هنرآنلاین: لیلی گلستان مانند همیشه است: صریح، لبریز از کار و انگیزه برای ساختن. با همین معیارهایش گاه دست به انتخابهایی میزند که گاه دوستدارانش را هم متعجب میکند و اتفاقا همین او را خانم خاص کرده است.
خانم گلستان اما روزهای متفاوتی را میگذراند، او این روزها در شورای سیاستگذاری جشنواره هنرهای تجسمی فجر است، کتاب "مجموعه خصوصی لیلی گلستان" را پنجشنبه گذشته رونمایی کرد، هفته گذشته جایزه احمد محمود را برده است و فعالیتهای مختلفی در حوزه تجسمی و ادبی دارد که در این مصاحبه درباره آنها پرسیدهایم و او با صراحت همیشگی به آنها پاسخ داده است.
شما همیشه در سالیان اخیر مورد توجه رسانهها بودهاید اما به یقین خودتان هم متوجه شدید که در دو سال اخیر، این توجه بیش از همیشه شده است، از عکس یک شدن پیاپی در رسانهها که بگذریم، در فضای مجازی هم بسیار دیده میشوید و برای چهرهای که فعالیت خود را معطوف به دو عرصه تجسمی و ادبیات کرده این اتفاق جالبی است. من اسمش را میگذارم یک سلبریتی تازه در یک سن نامتعارف که از عرصهای غیر از سینما آمده است. البته نمیدانم خودتان متوجه این توجه مضاعف شدهاید؟
قبل از هر چیز بگویم که از کلمه فرنگی "سلبریتی" اصلا خوشم نمیآید! و باید فکری به حال این کلمات بکنیم و معادل فارسیاش را پیدا کنیم.
بله بعد از سخنرانی تدکس متوجه این موضوع شدم. یعنی نمیشد که متوجه نشد! وقتی در مکانهای عمومی هستم انگار در این سن و سال شدهام نیکی کریمی! البته خیلی هم حس خوبی است و اصلا هم بد نیست. تصورم این است همه اینها پس از سخنرانیام در تدکس در تالار وحدت آغاز شد. با فضای مجازی خیلی آشنا نبودم و از قدرت فراگیر بودناش اصلا مطلع نبودم و فکر نمیکردم سخنرانیام وقتی به فضای مجازی میآید اینگونه فراگیر میشود. به نظرم همراه با هفت، هشت نفر دیگر از زندگی و کارمان گفتیم و من زندگیام و حسهایم را تعریف کردم. حالا که به آن فکر میکنم، میبینم به خاطر صمیمی بودنم در بیان این حسها، حرفهایم به دل مردم و بخصوص جوانان نشست. زندگی خیلی عجیبی نداشتم و به نظر خودم معمولی زندگی کردم. در ایران فرهنگ پنهانکاری و محافظهکاری و احتیاطکاری بسیار همهگیر است، اما من این جنس محافظهکاریها را بلد نیستم، هرچه دلم خواست گفتم و مردم هم خوششان آمد و باعث شد بعد از آن در سینما، تئاتر و خیابان و همه جا مردم به من اظهار لطف کنند به خصوص جوانان که خیلی زیاد محبت دارند. من از همه جوانانی که این شور و شوق را نشان میدهند، ممنونم.
آیا در فضای مجازی حضور دارید؟
زیاد در فضای مجازی نیستم، اما هر خبری که میشود بچههایم یا دوستان به من اطلاع میدهند. فقط با کمک تلگرام کارهایم را سرو سامان میدهم.
اما ویژگی اغلب سلبریتیها این است که در فضای مجازی صفحه دارند و برخی از آنها هزار جور تاکتیک بلدند تا فالوئرهایشان زیاد شود، اما شما به طور کلی در این فضا حضور ندارید؟
نه واقعا صفحهای ندارم و فقط سایت گالری گلستان و اینستاگرام گالری است که تازه خودم کاریشان را انجام نمیدهم. من به کار خودم مشغولم، تجربه به دست میآورم، جوانان را حمایت میکنم و برنامهریزی برای بهبود کارم میکنم. اصولا اهل این جور حرفها نیستم. خوبی این اتفاق این بود که همه فهمیدند من با دل و جان در دو حیطه تجسمی و ادبی کار میکنم و آدمی هستم متعهد و مسئول.
