سرویس تجسمی هنرآنلاین: رسول اولیازاده از عکاسان شناخته شده ایرانی است که حضورش در برهههای تاریخی و مکانهای خاص، باعث به وجود آمدن عکسهایی شده است که در تاریخ ایران ماندگار هستند. ثبت تصاویر بسیاری از تظاهرات مردمی در روزهای انقلاب اسلامی، جبهههای هشت سال دفاع مقدس و اماکن متبرکه، از جمله فعالیتهای اوست. اولیازاده در سالهای 1384 تا 1393 مدیر خانه عکاسان حوزه هنری بود و در زمینه آموزش عکاسی سابقه بسیاری دارد. او پس از حوزه هنری با تاسیس گالری خانه عکاسان جوان به فعالیت در این عرصه تاکنون ادامه داده است. ضمن اینکه اولیازاده سابقه تدریس در دانشگاه هنرهای زیبا را هم دارد. گفتوگوی رسول اولیازاده با هنرآنلاین را بخوانید.
آقای اولیازاده، چطور با فضای هنر آشنا شدید و چه عواملی شما را به این سمت سوق داد؟ نخستین کارهای هنری که در نوجوانی انجام دادید چه بوده است؟
معمولا وقتی از کسی راجع به هنر سوال میکنید میگویند ما از دوران دبستان و تئاترهای مدرسه با هنر آشنا شدیم، اما برای من تقریباً اینطور نبود. در دوران ابتدایی با کانون پرورش فکری مرتبط بودم و در دوران دبیرستان دوست داشتم، نقاشی کنم یا به کلاسهای خوشنویسی بروم، اما چون ریاضیام خوب بود، پدر و مادرم میگفتند اینها برای تو نان و آب نمیشود و برو درس بخوان تا دکتر یا مهندس شوی. در آن زمان کسی هم نبود که بتواند به خانواده من مشاوره بدهد و بگوید که میشود هنر خواند و دکترای هنر گرفت. آن زمان دکتری را فقط به پزشکی میشناختند و یا برای خانوادهها مهم بود که شما مهندس شوید. از همان دوران بچگی دوست داشتم نسبت به بقیه اعضای فامیل تحولی در زندگی من پیش بیاید که خوشبختانه این اتفاق افتاد. در دوران دبیرستان خیلی دوست داشتم نقاشی و خوشنویسی کنم اما متأسفانه تشویق به این کار نمیشدم. خودم پنهانی با کانون پرورش فکری و جاهای دیگر مرتبط میشدم و کارهایی میکردم. یکی از دوستانم در دوران دبیرستان مقداری بیشتر از من به این مسائل وارد بود و ما با همدیگر با جعبههای کارتن، آپارات میساختیم و به خانههای همدیگر میبردیم و یک اتاق را تاریک میکردیم و نمایش میدادیم.
ما علاقه زیادی داشتیم که عکاسی کنیم. سه چهار نفر بودیم که پول روی هم گذاشتیم و یک دوربین گرفتیم و با آن عکاسی کردیم اما چون سواد عکاسی نداشتیم فیلمهایی که گرفتیم سوختند. بعد یک دوربین دیگر خریدیم و با آن عکس گرفتیم تا اینکه سال 1356 دوست خیلی خوبم زندهیاد رسول ملاقلیپور یک دوربین زنیت از یکی از دوستان مشترکمان گرفت و ما به اتفاق هم از راهپیماییها و تظاهرات عکاسی کردیم. این ماجرا گذشت تا اینکه خودم توانستم یک دوربین زنیت و یک حلقه فیلم بخرم و با دوربین خودم عکس بگیرم. بعد از آن همراهیام با آقای ملاقلیپور کمتر شد اما دوستیمان پابرجا بود. ایشان راجع به عکس و عکاسی بیشتر از من میدانست. به هر حال به مقطعی رسیدم که خودم بتوانم شیمی عکاسی هم انجام بدهم و وابستگیام را به عکاسیهای گران کمتر کنم و ظهور و چاپ عکسها را هم خودم انجام بدهم. منتها جایی که بتوانم تاریکخانه داشته باشم وجود نداشت و این منجر به این میشد که من آخر شب برقها را خاموش و لامپ سقف را عوض میکردم و یک سفره روی فرش پهن میکردم و داروی ظهور و ثبوت را میگذاشتم و شروع میکردم به چاپ عکس. مدتی به این شکل کار کردم و بعد توانستم یک جای مستقل را برای خودم درست کنم و کار لابراتوار را هم انجام بدهم. آن زمان ظهور عکس رنگی و سیاه و سفید در خانه، کار خیلی دشواری بود اما به هر جهت من امکاناتی را فراهم کرده بودم که میتوانستم این کار را خیلی علمی و حرفهای انجام بدهم. خیلی از دوستان من که آن زمان میخواستند عکسهایشان را برای شرکت در مسابقات خارج از کشور بفرستند چون میدانستند من کارم را با دقت و وسواس انجام میدهم، ظهور عکسهایشان را به من میسپردند. بعد از آن به سراغ ظهور اسلاید رفتم که آن زمان لابراتورها این کار را انجام میدادند ولی این اتفاق با کیفیت خوب نمیافتاد و چون کار من در این زمینه خوب بود، یک موسسه و مجله اسلایدهایش را به من سپرد و توانستم با پذیرش پروژه ظهور اسلایدهای آنها به لحاظ مالی وضعیت خود را بهبود دهم.
