سرویس تجسمی هنرآنلاین: حسین فرمانی، عکاس و مجموعهداری است که با سالها فعالیت در زمینههای مختلف هنری، در محافل بینالمللی اعتباری کسب کرده است. او صاحب چند گالری و بنیانگذار چند جایزه جهانی عکاسی نظیر Lucie Awards ،IPA و PX3 است. حال پس از فعالیتهایی در کشورهای مختلف، حسین فرمانی در پی تقویت و حمایت از جامعه عکاسان ایران و با هدف حفظ آثار تاریخی، "خانه استیو" را در کاشان بنیان گذاشته است تا میان میراث معماری بومی کاشان و مجموعه بزرگی از آثار استیو مککوری، عکاس مشهور آمریکایی، پیوندی برقرار کند. گفتوگوی حسین فرمانی و هنرآنلاین را بخوانید.
آقای فرمانی، شروع آشنایی شما با هنر مربوط به چه زمانی است و چطور شد که جذب فضای هنری شدید؟
من متولد تهران هستم ولی دوران بچگی در شیراز بودم و تئاتر کار میکردم. در یک گروه تئاتر و یک گروه موسیقی حضور داشتم. علاقه بسیار شدیدی هم به عکاسی داشتم. زمانی که یک عکاس اولین پرتره را از من گرفت به شدت به عکاسی و ظهور عکس علاقهمند شدم. بعدها به آمریکا رفتم و در رشته عکاسی تحصیل کردم.
با فضای آکادمیک عکاسی در ایران آشنایی نداشتید؟
خیر. من اوایل 18 سالگی از ایران رفتم و اینجا تحصیلات دانشگاهی نداشتم. زمانی که بچه بودم در کلاسهای آموزشی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شرکت میکردم و شاید اولین جرقههای علاقه من به عکاسی هم از کانون شکل گرفت. واقعاً جای بسیار جالبی بود و برای همه حوزههای هنری کلاسهای رایگان برگزار میکردند. کسانی که در آنجا تدریس میکردند هم خودشان عکاسهای حرفهای بودند. آن موقع کانون یک کتابخانه بسیار خوب داشت که ما در آن تئاتر کار میکردیم. واقعاً جای بسیار هنرپروری بود.
همزمان با تحصیلات عکاسی در این زمینه اشتغال داشتید؟
بله، من حتی وقتی مدرسه میرفتم نیز جزو عکاسان مدرسه بودم. دوران دانشجویی نیز از آنجایی که کارم در خود دانشگاه بود باعث شد که بتوانم رشتههای مختلف دیگری نظیر مهندسی و گرافیک را هم بخوانم ولی علاقه من بیشتر از هر چیزی به عکاسی بود. یک آتلیه عکاسی تبلیغاتی داشتم و در این زمینه کار میکردم ولی بعد تصمیم گرفتم عکاسی فشن را انجام بدهم. زمانی که در لسآنجلس بودم یک مجله مد منتشر کردم و تمام زندگی هنری من از آنجا شروع شد. پس از آن مجلههای بعدی را منتشر کردم که آن مجلات باعث شدند در لسآنجلس با آدمهای بسیار مهمی آشنا شوم.
پیش از اینکه وارد حوزه عکاسی فشن شوید، در عکاسی چه گرایشی داشتید؟
در دانشگاه بیشتر عکاسی خبری میکردم و در همان زمان مجله خودم در لسآنجلس را منتشر میکردم. عکاسی را از هر نوعش یاد گرفتم ولی بعد از عکاسی خبری و کار در روزنامه، بیشتر عکاسی تبلیغاتی انجام میدادم. وقتی مجله را راهاندازی کردم افراد سرشناسی مانند اودون در مجله به من کمک کردند و آنقدر کارشان خوب بود که تصمیم گرفتم خودم کار عکاسی را کنار بگذارم و به کارگردانی و مدیریت هنری بپردازم. من دو سال دست به دوربین نزدم و به جای اینکه عکس بگیرم شروع به جمعآوری کلکسیون کردم که آن کلکسیون در حال حاضر یکی از بزرگترین کلکسیونهای عکاسی در آمریکا است.
واژه کارگردان هنری چه تعریف مشخصی دارد و چطور احساس کردید در آن بخش بهتر میتوانید کار کنید؟
کار کارگردان هنری مثل یک کارگردان فیلم است. به نظر من کار کارگردان هنری حتی بالاتر از کار یک عکاس است. کارگردان هنری کسی است که چشمانداز آن کار را دارد. مثلاً من بهعنوان کارگردان هنری در مجله تصمیم میگرفتم که شش صفحه عکس را به یک دیزاینر مشهور اختصاص بدهم. به نظر من کار کارگردان هنری مهمترین بخش در کارهای تبلیغاتی است.
