سرویس تجسمی هنرآنلاین: بهمن پناهی سال 1346 در بهشهر متولد شده و از سال 1380 در زمینه هنرهای تجسمی، خوشنویسی و موسیقی در پاریس به تحصیل، تدریس و خلق آثار هنری پرداخته است. او در زمینه خوشنویسی از محضر اساتیدی مانند سیدعلی حسینیپور، غلامحسین امیرخانی، عبدالله فرادی و یدالله کابلی خوانساری بهره برده و در حوزه موسیقی شاگردی اساتید برجستهای چون عطاءالله زاهدِ شیرازی، محمدرضا لطفی، هوشنگ ظریف و داریوش پیرنیاکان را در کارنامه خود دارد.
پناهی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، Ecole Beaux-Arts de Valenciennes و دانشگاه سوربن پاریس به تحصیل هنر پرداخته و موضوع پایاننامه دکترای او در هنرهای تجسمی و موزیکولوژی، تحلیل و تحقیق کالبدیِ رابطه موسیقی و خوشنویسی با عنوان "موزیکالیگرافی" (Musicalligraphy) است. چندی پیش نمایشگاه "موزیکالیگرافی" بهمن پناهی در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد. به همین مناسبت گفتوگوی هنرآنلاین با این هنرمند را بخوانید.
آقای پناهی، فعالیت هنری را از چه زمان و در چه زمینههایی شروع کردید؟
من در یک خانواده پرجمعیت و فرهنگی و هنری به دنیا آمدم و چون فرزند آخر خانواده بودم تا جایی که امکان داشت از دانستههای خانواده استفاده کردم. برادرانم به صورت تقریباً حرفهای در زمینه تئاتر، موسیقی و خوشنویسی کار میکردند و پدرم نیز با اینکه رشته و شغلش ربطی به هنر نداشت ولی ذوق هنری زیادی داشت و در دوران نوجوانی قالیبافی میکرد. پدر و برادرهایم مرا خیلی تشویق میکردند و از سه چهار سالگی به سمت فضاهای هنری هدایت شدم. بعد از این همه سال احساسم این است که شاید یک استعداد یا نعمت در من وجود داشته است و احساسم این است که استعداد هنری را از بچگی داشتهام چون از دوران کودکی علیرغم اینکه درسم خوب بود و شاگرد ممتاز مدرسه بودم، وقتی میپرسیدند میخواهی چهکاره شوی، همیشه میگفتم میخواهم یک هنرمند شوم. بنابراین هنر همیشه در نهاد من بوده است و بعد از چهل سال میبینم که هیچوقت نتوانستهام از فضای هنر فاصله بگیرم.
خوشنویسی و موسیقی را از چه زمانی به شکل جدی دنبال کردید؟
خوشنویسی و موسیقی را خیلی زود در خانه شروع کردم و از بچگی روی صحنه تئاتر بودم. به همین خاطر جمعیت دیدن و پشت صحنه بودن برایم یک چیز عادی و دوستداشتنی بود. در دوران نوجوانی هنر را جدیتر گرفتم و با استادهای بزرگی در زمینه موسیقی و خوشنویسی کار کردم، دو رشتهای که تا امروز به هیچ شکل نتوانستهام از خودم جدایشان کنم. مراحل تعلیمی این دو هنر را تا زمان دیپلم به صورت رسمی گذراندم و در اوایل دوران دانشکده از انجمن خوشنویسان فارغالتحصیل شدم و شروع به تدریس کردم. موسیقی را هم در دوران دانشکده به شکل جدیتر ادامه دادم. سال 64 با رتبه خوب وارد دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران شدم و با توجه به اینکه رتبهام خوب بود به همه رشتهها میتوانستم وارد شوم. آن موقع میگفتند هنر از نظر درآمد جاذبه زیادی ندارد، پس به پیشنهاد نزدیکان رشته طراحی صنعتی که جنبههای فنی و مهندسی داشت و رشته اول دانشکده هنرهای زیبا بود را انتخاب کردم، ولی در کنار آن مشغول کارهای هنری هم بودم.
پس از پایان تحصیلات خود به شکل جدی در زمینه طراحی صنعتی مشغول کار شدم و یک دفتر طراحی داشتم و به همراه یک تیم به طور حرفهای و جدی کار طراحی صحنه، طراحی داخلی و گرافیک انجام میدادم. در کنار آن ماجرای موسیقی و خوشنویسی هم به طور جدی ادامه داشت و نمایشگاه و کنسرت برگزار میکردم، تا اینکه به جایی رسیدم که دیدم دیگر نمیتوانم فعالیتهای اقتصادیام را ادامه بدهم و به همین خاطر شرکتم را تعطیل کردم و روی خوشنویسی و موسیقی متمرکز شدم.