نقدهای تندی به سخنرانی تدکس شما هم شد. آیا این ناراحتتان نکرد؟
نه واقعا. من اصولا آدم انتقادپذیری هستم و همیشه گوشم برای شنیدن انتقاد آماده است. اما انتقاد منطقی و با دلیل و برهان. نه انتقاد از سر کینه و حسادت و حسرت. در این مورد خیلیها معتقد بودند اگر پدرم فلانی نبود تو هیچی نبودی و هیچی نمیشدی. من اصلا این حرفها را قبول ندارم. مگر دولتآبادی یا احمد محمود پدرشان ابراهیم گلستان بود؟ من اصلا فکر نمیکنم چیزی شدهام، اما اگر برای سخنرانی در تدکس انتخاب میشوم، لابد کارم را درست انجام دادهام که حالا از من خواستهاند راهکارهایم را نشان بدهم. من آدمی هستم که دوست دارم کار کنم. دوست دارم مثبت باشم. دوست دارم هدف داشته باشم. هنوز هم با هفتاد سال عمری که از من رفته اصلا بیکاری را برنمیتابم و از صبح که بیدار میشوم، میدانم چه کارهایی باید انجام دهم. آدمی با این اخلاق و کردار، باید در حیطهای که کار میکند چیزی شود و اگر نشود به نظرم اشتباهی در کارش بوده است. فضای خانواده پدریام همیشه به من کمک کرده و واقعا شاکر هستم، ولی اینکه راهی را رفتهام تا کسی شوم که دوست داشتهام بشوم، به خودم برمیگردد و به تدابیری که اتخاذ کردهام.
درصدی از مخاطبان دلخور بودند که چرا لیلی گلستان اینقدر تند در مورد خانوادهاش و به خصوص پدرش حرف زده است؟
من تند حرف نزدم. واقعیت را گفتم. واقعیت گفتن را خیلیها برنمیتابند. وقتی جدی هستی، میگویند بد اخلاقی! وقتی واقعیت را میگویی میگویند تندی! من اصولا آدم روراستی هستم، احتیاطکاری و محافظهکاری هم بلد نیستم. الان هم با سربلندی میگویم هیچ ضرری از این رویه خودم ندیدهام و میبینید که حرفهایم به دل مخاطبان هم نشسته است. من هم از عشق و محبت به پدرم گفتم هم از تندخوییهایش. این تندخویی را بعضیها برنتابیدند که لابد خودشان تندخو بودهاند و با بچههایشان اینطور رفتار میکنند. اینقدر که مردم از این موضوع ناراحت شدند، خود ابراهیم گلستان ناراحت نشد. خاطرم هست یک بار در یادداشتی در "نگاه نو" که ویژه ابراهیم گلستان منتشر شد، متنی طنزآلود دادم. آنجا نوشتم "ابراهیم گلستان آش شله قلمکاری است که سبزیش معطر است، روغنش درجه یک است و حبوباتش هم خوب پخته است اما وقتی میخورید دل درد میگیرید." خیلی از دوستان پدرم آن زمان میگفتند این چه حرفی بود که زدی؟ بعد پدرم گفت بهترین نوشته این مجموعه مال تو بود. پدرم واقعیت را میداند و من وقتی اصل کاری راضی است، به بقیه چه کار دارم؟! بگذار بگویند مهم نیست.
به موازات این نقد، بحثی پیش آمد که لیلی گلستان وقتی در مورد پدرش به این صراحت حرف میزند، طبیعیست که با دیگران تعارفات معمول ایرانی ندارد.
همین طور است. حتما صراحت و صمیمیتام را حفظ خواهم کرد. باز هم تکرار میکنم هیچ ضرری از این دو اخلاق به من نرسیده است. در دو سال اول تاسیس گالری همه میگفتند لیلی گلستان بداخلاق است، بعد دیدند اینطور نیست. من جدی بودم، اما بداخلاق نبودم. از این ویژگیها بسیار منفعت دیدم که اصلا ضرر ندیدم. این جوری تکلیف همه با من روشن است.
بنا به همین صراحت درباره نمایشگاه نقاشی تهمینه میلانی آن یادداشت را مینویسید یا در مورد هدیه تهرانی آن اظهار نظر تند را رسانهای میکنید.
ببینید من گفتهام و باز هم میگویم که اتفاقا من این دو هنرمند را همیشه دوست داشتهام و همیشه برایشان احترام قائل بودهام. اما اولی کارها را کپی کرد و بعد از عیان شدن زد زیرش! فوری باید معذرت میخواست و غائله را ختم به خیر میکرد. دومی هم یک سری عکس گرفت و با حمایت رحیم مشایی! آنها را چاپ و قاب کرد که او هم زد زیرش و گفت نکردم. چرا مخاطب و مردم را اینقدر احمق فرض کردند و این قدر دست کم گرفتند؟ من از حیطه محترمی که در آن سی سال است کار میکنم دفاع کردم. وقتی معروف و محبوب هستی باید بدانی که مردم چشم به تو دارند و شدهای الگوی آنها، پس نباید سرشان کلاه بگذاری و به آنها توهین کنی. باید مراقب رفتار و گفتار و کردارت باشی.
