سرویس تجسمی هنرآنلاین: رها شدگی در فضا، گردشی سرخوشانه در کهکشان و یا پرتاب شدن به عمقی هیجان انگیز از نور و رنگ… نقاشی های مرجان شکری هیچ یک از اینها نیست اما واقعا می تواند همه اینها هم باشد. بافتی آزادانه از رنگ ها که به بیننده اش آرامش می دهد، و در این روزگار نامراد، او را هر چه جنس مادیات است می کند و با خود به سرزمین تازه ای می برد. عنوان نمایشگاه در همین جهان بینی خاص نقاش خلاصه شده است:" ذره دیوانه خدا". نمایشگاه تازه ترین نقاشی های مرجان شکری که با شش تابلو در گالری چهار به تماشاست امروز به پایان می رسد.
چرا پنج سال وقفه برای نمایشگاه تازه؟
سال ۹۳ اخرین نمایشگاه انفرادی من بود که با اتفاق ها و حاشیه هایی که در آن نمایشگاه برایم افتاد قدری از توانم را کاست، قبول دارم که فاصله دو نمایشگاه اندکی زیاد شد اما معتقدم باید ایده و حال و هوای کارتان به اصطلاح جا بیفتد و بعد ارائه اش دهید. علاوه بر اینها من نقاشی نمی کنم که نقاشی کرده باشم، نقاشی کردن مانند امر قدسی برای من است، با خلق کردن خود را مواجه می بینم و از این دریچه حق می دهید که آفرینش را با دقت و وسواس پیش برم. با این توضیحات لابد پیداست که خلق یک تابلوی نقاشی برای من روزها و ماهها طول می کشد و از این روست که الان فقط هفت تابلو را بعد پنج سال به تماشا می گذارم.
آثارتان بیش از همیشه از سوررئالیسم فاصله گرفته است، به این گونه نقاشی تان سبک خاصی اطلاق می کنید؟
جالب است برای تان بگویم زنده یاد احمد رضا دالوند، منتقد برجسته پانزدهم مرداد 1389 در روزنامه تهران امروز در یادداشتی درباره آثارم اینگونه شروع کرده بود:" آثار مرجان شکری نه تصاویری رئالیستی اند و نه اشکالی هندسی."
گذشته از اینکه در این ده سال کارم تغییرات معناداری کرده است، به استناد به همین دیدگاه جناب دالوند، دسته بندی کردن اینگونه آثار کار دشواری ست، به نظرم دوره سبک ها و ایسم ها گذشته است. قرار دادن اثر هنری در چارچوب های از پیش ساخته تنها ما را در شناخت هنر امروز و تحلیل درون هنرمند و احتمالا همزاد پنداری با آن محدود می کند. بله موافقم که با آنچه سورئالیسم خوانده می شود فاصله واضحی گرفته ام اما حتمن نقاشی من، آبستره محض نیست. من تلاش دارم در پس ضربه قلم ها و انتخاب رنگ ها بر بوم انرژیی بازتاب دهم که با تعریف نقاشی انتزاعی سازگار نیست.
وقتی گفتگوهای قبلی تان را مرور کردم، همیشه از یک جور کشف و شهود گفته اید که انگار همزاد آثار شماست. درباره چیستی این کشف می گویید
بگذارید با لحن نقاشی هایم برای تان توضیح دهم: وقتی خود را به گردش هستی می سپاری جهانت تغییر پیدا میکند، دیدت به زندگی عوض میشود و مدام در حال کشف هستی .....وقتی وارد دنیای متافیزیک میشوی عناصر در آنجا نقش ندارند حتی به شکل سورئال ، آنجا یک خلا یی است که همه چیز با سرعت نور عبور میکند و تنها رنگ در کنار ذرات قابل رویت است. اینجا تو جهانت را تصویر می کنی فارغ از قید و بندهای زمینی. دیگر طبیعت مادر آثارت می شود. مثلا برای من بازی با رنگ ها در طبیعت هیجان انگیز و فرح بخش است. پیش روی جنگل، کوه، دریا انگار جلوی بوم نقاشی ام ایستاده ام، نقاشی در من جریان دارد. همیشه پیش از آنکه نقاشی کنم، نقاشی کردن را شروع کرده ام. ریتم طبیعت را دریابی تازه نقاشی ات معنا آفرین و تأویل برانگیز می شود و… از این گونه کشف و شهود اگر نباشد، به کل هنر متولد نمی شود.آ
آیا مقصودتان دستیابی به نوعی عرفان در ساحت تصویری ست، یک جور تزکیه از راه نقاشی؟
اگر عرفان از شعر میاد و اگر شعر دنیای ریتم و معنای عاشقی است، بله حتمن. اما گفتم من با قالب ها و برچسب های تکراری رابطه خوبی ندارم. اگر برخی راه بیفتند و برای نقاشی عارفانه آلمان ها و گزاره هایی تعریف کنند که آن هنر به کلیشه و تکرار می افتد و از ساحت هنر به معنای خلاقیت زائل می شود. من هم معتقدم هنر روح آدمی را پالایش می کند اما ممکن این اتفاق در نگاه شما با یک مجسمه فیگوراتیو رخ دهد و درباره دیگری در اثر تماشای یک کار آبستره. من دوست دارم این آرامش، این طمانینه که در آثارم است را به مخاطبم انتقال دهم، در او ایجاد شور و هیجان می کند یا او را به رخوت سوق می دهد در نگاه اوست.