گرایش شما در خوشنویسی به شیوه کلاسیک بود یا رویکرد دیگری داشتید؟
بیشتر خوشنویسی کلاسیک بود. همزمان با انجمن خوشنویسان، در امتحانات مدرسی پذیرفته شدم و در انجمن تدریس میکردم. اما کارهای نو مثل نقاشیخط هم زیاد انجام میدادم. مثلاً در نمایشگاهی که سال 1997 میلادی در تهران داشتم حدود 50 درصد آثارم نگاههای نو در خوشنویسی بود. چند نمایشگاه داشتم ولی موفقیتآمیزترین آنها نمایشگاهی بود که تم آن همین تمی بود که امروزه به آن موزیکالیگرافی میگویم. من آن موقع اسم این شیوه را گذاشته بودم "موسیقایی خوشنویسی". آن موقع هم این انگیزهها و دغدغههای ذهنی را داشتم که خوشنویسی و موسیقی چگونه با همدیگر ارتباط دارند.
این گرایش نویی که در خوشنویسی داشتید چطور در شما به وجود آورد؟
احساس میکنم هنر با من عجین است و اصلاً با آن شوخی و تعارف ندارم. یعنی خودم را مجبور به کاری نمیکنم و سعی نمیکنم کاری را انجام بدهم. فکر میکنم این قشنگترین چیزی است که من با هنر خودم دارم و خیلی از آن لذت میبرم. اصلاً تابع این نیستم که باید کاری کرد و به همین دلیل هم هیچچیز بیرونی مرا هدایت نمیکند. البته طبیعتاً انسان تحت تأثیر بیرون است ولی کار من به این شکل نیست که بگویم بازار و جریان هنری فلان چیز را میطلبد پس من هم به سراغ همان بروم. به هیچ وجه اینطور نیست. همیشه کارهای متفاوت را دوست داشتهام و حتی آثار ابتدایی از دوره نوجوانیام و زمانی که در جریان خوشنویسی کلاسیک بودم دارم که با نگاه کردن به آنها میبینم همان موقع هم سعی میکردم کارهای شخصی انجام دهم. اگرچه خیلی خام بود ولی میبینم همیشه متفاوت کار کردن را دوست داشتهام.
چه شد که تصمیم به مهاجرت گرفتید؟
اگر بخواهم خیلی ساده بگویم، احساس میکردم یک فضای بزرگتر برای کار میخواهم. از جهت فضای تنفسی روحی، روانی، اجتماعی، فکری و حتی از نظر اندازههای جغرافیایی. قبل از اینکه مهاجرت کنم، دو، سه بار به جاهای مختلف سفر کردم و آن مسافرتها به من این انگیزه را داد که فکر کردم باید قبل از هر چیزی جغرافیای خودم را بزرگتر کنم تا بعد بتوانم کانسپتهای ذهنی خود را در اندازههای بزرگتر ببینم. ضمن اینکه همیشه دوست داشتم تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی را به طور جدی ادامه بدهم. فکر میکردم در ایران توانستهام تجربههایی را کسب کنم ولی باید بروم بیشتر ببینم، بیشتر بخوانم و بیشتر یاد بگیرم. به این دو دلیل تصمیم گرفتم مهاجرت کنم و در جایی مستقر شوم که دسترسیام به جهان بیشتر باشد.
در فرانسه در چه رشتهای تحصیل کردید و فعالیتتان را چگونه ادامه دادید؟
سیستم تحصیلی فرانسه شامل دو سیستم تحصیلی مدرسهای و سیستم تحصیلی دانشگاهی است. البته مدرسههایی که وجود دارد، مدرسههای عالی و دانشگاهی است. مدرسههایی تخصصی که در اینجا به اکول معروف شده است و اکول بوزار در ایران بسیار معروف است و از قدیم هنرمندان بسیار بزرگی از ایران آنجا تحصیل کردهاند. بوزار یک اکول تخصصی هنری است و شما در آن همچون دانشگاه جنبههای تئوری و فرعی ندارید و بیشتر به کارهای عملی و تخصصی میپردازید. شما به اکولهای تخصصی میروید تا بهعنوان یک متخصص بیرون بیایید و کار کنید، در حالیکه رشتههای دانشگاهی و آکادمیک به خاطر این است که شما به آنجا بروید تا وارد بخش تحقیقات، پژوهش، تدریس و آموزش شوید و اگر بخواهید در ادامه میتوانید خودتان تدریس کنید. من در فرانسه ابتدا به اکول رفتم و چون از ایران لیسانس گرفته بودم، به سال آخر اکول رفتم و یک دوره را گذراندم و بعد وارد محیط دانشگاهی شدم. دوره فوق لیسانس را در دانشگاه سوربن گذراندم و آنجا هنرهای تجسمی خواندم و بعد مقطع دکترا را هم در سوربن گذراندم، منتها چون این دفعه بسیار اصرار داشتم که موضوع رابطه بین خوشنویسی و موسیقی را کار کنم، باید یک رابطه میان رشتهای بین موسیقی و خوشنویسی انتخاب میکردم چون دپارتمانهای هر کدام فرق دارد. این کار مقداری طول میکشید و خیلی سخت بود چون شما مجبور بودید با دو دانشکده ارتباط داشته باشید. من تز دکترایم را نوشته و تمام کردهام منتها هنوز به خاطر مسائل اداری از آن دفاع نکردهام و منتظرم پروژههای نمایشگاهیام اجازه بدهد تا زمانی تعیین کنم که از تز دکترایم دفاع کنم.