تحصیلات دانشگاهیتان در چه زمینهای است؟
بعد از اینکه وارد کار عکاسی شدم و آن را تقریباً به یک سرانجامی رساندم و حتی تدریس هم کردم، به همان عشق دوران نوجوانی خودم رجعت کردم و تحصیلات دانشگاهیام را در رشته نقاشی ادامه دادم و لیسانس نقاشی و فوق لیسانس گرافیک گرفتم. در زمینه عکاسی هم با توجه به اینکه چیزی تحت عنوان دکتری عکاسی نداریم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، درجه یک هنری که مدرک دکتری محسوب میشود را به من اعطا کرد. این کار با ارزیابی و ارزشگذاری آثار هنرمند انجام میشود.
سال 62 به همت آقای دکتر شفائیه رشته عکاسی در دانشگاه تهران، دانشگاه هنر و دانشگاه الزهرا (س) تأسیس شد و دانشجویان وارد رشته عکاسی شدند اما من نقاشی خواندم و چون همان زمان برای خیلی از قصههای مجلات کودکان، نقاشی میکشیدم و تصویرسازی میکردم و پشت جلد بعضی از مجلات را طراحی میکردم، احساس کردم نقاشی رشته اصیلتری است و به همین خاطر نقاشی خواندم.
با توجه به صحبتهایتان به نظر میرسد شما عکاسی را به صورت تجربی آموختهاید. درست است؟
اینطور نبود که خودم عکاسی را یاد بگیرم. آن موقع به اندازه امروز آموزشگاه و کلاس خصوصی نبود و در دانشگاه هم رشته عکاسی وجود نداشت. در دانشگاه مثلاً در رشته گرافیک چهار واحد عکاسی هم تدریس میشد اما رشته مستقلی به نام عکاسی وجود نداشت. با این حال اساتیدی مثل آقای شقاقی یا آقای شفائیه بودند که آدم حتی وقتی از کنار اینها رد میشد یک چیزهای علمی را یاد میگرفت. یادم است که ساعتها پیش آقای شقاقی میرفتم و با ایشان صحبت میکردم و مشکلات تخصصی خودم را از ایشان میپرسیدم. ایشان دانشآموخته اتریش و آدم کاربلدی بود و من تلاش میکردم ابهامات و ندانستههایم در زمینه علمی عکاسی را از این بزرگواران بیاموزم. درست است که من برای عکاسی سر کلاس دانشگاهی نرفتم اما اینطور هم نبود که بگویم از اول همه چیز را میدانستم یا خودم کشف کردم. من با اساتید خوبی مأنوس و آشنا بودم و از آنها راهنمایی میگرفتم.
همکاری با مطبوعات و رسانهها را چگونه آغاز کردید؟
سال 59 با روزنامه جمهوری اسلامی همکاری خود را آغاز کردم و مدت محدودی در کنار عکاسان خوبی نظیر سعید صادقی، بهرام محمدی، سعید عینیفر فعالیت کردم و بعد یک مدت هم با آقای ملاقلیپور در بخش لابراتوار حوزه هنری مشغول فعالیت شدم. بعد جذب یکی از مجلات پرتیراژ آن زمان یعنی "پیام انقلاب" شدم و به عنوان یکی از بهترین عکاسان آن مجموعه مطرح بودم و سردبیر مجله خیلی روی من حساب میکرد. آن موقع دو مجله در کشور تیراژ بالایی داشتند که یکی مجله "دانستنیها" بود که 100 هزار تیراژ داشت و دومین مجله هم "پیام انقلاب" بود که تیراژش همان حدود بود و گاه بالاتر از "دانستنیها" هم میرفت. "پیام انقلاب" مجله پرمحتوایی بود و عکسهای من عمدتاً روی جلد و پشت جلد مجله چاپ میشد. به هر جهت اوضاع بر وفق مراد من بود چون در رشته و جایی که دوست داشتم فعالیت میکردم و در محل کارم از عزت و احترام خوبی برخوردار بودم.