مختصات و مولفه های سبک مورد نظر شما چیست؟
این بخت را داشته ام که منتقدین صاحب نامی مانند هادی سیف، دالوند و… از سال ۹۰ درباره آثارم نوشته اند، گویا ترجیع بند مشترک این بزرگواران "ناب انتزاعی" ست و اتفاقا هر یک از منظر خودش برای این نظریه مولفه هایی برشمرده اند. اما عرض کردم، خودم به دنبال سبک و فاصله گذاری با نشانه های تصویری نیستم، معنا آفرینی و جلب همراهی مخاطب با اثر برایم اولویت نخست است. نهایت هدفم اینست که احساس و درک شهوداتم را به مخاطبم نشان دهم و برای یک لحظه هم که شده آن را به دنیای خودم ببرم.
معمولا در عرصه کشف و شهود چنین به نظر می رسد که هنرمند، عارف… کار خود را می کند و برایش نظر مخاطب اهمیتی ندارد. برای شما نظر مردم چه قدر مهم است؟
فکر می کنم نادیده انگاشتن مخاطب یک جور شوخی است. حتی آنها که هنر را برای هنر می خوانند هم برایشان مهم است مردم نگاه شان کند. مگر میشود در جهان باشی، انرژی جهان روی تو اثر نگذارد، وقتی نقاشی میکنم در جایی هستم که خودم هم فراموش میکنم ،به هیچ چیز هیچ کس فکر نمیکنم ولی روز نمایشگاه مهمترین نکته برای من احساس بیننده نسبت به کارم است،باید ببینم چند دقیقه جلوی کار من ایستاده است.
با توجه به توصیف هایی که از سبک خاص نقاشی تان گفتین، حتمن برای مخاطب جالب است بداند چگونه این آثار را خلق می کنید، در یک فی البداهگی محض و یا پس از بارها اتود و….
بعد از آن حال خوش شیدایی یار، مگر می توان قلم در دست گیرد و اتود بزند؛ در آنجا صحبت از حال لحظه است و بس. به وقت نقاشی شور در وجود پدید می آید که تورا با خودش می برد و جهان درونت را بر بوم به ثبت می رساند. نمی گویم آنها که مهندسی وار نقاشی می کنند و به اصطلاح صحنه پردازی شده خلق اثر می کنند، خبطی می کنند اما جنس گفتمان آثار من در فی البداهگی محض جواب می دهد. یک جور کنش گری که از درون چون مواد مذاب ترشح می کند، و در کالبد نقاشی شکل می یابد. شکلی که هم آشنای بیننده است هم غریبه، غریبه آشنا. ذات هنر همین است، هم می شناسی اش هم در واقع نمی شناسی.
بیگ بنگ که درباره اش مستمر سخن می گویید آشاره به چه دارد؟
بیگ بنگ ،همان لحظه پیداش شگفتی هاست. حیرت انسان است از جان بی نهایتی که هست و همیشه هست، پرانرژی و حال خوش. اما در عین حال نوع بشر راهی طولانی و پر فراز و نشیب را در تغییر درک خود از عالم، پشت سر گذاشته است. از عالمی که زمین کوچک مرکز آن بود تا کیهان وسیعی که صدها میلیارد کهکشان چون ذرات گرد و غبار در آن پراکندهاند. سر آغاز این هستی به وسیله نظریه بیگ بنگ شرح داده شده است،لبریز از ناشناخته ها که فقط و فقط برای حال بهتر آدمی و بهبود اوضاع هستی پدید آمده است. تمامیت آثارم تحت تاثیر بافت اکسیر گونه این بیگ بنگ است، نقاشی های من ترجمان تصویری این لحظه شگرف، این لحظه وصل و مبدا آفرینش است. البته بدیهی ست هر کس از ظن خودش یار این آثار می شود و حتمن هر کس تعریف خاص خود از بیگ بنگ خود دارد.
