سرویس تجسمی هنرآنلاین: امید حلاج متولد سال ۱۳۵۸ و دانش‌آموخته‌ نقاشی از دانشگاه علم و فرهنگ تهران است. آثار او همواره در مرزی میان خیال و واقعیت شکل می‌گیرند. او معتقد است که هنرمند در نهایت می‌تواند تعبیر و تفسیر شخصی خودش را از واقعیت بازآفرینی کند و این استعاره‌ها در کشف معانی به ما کمک می‌کنند تا تلاش کنیم دنیا جای بهتری به نظر بیاید و تلخی و وزن واقعیت تعبیر شاعرانه‌ای بگیرد. به خاطر همین یافتن در هنر را مثل رسیدن به گمشده‌ای می‌داند که به طور موقت به هنرمند پناه می‌دهد تا بتواند دوباره به چشم‌هایش نگاه کند و خودش را پیدا کند. گفت‌وگوی ما را با او درباره آثارش و وضعیت هنر معاصر ایران می‌خوانید:

 

در نقاشی‌های شما گرایشی به کهن‌الگوها و فضاهای سمبلیک وجود دارد. می‌شود گفت همان مضمون بی‌پاسخ همیشگی، یعنی درد و رنج بشری را در جهان آغازین و ریشه‌ها جستجو می‌کنید. سؤال من این است که این قالب هنری را به چه دلایلی انتخاب کردید و آیا جهان معاصر حاوی نشانه‌ها و نمادهایی نیست که همان مضمون را بیان کنند؟

 در حیطه‌ هنر ما درباره‌‌ کنشی که ماحصل غریزه و توانایی و تعهد هنرمند است، حرف می‌زنیم. مفاهیم نظری برای تجزیه و تحلیل بعد از عمل خلق می‌شوند. شاید بتوان این سؤال پایه‌ای‌تر را مطرح کرد که آدم‌ها چگونه به سمت این دیدگاهِ متفاوت کشیده می‌شوند. ژنتیک، دنیای کودکی و درگیری‌های شخصیتی مرا به سمت این نگاه سوق داده‌اند. در واقع خیلی انتخابی نیست. من معتقدم که رفتار ما در هنر باید طبیعی باشد، یعنی هنرمند باید کاملا با خودش صادقانه رفتار کند. اینکه بتوانیم آن چیزی را که هستیم نشان بدهیم، اولین چالشی است که می‌توان در حیطه هنر با آن درگیر شد. این قالب برای من کشفی از خودم و بیان درونیاتم بوده است. هرچند در این کهن‌الگوها که اصلا کهن نیستند و به فضاهای سمبلیک نزدیکند، من در تلاشم تا نشانه‌های امروز را بیابم و سعی کرده‌ام از مفاهیم و دغدغه‌های انسان امروز دور نباشم.

فکر می‌کنید در دنیای اسطوره‌زدایی شده‌ امروز، مخاطب می‌تواند خودش و دغدغه‌هایش را در این فضا پیدا کند؟

به نظرم اسطوره‌ها از بین نرفته‌اند، تنها تعاریف لفظی و شمایل‌ها و مرزبندی‌ها دگرگون شده‌اند، همانطور که خرافات و اعتقادات و تابوها همچنان کارکرد دارند. واقعیت برای هرکس به گونه‌ای حادث می‌شود و تفاوت در برداشت واقعیت باعث می‌شود که مرز بین واقعیت و خیال به آنی دگرگون شود. پس در نهایت تفاوت در نگاه ماست که این‌ها را دسته‌بندی می‌کند. عناصر ذهنیِ کارهای من حامل نشانه‌های واقعیت من‌اند، همانطور که واقعیت هیچ‌گاه کامل به چنگ نمی‌آید و توهم بازآفرینی واقعیت به معنی رسیدن به خود آن نیست. دنیای انسان دنیای استعاره‌هاست و مدام در حال دگرگونیست. برای ارتباط و برداشت مخاطب آنطور که من یا دیگری بخواهد، اصلا تضمینی وجود ندارد، مخصوصا در شرایط آشفته و غریبی که ما در آن گرفتاریم. بحرانی که همه‌ ما را دچار گسستگی کرده، خود بیشتر باعث کمرنگ‌تر شدن مفاهیم و هویت‌های‌مان می‌شود. تضمینی برای راضی نگه داشتن مخاطب نیست؛ من در تلاشم تا ارتباط برقرار شود و بیننده را دعوت به دیدگاهم کنم، ولی نتیجه همیشه دلخواه نیست.

