سرویس تجسمی هنرآنلاین: علی ندایی متولد ۱۳۳۶ آبادان و کارشناس ارشد نقاشی از دانشگاه هنر تهران است. ندایی به عنوان طراحی زبردست شناخته میشود که انسان، اسطوره و حیوان جایگاه مهمی در آثار او دارند. او نمایشگاههای متعددی در داخل و خارج از کشور برگزار کرده و علاوه بر آن سابقه طولانی در تدریس در دانشگاههای ایران دارد. جدیدترین آثار ندایی چندی پیش در نمایشگاهی با نام " اسطوره در مه " در گالری آتبین به نمایش درآمد. به همین مناسبت گفت و گویی با این هنرمند داشتیم که در ادامه میتوانید بخوانید.
آقای ندایی؛ چه شد که با هنر آشنایی پیدا کردید و جذب این فضا شدید؟
مسیر ورود من به حوزه هنر یک مقدار متفاوت از مسیر دیگران بوده است. پدر و مادر من ملایری هستند اما زندهیاد پدرم در خرمشهر و آبادان در شرکت نفت کار میکردند و من در آنجا به دنیا آمدم. وقتی به تهران آمدیم، پدرم در بازار قدیم تهران چاپخانه داشت و جزو پیشکسوتهای چاپخانه بود. برادر ارشدم در تئاتر آناهیتا بود و علاوه بر تحصیل تئاتر، نقاشی هم میکشید. نقاشی کشیدن برادرم شوق زیادی را در من به وجود آورد و باعث شد که من هم به صورت مبتدی شروع به کشیدن نقاشی کنم. یکبار هم برادرم از روسیه یک شطرنج با خودش آورد که مهرههایش حالت مجسمه داشت و خیلی زیبا بودند و من علاقه زیادی به آن شطرنج پیدا کردم. برادرم متوجه علاقه من به نقاشی و دیگر جلوههای هنری شده بود، اما چون فعالیت او در تئاتر چندان برای پدرم جذاب نبود، بنابراین پدرم تمایل و علاقهای نشان نمیداد که من هم بخواهم کار هنری انجام بدهم. من هم اصلاً نمیدانستم که هنر در ایران دارای مراکزی برای تدریس و تعلیم است.
در همان سالها به همراه سه برادرم به سینما میرفتیم و فیلم میدیدیم. اکثر فیلمهایی که اکران میشد فیلمهای جذاب گلادیاتوری بود و من به شدت دچار هیجان میشدم. در آن سنین اساطیر را خیلی دوست داشتم و الان هم یک آرشیو از فیلمهای اسطورهای و قهرمانی دارم و بعضی وقتها که دلم تنگ میشود یکی از آنها را دوباره میبینم.
به نظر میرسد که علاقه به اسطوره و حماسه از همان دوران کودکی در شما شکل گرفته است؟
دقیقاً. حماسه همیشه برای من جذاب بود.
در دوران مدرسه در چه رشتهای تحصیل کردید؟
من تنبلترین بچه خانواده بودم و معمولاً تجدید میآوردم. سال ششم دبستان هم رد شدم و با وساطت پدرم سرانجام وارد رشته ادبی شدم. با وجود بیعلاقگی در مدرسهای به نام بدیعالزمان فروزانفر شروع به تحصیل کردم ولی خوشبختانه آنجا برایم توفیق اجباری شد. آقای نجفی یکی از معلمان دوستداشتنی ما در مدرسه بود. آقای منوچهر آتشی هم معلم ما بودند. آدمهایی که بعدها همه از چهرهها و ادبای کشور شدند معلم ما بودند ولی من آن موقع نمیدانستم این آدمها چه کسانی هستند. من تا کلاس یازدهم درس خواندم و بعد سه بار در گرفتن دیپلم ناموفق شدم و دیگر ترک تحصیل کردم. پس از آن به چاپخانه پدرم رفتم و شروع به کار کردم ولی فضای آنجا هم برای من رقتانگیز بود و بعد از یکی دو سال دیگر به چاپخانه هم نرفتم. پس از مدتی ازدواج کردم و آن زمان که انقلاب هم پیروز شده بود به عنوان صندوقدار در یک شرکت کار میکردم.
آن موقع هنوز کار هنری را شروع نکرده بودید؟
معمولا بدون اینکه چیزی درباره پرسپکتیو، هاشور، حجم و... بدانم، با خودکار روی کاغذهای کوچک طراحی میکردم. تا اینکه پسر عمویم گفت در یک جلسه سخنرانی محمود دولتآبادی، پسری را دیده که خیلی عالی طراحی میکرد. گفتم لطفاً آن شخص را به معرفی کن. دو هفته منتظر ماندم تا یک جمعه صبح دو جوان به خانه ما آمدند و گفتند ما آمدهایم کارهایت را ببینیم. آن دو نفر علی ذاکری و دوستش آقای مرندی بودند. علی ذاکری یک کلاه کج داشت و کاراکترش خیلی به رامبراند میخورد. آنها کارهای من را دیدند و پرترههایی که از خودم با خودکار روی کاغذ A4 کشیده بودم را نگاه کردند و گفتند خیلی خوب است ولی باید با مداد کار کنی. آنها یک تخته شاسی، 20 برگ کاغذ و دو مداد فابر کاستل به من دادند و رفتند. من دیگر مدام طراحی میکردم و منتظر بودم علی ذاکری را دوباره ببینم تا اینکه بعد از 2-3 ماه او را دیدم و ایشان گفت در محلی با مدل زنده طراحی میکند. وقتی آنجا رفتم دیدم علی ذاکری به شکل حیرتانگیزی با ذغال طراحی میکند. به همین شکل دوستی ما ادامه پیدا کرد و من مدام در کنار آنها بودم تا اینکه سال 60 اعلامیه کنکور را در روزنامه دیدم. من دیپلم نداشتم و نمیتوانستم کنکور بدهم، ولی به عشق طراحی و هنر به صورت متفرقه درس خواندم و با معدل 16.70 دیپلم گرفتم و بعد برای کنکور هنر ثبتنام کردم. سال 62 که اولین دوره بعد از انقلاب فرهنگی بود وارد دانشگاه هنر شدم.