حالا لطفا با همان صراحت بفرمایید چرا قبول کردید جزو شورای سیاستگذاری جشنواره هنرهای تجسمی فجر شوید؟ با توجه به اینکه شما نه تنها سالهاست با دولتها همکاری نمیکنید، بلکه همیشه انتقادهایی هم به آنها داشتهاید.
بله، من تاکنون نه با دولتها، نه وزارت ارشاد و نه با جشنواره تجسمی فجر هیچگاه همکاری به این شکل نداشتم. در مورد جشنواره تجسمی به طور مشخص همیشه رفتاری خیلی ایدئولوژیک داشت و اغلب، آثاری با سطح پایین کیفی ارائه میداد. امسال اما معاونت هنری ارشاد و مدیرکل هنرهای تجسمی را در چند جلسه که دیدم، فکر کردم اینها آدمهای درستی برای این کار هستند. آمدهاند کار مثبت بکنند، شور و شوق کار خوب دارند و دوست دارند از آدمهای خبره این کار بیاموزند. البته امیدوارم تا آخر کارشان در همین نظر و عقیده بمانم. این آقایان از من دعوت کردند که در شورای سیاستگذاری نماینده گالریها باشم و این جشنوارهای که سطحش خیلی پایین بود را به همراه دوستان خبره دیگری بالا بکشیم، من با کمال میل قبول کردم. فقط به آنها گفتم من اعتبارم را در طبق اخلاص گذاشتم و دارم به شما تقدیم میکنم، خواهش میکنم از این اعتبار مراقبت کنید که تا همین حالا مراقبت کردهاند. امیدوارم نمایشگاهی که میگذاریم، نمایشگاه خوبی باشد. همهمان واقعا زحمت کشیدهایم. نمایشگاه گالریها را مستقل در باغ موزه قصر برگزار میکنیم و تا به حال تمام ایدهها و خواستههایمان را اجابت کردهاند و واقعاً با دل ما راه آمدند. باید ببینیم تا آخر چه میشود، اگر نمایشگاه خوبی شد که مطمئن هستم این چنین میشود، خوشحال خواهم شد که در این گروه بودم و این کار را پذیرفتم.
خیلیها معتقدند جشنواره تجسمی فجر هیچگاه مانند جشنواره سینما یا تئاتر فجر با اقبال روبرو نمیشود. به این دلیل که اصلا جنسش با آنها فرق دارد، از این رو این دو جشنواره 36 دوره برگزار شدهاند و جشنواره تجسمی فقط 10 دوره از برگزاریاش میگذرد. به نظر میرسد سرمایهگذاری بیهوده در موردش انجام میشود، اما شما گویا دارید جور دیگری این رویداد را میبینید؟
من فکر کردم وقتی میتوانم کار ثمربخشی انجام دهم، چرا این کار را نکنم؟ اگر از دستم برمیآید، حتما انجام میدهم. در شورای سیاستگذاری همه افراد کاربلد و نخبه حوزه کاری خودشان حضور دارند، از ابراهیم حقیقی، سیفالله صمدیان، کیانوش غریبپور، فرزاد ادیبی، امیر راد و... خیلی جلسات خوبی در این شورا برگزار کردیم، همه بسیار خوش فکر بودند و از جلسات لذت بردم و همه چیز خوب پیش رفته و امیدوارم بعد از این هم به همین شکل پیش برود.
در تمام این سالها لیلی گلستان مسئولیتهای اجتماعی مختلفی را پذیرفته است و با همه گرفتاریها و درگیریهای شخصی، اخیرا شنیده میشود ایرانگردی هم میکند؛ به رشت و تبریز و شهرهای مختلف سفر کرده و دلیلش هم این است که اگر کاری در آنجا از دستش برمیآید، انجام دهد. در مورد این ایرانگردیها بگویید.