شاید بتوان گفت که نقاشی‌های شما بیانیه‌ای یا مبارزه‌ای علیه فراموشیِ ریشه‌هاست. حتی اگر این فضاها را رؤیاهای شما بدانیم، ویژگی رؤیا نیز فراموشی است و تصویر کردن آن یک جور تلاش برای نگه‌داشتن و دوباره دیدن و فراموش نکردن.

سابقه‌ تصویری هنر کشورمان هم مملو از دنیای خیال‌گونه و شاعرانه‌ای‌ست که در فضای ذهنی و کاری من بسیار تاثیر گذاشت که توجه و بازگشت به ارزش‌های آن می‌تواند هنر تصویری ما را احیا کند. همانطور که گفتم، من تنها روایت شخصی درونیاتم را بازگو می‌کنم و سعی می‌کنم نقش‌هایم در ارتباط با انسان باشد؛ محوریت انسان با همه‌ ویژگی‌هایش. ما به تنوع در دیدگاه و افکار نیازمندیم تا بتوانیم در تکامل همدیگر مفید باشیم. نگاه دستوری و سرکوب‌گر برای همسان‌سازی انسان و افکارش باعث رخوت و مرگ جامعه می‌شود. آثار من هم که همچنان در تلاش برای بهتر شدن‌شان هستم، قسمت کوچکی از این جریان است.

در جایی گفته بودید این استعاره‌ها در کشف معانی به ما کمک می‌کنند تا تلاش کنیم دنیا جای بهتری به نظر بیاید و تلخی و وزن واقعیت تعبیر شاعرانه‌ای بگیرد. هنر چگونه می‌تواند جهان را شاعرانه‌تر کند و آیا فکر می‌کنید جهان به نسبت گذشته شاعرانگی خودش را از دست داده است؟

وظیفه هنر این است که در کنار تمام تعهدات و کارکردهای اجتماعی‌اش، از زاویه زیبایی‌شناسانه حرفش را منتقل کند تا کارکردی فرازمانی پیدا کند. تعریف زیبایی هرچند نسبی است و به فراخور شرایط تغییراتی می‌پذیرد، اما چون قوانین نانوشته کارکردی مدام دارد. با نگاهی به آثار ماندگار تاریخ هنر، قضاوت عمومی برای ارزش‌گذاری هنر را بیشتر درک می‌کنیم و معتقدم امروز وظیفه هنر بیش از گذشته است. همچنان که جنگ بین خیر و شر شعله‌ورتر شده، تعهدات هنرمند نیز پررنگ‌تر می‌شود. اما وجه اصلی هنر که باعث تاثیر و ماندگاری می‌شود همین وجه زیبایی‌شناسانه است. صحبت از غالب هنری مانند روایت‌گری صرف یا هنر تجریدی و آبستره نیست، هرچند برای هرکدام نمونه‌های درخشانی وجود دارد. در نهایت چیزی جز مسائل انسان وجود ندارد، حتی در یک کار آبستره هم ما با تنش‌ها و کنش‌های انسانی روبرو هستیم. دیگر اینکه فکر نمی‌کنم جهان شاعرانگی‌اش را از دست داده باشد. ما در ذهن‌مان نسبت به گذشته دچار نوعی سانسور هستیم که ناخواسته تحریف یا اغراق می‌شود. گذشته شاعرانه‌تر نبوده؛ ما امروز در پیچیدگی‌های ارتباطی و تکنولوژی دچار تنش‌های بسیاری هستیم که باعث بیگانگی ما و در نهایت کمرنگ‌تر شدن پذیرش و تحمل نسبت به محیط‌مان می‌شود.