تز من میانرشتهای است و مثلاً میشود گفت "تجسمی موزیکولوژی" است. آنجا دپارتمانهایی وجود دارد که کار میانرشتهای میکنند. مثلاً ممکن است کسانی بخواهند بین فیزیک و موسیقی یا بین فلسفه و هنر کار کنند که میتوانند به دپارتمانهایی که این کار را میکنند بپیوندند. یک سری رشتهها مثل رشته هنرهای تجسمی، موزیکولوژی و تاریخ هنر، رشتههای کلاسیک هستند ولی موضوع رشته من یک موضوع میان رشتهای است و من در دپارتمان کانسپت هستم. استاد راهنمای من هم استاد میانرشتهای است و همزمان دکترای تجسمی و دکترای موزیکولوژی دارد. مشاورهایی که من با آنها کار میکنم هم به همین شکل هستند و بعضی از آنها در زمینه موسیقی دکترا دارند و برخی در زمینه هنرهای تجسمی.
پس در واقع چنین قابلیت و گستردگی وجود دارد که هر شخصی بتواند دو موضوع کاملاً متفاوت را در کنار هم به صورت میانرشتهای بررسی کند؟
بله. حتی رشتههای علمی را هم میشود به هنر وصل کرد. مثلاً روانشناسی و هنر و یا ریاضی و هنر هم میتوانند رشتههای بینارشتهای باشند. به هر حال آنها جنبههای تحقیقی رشتههای مختلف را گذراندهاند و الان به جنبههای جدیدتر و نوین پژوهش رسیدهاند، موضوعی که ما در کشورمان کم داریم و به آن نپرداختهایم. به همین خاطر وقتی موضوعاتی مثل موزیکالیگرافی را در ایران مطرح میکنم برخی با سرگیجگی با آن برخورد میکنند. ما در موضوع پژوهش در مقایسه با دانشگاههای بهروز جهان هنوز در گذشته هستیم و یک مرحله عقب ماندهایم. در اروپا اگر شما بخواهید در مورد "آنچه که هست" مطلب بخوانید تقریباً بینهایت مطلب وجود دارد، اما "آنچه که میتواند باشد" هنوز مسئله مهم و قابل پرداختی است. اینها بحثهای جدیدی در پژوهش است که خیلی لازم است به آن پرداخته شود. فقط منوط به هنر هم نیست و به طور مثال در پزشکی هم دیگر اینکه کبد چیست و چهکار میکند بحث اصلی نیست، بلکه مسائل دیگری اهمیت دارد. اینها سوالاتی است که شما برای پاسخ دادن به آن باید یک سری پیشزمینه و پیش مطالعه داشته باشید و بعد راجع به آن تحقیق کنید و به یک نتیجه برسید. اینها سوالاتی است که هم در هنر و هم در علم وجود دارد.
زمانی که شما به فرانسه رفتید، جدای از بخش دانشگاهی و تئوری، در بخش هنری و عملی چه فعالیتهایی داشتید؟ به هر حال خوشنویسی برای فرانسویها مقولهای است که از شرق میآید و شاید جذابیتهای خاص خودش را داشته باشد.
به محض اینکه پایم را به فرانسه گذاشتم شروع به کار کردم. درست است این ذهنیت وجود دارد که در فرانسه خیلی چیزها از شرق میآید و آنها پذیر آنرا دارند ولی در حقیقت آنها شرقشناسی را از قرنها پیش داشتهاند و چیز جدیدی نیست که بگوییم بهمن پناهی به غرب رفته و دارد خوشنویسی ایرانی را به آنها معرفی میکند. میخواهم بگویم در فرانسه آنقدر پیشنهادات جدید خارجی زیاد است که اینطور نیست هر اتفاقی با استقبال و هیجان زیادی همراه شود. به همین خاطر دیدم باید از صفر شروع کنم و شروع به آموزش و تعلیم دادن کردم و بعد ورکشاپ و کنفرانس گذاشتم تا اینکه بسیار آرام توانستم جای خودم را باز کنم. با تلاش خیلی جدی و شبانهروزی که انجام دادم در حال حاضر از نظر آموزشی جایی برای من باز شده است و تعداد بسیار زیادی هنرجوی فرانسوی و غیر ایرانی دارم که به خوشنویسی علاقهمند شدهاند و با اشتیاق کلاسهای مرا دنبال میکنند.
