت گالریها به این راحتی با چنین پروژههایی کنار نمیآیند، در نتیجه این استقبال را ارزشمند دانستم و تصمیم گرفتم که به سمت اجرای یک پروژه آدیوویژوال-اینیستالیشن بروم.
وداد فامورزاده: هر دوی ما در مورد این پروژه به یک نقطهنظر مشترک رسیدیم. ما یک سال حرف زدیم تا به یک طراحی ایده و نقطهنظر مشترک برسیم و بعد از آن هر کدام به صورت جداگانه کار خودمان را انجام دادیم. کار من صدا و کار آقای عربشاهی نقاشی بود.
پس از طراحی ایده، هر کدامتان به صورت جداگانه چه کارهایی انجام دادید؟
نیکزاد عربشاهی: رویکرد من در ارتباط با این پروژه از ابتدا مشخص بود چون به دنبال رسیدن به یک آرزوی قدیمی میگشتم. من برای هر مجموعه نقاشی، کانسپتی دارم که به لحاظ ذهنی تا اتمام آن مجموعه با آن زندگی میکنم. از آنجایی که کارم غیر فیگوراتیو است، مطالعاتم چه به صورت بصری و چه بر روی کانسپت، کمی نسبت به فرمهای مطالعاتی متعارف متفاوت است. در نهایت یک محدوده تصویری در ذهنم به وجود میآید و باید آنها را قاب بگیرم. مسئله قاب گرفتن یک تصویر ذهنی برای من اصل ماجرا است چون با انتخابکردن مواجه میشوم. من آرزو داشتم که تمام فضای ذهنیام در یک اثر دیده شود و تمام محدوده تصویری آن تا ابد بر روی سطح بوم ادامه پیدا کند که چنین نیز شد. زمانی که من کدینگ تصویر را انجام میدادم، سعی داشتم فضای ذهنی جدیدم را به شکلی به وجود بیاورم که تمام عناصر بصری، تمام هزارتوی تصویر، در لحظه حال رو به روی دیدگان مخاطب شکل بگیرد و مخاطب بتواند تمام آن تغییرات و زیست این تصورات در ذهن من را در همان لحظه تجربه کند.
خروجی کار شما در نمایشگاه بر روی چه بود؟
عربشاهی: 2 تصویر که بر روی 2 مجموعه بوم سه لتهای، هر کدام در ابعاد 360 سانتی متر در 600 سانتی متر مپینگ شده بودند و 3 پلتفرم حجم-تصویر، هر کدام به ابعاد 380 در 300 در 480 سانتی متر، متشکل از 2500 کیلو پروفیل آهن و ورقهای توری فلزی.
بخشی از سختی کار من در این پروژه این بود که برای نقاشی قلم مو و ابزارهای نقاشی در دستم نبود و باید کارم را با کد، الگوریتمهای ریاضی و بازسازی رفتارهایی انجام میدادم که در فرآیند نقاشی همواره در ذهن و دست من جریان دارند. در واقع میتوانم به جرات بگویم برای اولین بار در زندگیام با تمام وجود روی کارم دقیق شدم و تلاش کردم که درک کنم که به لحاظ فیزیکال و ذهنی در زمان نقاشی در من چه میگذرد. 3 میلیون و پانصد هزار رفتار و الگو برای طراحی پنج موتور شبیهساز طراحی کردم. یعنی هر آنچه که میتوانست به لحاظ فیزیکال در این مجموعه نقاشی رخ بدهد را پیشبینی، طراحی و به الگوریتم تبدیل کردم تا برای زبان برنامهنویسی که از آن استفاده میکنم قابل فهم باشد.