این پیچیدگی‌ها در بیان هنری شما هم خودش را نشان می‌دهد، لایه‌های تو در تو و رنگ‌ها و فضاهایی که ذهن مخاطب را به چالش می‌کشد.

به هرحال این منم؛ با دغدغه‌های فکری خودم؛ واقفم به این پیچیدگی. هنوز در تلاشم و خودم را هنرجو و جستجوگر می‌دانم. هنرمند باید رفتار طبیعی خودش را کشف کند و احساس کند در این شیوه و رفتار می‌تواند مفاهیم و کلمات خودش را بگنجاند. این پیچیدگی رمز و راز و معمایی است که به مخاطب فرصت کشف می‌دهد.

خودتان هم در نقاشی همواره در حال کشف و جستجو هستید یا آنچه را یافته‌اید به ما نشان می‌دهید؟ 

کشف کردن در هنر همواره وجود داشته و لذت هنر هم به همین موضوع برمی‌گردد. کدام آثار هنری جهان در ذهن ما مانده‌اند؛ آثاری که در یک نگاه آنها را دیده‌ و فهمیده‌ایم، یا آن‌هایی که انگار در هر تماشای دوباره، کشفی تازه اتفاق می‌افتد و همواره سؤال بی‌جوابی وجود داشته است. کشف کردن و عبور کردن از ویژگی‌های بشری است. من از دادن یک جواب ساده به مضامین فرار می‌کنم، همانطور که هنرمندان مورد علاقه‌ی من این ویژگی را داشته‌اند. من واقعیت را جذب می‌کنم، آن را از فیلتر نگاه خودم می‌گذرانم و درنهایت آن را به اثری بدل می‌کنم که بازتابی از خود من است، به خاطر همین آن معما و شاعرانگی برای من وجه پررنگی است. 

WhatsApp Image 2019-01-09 at 2.21.52 PM

آن هنرمندان مورد علاقه‌تان چه کسانی هستند؟

تقریبا همه اساتید هنر را شامل می‌شود، اما بیشتر مجذوب آثاری هستم که مملو از رمز و راز یا نگاهی منحصربه‌فرد هستند. از هنرمندان نگارگری ایران تا غربی‌ها؛ پیتر بروگل، هیرونیموس بوش، رامبراند، کاراواجو، گویا و بسیاری دیگر و از معاصران موراندی، بالتوس، انسلم کیفر، گرهارد ریشتر و بسیاری دیگر.

و ایرانی‌ها چطور؟ به طور کلی چه کسانی و چه عواملی نقاشی شما را شکل داده‌اند؟

خیلی‌ها هستند. اولین بار که کار بهمن محصص را دیدم، آن سؤال بی‌جواب برایم ایجاد شد و احساس قرابت خاصی با آن داشتم. از افراد دیگر مانند اردشیر محصص، لیلی متین دفتری، سهراب سپهری و خیلی‌های دیگر.

فضای کارهای شما همواره ‌می‌تواند با تفسیرهای معنوی همراه باشد. این معنویت برای خود شما چه تفسیری دارد؟

 معنویت برای من مثل مکاشفه یا سیری است برای رسیدن به خود. من آن را بیرون از خود جستجو نمی‌کنم، این جستجو و سؤال برای رسمیت دادن به هیچ نظام و دستگاه فکری نیست. در گذشته تجربیاتی در این جهت داشتم و به جوابی که من را از قید و بندها رهانید رسیدم، مترادف شدن معنویت با سعادت یا معنویت با رستگاری ساده‌انگارانه است.