در فرانسه کلاسهای آموزشی شما به چه صورت است؟ خوشنویسی کلاسیک را آموزش میدهید یا به رویکردهای نوین میپردازید؟
این دو را از گذشته تا امروز به صورت همزمان با هم پیش میبرم و در فرانسه هم اینطور بود. اکثر کلاسهای آموزشی من مربوط به خوشنویسی سنتی است چون معتقدم کسی که میخواهد خوشنویسی نوین را کار کند حتماً باید مبانی خوشنویسی را بشناسد و گذرانده باشد. همین طرز تفکر را در فرانسه هم پیاده کردم. البته این بحث مربوط به کلاسهای آزاد است و کلاسهای دانشگاهی کانسپت دیگری دارند. هنرجوهای من مبانی خوشنویسی را میگذرانند و بعد کسانی که به مراحل بالاتر میرسند کمکم میتوانند به جنبههای ترکیبی و نوین برسند. کلاسهای تخصصی با نام "خلاقیت خوشنویسی" هم دارم که در این کلاسها آموزشهایی میدهم تا هنرجوها مراحل جدا شدن از آموزههای سنتی را آموزش ببینید.
در دانشگاه هم از چندین سال پیش در فرانسه یک تجربه جالب داشتم و بعد بلافاصله برای تدریس به آمریکا دعوت شدم و درسی که به آن "خوشنویسی تطبیقی" میگویم را تدریس کردم. معمولاً دانشجوهایی که در رشتههای تخصصی خودشان تحصیل میکنند به سمت یادگیری خوشنویسی نمیآیند ولی من این کانسپت را پیشنهاد دادم که دانشجوها با دنیای خوشنویسی آشنا شوند که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت. میدانید که هنر خوشنویسی در غرب، هنر امروزی و پویایی نیست و تقریباً دو قرن است که ارزش و اصالتش فراموش شده است و آنها به خوشنویسی به دیده یک هنر فراموش شده، نگاه میکنند. اما درس "خوشنویسی تطبیقی" مخصوصاً برای رشتههای هنری یا وابسته، درس جالبی است که دانشجوها میآیند به طور عام با دنیای خوشنویسی اعم از خوشنویسی چینی، لاتین، آفریقایی، ایرانی، عبری و... آشنا میشوند و مقدماتی از خوشنویسی را یاد میگیرند. البته دانشجوها کار عملی هم میکنند ولی بیشتر هدف این است که آنها با فضای هنر خوشنویسی آشنا شوند. برایشان بسیار دوستداشتنی، جالب و مفید است و به قول خود آنها یک دریچه جدیدی برایشان باز میشود.
در حال حاضر در چه دانشگاههایی تدریس میکنید؟
الان در دانشگاه ساینسپو فرانسه تدریس میکنم که یک دانشگاه معتبر علوم انسانی در دنیا است. در آمریکا هم قبلاً در دو سه دانشگاه بهعنوان مدعو رفته و تدریس کردهام. در یکی دو مدرسه هنری مثل مدرسه بوزار هم به طور پارهوقت میروم و برای هنرجوها ورکشاپ میگذارم.
جالب است که میگویید به هنرجویان فرانسوی خوشنویسی کلاسیک ایرانی را آموزش میدهید، در حالیکه الان در میان خود ایرانیها هم خوشنویسی کلاسیک جایگاه چندانی ندارد و حتی خواندنش هم برای مردم ما مشکل است. برخورد هنرجویان فرانسوی که حتی الفبای ما را هم نمیشناسند با خوشنویسی کلاسیک ایرانی چطور است؟
غربیها روحیهای دارند که با هیچ موضوعی به صورت سلبی برخورد نمیکنند، یعنی نسبت به آن جبهه نمیگیرند و پیشداوری نمیکنند. مثلاً ممکن است حتی در کلاسهای خوشنویسی ژاپنی که از فرهنگ آنها و حتی از فرهنگ ما بسیار دورتر است هم شرکت کنند. در حالیکه خوشنویسی ما حداقل الفبایی است و از این نظر ما را میفهمند. بقیه ماجرا به روشی که من پیشنهاد دادهام و بسیار روی آن کار کردهام برمیگردد. برای تکتک کلاسها و تکتک جملاتی که مینویسم، فکر و برنامه دارم. ضمن اینکه جنبههای موسیقایی هم آنجا بسیار رایج است و هنرجویان فرانسوی معمولاً در کودکی دورهای را گذرانده و زبان موسیقی را میفهمند و این خیلی کمک میکند. من از گرامر موسیقی برای آموزش استفاده میکنم و آنها چون این را میفهمند، میتوانیم با هنرجویان ارتباط برقرار کنیم. سعی میکنم برای کلاسهایم از ریشهها و منابع نابی که داریم استفاده کنم. مثلاً پیامهای بزرگان عرفان و ادبیات کشورمان را با وسواس انتخاب میکنم که پیامش قابل فهم، آموزنده، جهانی و فراگیر باشد. خوشبختانه همه آنها علاقهمند شدهاند که بروند خط، خوشنویسی و زبان فارسی را یاد بگیرند. بسیاری از آنها میروند در کلاسهای زبان فارسی شرکت میکنند، فقط به دلیل اینکه بتوانند کلاس من را بیشتر درک کنند. حتی خیلی از آنها به ایران مسافرت کردهاند تا با فرهنگ ایران و زبان فارسی آشنا شوند. خوشبختانه هنرجوها با علاقهمندی سر کلاسها میآیند و پیگیر هستند.