ایرانگردی نبوده، من را برای سخنرانی در مورد ادبیات و هنرهای تجسمی دعوت کردند و به چند شهر رفتم. سال قبل برای افتتاح اولین اکسپوی تبریز دعوت شده بودم. افتخار بزرگی برایم بود و خیلی هم عالی برگزار شد. امسال هم تبریز دومین اکسپو را با موفقیت برپا کرد و من با افتخار آنجا بودم، پیشنهاداتی دادم که قبول و اجرا شد و خوشبختانه خیلی هم نتیجه مثبتی داشت. به رشت هم یک بار به دعوت دانشگاه گیلان رفتم و در مورد هنرهای تجسمی و ادبیات هر دو با هم سخنرانی داشتم و یک بار هم به دعوت کتابفروشی بزرگی به رشت رفتم که استقبال خیلی خوبی شد. سال قبل شیراز، اصفهان و کرمان رفتم البته اصفهان برای مبحث ادبیات بود. از تک تک این سفرها واقعا لذت بردم و با جوانانی آشنا شدم که مستعد بودند، همچنین آدمهایی که میخواستند کاری برای شهرشان کنند و شور و شوق داشتند و به من میگفتند انرژی مثبت داری! همچنان به طور مستمر من را در جریان کارهایشان میگذارند. هر پیشنهادی که دارم به آنها میدهم و آنها هم هر سوالی دارند میپرسند و خیلی خوشحالم که به من اعتماد کردند. یک بار به زاهدان رفتم و قرار بود فقط در مورد تجسمی صحبت کنم اما از دانشکده ادبیات هم آمدند و مجبور شدم در مورد ادبیات هم حرف بزنم. معمولا دو مبحث با هم ترکیب میشود. در کرمان هم گفتگوها به هر دو عرصه کشیده شد.
میگویند هنر بیش از همیشه تهران محور شده است، استعدادها در شهرستانها فوران میکند اما از امکانات خبری نیست، با توجه به سفرهایتان ارزیابیتان در این باره چیست؟
بله همینطور است، متاسفانه از نظر امکانات این فاصله خیلی هم زیاد است. در حالیکه آثار هنری شهرستانها عالی است. به نظرم پیش از هر کاری باید فرهنگسازی شود که تماشاچی و خریدار به فضاهای هنری شهرشان بیایند. با هدف تقویت بخش خصوصی در شهرستانها، در جشنواره تجسمی فجر از همه گالریهای شهرستانها هم دعوت کردهایم و قرار است که به این رویداد هنری بیایند. این اتفاق مهمی است. همه گالریها عکس آثارشان را برایم فرستادند و من از بین آنها انتخاب کردم. این کار خیلی سخت و وقتگیر بود، اما آثار عالی بودند. من هر خدمتی که از دستم برآید برای سر و سامان دادن به هنرهای شهرستانها انجام میدهم. ما در تهران زندگی میکنیم و بالطبع سلیقه مخاطب تهرانی را میشناسیم پس بر همین اساس آثار را انتخاب کردم. این شروع حرکت برای تحرک هر چه بیشتر بازار هنر برای هنرمندان مقیم شهرستانها است. اما کار اصولی اینست که گالریها و چهرههای فرهنگی در شهرستانها باید مشتری سازی کنند. صاحبان سرمایه در شهرستانها از ضرورت سرمایهگذاری در هنر بیخبرند و اثر هنری نمیخرند و در این حیطه سرمایهگذاری نمیکنند، پس باید توجیهشان کرد و این کار گالریدار است.
در گالری گلستان هم هر سال تعداد نمایشگاههای هنرمندان شهرستانی بیشتر و بیشتر میشود.
چون هنرمندان شهرستانی خیلی خوباند. این سفرها باعث شد از نزدیک ببینم که خیلی خیلی خوبتر از آن چیزی هستند که فکر میکردم. در عین حال فکر میکنم هنرمندان شهرستان باید در شهرشان بازار فروش داشته باشند، گالریهای شهرستانها نباید ناامید شوند. این گالریها مدام بسته میشوند به این دلیل که خریدار ندارند. مثلا میدانم یک گالری در کرمان بسته و یکی دیگر در تبریز در آستانه تعطیلی است. آنها باید بروند مخاطبان و علاقهمندان به هنر را شناسایی کنند و این کار بسیار سختی است. ما هم همین کار را در تهران کردیم. باید زحمت کشید و هیچ موفقیتی آسان به دست نمیآید.
بگذارید یک اتفاق جالب را برایتان تعریف کنم. چند باری علاقمندان به فرهنگ و صاحبان سرمایه از اصفهان و کرمان تلفنی و ایمیلی از من تابلو میخریدند، با اینکه این حرف به ضرر من بود، ولی گفتم که این همه گالری قشنگ در اصفهان و کرمان هست، چرا از ما خرید میکنید؟! حتی گالریها را به آنها معرفی کردم. گالریها هم باید هنرمندان و اشخاص هنردوست و مرفه شهرشان را شناسایی کنند و برای شروع باید تسهیلاتی در فروش آثار هنری قائل شوند. کاری که هنوز در گالری گلستان انجام میدهیم. قسطی اثر هنری میفروشم یا چک مدتدار میگیریم و از این کار هیچ ضرری هم نکردیم. بنابراین هرچه بلد بودم را در اختیار گالیرداران شهرستانها قرار دادم.