چیستی و چرایی همیشه برای من محرک بوده و از لحاظ ذهنی و بصری هم برایم کارکرد داشته است. هیچ وقت نتوانسته‌ام این مفاهیم را نادیده بگیرم و فکر می‌کنم یکی از لایه‌های اصلی قسمت زیادی از کارهای من که به تعبیری رمز و رازی به کار می‌افزاید، همین نگاه فراماده‌ای‌ست. برای من یک انسان در تابلو صرفاَ یک عنصر زیبایی‌شناسانه یا تکنیک نیست؛ موجود زنده‌ای است که خودم هستم، با همان درگیری‌ها و همان مشکلات. پس به او اجازه می‌دهم دچار همین معضلاتی باشد که ما هستیم، چون او را بازتابی از خودم می‌دانم

در این فضاهای اسطوره‌ای اغلب با تقابل خیر و شر، تاریکی و روشنی روبرو هستیم؛ لحظه‌ای چون لحظه‌ هبوط انسان که خاستگاه تمام تقابل‌هاست. بهشت گمشده‌ای هم هست با گل‌ها و رنگ‌های تودر تو. این بهشت گمشده کجاست؟

کلمات در ذهن ما کارکرد‌های متفاوتی دارند. هدف من روایت بهشت یا دنیای مینوی که همراه با بار تاریخیِ سنگینی از مفاهیم و تصاویر است، نبوده. واقعیت خود حامل معجزه است و چیز بیشتری برای شگفت‌انگیزتر و ترسناک‌تر شدن احتیاج ندارد. من در همین‌ها به جستجوی معنا و کشف هستم. معنویت در نهاد یک درخت یا شاخه‌ی گل به حدی که ما را به شعف بیاندازد، وجود دارد. من در کارم سعی می‌کنم غریب بودن و معجزه‌وار بودن همین‌ها را به تصویر بکشم و تکرار می‌کنم که در تلاشم؛ شاید هدفم کامل حاصل نشده باشد. آن تقابل‌ها و تضادها درون همه‌ ما همواره وجود دارند. برای کار من هم عامل مهمی هستند تا از نیروی متضاد بین‌شان به کار هیجان و کششی مداوم وارد کنم.

حالا که از کلمات حرف به میان آمد، آیا ادبیات هیچ‌وقت منبع الهام شما نبوده است؟

به صورت مستقیم، نه. اما روایت کردن ادبیات، مانند کارکردی که نگارگری ایران داشته، همواره برایم بسیار جذاب و فریبنده بوده و تا حدودی غیرمستقیم در کارم تاثیر داشته است. تمام آثار نگارگری و صنایع هنری ایران تا قبل از دوره‌ افول برایم بسیار زیبا و منبع الهام‌اند.

در کارهای‌تان عناصر طبیعی تکرار شونده‌ای وجود دارد مثل اسب. جانوری که بیشترین کارکرد را در اسطوره‌ها دارد. اگرچه استفاده از این نمادها همواره خطر افتادن در دام کلیشه‌ها را دارد، اما به نظر می‌رسد شما به بیان شخصی‌تری از این عناصر رسیده‌اید. این درحالی است که نقاشی ایرانی بعد از مکتب سقاخانه اغلب دچار این کلیشه‌های اسطوره‌ای و ایرانی بوده است. 

دوران کودکی بیشترین و عمیق‌ترین تاثیرات را بر شاکله‌ ذهنی هر فردی دارد. طبیعتی که در نزدیکی خانه ما بود هر روز من را غرق شگفتی می‌کرد، خود را عجین شده با همه‌ آن جزئیات می‌دیدم. اسب‌هایی در این مزارع و باغات بود که برای من مانند واقعیت‌های جدایی‌ناپذیری از زندگی‌ام بودند.

ما چیزی به نام سوژه‌ کلیشه‌ای نداریم؛ کارکرد و رفتار ما آن را لوث و کلیشه‌ای می‌کند، من از این عناصر استفاده کردم و سعی می‌کنم در دام تکرار نیافتم. شاید در دوره‌ای بیشتر بوده، ولی تنها بخش کوچکی از کارها را شامل می‌شود. بله تکرار به صرف پرکردن می‌تواند هر سوژه‌ای را از ریخت بیاندازد.

