سرویس تجسمی هنرآنلاین: عیسی جباری متولد ۱۳۵۷ در تبریز است و به عنوان نقاش، کیوریتور، مشاور و نویسنده هنری فعالیت میکند. جباری سابقه برگزاری ۸ نمایشگاه انفرادی در گالریهای شیث، بهمن، الهه و ساربان را دارد و در بیش از ۴۰ نمایشگاه گروهی شرکت کرده است. او تحریر بیش از ۵۰ مقاله، متن و تحلیل برای مجله تخصصی تندیس را در کارنامه خود دارد و به عنوان مشاور و کیوریتور در بیش از ۲۰ نمایشگاه گروهی و انفرادی در گالریهای الهه، ۲۶، ایوان، ساربان، آرتتایم، ویستا، سایه، آس و... حضور داشته است. جدیدترین آثار عیسی جباری چندی پیش در نمایشگاهی با عنوان "معشوقه معتدل" در گالری آس به نمایش درآمد.
آقای جباری مجموعه جدید شما از چه زمانی و با چه ایدهای آغاز شد؟
نمیتوانم بگویم این مجموعه را از زمان خاصی شروع کردم زیرا این دغدغه همیشگی من است که در هر دوره به شکلی به تصویر درمیآید. چندپارگی و گسستگیهای متراکم ناهمگن، کانسپت کلیه آثار من است که همیشه از آن تبعیت میکنم و در نمایشگاههای مختلف ممکن است تفاوتهایی در تصاویر وجود داشته باشد.
در واقع مفهوم در آثار شما یکی است و تنها نحوه نمایش آن تفاوت میکند.
بله دقیقاً همینطور است، چون دیدگاه پلورالیستی داشتن به سوژه و ابژه، مسئله مورد علاقه من است و در هر دوره از کارهایم تنوع ایجاد میکند، وگرنه چیز جدیدی برای گفتن ندارم و همیشه بر یک چیز تأکید دارم.
ویژگی بصری خاصی که در آثار شما قابل مشاهده است، یک فرم کلاژگونه است که در کارها وجود دارد و به نظر میرسد فرمها و سطوح از جایی دیگر پاره شده و روی بوم شما قرار گرفتهاند، درحالیکه میدانیم این تابلوها کلاژ به مفهوم رایج آن نیستند. چگونه به این شیوه کار رسیدید و این چندپاره بودن را به این شکل نمایش دادید؟
مسئله اول این است که کلاژ رفتاری است که از دل مدرنیته بیرون میآید و نقاش مدرن جایی به این نتیجه میرسد که عمل کلاژ را انجام دهد. البته کلاژ عمق زیادی ندارد و خود این کار بهعنوان یک عمل تجسمی مورد توجه من قرار میگیرد. این موضوع مانند آن است که شخصی مجسمهای را بسازد و بعد من از نقاشی کردن آن حجم که ساخته شده یک فرد دیگر است، لذت ببرم. برای عده زیادی این سوال مطرح میشود که چرا عمل کلاژ را به شکل واقعی انجام نمیدهم و پاسخ این است که کار من مانند عمل یک مجسمهساز است که از متریالهای مختلف استفاده میکند تا به یک فرم و فضا برسد. در این تابلوها نیز من نتیجه عمل کلاژ را نقاشی میکنم و خود فعال کلاژ کردن برایم جذابیتی ندارد. اینکه یک کلاژ را از صفر تا صد نقاشی کنم برایم بار معنایی و محتوایی پیدا میکند زیرا یک واقعیتِ برساخته است.
نکته دوم اینکه احساس میکنم از نظر فرهنگی، روانشناختی و روانشناسی اجتماعی، من و جامعه پیرامونم دچار این چندوجهی بودن هستیم. اتفاقات متعددی پیرامون ما رخ میدهد و شرایط اقلیمی، سیاست، اقتصاد، انباشتگیهای متعدد حافظه تاریخی چندلایه و... اجازه نمیدهد که ما زندگی آسودهای داشته باشیم، زیرا همهچیز پیچیده و ناهمگن است. احساس میکنم ما دچار این شرایط هستیم و در همه امور از فرهنگ و تغذیه گرفته تا فضای مجازی، نوع پوشش و... این چندگانگی در وجودمان دیده میشود. به قول قدیمیها همهچیز در زندگی ما وصله است و این وصله بودن مرا به این سمت میکشاند که دنیایی از یک واقعیت برساخته کلاژگونه نقاشی کنم. رسانه نقاشی که من با آن سر و کار دارم به خوبی از پس این ماجرا برمیآید و میتواند این چندپاره بودن را اینگونه انعکاس بدهد.
چند سال است که به این شیوه نقاشی میکنید؟
تقریباً از سال ۹۲ شکل ارائه و کارهای من از نظر فرم و فضا به این نتیجه رسیده است. در سالهای قبل از آن هم این نگاه چندپاره و دفرماسیونی در کارهایم وجود داشت اما شکل به خصوص آن از سال ۹۳ به بعد ایجاد شد.
سال گذشته هم شاهد مجموعهای از شما با عنوان "طبیعت بیجان" بودیم که این کلاژ گونگی در آن وجود داشت و ظروفی همراه با تصاویری از آدمها در آن دیده میشد. در نمایشگاه فعلی باز هم آدمها را میبینیم اما در فضایی نسبتاً طبیعیتر؛ درباره جایگاه آدمها در آثار خود توضیح دهید.