وقتی برای اولین بار وارد یک محیط هنری جدی شدید فضا به نظر شما چطور بود؟
فضای آنجا برای من رویا بود. محمدابراهیم جعفری و دکتر محمدحسین حلیمی ما را در حیاط دانشگاه قطار کردند و با ما حرف زدند. آقای جعفری در سخنوری شاهکار بود و خیلی روی من تأثیر میگذاشت. آنجا با احمد وکیلی آشنا شدم و او تمام زندگی من شد. زندگی من با احمد وکیلی عجین شده بود و ما دائم کنار هم بودیم. به نظر من احمد وکیلی یکی از نوادر بیبدیل نقاشی فیگوراتیو است. احمد وکیلی جلوههای یک طراح معاصر را برای من داشت و برایم آدم عجیبی بود. من و احمد وکیلی با هم سفرهای زیادی میرفتیم و منظره کار میکردیم و من از روی دستش نگاه میکردم. احمد وکیلی علیرغم اینکه دو سه سال از من کوچکتر بود ولی زودتر وارد دانشگاه شده بود و حسابی جا افتاده بود. به هر حال آن دوران گذشت و خیلی خوب هم گذشت. در زمان جنگ و سالهای 64-65 مجبور شدیم تهران را ترک کنیم. همسر و بچهام را به شمال کشور بردم و احمد وکیلی و علی ذاکری هم مدتی به شمال آمدند. آن زمان احمد وکیلی، جمشید حقیقتشناس را به من معرفی کرد که من وقتی کارهای جمشید را دیدم واقعاً پس رفتم! گفتم اینها دیگر کی هستند و من اصلاً به گرد اینها نمیرسم. ما یک حس رقابت خیلی دوستداشتنی هم داشتیم. ما چهار پنج نفری با هم به مشهد رفتیم و در جلسات نقاشی شرکت میکردیم که به نقد و بررسی آثار جوانان اختصاص داشت. کمکم داشتم خودم را جدیتر میگرفتم چون در حال پیشرفت بودم.
بنابراین آن موقع در مشهد چنین محافل جدیای در زمینه هنر نقاشی وجود داشته است؟
بله. ما آن جلسات نقاشی را دیدیم و بعد همانجا اولین نمایشگاه گروهیمان را در گالری قاصدک هنر مشهد برپا کردیم. این قضیه به سال 66 یا 67 برمیگردد. یادم میآید که یک اثر از من در آن نمایشگاه به فروش رسید. اثری بود که خیلی دوستش داشتم و حس میکردم چقدر مدرن و تحت تأثیر ونگوگ است. آن اثر را فکر میکنم به قیمت 170 تومان فروختم. علی ذاکری هم یک نقاشی فروخت. البته پول علی ذاکری هیچوقت به دستش نرسید و پول من را تقسیم کردیم تا هر دو یک چیزی داشته باشیم. ما رابطه خوبی با هم داشتیم و من خیلی درسها از این نقاشها گرفتم. جمشید حقیقتشناس واقعاً در نوع برخوردش بینظیر است. الان همان شخصیت پختهتر شده و همچنان دوستداشتنی است. خیلی خوشحال بودم که با این هنرمندان دوست بودم. منش هنرمندانهای که من باید دست میآوردم از آنجا به من تزریق شد. احساس میکردم ذهن من دارد بزرگ میشود. اصلاً دیگر آن علی سه سال پیش نبودم و یک جور دیگری رشد کرده بودم.
چه شد که تصمیم گرفتید تحصیلاتتان را ادامه بدهید و در مقطع فوق لیسانس تحصیل کنید؟
خاطرم میآید که یکبار در کنکور دانشگاه آزاد شرکت کردم و قبول نشدم. آن موقع در دانشگاه آزاد معاون گروه گرافیک بودم و زندهیاد شهوق به من گفت آقای ندایی چقدر بد است که شاگردهای آدم کنکور کارشناسی ارشد قبول شوند ولی خودش قبول نشود. این حرف خیلی به من برخورد و باعث شد که خودم را برای کنکور سال بعد آماده کنم. سال بعد دانشگاه هنر 7 یا 8 دانشجو گرفت و من هم جزء آنها بودم. فریدون امیدی، بهنام کامرانی، کیوان عسکری، امین اصفهانیزاده، همایون ثابتی مطلق و ندا درزی دیگر کسانی بودند که قبول شدند و ولیالله بیرامی هم از تربیت مدرس به ما ملحق شد. ما قبول شدیم و شروع کردیم به تحصیل کردن. با اتمام دانشگاه، دوران حرفهای نقاشی من شروع شد. من به طراحی علاقه زیادی داشتم و شبانهروز حداقل 4 تا 6 ساعت طراحی میکردم، یعنی اینقدر بیمار طراحی بودم.