همزمان کار عکاسی و گرافیک هم انجام میدادم و برای خیلی از مجلات طراحی جلد، صفحهآرایی و کارهای گرافیکی میکردم و برای بعضی از نشریات هم عکاسی میکردم. آن زمان به جز خبرگزاری ایرنا، خبرگزاری دیگری فعالیت نداشت و من با مجله عکس، مجله بنیاد (وابسته به بنیاد مستضعفان) و روزنامه رسالت همکاری داشتم. بعد از مدتی که خبرگزاریها و مطبوعات بیشتری فعالیت خود را آغاز کردند، با روزنامه انتخاب، روزنامه جام جم و خبرگزاری مهر همکاری کردم. با آقای مجید رضائیان که تقریباً موسس روزنامه ایران بود و از چند سال قبل تحقیقات گستردهای برای راهاندازی این روزنامه انجام داده بود نیز همکاری داشتم و حتی روزنامه ایران با چاپ عکس من در صفحه اولش شروع به کار کرد، اما پس از آن نتوانستم با این روزنامه همکاری داشته باشم. به هر جهت، دانستن نقاشی و گرافیک به نگاه من در عکاسی کمک زیادی کرد و من حتی موقع عکاسی خبری هم یک جورهایی نقاشانه عمل میکردم و نگاهم با عکاسان دیگر یک تفاوتی داشت. البته این موضوع را دوستان میگفتند و حرف خودم نیست.
اشاره کردید که اولین فعالیتهایتان عکاسی مستند اجتماعی بوده است و از تظاهرات عکاسی کردید. چه شد که این موضوع توجهتان را جلب کرد و سراغ شاخههای دیگر عکاسی نرفتید؟
آن موقع جبر جامعه مرا به این سو برد، ضمن اینکه خود من هم دغدغه مستندسازی وقایع را داشتم. مثل این است که به من بگویید چرا عکاسی جنگ کردید؟ خب وقتی من عکاسی بلد هستم و میبینم در کشورم جنگ شده است، خودم را مقید میکنم که آن وقایع را ثبت کنم. در واقع من ناخودآگاه در این مسیر قرار گرفتم و از وقایع انقلاب خاطرات تلخ و شیرینی دارم. روز 21 بهمن سال 57 در پیادهرو ضلع جنوب شرقی میدان فردوسی ایستاده بودم و داشتم عکس میگرفتم. آن روز مردم، بعضی از پادگانها را تصرف کرده و از پادگانها اسلحه درآورده بودند و همه به سمت سنگرهای میدان انقلاب و دانشگاه تهران در حال حرکت بودند. من با خیال آسوده داشتم از اینها عکس میگرفتم که ناگهان شخصی از پشت به من حمله کرد و دوربین مرا از دستم گرفت و جلوی چشمم به زمین کوبید و دوربین خرد شد. بعد از چند ثانیه که از شوک خارج شدم پرسیدم چرا این کار را کردی؟ او گفت اگر ساواک این عکسها را ببیند این مردم را دستگیر میکند. این نشان میدهد که سیستم ساواک آنقدر مخوف بود که مردم تا یک روز قبل از پیروزی انقلاب این طور از آن میترسیدند. بنابراین من ابتدا به طور ناخودآگاه وارد عکاسی مستند شدم و بعد آن را به طور خودآگاه ادامه دادم.
آیا از عکسهایی که زمان انقلاب تهیه کردید آرشیو خاصی دارید؟
متأسفانه آرشیوی که الان بتوانم به آن مراجعه کنم ندارم. حتی از عکسهایی که از جنگ گرفتم هم آرشیو ندارم چون همه نگاتیوها را به آرشیو مجله ارائه میدادم. الان عکاسها یک بکآپ از عکس برای خودشان برمیدارند و یک کپی هم به نشریه میدهند اما آن موقع ما باید اصل و فرع عکسها را به مجله میدادیم و آنها عکسها را آرشیو میکردند. خوشبختانه الان عکسهای بسیاری از عکاسان ما در آرشیو انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس جمع شده است و من امیدوارم در سال 98 بتوانم به یک بخش یا همه عکسهایم دسترسی پیدا کنم و آنها را منتشر کنم و یا اقدام دیگری برای دیده شدن عکسها انجام بدهم.
حتی قبل از جنگ که تازه انقلاب شده بود و درگیریهایی شکل گرفت و هر شخصی میخواست یک قسمت از ایران را جدا کند، از وقایع گنبد و کردستان عکاسی کردم. یادم است با یکی از دوستانم به کردستان رفتیم و در یک موقعیت حساس عکس گرفتیم. آنجا نزدیک بود پایگاه سنندج به دست ضد انقلاب بیفتد و ما در آن شرایط به یک روستا رفتیم و عکس گرفتیم و وقتی سالم برگشتیم فرماندار کردستان تعجب کرده بود و ما را مواخذه کرد چون به هر حال شرایط سخت و موقعیت حساس بود. بعد از آن، جنگ شروع شد و من از همان روز اول وارد شدم و به اهواز رفتم. یادم است به محض اینکه به اهواز رسیدم گفتند آیتالله خامنهای میخواهند بیاید اینجا صحبت کند. ایشان آن موقع نماینده مجلس، امام جمعه تهران و نماینده مسائل نظامی بودند که آمدند جلوی در حسینیه صحبت کردند و مردم را دلداری دادند. من هم آنجا بودم و عکاسی میکردم. چند خیابان آن طرفتر صدای شلیک توپها میآمد که ما میرفتیم از آن فیلم میگرفتیم. بعد به سمت آبادان حرکت کردیم و قصدمان این بود که به خرمشهر برویم. دوستان توصیه کردند این کار را نکنیم چون خرمشهر اصلا امنیت ندارد، ولی ما به خرمشهر رفتیم و دیدیم شهر خالی از سکنه است و یک تعداد رزمنده آنجا هستند که چهره همه خسته است و ۷۲ ساعت نخوابیدهاند. من دوربینم را کنار گذاشتم و به جای آن رزمندهها پشت تیربار ایستادم تا آنها بخوابند و از فردای آن روز شروع به عکاسی کردم.
