سرویس تجسمی هنرآنلاین: پرویز کلانتری از جمله هنرمندان مدرن نوگرای ایرانی است؛ نقاشی که چهرهای جهانی دارد، زیرا تابلوی "شهرایرانی از نگاه نقاش ایرانی" زینت بخش دیوارهای سازمان ملل است. اثر دیگری از او هم به صورت تمبر از سوی سازمان یونسکو منتشر شده است.او که با بهرهگیری از کاه گل در نقاشیهایش شیوه تازهای را در حوزه هنرهای تجسمی ایران پایه گذاشته، این روش را زمانی کشف می کند که دانشجویانش را برای نقاشی به ارگ بم میبرد. او در عرصه مختلف تجربیات متعدد و درخشانی را پشت سر گذاشته است و آثار درخشانی را در حوزه تصویرسازی کتاب کودک حلق کرده است و داستانهای متعددی نوشته است. او این روزها همچنان نقاشی می کند، قصه می نویسد و تصویرسازی می کند و چندین عنوان از داستانهای او درباره ایران در سال جاری از سوی ناشری بینالمللی و به زبان انگلیسی منتشر خواهد شد. در سال 1392 گالری بوم مجموعهای از آثار دوره های مختلف او را به نمایش گذاشت که بدون اغراق از مهم ترین نمایشگاه های سال جاری بود؛ کلانتری زاده نخستین روز فرودین 1310 است و تولد او با نوروز پیوند خورده است با او گفت وگویی به همین مناسبت ترتیب داده ایم.
آقای کلانتری به عنوان یک ایرانی چه احساسی نسبت به نوروز دارید؟
خوشبختانه هر قومی حق دارند که با آیینهایشان زندگی کنند و نوروز یک رویداد مهم در زندگی ایرانیها است. سازمان ملل نیز نوروز را به رسمیت شناخته است. همه ما از دوران کودکیمان از نوروز و سفره هفت سین خاطره داریم و برای همه ما پیش آمده که در کودکی برایمان رخت و لباس نو خریدهاند. برای من نوروز با حس و حال خاصی همراه است و هر بار که پای سفره هفت سین می نشینم خاطرات سالهای دور جلوی چشمم مرور می شود. البته زمانی که مهاجرت می کنی؛ بیشتر نوروز به چشم میآید و همواره این سوال برای آدم پیش می آید که امسال نوروز چه کار کنم، نوروز بدون هفت سین هم که نمی شود. ایرانی که مهاجرت می کند؛ نوروز برایشان مهم می شود. زمانی هم که در خارج از کشور به سر می برم نوروز همچنان دغدغه ام است.
پس از دوران کودکی چیدین سفره هفت سین در خانه شما مرسوم بوده است؟
کدام ایرانی است که با نوروز، سفره هفت سین، لباس نو، عیدی گرفتن خاطره نداشته باشد. از دوره کودکی یکی از دلخوشی های من این بود که مادرم ما را می برد بازار خرید، گاه هم خودش برایمان لباس نو می دوخت. در آستانه فرا رسیدن نوروز همه خانه هایشان را برای نوروز آماده می کردند، برخی اسباب کشی می کردند، برخی خانه هایشان را رنگ می کردند. من که با این سن و سال دلم برای نوروز پر می زند؛ حالا هم که از سر هر کوچه ای که رد می شوی؛ تنگ های ماهی را قطار کرده اند، نوروز یک اتفاق مهمی است که به هیچ وجه نمی توان آن را نادیده گرفت. اصلا کدام ایرانی می تواند دغدغه سال نو نداشته باشد.
شما به عنوان بزرگترین فرزند خانواده تان چه نقشی در چیدن سفره هفت سین داشتید؟
تنها کاری که از من انتظار داشتند این بود که تخم مرغ ها را رنگ کنم و اولین سوالی که من می پرسیدم این بود که امسال چه سالی است تا براساس آن تخم مرغ ها را رنگ کنم. البته چون من فرزند ارشد خانواده بودم احترام خاصی برای من قائل بودند و همواره از من می خواستند که من اولین کسی باشم که پس از سال تحویل به خانه می آید چون به پا قدمم اعتقاد داشتند.
شما ازتخم مرغ های رنگی گفتید؛ تخم مرغ ها را با چه چیزی رنگ می کردید و به چه کسانی آن ها را هدیه میدادید؟
من باید نشانه سال را روی تخم مرغ ها نقاشی می کردم. این کار را با علاقه خاصی انجام می دادم . شاید باورتان نشود دخترم سبد بزرگی دارد و داخل این سبد تخم مرغ هایی که سال های پیش نقاشی کرده ام را داخل این سبد نگهداری می کند. اصولا من باید به تعداد اعضای خانواده تخم مرغ رنگ کنم.
با توجه به این که در گذشته همواره در ثبت تاریخ تولدها با سهل انگاری روبرو بوده ایم آقا شما واقعا متولد اول فروردین هستید؟
تاریخ تولد من یک سری اعداد رازآمیز است که دنبال هم قطار شده اند. من واقعا روز صبح شنبه ؛اول فرودین 1310 متولد شدم اما شناسنامه ام را چند روز دیرتر گرفته اند.
با توجه به این که زادروز شما با نوروز پیوند خورده؛ آیا ناراحت نمی شوید که دو تا هدیه را برای شما یکی می کنند؟
واقعا تنها گله ای که من دارم این است که در نوروز هیچ هدیه ای نمی گیرم و یک جورهایی همه هدیه تولد من را فراموش می کنند.