در پروژههای تبلیغاتی و حتی بسیاری مواقع در پروژههای فاینآرت هم کارگردان هنری وجود دارد. گاهی یک نفر به گالری مراجعه میکند و میگوید من دنبال چنین عکسهای فاینآرتی هستم. ما میبینیم چنین عکسهایی را در آرشیومان نداریم ولی میتوانیم با همکاری مدیر هنری و عکاسان، چنین مجموعهای را کیوریت کنیم. در آمریکا و اروپا کمتر چنین اتفاقی میافتد اما در آسیا متداول است که مردم به عکاسان هنری مراجعه میکنند و میگویند عکسهایی با مشخصات ویژه برای خانه یا هتل خود میخواهند. در چنین مواقعی مدیر هنری و عکاسان میتوانند با همکاری یکدیگر چنین مجموعهای را برای فرد متقاضی آماده کنند و به او عرضه نمایند.
شما مجلهها و گالریهای مختلفی داشتهاید و مدتی هم مجموعهداری کردهاید. کدام یک از این کارها را زودتر شروع کردید؟
وقتی مجله Vue magazine را داشتم برای اولین بار اتفاقات بزرگی در زندگی خودم و افراد زیاد دیگری افتاد. از آنجاییکه با اندی وارهول آشنایی داشتم، ایشان کمک کردند تا مجله ما در نیویورک بیشتر معرفی شود. مجلهای که ما منتشر میکردیم یک مجله آوانگارد بود و جایزههای زیادی برد. زمانی که مجله Vue magazine را باز کردم، اوایل حتی پول چاپ آن را نداشتم و نمیتوانستم به نویسندهها و عکاسهایی که برای ما کار میکردند دستمزد بدهم. همه با عشقی که به این کار داشتیم به صورت رایگان کار میکردیم. همه کمک میکردند و ما هم مجله را با یک کیفیت خوب بیرون میدادیم. آن تجربه باعث شد تا من با دیزاینرهایی که تازه داشتند کار خودشان را شروع میکردند آشنا شوم. آن زمان بیماری ایدز در آمریکا شیوع پیدا کرده بود و افراد زیادی به ایدز مبتلا شده بودند. به همین خاطر من با همکاری دوستانم تصمیم گرفتیم که برای این ماجرا یک کاری کنیم. از همان زمان انجمنی برای کمک به بیماران ایدز راهاندازی کردیم و تصمیم گرفتیم یک حراجی برگزار کنیم و به بیماران ایدزی نیویورک کمک کنیم. باورتان نمیشود که ما یک برنامه برگزار کردیم و در عرض یک هفته حدود 300-400 هزار دلار پول جمعآوری کردیم. واقعاً آن مجله یک نقطه عطف بسیار بزرگ در زندگی من بود. پس از چند سال آن مجله باید به جای بزرگتری منتقل میشد ولی من نمیتواستم از عهده آن بربیایم و آن را به یک نفر دیگر فروختم. بعد از چند وقت دوباره یک مجله دیگر با نام Fotofoli تأسیس کردم.
موضوع مجله Fotofolio هم فشن بود؟
خیر. موضوع آن عکاسی بود و هر صفحه فقط به عکسهای یک عکاس اختصاص داشت. در واقع هر صفحه مثل آلبوم عکس یک عکاس مشهور بود. پس از اینکه از کار مجلات بیرون آمدم، مدتی مدیر هنری مجلات مختلف بودم. حدود ۱۰ سال هم برای کمپانی ایتالیایی ریتزولی که یکی از انتشارات بزرگ دنیا است کار میکردم. بعد هم اینترنت آمد و من با اینترنت کار کردم.
من با استیو جابز دوست بودم و او به من گفت قصد دارد یک لیزر پرینتر عرضه کند که با سرعت بالا و قیمت کمتر کار چاپ را انجام دهد. بنابراین اولین لیزر پرینتری که عرضه کرد را خریداری کردم و کارهایمان را با آن انجام میدادیم که برایمان خیلی جالب بود. بعد استیو جابز یک کامپیوتر جدید به اسم "نکست" عرضه کرد و سری اول آن را به ما فروخت، اما هنوز کسی برای آن نرمافزار ننوشته بود. پس از مدتی شخصی را یافتیم که این کامپیوتر را برای ما راه انداخت و کارهای اندکی با آن انجام دادیم. این شخص مدام راجع به اینترنت صحبت میکرد و ما علیرغم اینکه کامپیوترهای مختلفی داشتیم نمیدانستیم اینترنت چیست. به هر حال امکاناتی برای او فراهم کردیم و ایشان در عرض ۱۵-۲۰ روز حدود ۱۵۰ مودم را کنار هم چیده بود و با آنها ماهی چندهزار دلار درمیآورد. ما شوک شده بودیم که اصلا جریان چیست. بعد ایشان اینترنت و کارایی آن را به ما توضیح داد و ما یاد گرفتیم چه استفادههایی در کارهای هنری میتوانستیم از آن بکنیم. آن موقع مرورگری به اسم نتاسکیپ وجود داشت که من با خالق آن تماس گرفتم و گفتم میخواهم اولین حراج آنلاین عکس را در نتاسکیپ بگذارم تا مردم اگر خواستند تماس بگیرند و ما عکسهایی که خریداری میکنند را به آنها برسانیم. ایشان هم استقبال کرد و من اولین فروش یک عکس با قیمت بالا را از این طریق رقم زدم. این اتفاق در اواخر دهه ۹۰ میلادی افتاد و مجله نیویورکتایمز یک مقاله هم درباره این اتفاق و کاری که من انجام دادم نوشت.