شما به صورت مستقل به جنگ رفتید و عکاسی کردید؟
خیر. از طرف مجله "پیام انقلاب" به جبهه رفتم. آن زمان عکسی که از روی تانک گرفتم روی جلد مجله سروش چاپ شد و مجله "پیام انقلاب" هم آن را چاپ کرد. بعد از گرفتن عکس از خرمشهر به اهواز برگشتم تا با قطار به تهران بروم که بمباران شد و ما به سختی جان سالم به در بردیم و بعد با هواپیما به تهران برگشتم و عکسها را به مجله تحویل دادم تا چاپ شوند.
شما در سالهای اول انقلاب از امام خمینی (ره) هم عکس گرفتید. در این مورد توضیح دهید که اصلا فضا چطور بود و یک عکاس چطور میتوانست از امام (ره) عکس بگیرد؟
آن زمان هم مثل الان که خبرنگاران و عکاسان را آفیش میکنند تا گزارش تهیه کنند، هر اتفاقی که میخواست بیفتد و اگر امام یک دیدار عمومی داشت که رسانهای میشد، ما را هم دعوت میکردند که عکس بگیریم. من بعضی وقتها یک زاویه خوب برای گرفتن عکس پیدا میکردم و خواهش میکردم اجازه بدهند از آن زاویه عکس بگیرم. اما اردیبهشت سال ۶۱ گفتند امام یک وقت ویژهای را قرار داده است که عکاسان دعوت شوند و از امام عکس بگیرند. خوشبختانه من هم در آن آفیش بودم. آقایان قلمچی از روزنامه اطلاعات، خسرو ورکانی از روزنامه جمهوری اسلامی، علی کاوه از صداوسیما، امیرعلی جوادیان از وزارت فرهنگ و ارشاد و بهرام محمدی هم آفیش شده بودند. ما رفتیم و شروع کردیم به عکس گرفتن از امام (ره). دوربین من کمی مجهزتر بود و توانستم ۳۲ فریم عکس بگیرم. بعد نگاتیوها را پیش دوست و استاد خودم آقای شقاقی بردم تا عکسها با وسواس و دقت بیشتری ظهور شوند. وقتی عکسها آماده شدند آقای شقاقی به من گفت رسول دستت درد نکند، عکسهای خوبی است! وقتی ایشان این حرف را به من زد خیلی انرژی گرفتم و متوجه شدم که عکس خوبی گرفتهام. من احساس غرور میکنم که آن زمان به عقلم رسید با دفتر امام خمینی (ره) ارتباط برقرار کردم و عکسی که از امام گرفته بودم را در سایز 20 در 25 چاپ و پاسپارتو کردم و به آقای انصاری دادم تا عکس را به امام خمینی بدهند و امام عکس را برای من امضاء کنند و امام هم لطفشان را شامل حال من کردند و امضای "روحالله موسوی خمینی" را گوشه عکس زدند. الان 37 سال از آن ماجرا میگذرد. امضای امام یک مقدار کمرنگ شده است ولی هنوز زینتبخش آن عکس است و خیلی ارزشمند و دوستداشتنی است.
عکسی که بعدا روی اسکناسهای هزار تومانی چاپ شد نیز در همان جلسه توسط یکی از عکاسان گرفته شده بود. چند سال پیش یکی از دوستان به من گفت بانک مرکزی میخواهد سکهای را ضرب کند و ما یک عکس از امام خمینی (ره) و یک عکس از مقام معظم رهبری میخواهیم که من دو عکس به آن دوست دادم ولی دیگر باخبر نشدم که این اتفاق افتاده است یا نه.
بخش قابل توجهی از آثار شما که جلوه خاصی در کارنامهتان دارد عکسهایی است که از مکانهای مذهبی مانند مکه، مدینه و نجف تهیه کردهاید. این مجموعهها چطور شکل گرفتند؟
سال 63 برای اولین بار به مکه مشرف شدم و دوربینم را هم با خودم بردم، اما شرایط آنجا آنقدر سخت بود که اصلاً جرئت نمیکردم دوربین به دست بگیرم. حتی اگر پلیس هم با ما کاری نداشت خود مردم میگفتند این کاری که شما انجام میدهید از نظر نگاه مذهبی سیستم سعودی یک کار حرام است. ممکن بود دوربین را بگیرند و بشکنند و حتی به خودتان هم آسیب برسانند.