چند روز پیش مدال هیجانانگیز احمد محمود را دریافت کردید، کتاب "حکایت حال" چگونه شکل گرفت؟
کارهای این کتاب را خیلی سال پیش انجام دادم. وقتی "مدار صفر درجه" از احمد محمود را خواندم، عاشقش شدم و با آن زندگی کردم. خیلی محمود را نمیشناختم تنها زمانی که کتابفروشی داشتم، چندباری آنجا آمده بود. با او تماس گرفتم و گفتم میخواهم با شما مصاحبه کنم و او خیلی جدی گفت نه خانم! خیلی هم جدی و صریح جواب داد و گفت تا به حال با کسی مصاحبه نکردم و نمیکنم و از شما متشکرم. من اینجا یک زرنگی کردم و نمیدانم چطور به مغزم رسید؛ گفتم میشود خواهش کنم شماره من را یادداشت کنید. شاید ده ماه دیگر، پنج ماه دیگر و... شاید روزی نظرتان عوض شود، به من زنگ بزنید. باورتان نمیشود از آن روز تا سه ماه دیگر هر تلفنی زنگ میزد میگفتم این دیگر احمد محمود است! بعد از سه ماه تماس گرفت و من خیلی خوشحال شدم. او گفت که فکرهایش را کرده و میخواهد مصاحبه کند. از او اجازه خواستم که کتابش را مرور دوباره بکنم، به این دلیل که مدتی گذشته بود و نیاز بود که کتاب را از نو مرور کنم. کتاب را دوباره خواندم و با ضبط صوتم به خانهشان سمت تهرانپارس، نارمک رفتم. گفتوگوها خیلی خوب پیش رفت، رابطه بسیار قشنگ و خوبی بین ما ایجاد شد، از بس که او انسان درجه یکی بود. همانطور که محمود دولتآبادی گفته است، در احمد محمود انسانیت بود. ما حدود 10-12 جلسه قرار گذاشتیم و هر بار من گفت و گوهایمان را پیاده میکردم و دفعه بعد به محمود میدادم و او همه را تصحیح میکرد. از تنظیم راضی بود و بعد ناشر پیدا کردم. برای روی جلد دوست داشتم عکس خودش باشد. آن زمان کاوه هنوز بود و همراه من آمد و عکس گرفت و روی جلد همه عکسها را چاپ کردیم که خیلی جلد قشنگی شد. بعدها کتاب از آن ناشر به ناشر دیگر رفت و جلد عوض شد. این کتاب خیلی مورد توجه نویسندگان و کسانی که احمدمحمود را دوست داشتند، قرار گرفت. او خیلی صمیمانه حرف زده بود و من هم واقعا صمیمانه سوال کرده بودم. چیزی که محمود دولتآبادی گفته را باید قاب کنم بگذارم بالای سرم که "نویسنده را هرکسی درک نمیکند، گلستان، احمد محمود را درک کرد و به موقع هم با او مصاحبه کرد." من فکر میکنم این حرفش واقعاً درست است و در روز جایزه این جمله را گفتند. من به دو دلیل از این جایزه خیلی خوشحالم؛ یکی اینکه جایزه احمد محمود است، دوم اینکه از دست محمود دولتآبادی این جایزه را گرفتم. هر دو برای من باعث افتخار است و این جایزه از جایزه شوالیه هم برایم عزیزتر است.
در روزهایی که اوضاع ترجمه نا به سامانتر از همیشه است، ترجمههای شما بسیار مورد توجه است و تجدید چاپ میشود، این اتفاق این نکته را به ذهن میآورد که اگر مترجم خوب باشد و کارش را بداند، مردم مثل مولف با او برخورد میکنند.
بله، خیلی عجیب است. در خارج از ایران اسم مترجم اصلا روی جلد چاپ نمیشود بلکه داخل جلد چاپ میشود اما در ایران نه تنها اسم مترجم روی جلد است بلکه مردم استناد میکنند به مترجم. روزی من داخل یک کتابفروشی بودم خانمی وارد شد و شنیدم گفت از لیلی گلستان ترجمه چی درآمده است؟ من خیلی کیف کردم. این اتفاق فقط در ایران رخ میدهد.