قیمت عکسی که به فروش رسید چقدر بود؟
بیش از ۱۰ هزار دلار. قیمت عکس در آن حراج آنلاین مثل یک حراج واقعی بالا رفت. معمولا ۲۰۰-۳۰۰ نفر مراجعه میکردند که مثلا ۱۰ نفرشان خریدار بودند اما هیجان بالا و خیریه بودن رویداد باعث میشد مردم هیجانزده شوند و آثار را با قیمتهای خیلی بالاتر خریداری کنند. خریداران میتوانستند عکسها را آنلاین ببینند و بعد تماس بگیرند و با یک نفر از مسئولان حراج صحبت کنند تا در نهایت خریداری که قیمت بالاتری را برای اثر میپردازد صاحب اثر شود.
بنابراین رویدادی که شما برگزار کردید اولین حراج اینترنتی عکس بود؟
بله. قبل از آن هیچ سابقهای نداشت. شرکتی که ما راهاندازی کرده بودیم اسمش آرتنت (artnet.net) بود. بنابراین شروع دیگر زندگی هنری من با اینترنت رقم خورد و خیلی از آثار هنری من به این شکل فروخته شد.
تا اینجا همه فروش عکسهای شما برای خیریه بوده است؟
بله. همه کسانی که با ما کار میکنند هم به نفع خیریه کار میکنند. ما الان در هند یک بیمارستان خیلی بزرگ برای کودکان داریم یا یک بیمارستان دیگر در تانزانیا و چندین کلینیک در جاهای مختلف دنیا تاسیس کردهایم تا مردم بروند به طور مجانی از خدمات آنها استفاده کنند. پول زیادی هم برای برخی هنرمندان پیشکسوت گذاشتهایم تا آخرین لحظات زندگیشان را در خیابان نخوابند. مبلغی بالغ بر چندین میلیون دلار که از فروش آثار به دست آوردهایم را به طور صد درصد صرف کارهای خیریه کردهایم. اصولا یکی از دلایلی که برای من باعث اعتبار شد انجام کارهای خیریه بود. ما وقتی این کار را شروع کردیم، آقای کیت هرینگ در یک مهمانی گفت اجازه بدهید لوگوی شما را من طراحی کنم. متأسفانه ایشان خودشان هم ایدز گرفتند و از دنیا رفتند. آن موقع افراد زیادی ایدز گرفته بودند ولی خودشان نمیدانستند.
چهطور شد که وارد عرصه گالریداری شدید؟
زمانی که لسآنجلس بودم هدفم این بود که یک موزه اختصاصی عکس در آنجا تأسیس کنم و به همین خاطر شروع به خریدن یک مجموعه کردم. هدف من این بود که بتوانم عکسها را به قیمت گالری بخرم نه به قیمت مشتری. هیچوقت عکاسی و کارهای هنری برای من منبع درآمد نبودهاند و به همین خاطر هر کاری که دلم میخواست انجام میدادم. مثلاً یک گالری که در نیویورک ماهی 10-12 هزار دلار خرج دارد، نمیتواند به یک شخص جدید و یا به کیوریتوری که قبلاً فروش نکرده است، اعتماد کند چون ریسک بسیار بزرگی دارد ولی ما چون به فکر درآمد نبودیم میتوانستیم هر کاری که میخواهیم انجام بدهیم. وقتی برخی از عکاسان میگویند ما کارهایمان را برای چند گالری فرستادهایم ولی هیچ جوابی به ما ندادهاند، من میگویم گالریها خرج دارند و باید با یک هنرمندی همکاری کنند که از بابت فروش آثار خیالشان راحت باشد. اما گالری ما تبدیل به یک جایی شده بود که هنرمندان میآمدند در آنجا کارهایشان را برای اولین بار ارائه میدادند و پس از آن اگر موفق میشدند با گالریهای دیگر قرارداد میبستند. گالری ما به جای اینکه گالری باشد تبدیل به یک مرکز برای نشان دادن آثار عکاسی شده بود.
نمایشگاههای مجموعه به صورت ماهیانه تغییر میکردند. گاهی خودم کیوریت میکردم و گاهی کیوریتورهای معروف و یا حتی کسانی که در عمرشان کیوریت نکرده بودند را میآوردم تا این کار را انجام دهند. در واقع هیچکس نمیدانست دفعه بعد چه میشود و چه کسی کیوریتور خواهد بود. مثلاً من یکدفعه در رستوران با یک آقایی آشنا شدم که ماشینها را پارک میکرد. او یک روز گفت من عاشق عکاسی هستم ولی عکاس نیستم. به او پیشنهاد دادم که بیاید یکی از نمایشگاههای ما را به مدت یک ماه کیوریت کند، چون میخواستم مجموعهای از دیدگاه او گردآورم. اصلاً باورش نمیشد که من چنین پیشنهادی به او دادهام. تمام کسانی که او یک روز ماشینهایشان را پارک کرده بود به دیدن آن نمایشگاه آمده بودند و رویداد خیلی موفقی هم شد.