قبل از اینکه در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کنید، نمایشگاه انفرادی برگزار نکرده بودید؟
من یک نمایشگاه در گالری شیو برگزار کردم که الان آن گالری بسته شده است. یک آتلیه کوچک برای کار داشتم و یک اثری را کار کردم که یازده لَت و 9 متر و نیم بود. آن را فریم فریم کار کرده بودم و خودم وقتی آن اثر را در نمایشگاه چیدم برای اولین بار آن را به طور کامل دیدم. خانمی از سفارت بلژیک آمده بود و هر بار نزدیک آن اثر میشد از آن تعریف میکرد. آن خانم از منشی گالری پرسید چرا این هنرمند به اروپا نمیرود و آثارش را به آنجا نمیبرد؟ اما واقعیت این است که پولی در کنار نبود و واقعاً موقعیتی وجود نداشت. در ادامه نمایشگاههای خوبی در گالری آریا داشتم و این گالری خیلی به رشد من کمک کرد و چند اثر هم از من فروخت.
در طول دوران فعالیت حرفهایتان چه هنرمندانی بیشتر روی شما تأثیرگذار بودهاند؟
خیلیها در موفقیت نسبی من نقش داشتند. میتوانم از منوچهر معتبر نام ببرم که فقط تأیید شدن کارم توسط او برای من مثل دیپلم افتخار بود. محمدابراهیم جعفری و مهدی حسینی هم خیلی روی من تأثیرگذار بودند. مهدی حسینی در نظم ترکیببندی خیلی به من کمک کرد. خودش هم آدمی است که به ترکیببندی محکم اعتقاد زیادی دارد. زندهیاد جلیل ضیاءپور همیشه به همسرش میگفت علی (ندایی) یک ترکیببندی خیلی محکم و ایستایی دارد. واقعاً هم اینجوری بود. دست خودم هم نبود و این در ذات من وجود داشت. احمد امیننظر هم در شکلگیری شخصیت هنریام بسیار نقش داشت. من حدود دو سال با احمد امیننظر به دانشگاه یزد میرفتم و درس میدادم. خیلی چیزها از جمله غرور در هنر را از او یاد گرفتم. غرور در هنر و شأن و منزلتی که هنرمند باید برای خودش حفظ کند را متأسفانه خیلی از هنرمندان و به خصوص جوانها ندارند. احمد امیننظر به من گفت تو اگر میخواهی هنری باشی باید فقط به هنر فکر کنی و آغشته به آن باشی. من فکر میکنم آنچه که باعث شده من به اینجا برسم و موفقیتی داشته باشم، درسهایی است که در تمام این سالها گرفتهام. آدمهای خوب و بزرگی سر راه من قرار گرفتند که شاید این سعادت من بود.
یکی از کارهای شما در طول سالها، تدریس هنر بود. این کار چه تاثیری در فعالیت هنری شما داشت؟
من قبل از اینکه نمایشگاهم در گالری شیو را برگزار کنم، به تشکیل آموزشگاه کنکور گرایش پیدا کردم و در این زمینه خیلی موفق شدم، اما متأسفانه این کار من را از فضای کار هنری دور کرد. علاوه بر اینکه معلمی میکردم، مدیریت آموزشگاه را هم برعهده داشتم و خیلی کمتر طراحی میکردم. آن پروسه من را خیلی عقب انداخت. درست است که به پول رسیدم ولی خیلی چیزها را از دست دادم. این قضیه مربوط به قبل از تحصیلات من در مقطع فوق لیسانس است. به هر حال قضیه طوری شده بود که اگر خودم هم میخواستم آموزشگاه را ببندم نمیتوانستم چون 25 استاد آنجا داشتند تدریس میکردند و حدود 6-7 کارمند هم داشتم. بنابراین من زمان زیادی را صرف آموزش و مدیریت آموزشگاه کردم، اما کم کم به جایی رسیدم که آموزشگاه را باید کنار میگذاشتم. پدیده نقاش-معلمی خیلیها را بیچاره کرده است. همین الان هم همینطور است و خیلی از هنرمندان ما به خاطر بیپولی سراغ آموزش میروند. به هر حال من آموزشگاه را تعطیل کردم و الان حدود 14 سال است که کنکور را کاملاً کنار گذاشتهام و 5 سال است که در دانشگاه هم تدریس نمیکنم. الان فقط یک روز در هفته تدریس میکنم و 5 سال است که از صبح تا شب به صورت حرفهای نقاشی میکشم.