معمولاً در حین نقاشی به شیوههایی که درگذشته استفاده میکردم، عوامل بیرونی مرا هیجانزده نمیکردند ولی در لحظه به لحظه این پروژه اتفاقاتی رخ میداد که میتوانست وضعیت روانی مرا تغییر دهد. من دقیقاً از بررسی نتایج همین هیجانات به عنوان کلیدهای تغییر الگوها pattern و رویدادها در کدهایم استفاده کردم و تلاش کردم پاسخ هر سوالی که در رابطه با تصویر در این مجموعه به ذهنم میرسد را به عنوان یک الگوی رفتاری وارد شبکه اصلی کد کنم. سالها پیش به عنوان یک تجربه بر روی رولهای کاغذی طراحی میکردم و به نوعی چند مجموعه داشتم که هر کدام آنها 100 متر بودند. کار بر روی آن آثار با طراحی-نقاشی بر روی بوم یا کاغذ با قطعی مشخص متفاوت بود، فرآیند طراحی از یک سمت رول کاغذ آغاز میشد و دهها متر به سمت دیگر رول پیش میرفت، به این شکل هر بخش تصویر نهایی تحت تاثیر بخشهای پیشین قرار میگرفت و کار به همین شکل پیش میرفت. من مدتها با این شیوه طراحی-نقاشی و حتی در ذهنم تصویرسازی میکردم، اما در این پروژه میخواستم که این اتفاق رخ ندهد. در اینجا میخواستم که دائماً الگوریتمهای جدیدی به کار وارد شوند و نظم کلی را تغییر دهند و هر لحظه رویدادی غیرقابل پیش بینی بوجود آید.
سعی داشتم مخاطب بین ماندن، نگاه کردن و انتظار برای دیدن بخشهای دیگری از تصویر و ترک مکان مردد بماند، در پروژه ریفکتور دقیقاً به بر هم زدن برخی از عادات مخاطب در تماشای یک اثر فکر میکردم. مخاطب در مواجهه با این اثر، اصلاً نمیداند که با چه چیزی مواجه است. دوست داشتم که این چالش را کمی پر رنگتر کنم. به انضمام آنکه برای خودم مهم بود که چه چیزی از تصویر نهایی کارم باقی میماند. آنچه که از کار من باقی میماند، فقط تجربه فضا، زمان و رویت بخشی از تصویری است که تکرار نمیشود، تجربهای که به آن تمام تداعیهای آزاد مخاطب نیز منضمم میشود و در ذهن او ثبت میگردد، شیئی باقی نمیماند، ابژهای عینی برای بازگشت و بررسی دوباره آن موجود نیست. از این اثر چیزی به وجود میآید که ممکن است 6 ماه بعد ذهن یک نفر را در حین مشغلههای روزانهاش، در یاد خود متاثر سازد. تصور میکنم این تمام آن چیزی است که از این اثر باقی میماند.
صحنهای که در گالری رخ داد را تمرین کرده بودید یا همه چیز بر اساس فیالبداهگی اتفاق افتاد؟
نیکزاد عربشاهی: در اینجا اصلاً مسئله تمرین و یا حتی فیالبداهگی مطرح نیست چون این کار Generative (مولد) است و Improvise (بداهه) ندارد. تأثیر عوامل بیرونی بر چگونگی بازسازی اکتسابات نیز بر منطق کلی کدها تأثیری ندارند و در نتیجه فیالبداهگی نیز اتفاق نمیافتد. این کار حتی به تمرین نیاز نداشت، به این دلیل که ما چارت ارتباطی برای سینکشدن سیستمهایمان را از پیش نوشته بودیم.
وداد فامورزاده: ما در اینجا دیگر با کسی که پرفورمنس میکند سر و کار نداریم، بلکه یک دستگاهی داریم که خود اتوماتیک دارد ران میشود و اجرا میکند.
در این پروژه، موسیقی متأثر از تصویر بود یا تصویر متأثر از موسیقی؟
فامورزاده: موسیقی متأثر از تصویر بود. این یکی از تصمیمات خیلی مهم هنری بود که ما گرفتیم. معمولاً در اجراهای آدیوویژال یک موزیسین چند اثر موسیقی را میسازد و یک ویژوال آرتیست این آثار را تبدیل به تصویر میکند. در پروژه ما کاملاً برعکس این اتفاق رخ داده است. من هیچ دادهای به نیکزاد عربشاهی نمیدادم، بلکه تمام دادههای تصویر را از او میگرفتم و روی آنها کار کردم. من یک الگوریتمی نوشتم که از دادهها صدا بسازد. در واقع من یک سری Modular synthesizer طراحی کردم که دادهها را تبدیل به صدا میکند، به اصطلاح به این کار data sonification میگویند.