گالری شما در آمریکا هنوز هم فعال است؟
بله، گالری لسآنجلس هنوز هم به کار خودش ادامه میدهد. در مدت زمانی که من سفر میکردم چندان فعال نبود ولی الان کار میکند. نام آن گالری House of Lucie است. عنوان اولیه آن "فرمانی گالری" بود که یک شعبه آن در لسآنجلس بود و دیگری در نیویورک.
شما مدتی فعالیت تئاتری هم داشتید. این کار را ادامه ندادید؟
در لسآنجلس گاهی تئاتر کار میکردم و بعد با چند نفر از دوستانم کار فستیوال "هالیوود اواردز" را شروع کردیم که پس از مراسم اسکار، دومین فستیوال بزرگ فیلم در آمریکا بود و بهترین فیلمهای سال را انتخاب میکرد. ما سعی میکردیم به بخشهایی که اسکار به آنها توجه ندارد جایزه بدهیم. این فستیوال در دهه 90 میلادی برگزار میشد و پس از آن به یک کمپانی بسیار بزرگ فروخته شد. پس از آن با خودم گفتم همین کار را برای رشته عکاسی که عاشق آن هستم انجام بدهم. تا آن موقع چنین چیزی در عکاسی اتفاق نیفتاده بود و اینطور شد که جایزه لوسی را شروع کردیم.
جایزه لوسی از چه سالی شروع شد؟
سال 2003 اولین دوره جایزه لوسی برگزار شد. معمولاً بعضی از عکسها بسیار مطرح میشوند اما هیچوقت نام عکاس آنها را پیدا نمیکنیم و نمیدانیم که چه کسی آن عکسها را گرفته است. من دلم میخواست آدمهایی که پشت دوربین بودند را جلوی دوربین بیاورم و به آنها جایزه بدهم. برای عکاسها مستندهای دو سه دقیقهای از کار و زندگیشان درست میکنیم که به مخاطب نشان بدهیم زندگی آنها چطور میگذرد. جایزه لوسی هر سال در carnegie hall شهر نیویورک برگزار میشود و بنیادی که کارهای جایزه لوسی را انجام میدهد مثل جایزه اسکار دپارتمانهای مختلفی دارد و به عکاسها و کسانی که کمک میکنند تا یک عکس ساخته شود کمک میکند. ما میخواستیم از همه کسانی که در بخشهای فنی به وجود آمدن یک عکس کمک میکنند تقدیر کنیم. اما بزرگترین مشکلی که ما داشتیم این بود که چطور عکاسان همه حوزهها را بیاوریم در یک اتاق بنشانیم، به عنوان مثال عکاسان هنری یا عکاسان مستند ممکن بود عکاسی تبلیغاتی را قبول نداشته باشند.
چطور این مشکل را حل کردید؟ آیا برای همه شاخههای مختلف عکاسی یک جایزه مختلف در نظر گرفتید؟
بله ما هر سال از 15 نفر در شاخههای مختلف تقدیر میکنیم و به آنها جایزه میدهیم. معمولاً این جایزه را افراد سابقهدار و مسن به دلیل یک عمر فعالیت خود دریافت میکنند. مثلاً اولین جایزه ما را آقای کارتیه برسون دریافت کردند. اصلاً شروع این جریان با آقای کارتیه برسون بود. من به ایشان گفتم در لسآنجلس میخواهیم چنین تقدیری از شما به عمل بیاوریم ولی ایشان گفت من سالهاست که با عکاسی قهر کردهام. ایشان در اواخر عمرشان دل خوشی از عکاسی نداشتند اما وقتی عشق من به این کار را دیدند، گفتند تو آخرین کسی هستی که من حاضرم پیشنهادش را قبول کنم. ایشان آن روزها بسیار بیمار بودند ولی با همان دستان لرزانشان یک نامه بسیار قشنگ هم برای من نوشتند. کارتیه برسون باعث شد که جایزه لوسی از همان ابتدا مطرح شود. ما همیشه در جستوجوی آدمهای ناشناخته در کشورهای ناشناخته هستیم. من دائما در کشورهای مختلف دنبال آدمهایی میگردم که واقعاً به عکاسی کمک کردهاند و توانستهاند روی زندگی دیگران تأثیر بگذارند. مثلاً ما از یک عکاس چینی تقدیر کردیم و مدتی بعد دیدیم که یک گالری آثار او را به نمایش میگذارد و چندین کتاب برای او ساختهاند. ریچارد میسراچ و اروینگ پن از جمله عکاسان معروفی هستند که جایزه لوسی را بردهاند.
به جز جایزه لوسی، جایزههای دیگری را هم برگزار میکنید؟
بله، ما در عکاسی چهار جایزه دیگر را هم در شهرهای مسکو، پاریس، توکیو و بوداپست برگزار میکنیم. قصد داریم در نقاط مختلف دنیا مراکز عکاسی باز کنیم. مثلاً در تایلند داریم یک موزه عکاسی بزرگ درست میکنیم و در بوداپست مجارستان هم یک گالری داریم. سعی میکنیم در هر قاره یک فعالیت عکاسی انجام بدهیم.