پالت رنگی تان چیست؟ گرایش تان به سردی ست یا گرما؟
پالت رنگی من وسیع است، وقتی آموزگارت هستی و جان طبیعت است جعبه مداد رنگی هایت نمی تواند رنگی را بیرون بگذارد. البته بهره گیری از این زنگ ها کاملا بستگی به حال و اتفاق ان لحظه دارد جهان هم سرد است وهم گرم … رنگ زبان نقاش است، وسیله بروز احساسات درونی اش،عجیب خواهد بود اگر نقاشی خودش را از رنگی به مثابه یکی از الفباهای گویش محروم کند.
به نظر کارهای تان لایه لایه است، و برای هر یک از آنها از رنگ زیرسازی می کنید، از منظر تکنیکی برای مان از آثارتان می گویید؟
اجازه دهید فرایند چگونگی خلق اثر را خدمت تان توضیح ندهم، به همین اکتفا می کنم که بله، کار زیر سازی می کنم و گاه بسته به حال و هوای کار چند باری زیرسازی می کنم تا برای تجربه گرایی و کشف و شهود نقاشانه آماده شود.
نکته جالب این است که شما کارشناسی ارشد معماری خوانده اید و خوب معماری علم ریاضیات و محاسبات دقیق است اما نقاشی شما لبریز از رها شدگی و فرار از نظم ریاضی وار است،این پارادوکس چگونه پدید آمد؟
به نظرم پارادوکس یک گمشدگی و دوگانگی محض است که رنج ودرد دارد من در مرحله رشد و تکامل هستم نه گمشدگی. من ازادانه قدم به کشف جهان وهستی گذاشتم. البته آنچه تا امروز دیدم و آموختم با من و در همه این رها شدگی سیال و جاری ست. من در نقاشی زیست می کنم، نفس می کشم و واقعا خوشحالم که به واسطه "گالری چهار" این بخت را دارم که هر روزم با نقاشی و هنر مانوس و همنشین باشم.
معمولا در مواجهه با آثاری از جنس کارهای شما، برخی که معتقد به هنر متعهد هستند و با تئوری هنر برای هنر مخالف اند می پرسند این نقاشی تا چه میزان بازتاب دهنده روزگار خود و مثلا دردهای مردم روزگار خود است.حالا از شما می پرسیم:آیا اوضاع اجتماع تاثیری در کار شما دارد؟
اتفاقا نقاشی های من درباره شکوه زیستن است. و کیست که نداند این زیستن و رسیدن به مدارج و عالم بالا راه دشوار اما ناگزیر است. من در این جامعه نفس می کشم، میان همین مردم در حال آمد و شد هستم، مگر می شود حال آنها در حال نقاشی من بازتاب نیابد. منتها نقاشی های من انگشت اشاره به نکاتی زیرساختی دارند. ببینید وقتی صحبت از درد می شود درست مقابلش عدم اگاهی است دنیا فانی گذراست، اگر درد نبود گذر نبود تکامل هم نبود اگر ریاضت نبود رهایی کجای ماجرا قرار داشت؟ هیچ بنده ای در دنیا بدون درد و رنج نیست ونخواهد بود تنها درد هاودیدمان با هم فرق میکند بعضی ها به دردها چنگ میزنند و ان ها را فریاد میکشند بعضی دیگر رشد میکنند وبه مسیرشان ادامه میدهند، دنیا محل گذر است خواه بخواهی و نخواهی میگذر است.
گفته می شود دورانی ست که برخی نقاشان به سلیقه و خواست بازار آثارشان را خلق می کنند، آیا چنین اتمسفرهایی روی کار شما موثر هست؟
اهالی هنر یک جمله تکراری از من شنیده اند :"من برای فروش اثر، نقاشی نمی کشم." با همین جمله پاسخ پرسش تان را دادم. مردم برای من نقش اول اند، دیدگاه شان برای من بسیار مهم است، دوست دارم آنها ساعت ها نقاشی ام را تماشا کنند و نقدش کنند اما واضح است برای سلیقه بازار و خوشامد آن حراجی ها و تشویق فلان بینال کار نمی کنم. خیلی ساده عرض کنم نقاشی های من بازتاب درونم از دنیای بیرون است اندیشه بازاری به آن راه نمی یابد.