با توجه به آنکه برای تبدیل دادهها به صدا الگوریتم نوشتهاید، بنابراین هر زمان که کد تصویری تکرار شود، صدا هم تکرار میشود. در این صورت میشود رفتار نقاشانه دیگر نقاشها را هم میتوان صدادار کرد؟
وداد فامورزاده: هم بله و هم خیر. فقط در مواجهه با نقاشی انتزاعی که به صورت خطی از پیش چشمانمان میگذرد، میتوان رفتار نقاشانه یک نقاش را صدادار کرد. نقاشی کهه بصورت نتنویسی گرافیکی (Graphical Score) عمل کند. من دوست داشتم که یک گوشانداز صوتی از فضای نقاشیها بسازم، نه آنکه موسیقی نقاشیها را بسازم. در این پروژه فضای صوتی ساختم که مخاطب بتواند در آن غوطهور شود.
مژده طباطبایی: من یک پروپوزال دیگر هم کار کردهام که فعلاً ناتمام مانده و باید به زودی به اتمامش برسانم. ما برای این پروپوزال یک آهنگساز آوردهایم که برداشتش از یک اثر تجسمی را آهنگسازی کرده است. همچنین برعکس آن هم رخ میدهد و هنرمند تجسمی نیز از برداشتش از یک اثر موسیقی، تصویر میسازد. در آن پروژه بحث آهنگسازی میشود ولی در پروژه ریفکتور بحث صدا است.
آنچه که آقایان فامورزاده و عربشاهی در پروژه ریفکتور انجام دادند، یک اتفاق نو بود که از پیش برای من قابل تصور نبود و نمونه آن را ندیده بودم که بتوانم الگوسازی کنم. لطفی که ایشان به من کردند این بود که یک سری نمونههای بصری را در اختیارم گذاشتند. از یک جایی به بعد فقط مشتاقانه میخواستم که ایده نو این دو جوان بسیار باهوش و با سواد اجرایی شود. من میدانستم که اگر این پروژه عملی نشود، ممکن است که کسی در ایران حتی به حرف این دو نفر گوش نکند چون کارشان در حیطهای فراتر از هنرهای تجسمی است و نمونه عینی ندارد که بتوانند کارشان را با آن معرفی کنند. بنابراین سعی کردم این نمایشگاه را برگزار کنم تا این ایده عملی شود.
نمایشگاهتان بازگشت سرمایه نداشت؟
مژده طباطبایی: خیر. ما نمیتوانستیم اسپانسر بگیریم. ما در مورد این پروژه چه توضیحی میتوانستیم به اسپانسر بدهیم؟
خانم طباطبائی به نظرتان الان دوره هنرهای سنتی است یا نیو مدیا و پروژههای چند رشتهای؟
مژده طباطبایی: به نظرم مخاطب خاص امروزی آنگونه نقاشی که در گذشته وجود داشته را کمتر میپسندد. الان دنیا یک نوع دیگر از آثار تجسمی را میخواهد. الان هنر ایران برای درخشیدن در عرصه بینالمللی، علاوهبر هنرمندان صاحبنام کشور، به هنرمندان دیگری هم احتیاج دارد که به شیوه جدیدی ظاهر شوند. ما برای رقابت با نیو مدیاهایی که در سطح دنیا اتفاق میافتد، به پروژههایی نظیر پروژه ریفکتور احتیاج داریم. جوانهای فعال عرصه تجسمی خیلی خوشفکر هستند، این جوانها باید حضور بیشتری داشته باشند. زمانی این اتفاق رخ میدهد که گالریها ریسک کرده و خودشان را برای انتقادها نیز آماده کنند چون ممکن است که خیلیها به شیوه اجرای نیو مدیاهایی نظیر ریفکتور انتقاد و یا حتی اعتراض داشته باشند. این انتقادها و اعتراضها میتواند برای پروژههای بعدی سازنده باشد.