گالریها و موزههایی که به آنها اشاره کردید قرار است فقط عکاسهای بومی آن کشورها را پوشش بدهند یا عکاسان بینالمللی؟
هم عکاسان بومی و هم عکاسان بینالمللی. برای ما اهمیت زیادی دارد که عکاسان بینالمللی را به شهرهای کوچکتر ببریم تا حضور آنها یک جنبه آموزشی هم برای عکاسان آن شهر داشته باشد. کاری که من میتوانم انجام بدهم این است که عکاسان مشهور دنیا را به کشوری دیگر ببرم تا مردم آنجا کارهای آنها را ببینند. شاید احتیاجی نباشد که کار یک عکاس بومی را در همان کشور به نمایش بگذارم، اما اگر کار او را بردارم و مثلاً در کشوری مثل تایلند نشان بدهم خوشایندتر است.
شما یک مجموعهدار عکس هستید. شاید در عالم مجموعهداری کار کردن در بخشهای نقاشی و مجسمه جذابیت بیشتری داشته باشد. حداقل در ایران اینطور است که عکس برای مجموعهدارها هنوز آنقدر جایگاه هنری ندارد که بخواهند دنبال جمعآوری آن باشند. مجموعه شما با چه رویکردی تهیه شده است و اساساً جایگاه مجموعهداری عکس در غرب به چه شکل است؟
بهترین سرمایهگذاری که من در زندگی خود انجام دادهام سرمایهگذاری روی عکس بوده است. زمانی که همه میرفتند خانه میخریدند، من دنبال عکس میگشتم و فقط عکسهایی را میخریدم که واقعاً دوستشان داشتم. آن موقع نمیدانستم که یک روزی مثل الان قرار است که یک عکس با قیمت حدود 3-4 میلیون دلار به فروش برود. از آنجایی که عکس را میشود در نسخههای متعدد چاپ کرد، همیشه برای مجموعهدارها این مشکل وجود داشته که بسیار سخت میتوانند عکسی را تهیه کنند که فقط یک چاپ از آن وجود داشته باشد. وقتی من کار عکس خریدن را شروع کردم، مردم این نگاه را نداشتند که یک عکس بخرند و مدتی بعد آن را با قیمت بالاتری به فروش برسانند. اما پس از چند سال عکاسی بهعنوان یک هنر پُرفروش شناخته شد.
من جمعآوری کلکسیون را با توجه به روند عکاسی آغاز کردم و عکسهایی خریدم که شاید برای دیگران چندان قابلتوجه نباشد. هدفم بیشتر این بود که یک روز عکاسی را با تمرکز بر پرتره در یک جایی از دنیا معرفی کنم و آنچه نمایش میدهم نشان دهنده دید و تصور من از عکاسی باشد. به همین خاطر فروش این مجموعه کمی دشوار است چون تمام آن چیزهایی است که با سلیقه شخصی انتخاب کردهام. 90 درصد کلکسیون من مربوط به عکاسی است و مقدار کمی از آن به نقاشی و مجسمه اختصاص دارد.
این مجموعه هیچوقت به نمایش درآمده است؟
با وجود اینکه نگهداری آنها بسیار مشکل است ولی متأسفانه هنوز در معرض دید مخاطبان قرار ندارند. خودم گاهی یادم میرود که چه چیزهایی در بین این 30 هزار عکس وجود دارد ولی هدف ما این است که یک روزی آنها را تبدیل به کاتالوگ کنیم و چند کتاب از آنها منتشر کنیم. با این حال موزههای بزرگ دنیا که آرشیوهای بسیار بزرگی دارند، هر از گاهی تعدادی از آثار مجموعه مرا درخواست میکنند و به نمایش میگذارند.
در زمینه عکاسی یک دوره گذار از آنالوگ به دیجیتال به وجود آمد. آیا این تفاوت در مجموعه شما مشهود است؟ اصلاً آنالوگ یا دیجیتال بودن عکس تأثیری در اضافه کردن آن به مجموعه دارد؟
سوال بسیار خوبی است. معمولاً وقتی یک چیز جدید بیرون میآید همه دوست دارند با آن کارهای جدید انجام بدهند. آنالوگ و دیجیتال ابزارهایی هستند که میشود با آنها کار کرد. من وقتی یک عکس را نگاه میکنم برایم اهمیتی ندارد که آن عکس چطور و با چه ابزاری گرفته شده است. چیزی که برای من اهمیت دارد آن لذتی است که باید از عکس ببرم. به نظر من دستگاهی که با آن عکس میگیریم اهمیت زیادی ندارد و فقط یک ابزار است. با این حال اگر در دستگاه آنالوگ رنگ یک عکس بپرد، شما میتوانید دوباره آن عکس را برگردانید ولی در دستگاه دیجیتال اگر این اتفاق بیفتد دیگر نمیتوانید کاری کنید. به همین خاطر کلکسیوندارها برای مدت زیادی عکسهایی که دیجیتال چاپ میشدند را نمیپذیرفتند. بعد شرکت اپسون گفت ما کیفیت عکسها را صد سال گارانتی میکنیم و به این ترتیب تا حدودی مشکل حد شد.