به مقوله موزیکالیگرافی برسیم که نمایشگاهی با همین نام در فرهنگسرای نیاوران برپا کردید. ارتباط بین موسیقی و خوشنویسی را چطور برقرار کردید؟
البته من این ارتباط را برقرار نکردم و آنها خودشان همدیگر را پیدا کردهاند. ارتباط میان موسیقی با خوشنویسی وجود دارد و همه رشتهها از خیلی جهات به هم مرتبط هستند. این ارتباط برای من یک چیز طبیعی بود چون از کودکی هم نوازندگی تار و سهتار و هم خوشنویسی را دنبال میکردم و واقعاً ارتباط میان این دو رشته برایم به صورت طبیعی پیش آمد. بعدها که کارم جدی شد احساس کردم دارم به لایههای جدیدتری میرسم و اینطور شد که در تحصیلات دانشگاهیام سعی کردم بیشتر وارد این موضوع شوم. هر روز برای من دریچههای جدیدی باز میشد که خیلی قشنگ بود. ما تعبیرهای شاعرانهای هم از قدیم داشتهایم و مثلاً گفته میشد خوشنویسی، موسیقی چشمی است، اما من سعی کردم از این تعابیر فراتر بروم و وارد اجزای ساختاری بشوم و ببینم موسیقی و خوشنویسی کجاها به هم نزدیک هستند و کجاها میتوانند با همدیگر ترجمه شوند. من اینجا تأکید میکنم که ما بحث دو خط موازی را نمیکنیم بلکه به دنبال این هستیم که ببینیم موسیقی و خوشنویسی در کجا یکی میشوند.
اما در مورد خوشنویسی مشکلی وجود داشت و آن مشکل این بود که بررسی ارتباط خوشنویسی با موسیقی تقریباً بسیار نادر انجام شده بود. اول به دلیل اینکه اشاره کردم هنر خوشنویسی تقریباً دو قرن است که جدی گرفته نمیشود و میگویند هر هنری که مربوط به نوشتار باشد زمانش گذشته است. دومین موضوع هم این بود که موسیقی و خوشنویسی به طور ذهنی و پیشفرضی بسیار غریب هستند. مثلاً ارتباط نقاشی و موسیقی، در غرب جزو اولین ایدهها بوده است و دلیلش هم این است که ما در گرامر موسیقی از رنگآمیزی موسیقی حرف میزنیم و چون جوهرهاش با نقاشی مرتبط است، ارتباط نقاشی و موسیقی جزو اولین موضوعاتی است که غربیها راجع به آن تحقیق کردهاند. اما رابطه موسیقی و خوشنویسی بسیار مغفول مانده بود و من یکدفعه آمدم داستانی را باز کردم که انگار هیچ موضوعیتی ندارد. خوشبختانه چون هم با موسیقی و هم با خوشنویسی آشنا بودم، از قبل سوالاتی برایم پیش آمده بود که کمکم آنها را مطرح کردم و به دنبال پاسخی برای آنها گشتم.
در دوره فوقلیسانس با این موضوع شروع کردم که این دو هنر چگونه با هم مرتبط هستند و آیا بافت ذهنی خلاقانه و ساختارهایشان یکی است یا نه. قصدم این نبود که به تحلیلهای شاعرانه بپردازم و اینکه شما چطور میتوانید از یک اثر خوشنویسی حس موسیقایی بگیرید، اصلاً بحث من نبوده و نیست. اصلاً تفسیرهای شخصی نمیکنم و این تفسیرها جایی در کار من ندارد. متأسفانه میبینم در ایران تفسیرهای شخصی زیاد است و مثلاً میگویند من حس میکنم سیاهمشق یک سمفونی است و یا شخصی دیگر میگوید سیاهمشق یک پیشدرآمد است، اما من از این تفسیرها که جنبههای حسی و فردی دارد فاصله گرفتهام.
تجربیاتی هم در این زمینه داشتم که سعی کردم شکلهای خوشنویسی که به صورت حروف است را از طریق برنامههای کامپیوتری به صوت تبدیل کنم. این چیزی نیست که اثبات علمی شده باشد، بلکه یک پیشنهاد است. در دهه شصت میلادی چنین تجربیاتی نه در زمینه خوشنویسی، بلکه در مورد تصویر و موسیقی شده بود و تعدادی فیزیکدان به همراه هنرمندان و موسیقیدانها ارتباطها و تجربیاتی را رقم زدند تا ببیند چطور میشود نقوش، شکل و رنگ را به صدا تبدیل کرد و اصوات آن را استخراج کرد. من از این تجربیات استفاده کردم و آن را در زمینه خوشنویسی انجام دادم. پایاننامه من هم همین موضوع است و سعی کردم این ساختارهای مشترک را در بیاورم.