خودتان اهل عیدی دادن هستید؛ اصولا چه چیزی هدیه می دهید؟
من بیشتر دوست دارم کتاب عیدی بدهم، اما با کمک و نظر همسرم به هر کسی به فراخور علاقه اش هدیه می دهم. عیدی دادن یک سنت است که همچنان می چرخد و به نسل های بعدی می رسد. سال ها پیش ما دلخوش این بودیم که پدربزرگ و عمویمان چه چیزی به ما هدیه بدهند و این روزها هم نوه و اعضای خانواده مان دوست دارند که عیدی بگیرند.
از میان آثار هنرمندان ایرانی؛ کدام اثر که در آن به نوروز پرداخته شده است برایتان اهمیت دارد؟
از میان نقاشی های که تاکنون دیده ام یک نقاشی از یکی از نقاشان مکتب کمال الملک همواره به خاطرم مانده است که فکر می کنم این نقاشی اثر شیخ باشد که جزئیات سفره هفت سین را به خوبی در آن به تصویر کشیده است.
از میان آثار خودتان آیا اثری هست که در آن نوروز را به تصویر کشیده اید؟
از میان آثارم همچنان معتقدم در نقاشی های که بر روی تخم مرغ های رنگی انجام دادم، بیشتر به نوروز پرداخته ام. اما زمانی که تصویرگری کتاب های ثمین باغچه بان را انجام می دادم او در آثارش همواره به نوروز می پرداخت و من این کتاب ها را تصویرگری می کردم. همچنین زمانی که دخترم می خواست ازدواج کند برای او نقاشی کشیدم که در آن عمو نوروز را کشیدم به همراه یک عروس.
لحظه تحویل سال عموما به چه موضوعی فکر می کنید؟
همان طور که می دانید من آدم سیاسی نیستم و همواره به مصداق شعر سپهری فکر می کنم که قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت فکر می کنم، اما متاسفانه سال هاست که زندگی برای مردم ایران تا حدودی سخت شده است و آرزو و دعای من این است که به سلامت از این تنگناها عبور کنیم
دعای یا مقلب القلوب چه حسی برای شما بوجود می آورد؟
خواندن و شنیدن این دعا بخشی از سنت های نوروز است و من معتقدم باید تمام این سنت ها را اجرا کرد. شنیدن این دعا همواره برای من با شور و شوق و شادی همواره بوده است.
گرفتن فال حافظ یکی از سنت های نوروز است شما این سنت را هم اجرا می کنید؟
بله این سنت بسیار خوبی است که آدم از یک پیرمرد بزرگ فامبل بخواهد که برایش فال بگیرد. اصلا بدون فال حافظ سفره هفت سین کامل نمی شود.باید کاری کرد که این سنت به نسل های بعد منقل شود. حافظ هم همواره در غزل هایش از یارمی گوید و درد و درمان را همه از او می داند و این بسیار زیباست.
با این که در انتهای فامیل شما کلانتری؛ طالقانی آمده است که نسبت شما را به طالقان می رساند اما در برخی زندگینامه ها محل تولد شما زنجان عنوان شده است؛ آخر شما طالقان متولد شده اید یا زنجان؟
اصالتا من طالقانی هستم اما به دلیل شغل پدرم سال ها ما در زنجان زندگی می کردیم، من نیز که فرزند ارشد خانواده بودم در زنجان متولد شدم و تا سه سالگی در زنجان زندگی می کردیم و جالب اینجاست بگویم د ر همان چند سال کوتاه زندگی ام در زنجان، من نقش مترجم را برای پدر و مادرم بازی می کردم. اما سال هاست که ترکی را فراموش کرده ام از خاطرات و مکان های زنجان که از همان سال ها در ذهنم نقش بسته می توانم به پارک احمد سلطان اشاره کنم که استخر بزرگی نیز در آن قرار داشت. روزها تعطیل و 13 به در به این پارک می رفتیم که اتفاقا طاوس های بسیار زیبایی هم داشت.
درباره خانواده تان برای ما بیشتر بگوید.
من از یک خانواده ای می آیم که در دوران قاجار صاحب خط و ربط بودند و توانایی خوبی در انشای رسمی داشتند. جد پدری من در دربار قاجار منشی بود و پس از انقلاب مشروطه که مجاهدین به شهرهای مختلف می رفتند عده ای هم به طالقان آمدند و چون جد پدری ام در دربار منشی بود خانواده من را مورد آزار قرار دادند و پدرم 7 ساله بود که شبانه با اسب به تهران فرار کرد و پدر بزرگم نیز در تهران مستقر شد تا خانواده در امان باشند و در اداره ثبت مشغول به کار شد و پدرم در تهران درس و مدرسه را شروع کرد و سال ها بعد در اداره تورق مشغول به کار شد. من 3 برادر و یک خواهر دارم که چون من روز اول فرودین متولد شدم اسم من را پرویز گذاشتند. بعدها وقتی علت انتخاب نام پرویز را از پدر و مادرم پرسیدم آنها دلیل این انتخاب را علاقه به خسرو پرویز عنوان کردند. یکی از برادرهایم از دانشکده علوم و از رشته خاک شناسی فارغ التحصیل شد. برادرم دیگرم یکی از مهندسان معمار به نام است. خواهرم نیز روزنامه نگاری خواند و سال ها در این رشته فعالیت کرد اما پس از ازداوج دیگر کارش را ادامه نداد. یادم می آید سال ها پیش برای برپایی نمایشگاهی به بنیاد آقاخان رفته بودم و اتفاقی معماری متوجه شباهت فامیلی من با برادرم ایرج شد و وقتی متوجه نسبت ما شد به من گفت که برادرت برنده بنیاد آقاخان شده است با این که این جایزه در معماری مهم است اما او چون شکسته نفسی دارد چیزی به نگفته بود. یرای پدرم من ادامه تحصیل بسیار مهم بود و زمانی که متوجه شد من در دانشکده هنرهای زیبا نقاشی قبول شده ام برایش بسیار عجیب بود این رشته و می گفت مگر نقاشی ها درس می شود، مگر در این رشته لیسانس هم می دهند. اما امروز بدون اغراق باید بگویم شهرت من با نقاشی از برادرهایم بیشتر است.