شما یکی از اعضای گروه هنری 30 هستید که در دهه هفتاد بهعنوان اولین گروه هنری پس از انقلاب شکل گرفت. چطور شد که عضوی از این گروه شدید و امروز نسبت به گروه 30 و فعالیتهایی که انجام میداد چه حس و دیدگاهی دارید؟
گروه هنری 30 نقطه عطف زندگی من بود. ما اولین گروه هنری بعد از انقلاب را به پیشنهاد آقای علیرضا سمیعآذر تشکیل دادیم. خانم شهناز زهتاب تعدادی از هنرمندان را جمع کرد و ما تبدیل به یک گروه شدیم. البته اسم گروه را 30+ گذاشتیم تا بعداً اگر کسی خواست بتواند به گروه اضافه شود. آقای سمیعآذر بینهایت به بنده و دیگر هنرمندان گروه 30 لطف داشت. ایشان زمانی که مدیر موزه هنرهای معاصر تهران بود گفت من به فرد هنرمند پول نمیدهم ولی یک حرکت گروهی انجام بدهید تا حمایتتان کنم. هنرمندان خوبی مثل معصومه مظفری، احمد مرشدلو، احمد نادعلیان، مهرداد محبعلی، احمد وکیلی، منیژه صحی، هادی جمالی، شهناز زهتاب، حافظ میرآفتابی، خسرو خسروی، رسول سلطانی، رزیتا شرفیان و... در این گروه بودند. هفتهای یکی دو بار به گالری طراحان آزاد که متعلق به رزیتا شرف جهان است میرفتیم و صحبت میکردیم. کارهای گروهی مختلفی انجام میدادیم. مثلاً من اینستالیشن کار نکردم و علاقهای هم نداشتم ولی وقتی پای کار گروهی پیش میآمد این کار را هم تجربه میکردم. گروه 30 بُرد داشت و شما وقتی عضو این گروه بودید، اسمتان سر زبانها بود. این گروه خیلی دوستداشتنی بود و باعث شد ما خیلی به هم نزدیک شویم. هر کدام از اعضای گروه الان برای خودشان وزنهای در هنر ایران هستند.
به آقای سمیعآذر و حضور موفق ایشان بهعنوان مدیر موزه هنرهای معاصر اشاره کردید. بد نیست که راجع به حراج تهران که اخیراً دهمین دوره آن برگزار شد هم صحبت کنیم. آثار شما دو دوره در این حراج حضور داشت. نقش حراج تهران در حوزه هنرهای تجسمی را چگونه ارزیابی میکنید؟
اخیراً صحبتهایی مطرح میشود و عدهای میگویند حراج تهران برای پولشویی درست شده است، اما من میگویم دست آقای سمیعآذر درد نکند که پول را از حوزههای دیگر به نقاشی آورده است. اگر پولشویی در حراج تهران وجود دارد، بروند ببینند در فوتبال و حوزههای دیگر چه خبر است، چرا روی هنر حساس شدهاند؟ الان تازه یک دهه است که نقاشی توانسته جایگاهش را پیدا کند و اخیراً شما میبینید که مجسمهسازها و تصویرگرها هم میآیند نقاش میشوند و دلیلش این است که در نقاشی پول وجود دارد. پول بدون استثناء خیلی چیزها را درست میکند. همین پدیده نقاش- معلمی که خدمتتان گفتم به خاطر بیپولی هنرمندان است، وگرنه اگر پول باشد هنرمند وقتش را برای خلق اثر هنری میگذارد و سراغ معلمی نمیرود.
پدیده خرید اثر هنری باید در میان جوانان و مردم ما جا بیفتد. اگر مردم ما بتوانند در این قضیه تعامل کنند و اثر هنری بخرند، فضای هنری جذاب میشود و آثاری که میخرند هم به نوعی برای خودشان یک سرمایهگذاری خواهد بود. فکر میکنم پدیده خرید اثر هنری را آقای سمیعآذر در فضای هنری کشور راه انداخت. من نمیخواهم از آقای سمیعآذر دفاع کنم ولی حرف حق را باید گفت. همیشه در جواب کسانی که میگویند حراج تهران نباید وجود داشته باشد این را میگویم که شما هم بروید یک جریانی را مثل حراج تهران بهوجود بیاورید تا با آن رقابت کنید. چرا همین یک جریانی که داریم را هم قلع و قمع کنیم؟ این درست نیست.
اینطور نیست که کسی غرضورزی داشته باشد ولی ما صمیمانه و ناآگاهانه داریم اشتباه میکنیم. اقتصاد هنر در ایران تازه در حال جان گرفتن است. البته این مسئله معضلاتی هم دارد. من بهعنوان یک معلم میگویم که الان با جو اقتصادی که به وجود آمده است، ادای نقاشی بیشتر از نقاشی است. من به جرئت میگویم اگر اعلام کنید تا 5 سال هیچ پولی در نقاشی نیست، 70 درصد این افراد از نقاشی دست میکشند. در حالیکه من تمام زندگی و عشقم را برای نقاشی گذاشتهام و مطمئنم خیلی دیگر از هنرمندان هم اینطور هستند. احساسم بر این است که خیلی از مشکلاتی که بهوجود میآید تقصر خود ماست. موزه هنرهای معاصر تهران یک گنجینه است و همه دنیا دوست دارند بیایند آن را ببینند، اما چرا مردم خود ما به جز قشر هنری کسی طرفش نمیرود؟ اصلاً نمیفهمند چیست و تا بحث آن پیش میآید از جنبه سیاسی به آن نگاه میکنند و میگویند این کارها را دیگران خریدهاند و گذشتهاند اینجا. بله این کارها را خریدهاند ولی این کارها متعلق به مردم است و مردم باید بروند آنها را ببینند. دنیا کار نقاشان ما را میخرد و ما حتی نمیرویم این آثار را نگاه کنیم. این مسائل تازگی هم ندارد و خیلی کهنه است. به نظر من یک جنبه مثبت کاری که آقای سمیعآذر انجام داد و باعث شد پول وارد هنر شود این بود که نقاشی در برابر حوزههای دیگر جامعه مثل ورزش هویت خودش را پیدا کرد، اما معضل آن هم ترغیب هنرمندان به انواع خاصی از کار هنری است که این موضوع به آموزش غلط مربوط میشود و تقصیر حراج تهران نیست.