مخاطب چگونه میتواند این ارتباط بین موسیقی و خوشنویسی را درک کند؟
اگر بخواهیم از بیرون نگاه کنیم، به این موضوع نه از جنبه پژوهشی و تخصصی، بلکه باید به صورت مفهومی نگاه کنیم. یعنی زیاد نباید دنبال سوالات عینی برویم. مثلاً اینکه بخواهیم ببینیم موسیقی یک قطعه هنری کجاست، یک برخورد ساده با موضوع است. نباید انتظار داشته باشیم که یک قطعه در کانسپت موزیکالیگرافی برای ما موسیقی اجرا کند. برای درک این ماجرا، مثل همه چیزهای مفهومی دیگر باید الفبای مفهوم را قبلش شناخته باشیم و بعد ببینیم کجاهای این قطعه تجسمی و بصری موسیقی است، نه اینکه دنبال این باشیم که خود قطعه موسیقی اجرا میکند یا نه.
از آنجایی که من موزیسین هستم همه گمان میکنند موقع کار کردن موسیقی گوش میدهم، اما اتفاقاً من با موسیقی نمیتوانم کار کنم. یکبار یکی از دوستان به زیبایی اشاره کرد که این موضوع طبیعی است چون تو نمیتوانی دو موسیقی را با همدیگر گوش بدهی. من در کاری که میکنم موسیقی وجود دارد، یعنی دارم متریال کارم را به صورت اصوات میبینم و این نوع اجرا برای من یک جور موسیقی، صوت و اصوات موسیقایی است. ما برای واژه music معادل موسیقی را داریم ولی متأسفانه برای موزیکالیته معادل فارسی نداریم و باید در زبانشناسی و لغتشناسی به معادل این واژه فکر شود. من برای واژه موزیکالیته ترجمه "موسیقایی" را گذاشتهام و کار من موزیکالیته است. موسیقایی و موزیکالیته به معنی کیفیت موسیقایی است نه خود موسیقی. یک مجموعه موسیقی خودش یک موسیقی است ولی در آن یک موزیکالیته هم وجود دارد که شما میتوانید آن را از نظر موسیقایی کالبدشکافی کنید. به نظر من این ماجرا کلید است. یعنی اگر عزیزان دقت کنند که ما در اینجا داریم از بحث کیفی موسیقی در آثار تجسمی حرف میزنیم، قضیه خیلی روشنتر میشود. وقتی ما میگوییم موسیقی، مخاطبان ما انتظار شنیدن موسیقی دارند. مثلاً یک سمفونی، یک پیشدرآمد یا یک تصنیف. اما در پروژه من بحث موسیقی نیست، بلکه موزیکالیته است و دلیلی که واژه موزیکالیگرافی مورد پسند قرار گرفته این است که این واژه تلفیقی از دو واژه موزیکالیته و کالیگرافی است.
موزیکالیگرافی یک جنبه مفهومی است. مفهومی که با برداشت لایههای مختلف از ساختار صوتی و تصویریِ موسیقی و خوشنویسی به ظهور میرسد. هر اندازه که درک و واکاوی ما از جنبههای مختلف زیباییشناسی، کالبدی و اجرایی این دو رشته هنری عمق یابد، به ریشههای مشترک و موازی بیشتری دسترسی مییابیم. خوشنویسی، موسیقیِ تصویری است که عنصر "زمان" را در خود حبس کرده و موسیقی، خوشنویسیای است که بُعد ارتعاش را به ادراک تصویری ما میافزاید.
موزیکالیگرافی جستجویی است برای کشف و بُروز روابط آشکار و نهان موسیقی و خوشنویسی. ترجمه صوتی، موسیقی و موسیقایی از فرمها و ترکیبات خطها و نقطهها و فهمی تصویری- بصری از جهانِ ترکیب اصوات است. گفتگوی "سیاهی و سپیدی" و "سکوت و صدا" است. در این فرایند، ما به نقطهای از رابطه ادراکی همسان بین چشم و گوش، با روشی مطبوع و مستقیم دست مییابیم. پیامها و نشانههای حسی و ادراکیِ ما از حرکتِ نقطهها و خطها با شیوهها، رنگها و ترکیباتِ بینهایت، همان ارتعاشاتی است که صوتها، نواها، لحنها، مقامات و دستگاههای موسیقی بر جان ما طنین میافکنند.
ممکن است در نظر مخاطبان، آثار شما با سایر آثار خطنقاشی که میبینند تفاوتی نداشته باشد، بنابراین میتوانند به آن خطنقاشی بگویند و هیچ اصطلاح دیگری برای آن قائل نشوند. آیا شما میخواهید به مخاطب بگویید که کارتان و یا نحوه شکلگیری این آثار با خطنقاشی که او میشناسد، متفاوت است و یا این موضوع برای شما یک مسئله شخصی است و مهم نیست که مخاطب چه فکری در مورد این کارها میکند؟
من هیچ باید و اصراری ندارم. آنچه که در استیتمنت نمایشگاه نوشتهام، توضیحی برای کار خودم و به نوعی همان خودنوشت بوده است. در استیتمنت نوشتهام که چرا این پروژه را کار کردهام و چطوری این کار انجام شده است، اما اصراری ندارم که بگویم این کار با کارهایی که دیگران انجام دادهاند متفاوت است. ممکن است هنرمندی دیگر از همین راه یا با راهی دیگر به این نتیجه رسیده باشد، منتها من در استیتمنت نمایشگاهم نوشتهام که من اینجوری به این نتیجه رسیدهام. هیچ اصراری ندارم که بگویم این آثار متفاوت است، بلکه برای احترام گذاشتن به مخاطبانم سعی کردهام بگویم چطور به این آثار رسیدهام و فرآیندی که در کارهایم طی کردهام را با آنها تقسیم کنم. این یک جور احترام است و چیزی بیشتر از آن نیست.