اما مشکل بزرگ دنیای عکاسی، فتوشاپ کردن عکسها است. شما در عکسهای هنری میتوانید هر کاری انجام بدهید که یک عکس خوب منتشر کنید ولی در کارهای خبری یک قراردادنامه نامرئی بین عکاسان دنیا وجود دارد که قرار نیست اصلاحی روی عکسهای خبری صورت بگیرد. یعنی یک عکاس خبری نباید حتی یک تار مو را هم از عکس خبری پاک کند. ابزارهای جدید باعث شدهاند که مردم به واقعی بودن عکسها شک کنند.
چیزی مانند فتوشاپ از روز اول عکاسی تاکنون همیشه وجود داشته است. من در دوران جوانی تابستانها به عکاسی کنار خانهمان میرفتم و عکسها را روتوش میکردم. قبل از اینکه دیجیتال بیاید یک نفر مینشست با ابزار دستی همه مشکلات عکس را درست میکرد و یک عکس خوب از آن در میآورد. در حال حاضر فتوشاپ وجود دارد و یک عده علیه آن هستند چون فکر میکنند کار راحت و آسانی است ولی یک عده دیگر موافق فتوشاپ هستند چون میگویند ما میخواهیم عکس خودمان را بهتر کنیم. من خودم بیشتر وقتهایی که عکاسی میکردم حواسم کامل جمع بود که درست نور بدهم تا عکس خراب نشود چون فرصت دیگری وجود نداشت. تمام تمرکز ما روی تکنیکال عکس گرفتن بود. با آمدن عکاسی دیجیتال، آن تکنیکها و تجربیاتی که وجود داشت از بین رفت و فقط قدرت خلاقه باقی ماند. واقعاً دیجیتال درِ خلاقیت را برای همه باز کرد و افراد زیادی این روزها عکاسی میکنند.
شما یک کلکسیون بزرگ عکس دارید، گالری عکاسی داشتهاید و یک جایزه عکاسی نیز طراحی کردهاید، در این میان هنرمندان ایرانی کجا قرار گرفتهاند؟
از ایران هم رضا دقتی جایزه لوسی را برده است، اما واقعیت این است که آشنایی من با ایران چندان زیاد نبوده است. در این سالها با افرادی مثل شیرین نشاط که در آمریکا حضور دارند آشنایی بیشتری داشتم تا عکاسهایی که در ایران زندگی میکنند. با این حال پس از 35 سال دو سفر ایرانگردی 5-6 روزه داشتم و به شهرهای مختلف سفر کردم.
دوستان ایرانی همیشه به من میگفتند شما در آفریقا و جنوب آمریکا کار میکنید ولی چرا در ایران کار نمیکنید؟ من به آنها میگفتم آدمهایی مثل من در ایران زیاد هستند و احتیاجی نیست که من به ایران برگردم و در ایران کار کنم، اما وقتی به ایران آمدم متوجه شدم که من در یک جاهای کوچک میتوانم کمک کنم و تجربیاتم را با دوستان به اشتراک بگذارم. اینطور شد که علاقه پیدا کردم تا در ایران هم کار کنم. در گذشته هیچوقت فکر نمیکردم در یک جایی که همه اینقدر پیشرفته هستند بتوانم یک آدم موثر باشم. حدود سه سال پیش به قصد ایرانگردی به ایران آمدم ولی هیچ قصدی نداشتم که اینجا فعالیت هنری داشته باشم. در آن سفر با چند نفر از دوستان عکاس بینالمللی خودم به ایران آمدم و عشق و علاقه دوستان خارجی به ایران باعث شد که من هم توجه بیشتری به اینجا پیدا کنم. در ایران به دیدن چند گالری رفتم و متوجه شدم که کارهای بسیار خوبی صورت گرفته است و چیزهای جزئی میتواند آنها را بسیار بهتر کند.
در این سفرها به کاشان بسیار علاقهمند شدم و پیشنهاد دادم یک جایی ساخته شود که مردم بیایند آثار هنری را ببینند و این نگاه که همهچیز بیزینس نیست را یاد بگیرند.
اقدام مهمی که شما در ایران انجام دادید راهاندازی "خانه استیو" است. این پروژه چگونه شکل گرفت؟
من از اول این نیت را داشتم که در کاشان یک جایی را برای نمایش عکس درست کنم و قصد داشتم این کار را برای دوست خودم استیو مککوری انجام بدهم. استیو مککوری از شناختهشدهترین عکاسان خبری جهان است که عکس او از چهره یک دختر افغان، شهرت زیادی دارد و در مجلات متعدد چاپ شده است. من قبلاً هم این کار را در تایلند انجام داده بودم و 10-12 هزار نفر آدم آمدند آثار آقای مککوری را دیدند. در سفر به ایران هم به دوستان عکاس کاشانی، حسن و حسین روشنبخت گفتم اگر بتوانید جایی را پیدا کنید که فقط مختص این کار باشد، میخواهم مجموعهای که از آثار مک کوری دارم را به عنوان یک موزه دائمی در ایران بگذارم. هنوز از ایران بیرون نرفته بودم که یک خانه قدیمی در کاشان پیدا کردند و دوستان جوان آن را بازسازی کردند و فضایی تلفیقی از مدرن و کلاسیک ایجاد شد تا حالت یک موزه داشته باشد.