سؤال بعدیام راجع به همین مسئله آموزش است. وضعیت آموزش هنر در کشور را چطور ارزیابی میکنید؟
آموزش ما بسیار بد است. ما هنوز تبعات مدرنیستها را در معلمهایمان داریم. به نظر من معلمها قبل از اینکه بخواهند مبانی هنرهای تجسمی را به شاگردها یاد بدهند، باید به آنها بگویند هنرمند کیست. باید بگویند چه کسی میتواند هنرمند شود تا هنرجو ببیند اگر میتواند ویژگیهای یک هنرمند را داشته باشد وارد حوزه هنر شود. به نظرم آموزش هنر ما جای بحث دارد و بنابراین شاگرد گناهکار نیست. من میتوانم ثابت کنم که سیلابس آموزشی ما مشکل دارد. زمان ما استادها میرفتند 20 سال در اروپا تحصیل میکردند و میآمدند به ما تدریس میکردند و بعد 20 سال طول میکشید تا ما آن مباحث را یاد بگیریم. این یعنی ما 40 سال از آموزش دنیا عقب هستیم. الان سواد بعضی از جوانان به خاطر وجود اینترنت خیلی بیشتر از استادهاست. امروز ما میفهمیم که استاد فقط یک تیتر است. تقصیر استادها هم نیست بلکه سیستم آموزشی ما غلط است. بچهها الان در فضایی هستند که هزاران استاد دارند. به نظرم این مسائل باید خیلی عمیق آسیبشناسی شود. اگر این آسیبشناسی صورت بگیرد بسیاری از مشکلات آموزشی درست میشود.
استادها بر گردن من حق دارند اما با احترام به همه اساتید باید بگویم که من خیلی تلاش کردهام و خیلی جاها هم اساتید به من اشتباه گفتهاند. من خودم معلم هستم و از کسانی که گاه به آنها اشتباه درس دادهام، واقعاً معذرت میخواهم. احترام همه اساتید نزد من باقی است. مثلاً اگر منوچهر معتبر، یک جمله به من داده است، آن یک جمله برایم یک دنیا بوده است. مهدی حسینی، محمدابراهیم جعفری، جلیل ضیاءپور و دیگر اساتید همه از جایگاه بالایی برخوردار هستند و خیلی خوشحالم که افتخار شاگردیشان را داشتهام، اما خیلی جاها هم به من میگفتند فلان کار را انجام نده و من امروزه چون آن کار را انجام دادهام موفقتر هستم.
به فعالیتها و آثار خودتان برگردیم. چیزی که در آثار شما به چشم میآید علاقه به کار فیگوراتیو است. این علاقه از کجا نشأت میگیرد؟
زمینه این علاقه برمیگردد به این که من حماسه را خیلی دوست داشتم. خاطرم میآید که حدود 20 سال پیش جلساتی در گالری علی فرامرزی برگزار میشد که رئیس جلسات هم آقای علیاصغر قرهباغی بود. هنرمندانی مثل نیما پتگر، بابک اطمینانی، منوچهر معتبر، احمد امین نظر، کوروش، اسماعیل و بهزاد شیشهگران و دکتر کازرونی هم در آن جلسات حضور داشتند. خیلی جلسات بیرحمی بود و انگار جایی بود که ما مخصوصاً میرفتیم تا تکه پاره شویم! در هر جلسه مشخص میکردند که در جلسه بعد آثار کدام هنرمند را بررسی کنند و یک بار نوبت به من رسید. من هفته بعد آثارم را بردم و به هنرمندان حاضر در جلسه نشان دادم. اول کارهای کوچکترم را دیدند و گفتند این کارها مدرسهای و دانشگاهی است ولی کارهای بزرگترم را پسندیدند و گفتند حالا خوب شد. وقتی نمایش آثار تمام شد، مخالفین گفتند ما با فیگور در کارهای علی ندایی مخالف هستیم اما آقای قرهباغی گفت این یک دیدگاه مدرنیستی است. خلاصه دوستان همه نظرشان را گفتند و خوشبختانه آن روز نقدهای خیلی تندی به من نشد و خیلی چیزها هم یاد گرفتم. اما جالب اینجاست که همان افرادی که میگفتند ما با فیگور مخالفیم، امروز کلاس طراحی فیگور دارند! من از آن جلسات و اتفاقاتی که بعد از آن افتاد، متوجه شدم که راه بدی را نمیروم و مسیرم درست است. البته ما کسانی را هم داشتیم که به خاطر همین حکمهایی که صادر شد از کاری که دوستش داشتند دست کشیدند و راه خودشان را گم کردند.
مشخص است که در آن دوره دیدگاه غالب مخالف کار فیگوراتیو بود.