ترجمههای بد زیادی در میآید. برای من کتاب افستی آمده که در موردش میخواهم چیزی بنویسم. روی جلد نوشته مترجم رضا سید حسینی، داخل جلد نوشته مترجم لیلی گلستان، در شناسنامه کتاب هم نوشته مترجم کاظم سادات اشکوری! واقعا این چه وضعی است؟! هیچ کنترلی وجود ندارد. من به ارشاد رفتم و گفتم کتابم را افست میکنند، این کار درستی است؟ گفتند این کار به نیروی انتظامی ربط دارد به ارشاد مربوط نیست! اتفاقات عجیبی در حیطه نشر رخ میدهد. کتاب "زندگی در پیش رو" با ترجمه من بعد از 13 سال به همت اداره کتاب وزارت ارشاد درآمد و خیلی لطف کردند. 40 روزه هشت هزار تا چاپ شد. برای هر کتابی این حجم چاپ عجیب است. خاطرات خوبی هم از خوانندههای این کتاب دارم. مثلا یک بار در فرودگاه کارت ملیام را نداشتم و نمیتوانستم پرواز کنم، اما وقتی خانم مامور بلیت من را دید به من نگاه کرد و گفت "زندگی در پیش رو"؟ و من گفتم بله و کارت پروازم را داد! به نظر میرسد این کتاب کارت سبز عبورم شده است. این دو کتاب واقعا کارم را خیلی جاها راه انداختهاند؛ "میرا" و "زندگی در پیش رو" که البته "میرا" فعلا نمیتواند مجدد چاپ شود.
عدم چاپ مجدد "میرا" به چه علت است؟
نمیدانم. میگویند نمیشود و من هم مشکلی ندارم برای اینکه افست آن همهجا هست. "زندگی در پیش رو" را خیلی دوست داشتم که چاپ شود و شد و خیلی هم سانسورش نکردند. بعد از این همه سال، چاپ این کتاب خیلی خوشحالم کرد.
سیزده سال پیش "زندگی در پیش رو" چاپ شده بود؟
این کتاب بعد از انقلاب توقیف شد به این دلیل که انتشارات امیر کبیر توقیفش کرد و حق چاپش را از امیرکبیر گرفتم. بعد به نشر "بازتاب نگار" دادم و ناشر حدوداً پنج یا شش بار دیگر آن را با سانسور خیلی کم درآورد. بعد هم "بازتاب نگار" لغو مجوز شد و بالطبع مجوز را از آنها هم پس گرفتم و سیزده سال ماند تا اینکه به امر مدیر کل اداره کتاب مجوز صادر شد.
در ادبیات هم مانند هنرهای تجسمی حامی جوانان هستید، از داوری در جوایز خصوصی تا خواندن مستمر آثارشان؛ ارزیابیتان از جوانان ادبیات چیست؟
استعدادهای فوقالعادهای در جوانان هست که باید کشفشان کرد. اما مشکل جدی جوانان این است که کجا بروند تا کشف شوند؟ بالاخره در حیطه تجسمی باید به گالریها بروند، گالریها هم به این دلیل که جوان هستند، برایشان نمایشگاه نمیگذارند. مگر نباید از یکجا شروع کرد؟ باید این فرصت را به آنها داد. در حوزه ادبیات خیلی از جوانان کتابهایشان را به گالری میآورند و به من میدهند. من خیلی در دسترس هستم و هرکس میتواند به گالری بیاید و یکدیگر را ملاقات کنیم. خواندن کتابها وقتگیر است، اما من این کار را میکنم. من اگر کتاب ایرانی میخوانم، سعی میکنم از آدم ناشناس بخوانم که کشفشان کنم، حداقل برای خودم لذتبخش است. یک نفر در سال اخیر برایم کشف شد که مفتخر هستم: "نسیم مرعشی". شنیدم این خانم کتابهایش خیلی سریع و پشت سر هم تجدید چاپ شده است. من کتاب دومش را اول خواندم و کتاب اولش را بعد خواندم. دختر خانم جوانی است و هرجا نشستم هم گفتم که کتابش را بخوانند. نویسنده خوبی است. کتاب "هرس" او فکر میکنم کم از "زمین سوخته" احمد محمود ندارد. قلم بسیار سینمایی و تصویری دارد.