در ُبعد تصویری کارها استفاده از متریال مختلف یا فرمها و رنگها برای خودتان با مفهوم موسیقایی آثار ارتباط دارد، یا اینها ممکن است صرفاً جنبه بصری داشته باشند؟
من یک مثال ساده برای مخاطبان بزنم که شاید جالب باشد از این جهت به قضیه نگاه کنند. خوشنویسی ویژگیهای مهمی دارد که "تمرین و ممارست" و در کنار آن "بداهه"، دو تا از این ویژگیهای مهم است. شما باید مثل موسیقی هر شب مشق کنید تا با این مشق، دست، ذهن و موادتان بهروز باشد که بتوانید قطعه بنویسید. ما به این ویژگی میگوییم تکرار. شما باید مثل یک مرتاض و یک عارف، بنشینید و ذکر بگویید و مدام تکرار کنید تا اجزاء هنری ملکه ذهنتان شود. در بخشی از آثارم که اسمش را "فرش الفبا" گذاشتهام، بین 16 تا 18 هزار المان کوچک به شکلهای مختلف تکرار شده است. این همان کانسپت و مفهومی است که من از مشقهای شبانه برداشت کردهام. اینها برای من مشق است، منتها مشق سنتی قواعد خودش را دارد و من اینجا یکجور دیگر مشق کردم. قطعات کوچکی که در کنار هم گذاشتم تا فرش درست شود میباید در خودش و در کل، تناسبات و اندازههایی داشته باشد و این همان چیزی است که ما در خوشنویسی و در فرشبافی داریم. این کانسپت و مفهوم را از خوشنویسی آموختم. درست مثل موسیقی که شما بهعنوان موزیسین باید هر روز و هر شب مشق کنید تا دستتان با ساز روان و نرم شود.
اما جنبه دوم خوشنویسی جنبه بداهه است. البته بداهه به معنای این نیست که شما هیچ پیشفرض، پیشزمینه و پیشدرآمدی ندارید. شما باید تمرین کنید ولی در اجرا باید کاری را کنید که همان لحظه تصمیم میگیرید. بخشی دیگر از آثار من کاملاً به همین شکل خلق شده است. حتی فیلمهایش را هم گذاشتم تا دوستان ببینند. مثلاً قطعهای وجود دارد که ممکن است آن را در یک روز و با 10 یا 15 حرکت مختلف انجام داده باشم. شما در خوشنویسی هر روز و هر شب مشق میکنید ولی بعد مینشینید و یک چلیپا مینویسید. کار شما بداهه است اما پشت آن یک عمر و یک دوره تمرین ممتد روزانه است. آثاری را دارم که دارای حجم بزرگ تصویری هستند و شاید از آنها صدها اتود بزرگ و کوچک زدهام ولی وقتی باید اجرای نهایی را روی بوم بکنم، یکدفعه میبینید چیزی عوض میشود. چیزی که عوض میشود در لحظه اتفاق میافتد و نتیجه میدهد و یا نتیجه نمیدهد. این نتیجه آن است که شما باید مهارت یا یک اعتماد به نفس جدی در کارتان داشته باشید. پس زمینه شما خیلی مهم است وگرنه هر شخصی نمیتواند بگوید من الان میتوانم برای شما بداهه ساز بزنم.
بنابراین بداهه هم یک کانسپت است. ما در خوشنویسی هم این کانسپت را داریم. سیاهمشقها و سرمشقهای بداهه بینظیری وجود دارد و یا سایر آثاری که با طراحی از قبل شده انجام نگرفته است. من کانسپت بداهه را هم در بعضی آثارم نشان دادهام. ممکن است مخاطب نگاه کند و ببیند چهار حرکت ساده بیشتر نیست. مثل الفبای من که الان حدود دو سال است روی آن کانسپت کار میکنم و صدها اتود زدهام ولی ممکن است روی یک کار با سه تاش قلم و سه حرکت متضاد به یک کانسپت برسم که بار تصویری خوبی داشته باشد و کمپوزیسیون و ترکیببندیاش جا افتاده باشد و با دو رنگ تمام مفاهیم را به شما القا کند. اینها همه برداشتهای زیباییشناسی و طبیعی من از موسیقی و خوشنویسی است.