بله خیلی شدید. متأسفانه باندبازی خیلی بدی هم وجود داشت. این باندبازیها الان وجود ندارد و اگر هست هم خیلی صدمه نمیزند چون راهکارهای بهتری برایش گذاشتهاند.
نمایشگاه اخیر شما چگونه شکل گرفت؟ در این مجموعه باز هم به سمت طراحی رفتید و از متریال محدودتری استفاده کردید.
چهار سال پیش فرهاد آذرین مدیر گالری آتبین در یک نمایشگاه من را دید و گفت کارهایت را از سالها قبل تعقیب میکنم. آن آشنایی باعث شد که من با آقای آذرین شروع به کار کنم. در جلسهای که داشتیم ایشان گفت شما میتوانی کار خودت را انجام بدهی و ما نمیگوییم چهکار کن و چهکار نکن. گفت ما به افکار و احساسات تو کاری نداریم اما بهتر است متریال کارها را عوض کنی و کارهایت بیشتر طراحی باشد.
اینجا است که نقش یک کیوریتور هوشمند در کار هنرمند آشکار میشود. من آن موقع از قلممو و رنگهای محدودی استفاده میکردم. من در همان دیدار چند مداد را به هم وصل کردم و شروع به طراحی کردم. پس از آن مدتی روی این شیوه کار کردم تا ببینیم نتیجهاش چه میشود. ایشان پیشنهاد داد که از ماژیکهای رنگی استفاده کنیم. من خیلی گشتم تا اینکه ماژیکهای ژاپنی را پیدا کردم که مخصوص آرماتوربندی و اسکلت ساختمان است. وقتی شروع به کار کردم خیلی خوشم آمد و معمولاً با دو سه ماژیک کار میکنم تا چند خط در کنار هم ایجاد شود و یک حالت فوتوریستی در کار ایجاد کند. کار کردن با این ماژیکها خیلی سخت است و شما اگر خطایی بکنید دیگر نمیشود اصلاحش کرد. پس باید مهارتتان به حدی برسد که آنچه که در ذهنتان است و روی آن تمرین کردهاید را بکشید.
موضوع و فضای آثاری که در گالری آتبین به نمایش گذاشتید چگونه بود؟
ابتدا شاهنامه را کار میکردم. مثلاً نبرد رستم و اکوان دیو را خواندم که خوشم آمد و کارش کردم. اما به مرور فکر کردم چرا باید همه داستان را دوباره کار کنم؟ تصمیم گرفتم سناریوی آثار را خودم بنویسم. به همین خاطر الان در کارهای من شاید سهراب هیچوقت نمیرد و یا رستم 10 دفعه سرزنش شود. این برایم جذاب است.
چندی پیش هم مجموعهای از آثار شما در گالری کاما لندن به نمایش درآمد. این نمایشگاه چگونه شکل گرفت؟
زمانی که گالری کاما در لندن تأسیس شد، مسئولین گالری از اکثر گالریهای تهران خواستند هنرمندانی را به آنها معرفی کنند. گالری آتبین هم من را معرفی کرد و یک اثر از من به آن نمایشگاه رفت. با توجه تلاشهای مدیر این گالری، مونا خوش اقبال و استقبالی که از آن اثر صورت گرفت قرار بر این شد که اولین نمایشگاه انفرادی گالری کاما از هنرمندان ایرانی، متعلق به آثار من باشد.
در نمایشگاه انفرادیتان چه آثاری را به نمایش گذاشتید؟
دو دسته از آثارم را به گالری کاما فرستادم که تعدادی جدید و تعدادی قدیمی بودند. آن اثر 9 متری قدیمی را هم که پوسیده و خراب شده بود، دوباره اجرا کردم و به لندن فرستادم که اتفاقاً خیلی هم سرو صدا کرد. این اتفاق خیلی خوبی برای من بود که البته میتوانست 20 سال پیش برای من بیفتد اما چنین نشد. متأسفانه هنرمندان ما خیلی مسبوق به سابقه هستند، یعنی وقتی جوان هستند کسی تحویلشان نمیگیرد و وقتی سنشان بالا میرود تازه آنها را میبینند. به همین خاطر احترامی که به هنرمند میگذارند باز هم به خاطر کارش نیست بلکه به خاطر سن و سالش است.
بسیاری از هنرمندان ما بغض کردند و رفتند. چرا؟ ما که کسی نیستیم اما با بزرگان ما چرا این رفتارها میشود؟ این آدمها اگر در خارج از کشور بودند آنها را روی چشمشان میگذاشتند، اما در کشور ما خیلی از هنرمندان نادیده گرفته شدند. چرا باید این اتفاق بیفتد؟ این حرفهای من یک جور درد دل است. متأسفانه وقتی یک هنرمند از دنیا میرود، تازه یادمان میآید که بزرگش کنیم و حتی به دروغ او را بالا ببریم.
در آثار شما سوژههای خاصی دیده میشوند و میتوان شما را نقاش اسطورهها دانست. چگونه این سوژهها وارد آثار شما شد؟
من از کودکی به شیر و گربهسانان خیلی علاقه داشتم. شیر در خیلی کشورها از جمله ایران یک سمبل است و جالب این است که نبرد انسان و شیر در اکثر کارهایم وجود دارد. اسب و چوگان هم که در نقاشیهای من دیده میشود، در نگارگری و فرهنگ خودمان وجود دارد و همیشه دوست داشتم با این المانها کلنجار بروم و با آنها کار کنم. روزنامه گاردین در مورد کار من نوشته بود علی ندایی هنر نگارگری قدیمی را معاصر کرده است و این کار باعث تحولی در این هنر شده است.