اگر جوانان با استعداد داریم پس این دغدغهها و نگرانیها چیست؟ چرا میگویند به جای فلان نویسنده بزرگ یا نقاش معروف جایگزین نداریم؟
من چندان نگرانی از این بابت احساس نمیکنم، هم در هنرهای تجسمی هم در ادبیات چهرههای جوان قابل اعتنایی داریم. نکته اینجاست که در گذشته تعداد نویسندهها یا نقاشان ما انگشتشمار بودند. مثلا بیست نویسنده مهم یا نقاش شناخته شده داشتیم و بس. اما امروز با جمع بزرگی از استعدادهای خوب مواجهیم. با 100 یا 150 نویسنده جوان. اگر به یک کتابفروشی بروید و بخواهید کتاب بخرید، غیرممکن است بتوانید همه کتابهای تالیفی تازه را خریداری کنید چون نویسنده خیلی زیاد داریم. از این نظر مطرح و شناخته شدن سخت و دشوار شده است در حالیکه قدیمها راحتتر بود. راهکار این است که باید آدمهای خوبی که از آنها اثر خوبی میخوانیم یا میبینیم را معرفی کنیم. باید کمک کنیم شناخته شوند، مردم به آنها توجه کنند و بیشتر دیده شوند. این وظیفه ما است. وظیفه هر گالریدار، ناشر و رسانه این است.
و سرانجام امسال انجمن گالریداران تشکیل شد موضوعی که سالهاست حرفش را میزنید.
خیلی حس خوبی بود که این همه صبوری کنی و نومید نشوی و به آنچه که میخواستی برسی. 21 سال بود که ما در پی تشکیل انجمن صنفی گالریداران بودیم. مدام جلو میرفتیم و نمیگذاشتند تشکل ایجاد شود و به دلایل بسیار غیر منطقی جلوی کار ما را میگرفتند. وزارت کار، وزارت کشور، وزارت ارشاد و... هر بار جلو رفتیم و داشتیم نتیجهای میگرفتیم، یکباره میدیدیم نمیشود. اما این بار شد و هنوز هم باور نمیکنم که این اتفاق افتاده، ولی خدا را شکر انجمن به ثبت رسیده است و نامه ثبتش را هم فرستادند.
همه فکر میکردند شما رئیس انجمن میشوید و از کاندیدا نشدن شما تعجب کردند. چرا کاندیدا نشدید؟
من کارهایم زیاد است، سنم هم زیاد شده و انرژیام کمتر شده است. به همین دلیل خواهش کردم به من رأی ندهند، ولی گفتم که همیشه در کنارشان هستم و مدام با تلفن در حال مشورت دادن و رایزنی هستیم، اما واقعا توان تعهد رسمی و قانونی نداشتم.
قرار است دقیقاً انجمن چه کار کند؟ ارشاد میخواهد امور گالریها را به طور کلی به انجمن واگذار کند؟
هنوز نه. ما مجمع عمومی تشکیل دادیم و حالا قرار است کمیتههای مختلف درست کنیم و با دقت کارها را جلو ببریم. خوشبختانه آقایان حقیقی، فرهادی، ترکمن که قبلا این کار را کردهاند با ما هستند و خیلی به ما مشورت میدهند، به هر حال باید آهسته آهسته جلو برویم تا کار سر و شکل درستی پیدا کند.
این روزها بحث هنرمندان، پروندهسازی و ایجاد شائبههای متعدد برای هنر است، به نظر شما هدف این ماجرا چیست؟
اغتشاشاتی است که به راه افتاده، هم برای گالریها و هم به خصوص در حوزه تئاتر و سینما. وقتی حرفهای محسن امیریوسفی، کارگردان "آشغالهای دوست داشتنی" را خواندم، دلم برایش کباب شد که شش سال است منتظر است فیلمش نمایش داده شود، بیهیچ دلیل منطقی هم نشان داده نمیشود، نمیفهمم یک جوان چقدر باید زجر بکشد تا فیلمش اکران شود. فکر میکنم این بیعدالتی است. همینطور نمایشگاهها و تئاترهایی که تعطیل شدند. من فکر میکنم یک موجی میخواهد دولت را تضعیف کند و هنر و فرهنگ دارد قربانی میشود. حیف از این همه تئاتر و نمایشگاههای خوب که دیده نمیشوند.
همه ما همراهی شما با روحانی تا 1400 یادمان هست، آیا امروز پشیمان هستید؟
نه، به این دلیل که باید ببینیم اگر روحانی نمیآمد، چه میشد؟ چارهای جز این نداشتیم. البته فکر میکنم روحانی خیلی کند کار میکند. حل مشکلات این مملکت به شتاب نیاز دارد و نمیشود کند کار کرد. در دولت مدام دارند از هم ایراد میگیرند و ما هم احساس سر در گمی میکنیم و اینطوری همه چیز کندتر پیش میرود. راه چاره این نیست و باید خیلی جدی و تخصصی و حرفهای جلو بروند و نمیدانم چرا این کار را نمیکنند؟!روحانی به نظرم خیلی فرز و تند و تیز و باهوش و با شهامت آمد اما در عمل مثل خاتمی دارد رفتار میکند. امیدوارم نهایت کارش به یک احمدینژاد دیگر ختم نشود.