چگونه دلبسته نقاشی شدید؟
مادرم تعریف می کرد که من از کودکی علاقمند به نقاشی بودم و زمانی که 2 سالم بود مادرم را مجبور کردم که تمام دگمه های رنگی را روی پیراهن سفید و بلندی که داشتم بدوزم. از همان زمان برای من رنگ و بیان تصویری مهم بود. یادم می آید یک روز پدر و مادرم خانه نبودند و من 7 سال بیشتر نداشتم ، زغال را برداشتم و تمام در و دیوار خانه را نقاشی کردم، با این که از این کار لذت برده بودم اما می دانستم پدر و مادرم من را تنبیه خواهند کرد و کتک خواهم خورد اما جالب این جاست به من چیزی نگفتند و اتفاقا مادرم تشویق ام کرد. بدون اغراق باید بگویم که مادرم بزرگترین مشوق من در زندگی و نقاشی بود. از خاطرات دوران کودکی یادم می آید که وقتی بسیار بچه بودم با مداد سیاه کرسی و اتاقی که در آن زندگی می کردیم را نقاشی کرده بودم و مادرم برایش بسیار عجیب بود که چگونه اتاق را با جزییاتش کشیده ام.
نخستین نقاشی که دیدید چه زمانی بود؟
در دوران کودکی ما در محله امیریه زندگی می کردیم در آن دوران من هر روز از مقابل یک دوچرخه سازی عبور می کردم که صاحب آن علی آقا دوچرخه ساز، نقاشی می کرد و تمام دیوارهای مغازه اش را با نقاشی پوشانده بود. حالا که به خاطر می آورم اتفاقا نقاش خوبی بود.
نخستین نقاشی جدی تان را چه زمانی کشیدید؟
در دوران کودکی در خانواده ما همه می دانستند که من نقاشی ام خوب است و عید که می شد انتظار داشتند که من تخم مرغ ها را رنگ کنم و من هم با علاقه این کار را می کردم. اولین سوال من پس از سپردن تخم مرغ ها به من این بود که سال جدید چه سالی است و نماد آن چیست و بعد دست به کار می شدم و با رنگ هایی که داشتم تخم مرغ ها را رنگ می کردم. هنوز که هنوزه این سنت در خانواده ما هست و به خانه که برگردم باید یک سبد بزرگ تخم مرغ به تعداد خواهر و برادرها، بچه ها و نوه ها نقاشی کنم. جالب اینجاست که دخترم از سال هایی که تقریبا بزرگ شد مجموعه ای از تخم مرغ هایی که رنگ کردم را گردآوری کرده است.
به غیر از تخم مرغ های رنگی؛ آیا اثر جدیی درباره نوروز خلق کرده اید؟
بله. یک اثر است که زمانی که دخترم می خواست ازدواج کند برای او کشیدم . در این نقاشی عمو نوروز را در حالی که بر روی سقف نشسته و دارد نی لبک می زند کشیده ام در این نقاشی به گونه ای دخترم را نیز کشیده ام که با لباس سفید به خانه بخت می رود اما با این همه در نقاشی هایم جسته و گریخته نوروز حضور دارد. اما در تصویرگری هایم نوروز سهم بسزایی دارد. در دوره ای من با ثمین باغچه بان کار می کردم و برای او کتاب هایی که می نوشت تصویرگری می کردم او از جمله نویسنده هایی بود که به نوروز توجه ویژه ای داشت و من برای کتاب های او بارها نوروز را تصویر سازی کرده ام.
در دوران کودکی و نوجوانی پس فعالیت جدیی در عرصه نقاشی نداشتید؟
در عرصه نقاشی بیشتر دغدغه های شخصی خودم را می کشیدم اما از نوجوانی من کاریکاتوریست قهاری بودم و برای روزنامه چلنگر کاریکاتور می کشیدم و در همان دوران بود که با پرویز خطیبی آشنا شدم.
با چه نامی کاریکاتورهای تان را امضاء می کردید؟
در آن دوران من با عنوان کلانتری آثارم را امضاء می کردم.