آدمهایی که من میسازم اساساً پیوند تصویری با تاریخ هنر دارند، زیرا اینها مثل خصلت رسانه نقاشی، دو بعدی هستند و هیچوقت سهبعدی نمیشوند. اما من یک پافشاری بیش از این دارم که آدمهای من قابل پاره شدن و تکهتکه شدن هستند. اگر هم آنها را سهبعدی میسازم در نهایت آنها پارههای یک روزنامه یا مجله مُد هستند که بیشتر به استاندارد آدمها اشاره دارد تا خودِ آدمها. یعنی مجازی کردن یک امر بزرگ بهعنوان انسان، یک نگاه انتقادی به مفهوم انسان دارد و میگوید که انسان امروز ماحصل استانداردهایی است که برای او تعریف شده است و به خودی خود حجمی ندارد. ویژگی آدمهایی که انتخاب میکنم آن است که همگی منفعل هستند و هیچ کنش اجتماعی یا سیاسی در آنها وجود ندارد، چون جانی ندارند، چون قدرت تصمیمگیری ندارند.
در نمایشگاه قبلی من که موضوع طبیعت بیجان بود، همه اشیاء و آدمها تخت بودند و آدمها هم جزئی از طبیعت بیجان بودند. در مجموعه فعلی نیز از همان قوانین خودساخته تبعیت میکنم و در نهایت آدمهای من منفعل هستند و با طبیعت یکی شده و چیزی بیشتر از یک مشت رنگ نیستند. آنها موجوداتی دو بعدی هستند که امکان حرکت کردن و تصمیمگیری ندارند و با یک درخت که ثابت گوشهای ایستاده و اختیاری از خود ندارد، یگانه شدهاند. در این فضای بصری بر روی انسان تأکیدی نشده است تا او را از فضا جدا کنم، بلکه او بخشی از فضا است و هیچ کنشی ندارد.
به نظر میرسد که در این آثار به یک سرزمین و اتفاقاتی که برای آن افتاده است اشاره میکنید و به آنچه که این چندگانگی را به وجود آورده است توجه دارید. مجموعه "معشوقه معتدل" چه مسئلهای را بیان میکند؟
اگر بخواهیم انسان را مطالعه کنیم نمیتوانیم شرایط اقلیم، جغرافیا، فرهنگ بومی و... را نادیده بگیریم. همه اینها متصل به هم هستند و باید با هم بررسی شوند. دریافت تاریخی من از مقوله ایران و ایرانی این است که از نظر موقعیت جغرافیایی ما همیشه مورد تهاجم بودهایم و بنابراین نمیتوانیم هیچچیز ناب ایرانی پیدا کنیم. موقعیت ما اجازه نمیدهد که به یکچیز ناب رسیده باشیم، زیرا یک جغرافیای چند فرهنگی داریم که آبستن انسان چند فرهنگی است. این چندپارگی در طول تاریخ ما وجود داشته و الان هم در فرهنگ، هنر و... میبینیم که هر جزء آن متعلق به یک جا است. امروز هم ما آدمهایی هستیم که میتوانیم زندگی غربی را با زندگی سنتی و شرقی ترکیب کنیم. ما محصول این چندپارگی هستیم و از نظر من این مسئله بسیار عمیق است و در کُنه زندگی و شخصیت چندگانه ما قرار دارد. به همین دلیل وضعیت مستقلی نداریم و این جامعه چندگانه ذهن مرا به شدت درگیر میکند.
از نظر بصری این چند پارگی در کارهای شما مشخص است. فرمهای بریده بریده، رنگهای فراوان و بافتهای مختلف باعث ایجاد تصاویری چندگانه میشوند. در آثار خود چگونه به این ویژگیها رسیدید؟
اگر بخواهیم برای هر کدام از این پارههای رفتاری و شخصیتی و... یک آیکون یا نماد بصری در نظر بگیریم، معلوم است که نقاشی یک نفر مثل من چیزی جز این نخواهد بود. من اصلا نمیتوانم ادای یک رفتار مینیمالیستی را در بیاورم چون دریافتهایم اصلاً مینیمال نیست. اصولاً رفتار مینیمالیستی متعلق به جامعه در حال توسعه ما نیست و احساس میکنم افرادی که به شکل مداوم در معرض توسعه همهچیز هستند و صبح تا شب در این مباحث غلت میخورند، نمیتوانند کمینهگرا و مینیمالیست باشند. به همین دلیل فکر میکنم تنوع ریتم، بافت و حرکت ویژگیهای کار من است که بسیاری از آنها خواسته و خیلیها نیز ناخواسته است. اما میفهمم که در لحظاتی کارهای من دچار پرگویی میشود، همچنان که جامعه ما اینگونه است و همه ما دچار پرگویی هستیم. کافیست یک سوژه را انتخاب کنید و ببینید از راننده تاکسی و فروشنده تا هنرمند و سیاستمدار همه میتوانند درباره آن اظهار نظر کنند. احساس میکنم این پرگویی و تنوع به خاطر همین ویژگیهای ما است. من نمیتوانم نقاشی خود را از هستیشناسیام جدا کنم. هستیشناسی من متصل به ایدهها و ایدئولوژیام است و به همین خاطر احساس میکنم اگر این هستیشناسی و آیکونهای آن قرار باشد روی کار من تأثیر بگذارد لاجرم این تنوع در آثارم وجود خواهد داشت.