تقریباً همان سال و یا سال قبل از آن یک عده آدم مسلح وارد خانه خدا شده و تیراندازی کرده بودند، به همین خاطر آن سال بازرسی بدنی بسیار شدیدی انجام میدادند و در همه جای شهر یک جو پلیسی بسیار سخت حاکم بود. حتی در اُحد که بیایان است هم عکاسی کردن از مزار حمزه، عموی پیامبر (ص) کار سختی بود. من با وجود سختیهای فراوان توانستم دوربینم را به طبقه دوم خانه خدا ببرم و چندین عکس بگیرم، اما آن سال چندان کار عکاسانهای نتوانستم انجام بدهم. همان سال یکی از حجاج ما در مکه شهید شد و در همانجا برای او مراسم تشییع برگزار کردند. دوستانی که در بخش سردبیری روزنامه کیهان بودند به من گفتند برای ما از این مراسم تشییع جنازه عکاسی کن و من هم این کار را کردم که آنها هم از آن عکس در روزنامه کیهان استفاده کردند.
حدود 23 سال پس از این ماجرا، در سال 85 از طرف بعثه ایران در مکه اینبار صرفاً برای کار عکاسی به مکه اعزام شدم. یک روز داشتم از مزار ائمه بقیع عکاسی میکردم و عکس خاصی هم گرفتم ولی مأموران من را بازداشت کردند. من معمولاً بعد از گرفتن چند عکس، حافظه دوربینم را در میآوردم تا اگر آن را گرفتند حداقل عکسهای قبلی را داشته باشم. با این حال آن عکس خاص هنوز داخل دوربین بود و آنها حافظه دوربین را پاک کردند. در هتل چند نفر دانشجوی نرمافزار حضور داشتند که من دوربین را به آنها دادم و آنها دوربینم را ریکاوری کردند و عکسها برگشت. وقتی به ایران برگشتم آن عکس را چاپ کردم و به مقام معظم رهبری هدیه دادم. زمانی که ماجرا را برای ایشان تعریف کردم، ایشان به گردن من دست انداختند و تشکر کردند. ایشان آن عکس را به موزه آستان قدس رضوی اهدا کردند و عکس من الان در آنجا قرار دارد. یکی از افتخارات من این است که یک اثر هنری من در موزه حضرت علی بن موسی الرضا (ع) وجود دارد و برای من بهترین توفیق است که یکی از آثارم در چنین جایی به نمایش در میآید.
در حال حاضر مجموعهای از آن عکسها در دسترس مخاطبان قرار دارد؟
چند جلد کتاب از آثارم و چند عکاس دیگر منتشر شده که تعدادی از عکسهای من هم در آن کتابها وجود دارد. سال 87 یکی از انتشارات خوب کشورمان با من قرارداد بست و عکسهایم را هم گرفت ولی تا امروز هیچ اتفاقی نیفتاده است. حتی کتاب صفحهآرایی شد و آقای دکتر ستاری هم مقدمه آن را نوشتند ولی به دلیل مشکلات نشر هنوز آن کتاب منتشر نشده است. من نمایشگاههایی را برگزار کردهام که عکسهای مدینه، مکه و کربلا هم در معرض دید قرار گرفته، اما هنوز مجموعه چاپی از آنها منتشر نشده است.
من در عکاسی از اماکن متبرکه اصطلاحی به کار بردم و گفتم عکاس وقتی در این شرایط قرار میگیرد آن حظی که از این مراسم نصیب همه میشود نصیب عکاس نمیشود، چون عکاس مشغولیت ذهنیاش این است که بتواند یک گزارش تصویری ناب و خاص را تهیه کند. در واقع عکاس دارد از حظ معنوی خودش کم میگذارد تا بتواند دیگران را به حظ معنوی برساند. من برای این از خودگذشتگی که عکاس انجام میدهد نام این نوع عکاسی را "نیایشهای عکاسانه" گذاشتم. در واقع عکاس در آن لحظه دارد نیایش میکند. من وقتی عکس بقیع را به یکی از دوستانم هدیه دادم همان لحظه دیدم که اشکهای او روی قاب عکس جاری شد و خدا را شکر کردم که من هم در پرواز روح آن شخص از تهران به مدینه سهیم بودم. از این رو میگویم هر شخصی در زمینه کارهای معنوی و زیارتی عکاسی میکند در حقیقت یک نیایش عکاسانه میکند. مضاف بر اینکه ما بهعنوان عکاس باید حواسمان باشد که وقتی برای عکاسی به چنین مکانهایی سفر میکنیم عکاس توریستی نیستیم و عکاسی توریسیتی انجام نمیدهیم.