چون به واسطه نزدیکی نوروز بخشی از پرسش ها معطوف به این موضوع است؛ در دوران کودکی عیدی هایتان را چه می کردید ؟
در آن دوران پدر و مادرها همواره سر بچه کلاه می گذاشتند و عیدی های آن را می گرفتند تا بچه ها حرام و هدرشان نکند و این گونه بود که عملا ما در خرج کردن عیدی هامان نقشی نداشتیم. اما مهمترین خاطره روزهای عید رفتن به سینما بود یکی از بزرگترهای فامبل همه بچه ها را جمع می کرد و در روزی مشخص ما را به سینما می برد و بهترین خاطرات کودکی نسل من با همین فیلم دیدن ها رقم خورده است. در آن دوران جامعه نظم و قانونی نداشت و کسی به صف ایستادن احترام نمی گذاشت. یادم هست در آن دوران ما برای رفتن به لاله زار مجبور بودیم سوار اتوبوس شویم، فکرش را بکنید در شرایطی که همه با آمدن اتوبوس به سمت آن هجوم می آوردند جمع و جور کردن تعدادی بچه چقدر کار سختی بود.
با توجه به این که در دوران شما تخم مرغ رنگی هدیه داده می شد و تخم مرغ بازی مرسوم بود؛ آیا تخم مرغ بازی می کردید؟
سرنوشت تخم مرغ های من که فرق می کرد همه آن ها را به خاطر زیبایی شان نگه می داشتند، اما بچه ها با تخم مرغ هایی که عیدی میگرفتند روز 13 به در بازی می کردند. اما مهمترین بازی ما در روزهای عید و باقی سال سینما بازی بود و هر چیزی که در فیلم ها دیده بودیم را اجرا می کردیم و چون آن روزها بیشتر فیلم های جنگی مرسوم بود همه مان تکه چوب دراز داشتیم که به عنوان اسب از آن استفاده می کردیم و هی می دادیم اسب شهیه می کشید دور تا دور محله می چرخیدم و با شمشیرهای چوبی زورو می شدیم با دشمنان مان جنگ می کردیم.
از دوران کودکی و عید نوروز خاطره جالب دارید برای ما تعریف کنید؟
بله . در آن دوران همسایه ها با هم رفاقت و صمیمت خاصی داشتند و مادرم نیز همواره با همسایه در رفت و آمد بود، مثل حالا نبود که مردم از حال و روز هم خبر ندارند. در آن دوران همسایه ها در میان ظرف هایشان ظرفی به نام کاسه همسایه داشتند و هر غذایی که می پختند بخشی از آن را داخل ظرف می ریختند و برای همسایه می فرستاند و او هم در این ظرف تکه ای نبات یا نقل می ریخت و پس می فرستاد؛ اما حالا کسی از همسایه اش خبر ندارد و سلام اگر رد و بدل شود زورکی است. آن سال ها نزدیک های عید که می شد زن هایی همسایه و مادرم جمع می شدند و شیرینی می پختند و مادرم شیرینی ها را داخل صندوقی که قفل هم داشت می گذاشت تا از دستبرد ما در امان باشد اما هر بار که می رفت بیرون می آمد صندوق را وارسی می کرد و متوجه می شد که ما باز هم به شیرینی ها دستبرد زده ایم و بالاخره یک روز آمد و گفت کلید صندوق که دست من است چگونه به صندوق دستبرد می زنید ما گفتم قول می دهی ناراحت نشوی و چیزی نگویی او هم قبول کرد و من هم به قفل کلید یک فوت کردم و در صندوق باز شد و مادرم از تعجب دهانش باز مانده بود.
آیا اتفاق مهمی در زندگی تان وجود دارد که حدفاصلی میان دوران کودکی و نوجوانی شما شود؟
دقیقا به خاطر ندارم اما فکر می کنم یکی از اتفاقات مهمی که من را از کودکی جدا کرد؛ همین فیلم دیدن و به ویژه تماشای فیلم تارزان بود.
در مدرسه چگونه شاگردی بودید؟
در دوران ابتدایی و راهنمایی شاگرد خوبی بودم . در دوره دبیرستان مدرسه شرف می رفتم و آن در دوران برای چلنگر کاریکاتور می کشیدم. دوران دبیرستان من همزمان با رویدادهای ملی شدن صنعت نفت و موج "زنده باد"، "مرد باد" بود. هر جایی که سرک می کشیدید شعار شنیده می شد. تقریبا کسی از این دایره بیرون نبود؛ هم کلاسی هایم گرایش های سیاسی متنوعی داشتند من هم طرفدار نهضت ملی شدن نفت بودم و به خاطر پخش کردن اعلامیه دستگیر و زندانی شدم و یک ماهی به یک کمپ نظامی حد فاصل خرمشهر و آبادان تبعید شدم و همان جا بود که از سیاست متنفر شدم و فهمیدم که باید فقط نقاشی کنم و زندان باعث شد که با فعالیت سیاسی خداحافظی کنم.
پس در حال حاضر طرفدار هیچ شخصیت سیاسی یا حزبی نیستید؟
به هیچ وجه. حتی همان موقع علاقه ام به مصدق به خط پایان رسید.
از دوران مدرسه با توجه به خاطرات زندان پس خاطرات خوبی ندارید؟
اتفاقا چرا. یکی از خاطرات خوب من در دوران مدرسه به جشن مهرگان باز می گردد. در این روز هر دانش آموزی یک نهال می کاشت و همان اول روز جشن که وارد مدرسه می شدیم به ما یک نهال می دادند و ما این نهال ها را طی مراسمی می کاشیم و نهال ها به مرور درخت می شدند و علاقه ما نسبت به آن ها افزوده می شد. این علاقه از همان سال ها در وجود من جاخوش کرده است. 40 سال پیش وقتی زمین خریدم که خانه بسازم به اولین چیزی که فکر می کردم این بود که چه درخت هایی در خانه مان بکاریم. همان روزها یک نهال کوچک خرمالو در حیات خانه کاشتیم که این نهال درخت تنومند بزرگ و جذابی شده است که گنجشک ها هم به آن علاقه ویژه ای دارند و ساعت ها بر روی شاخه های آن آواز می خوانند.