هم اکنون شرایط هنر خوشنویسی را در ایران چگونه میبینید و به نظر شما جامعه ایرانی چقدر با این هنر ارتباط دارد؟
این موضوع دغدغه من از سالهای جوانی است و سالهاست که ذهن مرا درگیر کرده است. در زمان برپایی نمایشگاه نیز دکتر محمدرضا عارف و فاطمه ذوالقدر نمایندگان مجلس برای بازدید از نمایشگاه آمدند و این فرصتی شد که بتوانیم راجع به هنر امروز ایران و وضعیت خوشنویسی در کشور صحبت کنیم. من دغدغههای بسیار قدیمی خود در زمینه خوشنویسی را با آنها در میان گذاشتم تا شاید بتوانند کمکی به وضعیت خوشنویسی و سامان دادن آن بکنند.
در آن جلسه پیشنهاد دادم طرحی بررسی شود که نسبت به استفاده از خوشنویسی و زیباییشناسی آن که کلید فهم و ادراک زیباشناسی ایرانی است، در مناسبات رسمی کشور و مراکز دولتی و عمومی اقدام شود تا بتوانیم بار دیگر ارتباط عاطفی و زیباشناسی خوشنویسی را در مردم توسعه دهیم. کارهای مختلفی در این زمینه میشود انجام داد و حداقل کار این است که در دستگاههای دولتی و عمومی از یک برنامهریزی جدی فرهنگی و هنری تبعیت کنیم تا از این ریخت و پاش و ولنگاری که در استفاده از فونت و تایپوگرافی وجود دارد پرهیز شود. به این ترتیب میتوانیم دوباره احیاکننده زیباییهایی باشیم که ایرانیان در طول تاریخ زحمت فراوانی برای آن کشیدند و این زیباییشناسی در جان و روح نسلهای آینده هم جاری شود. نمایندگان مجلس هم خیلی از این موضوع استقبال کردند و پیشنهاد دادند این طرح در کمیسیون فرهنگی مجلس مطرح شود. امیدوارم این اتفاق بیفتد و دولتمردان و تصمیم گیران سیاسی کشور نسبت به این قضیه برخوردی کنند تا در آینده چشمنوازی و هماهنگی مطلوب در استفاده از خوشنویسی را در این کشور بار دیگر شاهد باشیم.
در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.
بیشتر از 20 سال بود که در ایران نمایشگاه مستقل نداشتم و با وجود اینکه به ایران رفت و آمد داشتم ولی اینبار احساس میکنم برای بار اول اینجا آمدهام چون احساس میکنم این دفعه با یک سوغاتی به دیدن کشورم آمدم و از این بابت این سفر خیلی برایم متفاوت است. از این موضوع کاملاً احساس رضایت درونی دارم و افتتاحیه نمایشگاهم در فرهنگسرای نیاوران هم خیلی خوب بود و بسیاری از هنرمندان، اساتید، علاقهمندان و مخاطبین عادی برای بازدید از نمایشگاه آمدند.
من دوست داشتم تجربیاتی که داشتم و آن چیزی که یاد گرفتم و فکر میکنم میتوانم یاد بدهم را برای کشورم بیاورم و از این قضیه بسیار خوشحالم. بعد از این نمایشگاه نیز نمایشگاه آثارم در کشورهای مختلف برپا خواهد شد اما نمایش آثار در ایران برای من مثل گلی است که آن را به کسی که دوستش دارم هدیه میدهم.
پروژه موزیکالیگرافی یک پروژه شخصی بوده است و تمام الف تا ی آن را خودم برنامهریزی کردهام اما دوستان عزیزم از نظر روحی و برنامهریزی به من کمک زیادی کردهاند که از آنها تشکر میکنم. از دکتر ایوبی، دبیر کل کمیسیون ملی یونسکو در ایران که از نظر روحی به من کمک زیادی کردند و تشویق کردند پروژه پیش برود، تشکر میکنم. سفارت فرانسه و به خصوص بخش فرهنگی آن هم کمک زیادی کردند. مدیریت فرهنگسرای نیاوران هم همکاری زیادی انجام دادند. من پیشنهادهای مختلفی از سوی بخشی خصوصی بهعنوان اسپانسر داشتم ولی نمیخواستم پروژه اول من در ایران وارد ماجرای بازاری و بیزینس شود. اما حمایت طراح و جواهرساز خوشنام و قدیمی ایران، آقای مظفریان را پذیرفتم، اول به این دلیل که ایشان از پروژه حمایت کرد و دوم به این دلیل که بسیار دوست دارم در دنیای هنر و دنیایی که ربطی به خلاقیتهای هنری دارد، برندهای هنری ایرانی تا جایی که ممکن است معرفی شوند تا کار آنها ادامه پیدا کند. متأسفانه ما برندهای هنری کمی در کشور داریم و قدر برندهایی که دو قرن برای آنها سرمایهگذاری شده است را هم نمیدانیم. من این اختلاف را میبینم که برندهای هنری چقدر تلاش میکنند و چقدر از آنها حمایت نمیشود. بنابراین پیشنهاد همکاری با برند مظفریان را پذیرفتم به دلیل اینکه واقعاً فکر کردم حیف است اگر از آن حمایت نشود. از همه کسانی که زحمت کشیدند تا این نمایشگاه برپا شود کمال تشکر را دارم.