شما چند سالی هم رئیس خانه عکاسان بودید. آن زمان چه مواردی را برای تحت پوشش قرار دادن عکاسان مدنظر داشتید؟ فکر میکنید خانه عکاسان هیچوقت توانسته پاسخگوی نیازها و مشکلات عکاسان کشور باشد؟
آقای احمد ناطقی بنیان خانه عکاسان را گذاشت و پیش از ایشان خانه عکاسانی وجود نداشت. ابتدا فقط یک اتاق تحت عنوان "دفتر عکاسی حوزه هنری" وجود داشت که آنجا هم شرح وظایف خاص خودش را داشت، اما آقای ناطقی همت کردند و آنجا را تحت عنوان "خانه عکاسان ایران" مطرح کردند. اما خانه عکاسان فقط در ذهن ما عکاسها بود و در ذهن مدیران حوزه هنری همان دفتر عکاسی حوزه هنری بود. توقع عکاسان این است که خانه عکاسان ایران بتواند حتی عکاسهایی که در مناطق دوردست هستند را هم حمایت کند و به آنها خدمات بدهد، اما خانه عکاسان ایران این شرایط را نداشت که بتواند به همه عکاسان خدمات بدهد.
من سال 84 بهعنوان رئیس خانه عکاسان ایران منصوب شدم و از جمله کارهایی که کردم این بود که بسیاری از انجمنهای عکاسی مانند انجمن عکاسان تئاتر، با حمایت من راهاندازی شدند. ما جلسات متعددی در خانه عکاسان برگزار کردیم و استادان بزرگ عکاسی تئاتر را جمع کردیم و برای آنها اساسنامه نوشتیم. برای اینکه بتوانیم برای عکاسان انجمن عکاسان تئاتر خدماتی ارائه بدهیم، این انجمن را ذیل مجموعه خانه تئاتر تعریف کردیم که عکاسها بتوانند از بیمه هنرمندان برخوردار باشند. انجمنهای دیگری نظیر انجمن "شید نگاران" و انجمن "نگاه" را هم راهاندازی کردیم که هر کدامشان توانستند فعالیت خاص خودشان را انجام بدهند.
ما با موسسه هنرهای تجسمی وزارت ارشاد تعاملی برقرار کردیم که بتوانیم دوستان هنرمند عکاس را به آنجا معرفی کنیم تا از بیمه هنرمندان بهرهمند شوند. در آن دوران نمایشگاهها، مسابقات و جشنوارههای متعدد و خوبی را برگزار کردیم. با بسیاری از ارگانها، نهادها و انجمنها فعالیتهای گستردهای انجام دادیم و کتابهای خوبی را منتشر کردیم. هفت دوره مسابقه "ما میتوانیم" را برگزار کردیم. جشنواره "شمسه" را نیز برگزار کردیم. برای نخستین بار جشنواره عکس و کارت پستالهای شهری را ساماندهی و برگزار کردیم. کارت پستال یک چیز جالب و جذاب برای همه مردم دنیا است. توریستها عمدتاً جاذبههای گردشگری هر کشوری را به صورت کارت پستال میگیرند و برای هم ارسال میکنند. جشنواره عکس و کارت پستالهای شهری دو دوره برگزار شد و بعد در قالب جشنواره "شمسه" ارائه شد. جشنواره "نماز و نیایش" و مسابقات عکس عاشورایی را نیز چندین دوره برگزار کردیم و کارهای متعددی انجام دادیم.
از همه مهمتر این بود که ما به مناسبت سالگرد خانه عکاسان برای هنرمندان زنده و در قید حیات از جمله آقایان اصغر بیچاره، فخرالدین فخرالدینی، رضا نوربختیار، عبدالحسین پرتوی، وزیری و دکتر معصومی بزرگداشت گرفتیم که در حال حاضر برخی از آنها از دنیا رفتهاند. یکی از افتخاراتم این است که مُردهپرستی نکردهام و در زمان حیات این عزیزان برایشان بزرگداشت گرفتم. سعی داشتم بزرگان عکاسی ایران را تکریم کنم. عکاسانی که بر گردن عکاسی ایران حق بسیار زیادی داشتند. خدا را شکر این کار را به خوبی انجام دادیم.
تاسیس "خانه عکاسان جوان" یکی دیگر از فعالیت های شماست. چه قابلیتهایی در جامعه عکاسی جوان دیده بودید که باعث شد چنین مجموعهای تأسیس شود؟
زمانی که من عکاسی را شروع کردم محدودیتهای بسیار زیادی داشتیم اما در حال حاضر خوشبختانه محدودیتها بسیار کم شده است. موسسههای مختلفی وجود دارد که جوانها میتوانند عکاسی را آموزش ببینند و دغدغههای خودشان را به سر و سامانی برسانند. از آنجایی که من خودم آن دوران سخت را گذرانده بودم گفتم شرایطی را فراهم کنم تا بچههای جوان کمتر دچار این مشکلات شوند. به همین خاطر این مجموعه را سال 92 راهاندازی کردیم تا هم در زمینه آموزش فعالیت کنیم و هم یک گالری داشته باشیم که جوانها اگر خواستند نمایشگاه برگزار کنند راه دوری نروند و بتوانند در همینجا نمایشگاه برگزار کنند. ما خانه عکاسان جوان را تأسیس کردیم که بتوانیم دغدغههای عکاسهای جوان را کمتر کنیم تا آنها بدون مشکل و دغدغه بتوانند کار کنند. به همین خاطر با چند کیوریتور خوب ارتباط برقرار کردیم که آنها فراخوان میدهند و جوانها را دعوت میکنند. اگر آثارشان خوب و مناسب باشد به آنها وقت نمایشگاه میدهیم. به هر جهت راه را باز گذاشتهایم که جوانها بتوانند رشد و پیشرفت کنند.