همکاریتان با آقایان فامورزاده و عربشاهی ادامهدار خواهد بود؟
مژده طباطبایی: بله. پروژه بعدی که این دو نفر در سال آینده اجرا میکنند. من از همین الان هیجان پروژه بعدی را دارم. برای همین پروژه ریفکتور هم پیشنهاداتی صورت گرفته که ما آن را جاهای دیگری اجرا کنیم، به همین خاطر به جز بومها، بقیه سازه پروژه را نگهداری کردیم تا ببینیم که آن را برای اجرا به کجا خواهیم برد.
امیدوارم که در طی زمان این پروژه برای ما بازگشت سرمایه داشته باشد که البته آن هم بازگشت سرمایه نخواهد بود چون اگر درآمدی حاصل شود، هزینه تولید این پروژه را پوشش خواهد داد و هزینه فکر و زحمت بچهها را نمیتواند پوشش دهد. این دو هنرمند ساعتها و ماهها کنار هم نشسته و کار کردهاند. من تنها سرمایه اجرای این پروژه دادم و نه هزینه معنوی ایده و کار هنرمندان. هزینه اجاره آکسسوار و ساخت سازه و از این قبیل. به طور کلی امکان اجرا به این دو هنرمند دادم که پول کمی هم نبود ولی من هزینه آرت ورک را به آنها ندادم. اگر بخواهیم این پروژه را بفروشیم، هیچ استانداردی در ایران وجود ندارد که ما این پروژه را به عنوان یک پروژه اجرایی قیمتگذاری کنیم. ما برای این کار باید پروژهمان را با نمونههای خارجی آن بررسی کنیم تا ببینیم که شرایط چگونه است.
شما فضای هنر مفهومی و نیو مدیا را در ایران چگونه میبییند؟
وداد فامورزاده: امروزه در ایران در حوزه نیو مدیا خیلی کارهای خوبی انجام میشود، باید در اینجا از جامعه نیومدیا نام ببرم و از تلاشهای امیرعلی قاسمی در این حوزه سپاسگزای کنم. ولی به خاطر نبودن امکانات و اسپانسرها، مقیاس و ابعاد آثار خیلی کوچک است. مقیاس در این مدیوم تأثیر خیلی جدی دارد. مثلاً اگر شما یک پروژکتور و دو بلندگو در اثرتان بگذارید و در یک فضای کوچک یک تعداد محدودی از تماشاگران آن را به صورت سینمایی نگاه کنند، این تجربه خیلی فاصله دارد با تجربهای که ما برای مخاطب رقم زدیم که میتوانست در آن غوطهور شود. جنس تجربه و نتیجهای که از این پروژه به مخاطب داده میشود خیلی فرق میکند. بچهها در حوزه نیو مدیا خیلی زحمت میکشند و خیلی کارهای خوبی انجام میشود ولی به خاطر کوچکبودن فضای کارشان، شاید نتیجه حسی لازم که مخاطب به دنبال آن است را القا نکند. مقیاس بسیار مهم است.
نیکزاد عربشاهی: امروزه تعداد پروژههایی که در حوزه نیو مدیا محقق میشوند، بسیار قابل توجه است. اگر در گذشته چند سال بین تحقق هر پروژه در زمینه نیو مدیا فاصله میافتاد، امروز هفته به هفته یک کار در این حوزه انجام میشود. البته آثار نیو مدیا لزوما وابسته به یک مکان خاص نیستند و میتوانند به شیوههای گوناگونی پیام خود را به مخاطبشان برسانند. امروزه علاوه بر مناسب بودن کمیت و تعداد اتفاقات در حوزه نیو مدیا، کیفیت آنها هم خوب است ولی در این زمینه یک مشکل بزرگ وجود دارد. در بسیاری از موارد خبر کارهای نیو مدیا درست شنیده یا دیده نمیشود. کمتر منتقد و پژوهشگری در مورد آثار نیو مدیا مینویسد و تلاشی صورت نمیگیرد که مخاطب به این جریان تازه آگاهی یابد.
اولین نمایشگاهی که من گذاشتم در 18 سالگیام بود. در آن مقطع از زمان خودم هم نمیدانستم که چه میکنم. به نظرم هنوز مخاطبان رسانهها در زمینه هنرهای سنتیتر نیز به آگاهی نرسیدهاند، چه برسد به نیو مدیا که هنری به مراتب پیچیدهتر است. امروزه مسئله تأثیرگذاری نیو مدیا با تعداد رویدادهای آن برابری نمیکند. در واقع پروژههای نیو مدیاها زیاد رخ میدهند ولی کم تأثیر میگذارند.