با توجه به دلبستگی تان به فضاهای کویری درخت ها در آثارتان چه جایگاهی دارند؟
شما در واقع با 3 نفر روبرو هستید پرویز کلانتری نقاش و کلانتری تصویرگر و کلانتری که میل وافری به نوشتن دارد. اگر چه در نقاشی های من درخت و پرنده کم مشاهده می کنید اما در تصویر سازی هایم برعکس است. در داستان هایم نیز در برخی موارد درختان حضور دارند.
از چه زمانی شما تصمیم گرفتید که در دانشگاه در رشته نقاشی تحصیل کنید؟
همان طور که گفتم از دوران دبیرستان در نشریات کاریکاتورهای من منتشر می شد و از همان زمان برای کسب درآمد با موسسات تبلیغاتی هم کار می کردم و چون موج مدرنیه زیست، مردم را داشت دگرگون می کرد تبلیغات خیلی اهمیت پیدا کرده بود و باید گرافیست ها طرح هایی را خلق می کردند که هم تبلیغات کالاها باشد و هم فرهنگ سازی کند از این رو کار دشواری بود. در آن دوران در سینما و اول فیلم ها هم تبلیغات رواج پیدا کرده بود و من هم به عنوان یک طراح باید طرح هایی متناسب با موضوعی که به من سفارش داده بودند؛ می کشیدم و گاه برای کشیدن و تحویل کارها بارها مراجعه می کردم و آخر سر با این طرح خوب از کار در می آمد، به من پولی پرداخت نمی کردند و همان جا بود که اولین درس زندگی ام را گرفتند که پول یک هنرمند را به راحتی می خورند و از پرداختش به راحتی طفره می روند. اما از همان زمان بود که میل به ادامه تحصیل در رشته نقاشی در من جرقه زد و کنکور دادم و قبول شدم.
در آن دوران آیا اثر به یادماندنی خلق کردید؟
نه همه تبلیغات صرف بود و تاریخ مصرفش مربوط به همان دوران بود.
دوران دانشجویی شما با بسیاری از رویدادهای فرهنگی همزمان است و در آن دوران یکی از پاتوق های اصلی هنرمندان کافه ها بود؛ شما چطور کافه نشین بودید یا نه؟
بله. کافه رفتن یکی از علاقه های من در مقاطع مختلف تاریخ بوده است. پس از جنگ جهانی دوم کافه های زیرزمینی درتهران رواج پیدا کرد که این کافه ها بیشتر در خیابان استامبول بود و به کافه بیست رو معروف بود. در آن دوران با 15 قران می توانستی در این کافه لحظات خوبی داشته باشی و این کافه ها یکی از پاتوق های آخر شب نویسنده ها، نقاش ها و روشنفکرها بود. آن روز ها اهالی قبیله های هنرمندان با هم، همزیستی و همفکری خوبی داشتند و مثل امروز نبود و اتفاقات مهم فرهنگی در همین کافه ها رقم می خورد و روز بعد در مطبوعات انعکاس پیدا می کرد. نصرت رحمانی شاعر آوانگارد و جنجالی پاتوق اش همین کافه ها بود و بارها پیش می آمد که در جریان بحث و گفت و گو کار تا حدی بالا می گرفت که به زد و خورد هم می کشید. یادم می آید یک شب پس از برپایی نخستین نمایشگاه بهمن محصص به یکی از این کافه ها رفته بودیم که یکی از نقاشان سنت گرا مکتب کمال الملک که آثار محصص را نمی پسندید، تصمیم گرفت که با او تسویه حساب کند و بحث آن ها منجر به دعوا شد و همان جا سیل محکمی به بهمن محصص زد.
نام این نقاش سنت گرا که بود؟
درست یادم نمی آید؛ شاید کاتوزیان بود.
از نمایشگاه های آن سال ها خاطره جالبی ندارید؟
یکی از خاطرات من باز می گردد به نمایشگاه گروهی که کاتوزیان نیز در آن شرکت کرده بود و او تازه از آمریکا بازگشته بود و در نمایشگاه یک صندلی را چنان در بوم فرو کرده بود که یک پایه آن در بوم فرو رفته بود و همه دنبال معنی این کار می گشتند و عنوان تابلو پدر پدر پدرم بود. همچنان تصویر هیجان برانگیز آن اثر در ذهنم جای گرفته، تا جایی که چند وقت پیش درباره این اثر با ناصر فکوهی صحبت می کردم و نظراتی درباره این اثر داد که برایم جالب بود.