من به اسطوره و حماسه خیلی علاقه دارم و در آثارم به این موضوعات میپردازم. این که داستانهای شاهنامه فردوسی را انتخاب کردهام صرفا به دلیل ایرانی بودن آن نیست، چون عقیده دارم این افراد متعلق به همه جهان هستند و من هم ممکن است در کار بعدی خود به سراغ آشیل بروم. ملیت اسطورهها برایم مهم نیست، بلکه حرف من و همه مردم ایران این است که ما جنگ را دوست نداریم و باید به ضد جنگ بپردازیم. من اعتقاد دارم که چه خوب و چه بد، کار خودم را انجام میدهم و مهم این است که بین صورت و معنای آثارم توازن ایجاد شده و این باعث شده کارهایم بیشتر مورد توجه قرار بگیرد. این موضوع مسئولیت من را هم بیشتر میکند و از اینجا به بعد با دست و پای لرزانتر جلو میروم تا بتوانم کارهای بهتری انجام بدهم.
شما به علاقهای که در کودکی به حماسه و تماشای فیلمهای گلادیاتوری داشتید اشاره کردید. این علاقه بعدها در طراحیهایتان نمود یافت و بعد امتداد پیدا کرد و با فرهنگ خودمان ترکیب شد. میخواهم بدانم از چه زمانی برایتان جدی شد که فرهنگ ایرانی را وارد آثارتان کنید؟
اصلاً هدفم این نبود که بگویم حتماً باید فرهنگ ایرانی را وارد آثارم کنم. من مطالعات زیادی روی آناتومی بدن و میمیک صورت داشتم و وقتی کار میکردم، دوست داشتم این آناتومی در کارم دیده شود. از سالها پیش آلوده این قضیه بودم. فضاهایی که من کار میکنم لامکان و لازمان است و این را از کارهای اود نردروم یاد گرفتم که یک نقاش پستمدرن است و فضا و مکان را در اثرش مشخص نمیکند. در مورد سوالی که شما مطرح کردید هم باید بگویم که من به هر حال یک نقاش ایرانی هستم و به ایرانی بودنم افتخار میکنم. حماسه را هم خیلی دوست دارم. اینها چیزهایی است که تا آخر عمر همراه من خواهند بود. علی ندایی یک نقاش و یک طراح حماسه است و این چیزی است که من آن را دوست دارم. عدهای میگفتند زندهیاد علی حاتمی فقط به دوره قاجار میپردازد و کار دیگری بلد نیست، اما به نظر من همه کارگردانها کارشان یک مایه و طعم خاصی دارد. من هم طعم کارم این است. برای آناتومی بدن خیلی زحمت کشیدهام و در موضوعات حماسی فرصت بروز آن را پیدا می کنم.
آقای ندایی، شما طراح هستید یا نقاش؟
سؤال جالبی است. من از شما میپرسم که به نظرتان کته کلویتس طراح است یا نقاش؟ به نظرتان لوترک طراح است یا نقاش؟ من فکر میکنم امروز نقاشی و طراحی مرز ندارد، البته میتواند بیینالهای مختلف و جداگانهای داشته باشند. ما یک نقاش مثل لوترک را داریم که با رنگ طراحی میکند و یک نقاش هم مثل کته کلویتس داریم که با مداد معجزه میکند و خیلیهای دیگر را هم داریم که با مداد نقاشی میکنند. نقاشی امروز دیگر مرز ندارد و با هنرهای مختلف تلفیق شده است. نقاشی وقتی با سینما تلفیق میشود، ویدئوآرت پدید میآید و وقتی با مجسمه تلفیق میشود، اینستالیشن بهوجود میآید. تعریف امروز از نقاشی با تعریف 400-500 سال پیش زمان لئوناردو فرق میکند. برداشت من از طراحی و نقاشی این است که طراحی مثل 9 ماه بارداری و نقاشی مثل تولد جنین است. من وقتی طراحیهای خودم را میبینم از اتفاقاتی که در آنها میافتد لذت میبرم ولی فقط یک فریم از آنها نقاشی میشود و روی دیوار میرود. لئوناردو میگوید اگر میخواهید ببینید یک نقاش کارش چطور است، به نقاشیاش نگاه نکنید بلکه بروید طرحهایش را ببینید چون تراوشهای ذهنش آنجاست. پس طراحی میتواند تراوشات ذهن در حول و حوش یک تابلو در قالب چندین تکه باشد که بعد شما همه را کنار میگذارید و یک اثر را با نام نقاشی ارائه میدهید.
این موضوع خیلی گستردهای است. شاید سالها پیش طراحی را فقط پایهای برای نقاشی میدانستند و بعد به این رسیدند که طراحی میتواند حضور مستقل داشته باشد و آن چیزی که خیلی ساده با مداد میکشید هم میتواند روی دیوار برود. در سالهای اخیر هم دیدیم که عدهای با قلممو و رنگ طراحی میکنند و در عین حال تابلوهای نقاشی وجود دارند که با متریالی ساده مانند مداد کشیده شدهاند. بنابراین به نظر میرسد تعریف طراحی به مرور تغییر کرده است.