به نظر میرسد راحت شدن شرایط فراگیری، در دسترس بودن امکانات و باز شدن فضا باعث شده که ما در سالهای اخیر با افزایش تعداد عکاسان مواجه شویم. از طرفی شاهد هستیم که در سالهای اخیر تعداد جشنوارههای عکاسی هم زیاد شده است که شاید بسیاری از آنها کیفیت چندان زیادی نداشته باشند. با توجه به اینکه با جوانان در ارتباط هستید، فکر میکنید در حال حاضر فضای عکاسی در کشور ما به چه شکل است؟ آیا همه فعالیتهایی که با عنوان عکاسی انجام میشوند واقعاً از کیفیت لازم برخوردار هستند؟
من با این موضوع که تعداد زیادی عکاس داریم، مخالف هستم. صرفاً هر شخصی که دوربین دستش میگیرد عکاس نیست. من یک تفکیکی قائل هستم و میگویم ما یک عکاس داریم و یک عکسبردار. عکاس با عکسبردار تفاوت زیادی دارد. عکاس برای عکاسی خودش خلاقیت، شعور، علم، اندیشه، جهانبینی، هنر و تفکر دارد و در یک ژانر مشخصی عکاسی میکند و سبک و سیاق کارش مشخص است، اما عکسبردار هیچ تفکری ندارد و فقط دوربین دست میگیرد و از هر چیزی عکس میگیرد. زمانی یک خبرنگار از من سوال پرسید شما چرا عکاس شدید؟ گفتم من عکاس شدم تا بتوانم ایدئولوژی تصویری خودم را به جامعه ارائه بدهم. در حال حاضر چند درصد از افرادی که شما مطرح کردید با چنین بینشی عکس میگیرند؟ وقتی چنین بینشی ندارند آنها عکسبردار هستند و نه عکاس.
بخش دوم سوالتان در مورد جشنوارهها بود. بسیاری از جشنوارهها و مسابقات عکاسی در حقیقت شو و نمایش هستند. موسسهها و مجموعهها وقتی میخواهند یک کار بزرگ انجام بدهند با خودشان میگویند چه کاری بهتر از برگزاری جشنواره؛ بعد تحت یک عنوانی میآیند یک جشنواره برگزار میکنند. تعدادی عکس جمع میشود و جوایزی هم به نفرات برگزیده اهدا میشود و مطبوعات هم راجع به جشنوارهها خبررسانی میکنند. متأسفانه این جشنوارهها باعث شده که ما یک سری عکاس جشنوارهای داشته باشیم. یعنی تعدادی عکاس در جشنوارههای زیادی شرکت کردهاند و ذائقه داوران را دستشان گرفتهاند و حالا با همان زاویه و دیدی که داوران میپسندند عکس میگیرند تا در جشنوارهها برنده شوند. اگر جستوجو کنید میبینید ممکن است یک عکاس در 20 جشنواره شرکت کرده باشد چون ذائقه داوران دستش آمده است طوری عکس میگیرد که برنده مسابقه شود. این مسئله هم یکی از مضرات برگزاری جشنوارهها است. با این حال جشنواره های خوب و معتبر هم برگزار میشود که داوران، دبیران و شرکتکنندههای معتبری دارند.
یکی از سازمانها چند سال به من مراجعه میکرد که بیاید برای ما مسابقه عکس برگزار کنید. من به آنها پیشنهاد دادم که شما با برگزاری مسابقه نمیتوانید به آن اهدافی که مورد نظرتان است برسید چون عکاسان نمیروند برای شما عکس بگیرند، بلکه عکاسها فراخوان شما را میبینند و میروند در آرشیوشان چند تا عکس که مناسب هستند را پیدا میکنند و برای شما میفرستند. حالا مشخص نیست که آن عکسها به درد شما بخورد یا نه. من به آنها گفتم شما بیاید یک موضوعبندی کنید و به عکاسها سفارش بدهید که بروند فقط برای سازمان شما عکسهای درخور و مناسب بگیرند. امیدوارم ما به سمتی برویم که فقط منافع خودمان را در نظر نگیریم و منافع بزرگتری را برای جامعه هنری در نظر بگیریم که ابتدا آنها را ببینیم و بعد جشنواره و مسابقه برگزار کنیم. مسئله دیگر این است که در مملکت ما نه نمایشگاهها و نه مسابقات، هیچکدام نقد نمیشوند. اگر نقد شوند دیگر کسی به خودش اجازه نمیدهد که بخواهد مسابقه برگزار کند و یا نمایشگاه بگذارد. در جشنواره فیلم فجر زمانی که یک فیلم اکران میشود بلافاصله جلسه نقد و بررسی آن فیلم را برگزار میکنند. شما مطبوعاتیها همت کنید که پس از برگزاری یک نمایشگاه عکس هم یک جلسه نقد برگزار کنید تا برگزارکنندگان آن متوجه شوند که نمیتوانند هر کاری که دلشان خواست را انجام بدهند.
