گروه تجسمی هنرآنلاین: نمایشگاه آثار علی گلستانه با عنوان «سایههای زحل» در گالری افرند برگزار شد. گلستانه در گفتوگو با هنرآنلاین درباره این نمایشگاه گفت: این کارنما مشتمل بر ۱۵ تصویر بود که آنها را با رنگ آکریلیک و زغال روی بوم و مقوا ترسیم کردهام. این نقاشیها «مجموعه» نیستند، بلکه قطعاتی هستند که از کارهای پنج سال اخیرم انتخابشان کردهام. معنی مجموعه را به این صورت میفهمم که ایدهای را برگزینیم و بر اساس آن تعدادی تصویر نقاشی کنیم و نتیجهاش بشود آلبومی از تصاویر با هدف و بیان و نتیجهای مشخص، اما من اینطور کار نکردهام و با توجه به تجربیات هنر مدرن هم گمان نمیکنم روش درستی باشد.
گلستانه افزود: هنر مدرنیستی که به آن توجه و کشش دارم، بیش از هر چیز هنر اتفاق و تجربهورزیهای بیپایان بود برای تعین دادن به تجربههایی که نه هنرمند در بدو امر آنها را میشناخت نه زبان آماده و مشخصی برای بیانشان وجود داشت. اینگونه نبود که نقاشان ایدهای را انتخاب کنند، مجموعهای بسازند و بعد بروند سراغ ایدهای دیگر. خودِ «اتفاق» و «تجربه» ایدههای محوری بودند. اینجاست که از یک سو مساله «کار» و از سوی دیگر مساله سبک و سازماندهی فضا در نقاشی اهمیت پیدا میکند. نقطه پیونددهنده کارهای یک نقاش همزمان درک او از جهان و نیز سبک و شیوه سازماندهی فضاست که هر دوی اینها بهتدریج در فرایند صرف نیروی کار برای ساختن تصویر تکامل مییابند یا تغییر میکنند.
این هنرمند ادامه داد: منِ نوعی با مسائلی درگیرم که امیدوارم بتوانم آنها را نقاشی کنم ولی نه به این صورت که این مسائل و موضوعها را انتخاب کنم و بعد آن را در مجموعهای از عناصر و نشانهها نشان دهم. نمیشود چنین رابطه یکبهیک و مستقیم و سرراستی بین ایده و کار برقرار کرد. خودِ عمل نقاشی کردن درک و نحوه برخورد مرا با انگیزهها و انگیختارهایم تغییر میدهد. بنابراین اگر من فکری اولیه داشته باشم و بر اساس آن کار را شروع کنم، خودِ این فکر اولیه در فرایند کار متحول میشود و حتی گاهی اساساً تغییر جهت مییابد و این تغییرات متقابلاً در نحوه نقاشیکردنم نیز اثر میگذارند. پس نمیتوانم «مجموعه» نقاشی کنم؛ فقط میتوانم نقاشی کنم و بعد از یک بازه زمانی تعدادی از این نقاشیها که موضوعها و ترکیبهای کمابیش متفاوت دارند انتخاب کنم و نمایش دهم، در حالیکه همچنان به نقاشیکردن ادامه میدهم. این نمایش باید معرف درگیریِ زنده و متغیّر من با موضوعها و ایدهها و عمل نقاشی باشد نه معرف ایدهای واحد که مستقیماً در نقاشیهایی با عناصر و ترکیبهای ثابت نشان داده شده است.
او درباره المانهای مختلف که در تابلوها دیده میشود گفت: عناصری که در این تصویرها به کار گرفتهام دامنهای از نشانههای انسانی، ساختمانی و طبیعی را دربر میگیرند، مثل بسیاری از نقاشیها و تصویرهایی که هر روز میبینیم. مساله بر سر نحوه ترسیم و ترکیب این عناصر است. من دلبسته شکلی از نقاشیام که دائماً میان عناصر بازنمایانه و عناصر انتزاعی رفت و برگشت ایجاد میکند تا توجه مخاطب را هم به جنبههای تجربی و بازشناختی عناصر معطوف کند هم سویه مصنوع و ساختگی و دوبعدی تصویر را به او یادآور شود. رویهمرفته عناصر بازنمایانه عمدتاً محتوای روایی دارند، یعنی آدمها یا فضاها و در کل ماجراهایی مشخص را نشان میدهند. در برخی موارد این روایتها مبهمترند، مثل تابلوی «بر مزار مرده بینامم» و «تبعید نویسنده» و در برخی موارد بارزتر، مثل پرتره رویین پاکباز یا تصویری درباره ایرج مهدویان.
گلستانه درباره جایگاه انسان در آثارش گفت: دوست دارم به جای «انسان» بهطورکلی، به تیپهای اجتماعی و شخصیتهای واقعی زندگی شخصی و اجتماعی بپردازم و داستانهای مرتبط با آنان را نقاشی کنم. تیپسازی در نقاشی برایم ایده بسیار جذابی است که هنوز کاملاً به آن نزدیک نشدهام.
او درباره فضاسازی و پالت رنگی این آثار توضیح داد: نوع تقسیمبندی فضای این آثار را کمابیش از نگارههای عصر تیموری وام گرفتهام. در این نگارهها نقاشان برای نمایش مراحل مختلف یک ماجرا تصویر را به بخشها و حوزههای جداگانهای تقسیم میکردند که درعینحال به لحاظ بصری با هم رابطه داشتند. روئین پاکباز نام این فضا را گذاشته است «فضای چندساحتی». هر یک از این حوزهها مرحله یا بخشی از ماجرا را نشان میدادند. این تمهید درخشانی برای داستانگویی به کمک تصویر است. با توجه به اینکه بهکارگیری عناصر ساختمانی بهویژه برای نشاندادن زیست شهری در نقاشی برایم ضرورت داشت، از همین عناصر، عمدتاً خطوط عمودی و افقی، برای تقسیمبندی فضا به حوزههای جداگانهای استفاده کردم که در کنار هم کلّی روایی را میسازند. شکلگیری و گسترش شهر هم تقریباً بر همین منطق استوار است: فضاهای جداگانه و بههمپیوسته و جابهجایی دائمی فضاهای داخلی و خارجی. از نظر رنگ قصدم این بود تا به گستردهترین واریاسیونهای رنگی متکی بر زوجهای مکمل پایبند باشم. ترس از بهکاربردن رنگهای متنوع و درخشان را درک نمیکنم، ضمن آنکه تلاشم این است تا فضای کارهایم تزئینی نشود.
این هنرمند درباره میزان روایتگری در آثارش گفت: نقاشی در هر حالتی روایی است، حتی نقاشی انتزاعی. اما در معنای خاص، همه این نقاشیها روایی هستند: گاه ماجراهایی مشخص از زندگی خصوصی خودم یا اطرافیانم و گاه روایتهایی با جنبههای عمومیتر و اجتماعیتر. تقریباً در همگیشان چند ماجرا و داستان مختلف به هم گره خوردهاند. در مواردی ماجراها آنقدر مبهم و گنگ تصویر شدهاند که دیگر ارتباطی با خاستگاهشان ندارند، مثلاً در تابلوی «قاتل پشت در».