آنجا 240 عکس در سه قطع مختلف نمایش داده شده است که همه روی کاغذ فاینآرت در خارج از کشور چاپ شدهاند. فقط سه قطعه عکس هستند که چاپ کرومالوکس دارند و نیما علیزاده زحمت آنها را کشیده است. فریمبندی و چیدمان نمایشگاه هم بر عهده آقای علیزاده بود.
عکسها از نظر زمانی متعلق به کدام دورهها هستند؟
تاریخ عکسها از سال 1980 شروع میشود و آخرین عکسها متعلق به سال 2012 میلادی است. آقای مککوری معمولاً اجازه نمیدهد که کسی آثارش را چاپ کند و کارها باید زیر نظر خودشان انجام شود، ولی من در این پروژه از ایشان خواهش کردم که خودشان در انتخاب آثار دخالت نکنند و اجازه بدهند تا انتخاب آثار بر عهده خود من باشد. ما با هم سفرهای مختلفی رفتهایم و کارهای مختلفی کردهایم و با توجه به شناختی که از یکدیگر داشتیم، آقای مککوری هم پذیرفت و گفت من زمانی که آثار روی دیوار رفت میآیم از آنجا بازدید میکنم. بنابراین انتخاب آثار بر عهده من بود و دلم میخواست هر عکسی که ما روی دیوار میگذاریم یک داستان داشته باشد. همین اتفاق هم افتاد و الان شما هر عکسی که روی دیوار ببینید میتوانید یک ساعت راجع به آن صحبت کنید.
خود آقای مککوری هنوز خانه استیو را ندیدهاند؟
افتتاحیه خصوصی خانه استیو روز 23 خردادماه امسال اتفاق افتاد ولی متأسفانه ایشان هنوز نتوانستهاند بیایند چون مشکل ویزا دارند و ما هم افتتاحیه رسمی این محل را موکول به زمان حضور ایشان در کاشان کردیم. ایشان با وجود اینکه سنشان بالا رفته ولی اینقدر انرژی دارند و فعال هستند که باورنکردنی است و علاقهمند هستند که یک پروژه عکاسی هم در ایران داشته باشند. آقای مککوری به تمام کشورهای اطراف سفر کردهاند و عکس گرفتهاند و فقط به ایران نیامدهاند و حالا از آرزوهای ایشان این است که به ایران هم سفر کنند و عکس بگیرند.
خانه استیو یک خانه قاجاری است که مرمت آن حدود 10 ماه طول کشیده است. معماری خانه، گودال باغچه است. در کنار سالنهای نمایش آثار، یک کتابخانه و اتاق مدیا هم داریم. در کتابخانه ما بیشتر کتابهای آقای مککوری وجود دارد و یک سری کتابهای مرتبط با عکاسی و کتابهای هنری هم موجود است. استفاده از کل فضا، کتابخانه و اتاق مدیا برای همه دوستانی که به خانه استیو تشریف میآورند کاملاً رایگان است. در طول دوره مرمت خانه، یک محل دیگر که یک کارگاه ابریشمتابی متروک بود را خریداری کرده و مرمت آن را نیز همراه با خانه به پایان رساندیم. تصمیم گرفتیم این فضا را به یک مرکز هنری تبدیل کنیم و نام آن را "هشت چشمه" گذاشتیم. در حال حاضر کاربری فضای هشت چشمه آموزش و نمایش عکاسی است.
تا همین چند سال پیش تمام رویدادهای هنری و به ویژه بخش هنرهای تجسمی در ایران فقط محدود به شهر تهران میشد. حتی هنوز هم بهجز چند شهر بزرگ، سایر شهرستانها گالری ندارند و هنرمندان شهرستانی برای نمایش آثارشان مجبور هستند که به تهران مراجعه کنند. به ندرت هم پیش میآید که کسی از تهران به شهرستانها برود و یک مرکز هنری و یا گالری تأسیس کند، اما شما این کار را انجام دادهاید و به جای اینکه جذب فعالیت در تهران شوید، یک مرکز هنری در شهر کاشان راهاندازی کردهاید که جنبه بینالمللی دارد. فکر میکنید این کاری که شما انجام دادید میتواند چه تأثیراتی داشته باشد؟
ما همیشه سعی کردهایم هنر و عکاسی را به جایی ببریم که مردم به آن احتیاج دارند. حتی در کشورهای دیگر هم سعی کردم در شهرها و جاهای کوچکتر این کارها را انجام دهیم. مثلاً ما هنر را در لسآنجلس به مناطقی بردهایم که مردم کمتر به دیدن هنر میروند. یکی از دلایلی که باعث شد تا به کاشان بروم، نزدیکی کاشان به تهران بود. در این صورت گروه هنری تهران هم میتوانند به آنجا سفر کنند. کما اینکه در روز افتتاحیه هم افراد زیادی از شهرهای دیگر از جمله تهران به کاشان آمده بودند. خود کاشانیها وقتی ببینند که مردم برای این رویداد از شهرهای دیگر آمدهاند، خودشان هم مایل میشوند که از این خانه دیدن کنند. در کل اگر کسی هنردوست باشد حتی 300 کیلومتر آن طرفتر هم یک کار هنری صورت بگیرد برنامه سفر میچیند و از آنجا دیدن میکند. کاشان علاوه بر تهران، به اصفهان و شیراز هم نزدیک است و شاید بتواند به مرکز عکاسی ایران تبدیل شود.