در سالهای اخیر چه فعالیتهایی در زمینه عکاسی داشتید؟
در سفرهایی که به صورت زمینی به کشورهای ارمنستان و گرجستان داشتم با نقطه نظرات خودم عکاسی کردم و عکاسی مستند اجتماعی نکردم. حتی اگر از طبیعت عکاسی کردم عکاسی من رئال نبود. در واقع کارهای من از 10-15 سال پیش به این طرف کارهایی فراواقعی و یا سوررئال هستند. حتی در نقاشی هم چنین گرایشاتی داشتم. زمانی که نمایشگاه انفرادی نقاشی میگذاشتم برای بسیاری از دوستان هنرمند من سوال بود که مگر تو نقاشی هم میکشی؟ از آنجایی که وجهه عکاسی من در جامعه مطرح است باور نمیکردند که من نقاشی هم میکنم. در نظر دارم در آینده نه چندان دور نمایشگاهی از عکسهای نقاشیگونه خودم برگزار کنم. به جرئت میتوانم بگویم که من بهشت را عکاسی کردهام. امیدوارم دوستان در زمان برگزاری نمایشگاه بیایند و ادعای من را ببینند. امیدوارم که بتوانم کتاب آن نمایشگاه را هم منتشر کنم تا همه از عکسها حظ معنوی و بصری ببرند.
عکسها متعلق به چه محدوده زمانی هستند؟
آثار از سال 96 تاکنون است. در حال حاضر دارم نحوه ارائه نهایی آنها را آزمایش میکنم. یکی، دو اثر از آنها را قاب کردهام تا هم به لحاظ کیفیت چاپ عکسها و هم به لحاظ ارائه قابی و هنری به ایدهآل خودم برسم.
آخرین نمایشگاه نقاشی که برگزار کردید به چه زمانی برمیگردد؟
من چندین نمایشگاه نقاشی برگزار کردهام که آخرین نمایشگاه انفرادی نقاشی من به سال 81 برمیگردد.
نقاشیهایتان در چه سبکی بود؟
نوع قلم زدن و نقاشی کردن من امپرسیونیستی است ولی تفکری که پشت نقاشی است و دارد نقاشی را ارائه میدهد سوررئال است. هنوز هم نقاشی میکشم و دنبال یک فراغتی میگردم تا کارهایم را سر و سامان دهم. در واقع برای دلم نقاشی میکنم. قدیمها میگفتم من از راه عکاسی و گرافیک کسب درآمد میکنم و برای دلم نقاشی میکشم.
تصمیم ندارید که در حوزه نقاشی فعالیت جدی داشته باشید؟
در حال حاضر مجموعهای آماده ندارم ولی در نظر دارم همت کنم و سال 99 یک کارهایی انجام بدهم. مشکلی که در جامعه ما وجود دارد این است که کسی برای اقتصاد هنر دل نمیسوزاند. منِ هنرمند وقتی میخواهم یک مجموعه کار کنم باید حداقل یک سال و اندی تمام همت خودم را برای به سرانجام رساندن آن کار بگذارم. یعنی باید کارهایم را سبک کنم تا بتوانم روی آن مجموعه متمرکز شوم و کار کنم. وقتی یک نمایشگاه برگزار میشود هیچ مجموعهای از مجموعههای فرهنگی فعال در کشور نمیآید بگوید شما در این یک سال هزینههای زندگی خودتان را از کجا تأمین کردهاید؟ حتی نمیآیند ببینند که آقای ایکس که هنرمند است چه حرف جدیدی برای گفتن دارد. در نهایت یک مجموعهدار میآید یکی دو اثر را میخرد ولی باز هم هزینه نمایشگاه در نمیآید. در این صورت دیگر برای هنرمند رمقی باقی نمیماند که بخواهد دوباره نمایشگاه برگزار کند. مجموعههای فرهنگی کشورمان میتوانند به نمایشگاهها مراجعه کنند، آثار را ببینند و هنرمند را حمایت معنوی و مالی کنند تا هنرمند توان برگزاری دوباره نمایشگاه را داشته باشد.
من بیش از سه سال است که دارم یک مجموعه را در ارتباط با حجاب عکاسی میکنم. پروپوزال آن را به جاهای مختلفی ارائه دادهام ولی با وجود هزینه بسیار کمی که دارد هیچکجا حاضر نشده من را حمایت کند. آدم دچار یک تضاد میشود و میبیند حرف و عمل با یکدیگر همخوانی ندارد. با آدم برخوردهای سخیف میکنند که آدم متأثر و متأسف میشود که چرا چنین پیشنهادی را به این مجموعهها میدهد. اگر جامعه ما با مسائل هنری کمی دغدغهمند برخورد کند ممکن است اتفاقات مثبتی برای فرهنگ و هنر کشورمان بیفتد.