ما میتوانیم یک تقسیمبندی انجام بدهیم و این مسئله را از منظر پایه و آکادمیک یا از منظر حرفهای نگاه کنیم. در بخش حرفهای همه چیز برای شما تعریف شده است. شما در دوره ابتدایی با مداد شروع به یاد گرفتن الفبا و مبانی هنرهای تجسمی میکنید و به مرور پخته میشوید و به ذهن میرسید. من فکر میکنم اگر نقاش ریشه کارش در ذهنش نباشد، نقاشی را خیلی راحت کنار میگذارد. همیشه این را میگویم که نقاش کسی است که صورتگر است و از آنطرف طراح کسی است که تفکر و درگیری ذهنیاش را پیاده میکند. همیشه به شاگردهایم میگویم که شما باید بنشینید خوب فکر کنید تا بتوانید خوب بکشید. بعد میگویم هر چیزی یک جایگاه و تعریفی دارد. ما یک سری اثر هنری داریم که جایگاه ویژهای ندارند. مثلاً شما وقتی یک گلدان کار میکنید، میتوانید آن را در سالن پذیرایی بزنید و در سرویس بهداشتی هم میتوانید آن را بگذارید. اما بعضی کارها هست که جایگاه استثنائی دارد. مثلاً شما تابلوی گرنیکا را نمیتوانید هرجایی بگذارید. این جایگاهها به خاطر چیست؟ به خاطر ذهن است. ذهن احترام دارد. اصلاً اگر ذهن نباشد شما هر چه دلتان میخواهد میتوانید بکشید. یا مثلاً جکسون پولاک میگوید من بوم را میگذارم و بعد رنگ را میپاشم که این میشود Action Painting یا نقاشی اطواری. اما بعد میبینیم آثار جکسون پولاک روی پرده، مبل و... میرود و خطر تزئینی شدن و دکوراتیو شدن کار جکسون پولاک را تهدید میکند.
به اعتقاد من نقاشی ساحل بیکرانی است که هر کسی میتواند به اندازه تواناییهایش از آن استفاده کند. یکی تا وسط آب میرود و یکی همان لب آب بازی میکند. پس کسی نمیتواند بگوید من میگویم نقاشی این است! دنیای پستمدرن به نوعی نهایت یک اتفاق است. ما نقاشی را از درون غار داشتهایم تا مدرنیسم. پس از آن تا هزار سال دیگر هر اثری که به وجود میآید، مدرن است. پستمدرنیسم مکتب نیست بلکه تفکر است که میآید و حاکم میشود. بعد به شما اجازه میدهد که اگر دوست دارید مثل نقاشی غار یا امپرسیونیستی کار کنید. بروید کار کنید ولی باید تفکرتان امروزی باشد.
من طبق تجربه ناقص خودم میگویم که در دنیا چهار دسته هنرمند داریم. دسته اول هنرمندانی هستند که اقلیمی فکر میکنند و اقلیمی عمل میکنند. به این هنرمندان میگویند نگارگر. ما، چینیها، سرخپوستها، ژاپنیها و آفریقاییها از این دست هنرمندان داریم که ریشه افکارشان در گذشته است. دسته دوم و سوم هنرمندان، اقشاری هستند که ما الان در جامعهمان داریم. بعضیها اقلیمی فکر میکنند و جهانی عمل میکنند و بعضیها جهانی فکر میکنند و اقلیمی عمل میکنند. من بینابین این دو دسته هستم. شما هم اگر نقاشی کنید قطعاً همین وسط هستید. نوع چهارم که خیلی پیچیده است، کسانی هستند که جهانی فکر میکنند و جهانی هم عمل میکنند مانند پیکاسو. بنابراین هنرمندی که در دسته چهارم قرار میگیرد دیگر نباید اقلیمی فکر کند. به هر حال این چهار نوع هنرمند را داریم و اگر به آن ساحلی که گفتم ایمان داشته باشیم، پس همه این انواع را باید قبول داشته باشیم. احمد شاملو، سهراب سپهری، نیما یوشیج، فروغ فرخزاد هر کدام شاعران بزرگی هستند که شعر هر کدام طعم خاص خودش را دارد. بنابراین شما هیچوقت نمیتوانید بگویید که شاعر فقط باید احمد شاملو باشد و سهراب سپهری نباشد.
در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.
احساس میکنم هنر نقاشی در ایران خیلی پیشرفت کرده اما پیشرفت آن سراب است. حتی در موسیقی ما هم ادابازیها دارد زیاد میشود و این اتفاقات خطرناک است. علتش هم این است که ما بدون اینکه در یک قضیه تجربه طولانی داشته باشیم، درگیر تکنولوژی آن میشویم. این به یک معضل تبدیل شده و متأسفانه 50 درصد هنرمندان ما حقهباز شدهاند و خیلی صمیمانه میگویم که 25 درصد دیگر هم دارند اشتباه میکنند. متأسفانه آنقدر معضل وجود دارد که آدم نمیداند چه کند. ریشهاش فقط از یک جا کرم خورده است ولی وقت صرف نمیکنیم تا همه درباره آن حرف بزنیم و جای کرم خورده را پیدا کنیم، این معضل همچنان ادامه دارد. این معضل را نباید به همین شکل رها کرد چون ممکن است آسیبهای بیشتری به هنر ما بزند.