و چهارم بهمن کتاب تازه و متفاوتی از شما رونمایی شد؛ " مجموعه خصوصی لیلی گلستان".
بله. تصمیم گرفتم مجموعه هنرهای تجسمیام را کتاب کنم. تا به حال در ایران هیچ مجموعهداری آثارش را در قالب کتاب نمایش نداده است. با خیلیها صحبت کردم که بیایید همه این کار را بکنید، خیلیها گفتند ما دوست نداریم مردم بدانند ما چه چیزهایی داریم. این حرف برایم خیلی عجیب بود. به نظرم مردم باید بدانند که سهراب سپهری، زندهرودی و سایر هنرمندان مهم، چه کارهای دیگری کردهاند که هنوز کسی ندیده است. این آثار در خانه من است و دیده نشده و فقط کسانی که به خانهام آمدند آنها را دیدهاند؛ اما باید همه این آثار را ببینند. من فکر کردم حتما این کار را انجام بدهم. بالاخره با نشر چشمه وارد صحبت شدم و این اتفاق افتاد. خیلی با من همراهی کردند و واقعاً درست و حرفهای با من رفتار شد. نشر چشمه بیخود این همه اعتبار کسب نکرده. برای درست در آمدن رنگ نقاشیها، خودم دو روز از صبح تا شب به چاپخانه رفتم و هر بار حدود 12-13 ساعت آنجا بودم و رنگها را کنترل کردم. سر و کله زدن با متخصصین چاپخانه و همراهی آنها با من خیلی لذتبخش بود و کلی تجربه اندوختم.
چند اثر در کتاب منتشر شده است؟
133 اثر پاپ شده است. دو مقدمه دارد، یکی مقدمه خودم و یکی مقدمه دکتر جواد مجابی که خیلی جذاب نوشتهاند و تاریخ مجموعهداری در ایران را روایت کردهاند.
از بین این 133 اثر چند اثر را شما خریدهاید و چند اثر از طرف خانواده به شما به رسیده است؟
شاید فقط پنج، شش اثر از خانواده به من رسیده و بقیه را خودم خریدم.
پس مجموعه بزرگی که میگفتند از ابراهیم گلستان وجود دارد، کجاست؟
همه نزد خودشان است و مجموعه فوقالعادهای است. مشخصه جالب این کتاب این است که من برای هر اثر یک یادداشت چند خطی نوشتهام.
یعنی برای هر اثر متن نوشتهاید؟
وقتی کارها را از دیوار بر میداشتم و میآوردم تا حمید اسکندری از آنها عکاسی کند، برایش تعریف میکردم که این اثر را چطوری به دست آوردم و از کجا گرفتم، همینطور حسام را در مورد اثر میگفتم. بعد از چند دفعه که این کار را تکرار کردم، اسکندری گفت چرا همین توضیحات را نمینویسی؟ گفتم کجا؟ گفت زیرعکسها. خیلی فکر خوبی بود و اصلاً به ذهن من نرسیده بود. وقتی عکسها را به من داد، برای هر عکس خاطره آن اثر و حسم را به آن اثر و نظرم را به هنرمند آن اثر نوشتم. بعضیهایش خیلی بامزه و طنزآمیز شده و به نظرم نوشتهها خیلی کمک میکند که کتاب موفقیت خاصی به دست آورد.
از آثار هنرمندان جوان هم در کتاب مجموعه خصوصی لیلی گلستان هست؟
بله، آثار جوانترها هم در بینشان هست. اتفاقاً دکتر مجابی نوشتهاند که مشخصه این مجموعه این است که به دلیل ارتباط من با هنرمندان جوان، آثار آنها هم در این مجموعه وجود دارد. اثر سه چهار جوان در نقاشی، سه چهار جوان فعال در عکس و همینطور مجسمه در کتاب هست. فکر میکنم کتابی شده دیدنی و خواندنی.
گالری گلستان را نمیخواهید بزرگتر کنید؟
یک روز یک آقایی من را در میدان کنار خانهمان دید و گفت خانم گالری شما برکت دروس است! من خیلی به هیجان آمدم و قلبم مالامال از عشق به گالریام شد. من دوست داشتم که خانه من و خانه پدریام به دلیل بار فرهنگیاش تبدیل به یک مکان بزرگ فرهنگی و هنری برای منطقه میشد. خیلی هم برای این کار کوشش کردم اما نشد. شاید صلاح در این بوده است. به قول دوست نازنین از دست رفتهام عباس کیارستمی که همیشه در این گالری نمایشگاه برگزار میکرد "گالری کوچک گلستان" را بگذاریم کوچک بماند. اعتبار به کوچکی و بزرگی نیست.