استقبالی که از روز افتتاحیه تاکنون از "خانه استیو" صورت گرفته فوقالعاده بوده است. شاید باورتان نشود که ما حتی بازدیدکنندگانی از شهرهای رشت، قم، اصفهان و... داشتهایم که آمدهاند از آنجا بازدید کردهاند و رفتهاند. توریست خارجی هم به راحتی ما را پیدا میکند. شاید میانگین روزی 10-15 نفر توریست خارجی میآیند از "خانه استیو" بازدید میکنند. همه این اتفاقات در حالی رخ داده که ما تبلیغی هم برای این خانه انجام ندادهایم و منتظر هستیم که این اتفاق بزرگ با حضور خود آقای مککوری رخ بدهد.
موضوع گردشگری هنری و این که آدمها به خاطر یک اتفاق هنری وارد یک محل شوند، در ایران یک موضوع جدید و کار نشده است. ما در شهرهای خود محلهایی نظیر "خانه استیو" را نداریم و یا اگر داریم کمتر معرفی شدهاند. آیا از نظر خودتان "خانه استیو" در موضوع گردشگری هنری قرار میگیرد؟
ما این کارها را در هر کجای دنیا که انجام دادهایم باعث جذب توریست شده است. وقتی 10 نفر عکاس که هر کدام از آنها 100-200 هزار نفر فالوور دارند، بنویسند که ما مثلاً به کاشان رفتهایم، به یکباره در عرض یکی، دو ساعت چیزی حدود 500-600 هزار نفر در دنیا متوجه میشوند که شهری با نام کاشان وجود دارد. چنین رخدادی باعث میشود که تعداد توریستهای یک شهر بالا برود. اولین سوالهای من این بود که در کاشان چند هتل، رستوران و... وجود دارد. در یکی از شهرهای کوچک ایالت کالیفرنیا آمریکا یک رویداد هنری سالانه اتفاق میافتد که مردم زیادی برای دیدن آن رویداد به کالیفرنیا میآیند و خودشان برنامهها را پیش میبرند. ما فقط یک مرکز درست کردهایم و هر سال به مدت یک هفته سراسر شهر با رستورانها، هتلها و کافههایش تبدیل به پاتوق هنرمندانی از سراسر دنیا میشود و آنها میدانند که با حضور در آن میتوانند چندین عکاس و گالریست و... را ملاقات کنند. امیدوارم یک روزی کاشان هم مثل همان شهر شود.
بنابراین شما برنامه دارید که در "خانه استیو" جدای از نمایش آثار آقای مککوری رویدادهای سالانه هم داشته باشید؟
بیشتر سعی داریم در خانه جدیدی که مرمت آن شروع شده و در سال آینده تکمیل خواهد شد یک سری رویداد برگزار کنیم، اما در حال حاضر در "خانه استیو" کارهایی شروع شده است و جوانان عکاس به صورت هفتگی میآیند در آنجا دور هم جمع میشوند و یک سری نشستها برگزار میکنند. بحث آموزش را هم خواهیم داشت. اما برنامه پیش روی ما این است که به کودکان محل "هشت چشمه" یک آموزش مختصر عکاسی بدهیم. با توجه به این که در این محله مهاجران افغانستانی هم زندگی میکنند من خیلی دلم میخواهد که به آنها کمکهای مادی و معنوی کنم. خواهرم زهره فرمانی یک موسسه با نام "بادبادک" دارد که به صورت تخصصی روی حوزه آموزش به بچههای کم برخوردار از لحاظ مالی، جسمی و... کار میکنند. امیدوارم بتوانیم با هم در آینده کارهای اصولی برای آموزش کودکان افغانستانی نیز انجام دهیم. اگر کمک دوستان نبود، من هیچکدام از این کارها را در کاشان نمیتوانستم انجام بدهم.
در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.
من همیشه میگویم هر شخصی میتواند عکس بگیرد ولی هر شخصی عکاس نیست. عکس گرفتن با عکاس حرفهای بودن فرق میکند و امیدوارم که در این زمینه در ایران بیشتر صحبت کنم. امید زیادی به کاشان دارم و امیدوارم با آمدن آدمهای مهم به آنجا، یک رابطه بهتر بین عکاسان و هنرمندان دنیا و ما به وجود بیاید. امروزه یک موقعیت بسیار خوب برای هنرمندان ایرانی به وجود آمده است چون در حال حاضر بسیاری از گالریهای دنیا دوست دارند که آثار هنرمندان ایرانی را در گالری خودشان داشته باشند. سالها پیش گالریدارهای دنیا دنبال آثار هنرمندان ژاپنی و چینی میرفتند ولی الان برای آنها بسیار جالب است که آثاری از هنرمندان ایرانی را هم نشان بدهند. متأسفانه عده زیادی از هنرمندان ایرانی سعی میکنند که خودشان را با آثار غربی تطبیق بدهند، در صورتی که اگر کارهای خودشان را انجام بدهند بهتر میتوانند موفق شوند.