چه شد که سرنوشت شما با کتاب های درسی و انتشارات فرانکلین پیوند خورد؟
در دوران دانشگاه خواهر همایون صنعتی؛ مهدخت صنعتی از دوستان ما بود و او زمینه آشنایی من با برادرش را فراهم کرد و این آشنایی زمینه ای شد برای آغاز همکاری من با انتشارات فرانکلین و من به عنوان گرافیست با این موسسه مشغول به کار شدم و آن جا بود که مهمترین اتفاقات زندگی من رقم خورد و با بسیاری از بزرگان فرهنگ و ادب ایران آشنا شدم آشنایی هایی که هم زندگی ام را دگرگون کرد و هم آن قدر اثر گذار بوده که به آن ها می بالم. مثلا آشنایی من با محمد حسین گنجه ای پور؛ پدر جغرافیای ایران موجب شد که نسبت به نقاشی زیست و بوم ایرانی علاقمند شوم. تا آن زمان در دانشگاه هر چه یاد گرفته بودیم کشیدن پرتره بود و درباره ایران کاری نکرده بودم. آشنایی با او باعث شد ایران را بشناسم و روش تحقق یاد بگیرم تا بتوانم بر اساس مستندات تاریخی و جغرافیایی نقاشی کنم و تازه متوجه گوناگونی کوه ها، کویر و جنگل های ایران شدم. مثلا زمانی که می خواستم تخت جمشید را نقاشی کنم؛ پرویز ناتل خانلری و محمود سنایی دست من را گرفتند و بردند کتابخانه ملی و آنجا شیوه تحقیق کردن و دسترسی را به من را یاد دادند که اگر روزی روزگاری قرار شد مثلا تصویر یک سرباز اشکانی یا ساسانی را بکشم بدانم از چه عناصری در تصویرسازی آن استفاده کنم و پوشش آن چگونه خواهد بود. پس از آن هم از سوی انتشارات فرانکلین به همراه گروهی به آمریکا اعزام شدیم و این سرنوشت و همراهانی که داشتیم زندگی ما را ساخت و با مهم ترین رویدادهای هنری جهان آشنا شدیم.
با توجه به این که نخستین نمایشگاه شما در سال 1341 در پردیس هنرهای زیبا برگزار شد و پیش از آن شما کتاب های متعددی را برای انتشارات فرانکلین منتشر کرده بودید، سابقه فعالیت تان چقدر موجب اقبال نمایشگاه تان شد؟
در آن دوران مجتبی مینوی هم در موسسه فرانکلین مشغول بود اما کسی جرات نداشت که با او گرم بگیرد من نیز از این قانون مستثنی نبودم همان روزی که قرار بود نمایشگاه ام افتتاح شود او من را در راهرو دید و گفت کلانتری من را به نمایشگاه ببر و این برای من افتخار بزرگی بود او به نمایشگاه ام آمد و از آثارم خیلی خوشش آمد و پس از آن گاهی اجازه داشتم برای صرف یک استکان چای به اتاقش بروم .
میل نوشتن از چه زمانی با شماست؟
من از دو سه سال پیش از انقلاب به نوشتن علاقمند شدم و در آن دوران درباره خیلی از اتفاقات می نوشتم و این نوشته ها در کشوی میزم تلنبار شده بود اما هیچ وقت این نوشته ها را کسی نخواند. تا این که سال ها بعد عباس معروفی اتفاقی یکی از نوشته های من را خواند و بسیار تحت تاثیر قرار گرفت و پس از آن من را به یکی از جلسات کانون نویسندگان دعوت کرد و آن جا من یکی از نوشته هایم را خواندم و کسی اعتنا نکرد و همه تقریبا هنگام داستان خواندن من مشغول پرتغال پوست کندن بودند. برایم عجیب بود که چرا نه انتقادی می کند و نه حرفی درباره نوشته من می زند. وقتی جلسه تمام شد من محمد حقوقی را که خانه اش در شمال شهر بود، بردم که برسانم و بعد برگردم خانه و در مسیر از او درباره سکوت نویسنده ها در مواجهه با نوشته ام پرسیدم؛ او گفت این افراد واقعا نمی دانستند که باید از نوشته تو استقبال بکنند یا نه ایرادهایش را گوشزد کنند، اما تو اعتنایی نکن و همچنان بنویس. عباس معروفی هم بعدها که من را دید دلداریم داد و گفت تو فقط بنویس و اگر کسی حرفی زد بگو من نقاشم و گاهی چیزی می نویسم. کمی نگذشت که گلشیری به نوشته های من علاقمند شد و 10 جلسه برای من آموزش داستان نویسی گذاشت و عباس معروفی هم مدت ها صفحه ای در مجله گردون برای انتشار داستان هایم در اختیارم گذاشته بود. اما با سال های تجربه به این نتیجه رسیده ام که هر چقدر که نقاشی کردن برای من کار ساده است، اما نوشتن دشوار است و خیلی دردسر دارد.
خاطره جذابی از پرویز کلانتری نویسنده دارید؟
بله. یکی دو سال پیش در حیاط خانه مشغول آبیاری درخت ها بودم و همسرم نیز خانه نبود که ناگهان زنگ در به صدا درآمد و من رفتم در را باز کردم و با صحنه عجیبی روبرو شدم ؛ مسیح مقدس را مقابل خودم دیدم با ریش و موی آراسته و گیتاری بر دوش. دعوتش کردم که به خانه بیاید، آمد چای درست کردم و منتظر ماندم تا او بگوید درب خانه من چه می کند. او پس از معرفی خودش گفت که بازیگر نقش حضرت مسیح است و اتفاقی کتاب نیچه نگو مش اسماعیل را خوانده و نتوانسته منتظر بماند و آن چنان علاقمند فضای این کتاب شده که آمده از خودم بپرسد که مرز میان واقیعت و خیال در این کتاب کجاست. طبیعی بود که دیدن این جوان و حرف های او برای من بسیار لذت بخش بود و از شنیدنش کیف کردم. با توجه به روحیه جستجوگری که دارید آیا فکر می کنید همچنان فضاهای جدیدی را در آثارتان تجربه کنید یا با تکرار فضاهایی که ساختید بسنده می کنید؟
محمد ابراهیم جعفری درباره من حرف جالبی می زند او می گوید تو وقتی در اتوبان رانندگی می کنی گاهی هم به جاده خاکی می زنی و گاه از فرعی ها می روی و همین موحب می شود گاه ندانیم که کجا قرار است بروی و چه کنی؛ از این رو با این تعبیر خوب جعفری من نمی دانم که گاه قرار است چه کنم و یا اصلا چه کسی هستم؛ پرویز کلانتری نقاش، تصویرگر و یا نه نویسنده.