مژده طباطبایی: به نظرم خیلی مهم است که بتوانیم یک برنامههایی را به صورت نشست یا سمینار در حاشیه چنین نیو مدیاهایی بگذاریم که بتواند این جریان را فرهنگسازی کند. مردم برای پروژه ما خیلی اشتیاق داشتند. بعضیها هر روز به نمایشگاه ما میآمدند و بعضیها نیز دوستان و دانشجوهایشان را همراه خود به دیدن نمایشگاه میآوردند. در روز آخر نمایشگاه خیلیها اصرار میکردند که این نمایشگاه تمدید شود ولی به این فکر نمیکردند که ما روزی چند میلیون تومان برای هزینه اجرای تجهیزات را میدهیم. این تجهیزات باعث شد که ما فضایی را ایجاد کنیم که مخاطب یک تجربه شخصی داشته باشد و دلش نخواهد از آن فضا بیرون بیاید.
من برایم جذاب بود که ببینم در فضایی که آقایان فامورزاده و عربشاهی در مورد آن حرف میزنند چه حالتی بهم دست میدهد. به نظرم ما با تکرار چنین برنامههایی میتوانیم برای خودمان یک سری مخاطب خاص ایجاد کنیم. ما کارمان را خیلی جدی گرفتیم تا اینکه در نهایت ایده پروژه ریفکتور به نام نیکزاد عربشاهی و وداد فامورزاده ثبت بینالمللی شد. کار ما روی اصول بود و نتیجه خوبی هم از آن گرفتیم. ما از الان برای پروژههای بعدیمان برنامهریزی میکنیم. همچنین فیلمهای پروژه ریفکتور را هم برای فستیوالهای بینالمللی میفرستیم و در ایران هم آن را در یک یا دو جای دیگر اجرا خواهیم کرد.
وداد فامورزاده: نیو مدیا الان در کشورمان مخاطب خاص و پیگیر دارد. من معتقدم که نیو مدیا دارد در ایران اتفاق میافتد و دنبال میشود ولی به خاطر اندازه کوچکش هنوز نتوانسته تأثیر خود را فراتر از حلقه دوستانی که بصورت خاص پیگیر پروژههای نیومدیا هستند ببرد.
و صحبتهای پایانی.
مژده طباطبایی: امیدوارم رسانهها در چنین زمینههایی خیلی فعالتر کار کنند چون نیو مدیا نوعی تازه از هنر در ایران است و مردم به اطلاعات بیشتری در مورد آن نیاز دارند. من به آینده تیم هنری خودم و به نیو مدیا در ایران خوشبین هستم. دلم میخواهد که در جشنوارههای بینالمللی این جوانهای خوشفکر و تکنیکال عرض اندام کنند.
وداد فامورزاده: در اینجا دوست دارم از آقایان آروین صداقتکیش و میثم سفیدخوش که در حوزه نظری خیلی به ما کمک کردند، سپاسگزاری کنم.
نیکزاد عربشاهی: پروژه ریفکتور یکی از بهترین تجربههای من در زمینه همکاری با گالریها بود چون گالری مژده به یک نحو دیگری به آینده نگاه میکند. من در گالریهای خوبی کار کردهام ولی این نگرش را در میان آنها کم دیده ام. شاید به همین دلیل بود که از کار در فضای گالریها ناامید شدم، البته رویکرد مدیریت گالری مژده برای من امیدوار کننده است و از نتیجه ی این همکاری خشنودم. نگاه خانم طباطبایی به آینده دقیق و واقع بینانه است و همین باعث شد که من جانی تازه بگیرم. من در این سال ها پروژه های مختلفی کار کردم اما تا حدودی از بعضی از رویکرد گالری ها و فضای تجسمی ناامید شده بودم ولی امروز میتوانم بگویم، ما امروز گالریدارهایی داریم که با نگاهی واقع بینانه و دقیق تر به آینده، به فکر به وجود آوردن جریان های جدید هستند، نه لزوماً تثبیت جایگاه خودشان.