وضیعت فعلی نقاشی ایران را چگونه می بینید؟
به نظر من نقاشی در دهههای اخیر رشد چشمگیری داشته و آثار ارزشمندی نیز در این دوران خلق شده. در دوره ما تعداد نقاشان از تعداد انگشتهای دست هم تجاوز نمیکرد، اما امروزه تعداد نقاشان خوب سه رقمی شده. در سالهای اخیر نمایشگاههای گروهی چون "جوانان پیشروی ایران" در پردیس سینمایی ملت برپا شد که در این نمایشگاه شاهد آثار ارزشمندی بودیم و یا نمایشگاههای گروهی دیگری که چند هنرمند با هم تصمیم میگیرند برپا کنند؛ این نمایشگاهها نشان میدهد که جوانان نقاش ایرانی پر کار و باانگیزه هستند و هیچ موضوعی نمیتواند مانعی بر عدم فعالیت آنها شود. خود من از جوانان ایده و انگیزه برای نقاشی کشیدن میگیرم. به نظر من پس از انقلاب دخترها بیشتر به هنرهای تجسمی گرایش پیدا کردند. من جزو هیات داوران نخستین بینال مجسمهسازی بودم، با اینکه مجسمه سازی فعلی مردانه است، اما آنجا با حجم زیادی از مجسمه روبرو شدم که توسط زنان مجسمهساز ساخته شده بودند. به نظر من نقاشهای جوان این روزها کارشان را خوب بلد هستند، در آتلیهشان نشستهاند و ویدیو آرت میسازند، نقاشی میکنند و کارشان را برای گالریهای خارجی میفرستند و در اروپا و آمریکا نمایشگاه میگذارند. سرشان هم کلاه نمیرود و پول خوب هم بدست میآورند. امروزه مواد و شیوه کار نقاشان عوض شده، در دوره ما نقاشان یک سه پایه و بوم جلویشان میگذاشتند و شروع به کارمیکردند. اما امروزه آتلیه یک نقاش تبدیل به فضای جدیدی شده، وقتی وارد برخی از آتلیهها میشوی فکر میکنی که وارد کارگاه شیمی شدهای. یادم هست در دورهای که سمیع آذر در موزه هنرهای معاصر مشغول به کارشد، بینالی راه انداخت و در این بینال یک هنرمند جوان با یک گلوله کاموا اثر هنری خود را خلق کرد، او برروی حوض جیوه - اثر یک هنرمند ژاپنی که در وسط موزه هنرهای معاصر نصب شده و تصویرفضا بر رویش منعکس میشود- تارعنکبوت ساخت و در واقع با این اثر به مخاطب نشان داد که دیگر دوره این کار به پایان رسیده است.
جوانان دوره شما در وضیعت بهتری قرار داشتند یا جوانان امروز؟
عصرکنونی بر عصر من و امثال من خیلی برتری دارد و به طبع هنرمندان جوان در مقایسه با جوانی من در وضیعت بهتری قراردارند. من درباره نسل جوان خیلی کنجکاو هستم. دوست دارم بدانم چه چیزی میخوانند، چه موسیقی گوش میدهند و چه گرایش و علاقهای دارند. به نظر من نسل جوان از تیزهوشی خاصی برخوردار است. نسل امروز بسیار عصیانگر است و این عصیان هم در شیوه زندگی و هم آثار آنها به چشم میخورد و من این عصیان را بسیار دوست دارم.
نظرتان درباره وضیعت نقد هنری در ایران چیست؟
مشکل نقد نقاشی ما این است که همواره در ایران کسانی درباره نقاشی نوشتهاند که تسلط اصلیشان در حوزه ادبیات بوده است و در واقع با عینک ادبیات نقاشی را دیدهاند مثلا جلال آل احمد از جمله این گروه از منتقدان بود. ولی کسانی هم بودهاند همچون کریم امامی که درباره نقاشی از منظر خود نقاشی نوشتهاند و من شیوه کار او را بسیار میپسندم. اما متاسفانه جای خالی کریم امامی در هنرهای تجسمی ایران خالی است و هنوز کسانی نیامدهاند که این خلاء را پر کنند. با این که ما در شاخههای مختلف هنری پیشرفت کردهایم اما در نقد هنرهای تجسمی هنوز در سطح پایینی قرار داریم و ضرورت این وجود دارد که تحقیق کنیم چرا نقد هنری در ایران همسو با تحولات هنری پیش نرفته است. یکی از مشکلات اصلی نقد در ایران این است که مثلا فلان استاد نقاشی درباره خوب بودن یک اثر صحبت میکند اما نمیگوید چرا این اثر خوب است تا در خلال حرفهایش ما شاهد نقد هنری باشیم. برخی هم خود هنرمند را نقد میکنند و نه اثرش را. به نظر من معیارهای زیباییشناسی یک اثر در درون همان اثر نهفته است که یک منتقد باید این معیارها را بیابد و آن ها را نقد کند.
نظرتان درباره حراجی هایی که در سال های اخیر در منطقه برگزار می شودچیست؟
حراجی های اخیر نشان میدهد که نقاشان ایرانی نسبت به نقاشان کشورهای همسایه در وضیعت بهتری قرار دارند و آثارشان هم مورد توجه حراجیها و مجموعهداران خارجی قرار میگیرد. امروزه در مقایسه با دوران ما اتفاقات خوبی برای هنرمندان افتاده، زمان ما کدام بانک میآمد روی اثر هنری سرمایهگذاری کند و کار او را بخرد، و یا کدام حراجی اثر هنری ما شرکت میکرد. مثلا پویا آریان پور هم سن نوه من است، اما وقتی میبینم این قدرخوب نقاشی میکند و کارهایش بازار خوبی دارد، لذت میبرم ، وقتی من هم سن او بودم چنین فضایی وجود نداشت. من واقعا به این حراجها خوش بین هستم، ولی نمیدانم چه کسی آثار هنرمندان ایرانی را میخرد، اما شنیدهام که در امارات موزه هایی در حال ساخت است که بیشتر این آثار برای این موزهها خریداری میشوند. به نظر من حراجیهایی که در منطقه برگزار میشود موجب شد که آن خلاءای که در چند دهه اخیر در کشور ما برای خرید آثار هنری به وجود آمده بود تا حدودی پر شود و اتفاقا نشان بدهد که نقاشیها و آثار تجسمی هنرمندان ایرانی در خاورمیانه حرف اول را میزند و همین موضوع موجب اعتماد خاصی نسبت به هنر ایران در منطقه شده است. مثلا در سال جاری در حراجی کریستیز هنرمندی ترک را خواستند در مقابل هنر ایران قرار دهند تا موجب رکورد شکنی هنر ایران شوند اما خریداران آثار هنری به این پبشنهاد کریستیز اعتماد نکردند و ایران همچنان رکورددار این حراج ماند.
از نظر شما مهمترین اتفاق هنری که در سال 92 برای پرویز کلانتری رخ داد چه بود؟
در سال جاری با این که در مقطعی دچار ناامیدی و دلخوری از جامعه هنری شدم و بعد این مشکل برطرف شد اما شاهد رخ دادن اتفاق خوبی برای خودم در عرصه نقاشی بودم و در سال 92 به نوعی من بخشی از بازخورد جامعه هنری و مردم را درباره هنرم دریافت کردم. چند مراسم بزرگداشت و سخنرانی برای من برپا شد که با استقبال خوبی روبرو شد. همین اواخر جایزه لاک پشت پرنده را دریافت کردم و این نشان می دهد که جامعه پرویز کلانتری تصویرگر را فراموش نکرده است. در دوسالانه تصویرگری از من به عنوان تصویرگر پیشکسوت تجلیل شد. مجموعه جدیدی از کتابهای تصویرگریام که داستانش را خوذم نوشتهام مورد توجه ناشر آمریکایی قرار گرفت و پس از سالها نمایشگاه مروری بر آثارم در گالری بوم برپا شد. من به شدت از برگزاری نمایشگاه مروری بر آثارم در گالری بوم احساس خوشحالی کردم چرا که فرصتی فراهم شد که نه تنها دیگران بلکه خودم مجموعهای از آثار دورههای مختلف کاریام را در کنار هم ببینم. همه کسانی که تا پیش از این آثار من را در قالب نمایشگاه دیدهاند یا مجموعه "کویرها" را دیدهاند یا "سقاخانهها" و یا "کوچ عشایر"؛ هیچ وقت شرایطی برایشان به وجود نیامده بود که مجموعهای از این آثار را در قالب نمایشگاه در کنار هم ببینند. همچنین این نمایشگاه ویژگی دارد که آن را باسایر نمایشگاه متمایز میکند، نمایش آثار جدیدم در کنار مجموعه های پیشین.
از اتفاقات مهمی که در سال های اخیر رخ داده که توجه شما را به خود جلب کند؛ جز حراجیهای منطقه، موردی هست؟
به نظر من یکی از مهمترین اتفاقاتی که در سالهای اخیر شاهدش بودیم بازگشت دوباره استاد محسن وزیری مقدم به ایران بود. وزیری مقدم یکی از استادان بیبدیل هنر مدرن ایران است که با نگاهی که نسبت به هنر داشت راه را برای آیندگان در زمان خودش باز کرد، بازگشت او به ایران و حضورش در نمایشگاههای گروهی و انفرادی، فرصت مغتنمی است تا هنرمند ایرانی بفهمد که هنر مدرن ایران را چه کسانی در ایران بنیان گذاشتند و برای این کار چه تلاشهایی کردند. امیدوارم در سال آینده فرصتی فراهم شود که شاهد برپایی نمایشگاه مروری بر آثار او باشیم، تا جوانان ایرانی ببیند که یک هنرمند برای هنرش تلاش کرده و چه تجربیاتی را پشت سر گذاشته است.
گزارش تصویری مرتبط
فیلم مرتبط