چقدر امکان این هست که هنرمند در دنیای امروز که از هر سو زبان‌ها و ایده‌ها و تصویرها او را احاطه کرده‌اند، به یک بیان شخصی برسد؟

کار بسیار دشواری‌ست و قانون و راهنمای خاصی ندارد جز سخت‌گیری و قضاوت مداوم درباره خود، تا بتوان راه‌حلی مجزا یافت. ولی به نظرم این نمی‌تواند تصنعی و با برنامه‌ریزی اتفاق بیافتد. هنرمند و هنرش یا توان و غریزه‌ این را دارند یا نه. به نظرم مهم صادقانه و واقعی رفتار کردن است، چون کار، خودش را قبل از ادعای هرکس سریع لو می‌دهد؛ مخصوصا با این حجم از اطلاعات که هر روز با آن مواجهیم، خالص شدن سخت و سخت‌تر می‌شود.

هنر امروز ما چه نسبتی با هنر جهان دارد؟ ما دقیقا کجا ایستاده‌‌ایم؟ 

قبل از هر چیز باید به این پرسش پاسخ بدهیم که ما تاکنون چقدر توانسته‌ایم با خودمان روراست باشیم. قضاوت این مسأله کار ساده‌ای نیست. چون ما دچار بحران مفاهیم و شناخت هستیم. چون هنوز خودمان را در جایگاه اجتماعی شهر، کشور و دنیا نشناخته‌ایم. ما فقط توانسته‌ایم در اجتماعات شخصی و محدود خودمان دوام بیاوریم. به خاطر همین وقتی وارد جامعه می‌شویم و حتی فردی با گویش و فرهنگ دیگر از کشور خودمان را می‌بینیم دچار این فکر و تشویش هستیم که در ذهن او چه می‌گذرد. با داشتن چنین فاصله‌هایی و بحران‌های پایه‌ای عمیق‌تر، صحبت از اینکه چه جایگاهی در جهان داریم کمی سخت است. هنرمندی که سال‌ها دور از ایران زندگی کرده، شاید راحت بتواند به این سوال جواب بدهد، اما منی که اینجا درگیر چنین مشکلاتی هستم، نمی‌توانم تصویر واضحی داشته باشم. به هرحال آثار بسیار موفقی هستند که جایگاه هنر ما را ارتقا داده‌اند، اما این دست‌آویز شدن به شرایط و امکاناتی ‌است که کشورهای دیگر برای رشد و آزادی آن داده‌اند، چون کشور ما در اجتماع بزرگ‌تر دنیا قرار نگرفته است تا بتواند حرف خودش را در این ابعاد بگسترد و رشد کند.

یعنی اگر امکان پیوند با جهان بیرون و تعامل و حتی رقابت با هنر دنیا وجود داشته باشد، قابلیت و ظرفیت آن وجود دارد؟

قطعاَ. ایران کشوری است با سابقه تاریخی و فرهنگی بسیار غنی و مفاهیم و ویژگی‌های مختص به خودش. این آشفتگی و بیگانگی که ما نسبت به خودمان داریم، نسبت به دنیا هم داریم. یعنی ما نمی‌توانیم در جای درست قرار بگیریم. اگر در جای درست قرار بگیریم و دارای آن روابط و بازخوردهای وسیع بشویم، تازه حرفی که می‌زنیم کارکرد پیدا می‌کند. ما از هنر توقع داریم که به درک بهتر شرایط کمک کند، ولی عملاً محدودیت‌ها چنین امکانی را به هنر نمی‌دهند. ما دچار بحران روابط انسانی هستیم که این هم ناشی از حجم عظیم مشکلات و بحران‌های کشور ماست که عملا همه را گیج کرده است. وقتی شخصی بابت پول درمان جلو بیمارستان می‌میرد، دیگر جایی برای صحبت از انسان و خاصیت هنر می‌ماند؟

خب در چنین شرایطی هنر چه کارکردی دارد؟ آیا می‌تواند دنیا را برای آن آدم‌ها زیبا کند؟ 

هنر بازتابی است از روان ناخودآگاه جامعه که در شکل مفیدش سعی در تعدیل و تصحیح دارد. همانطور که گفتم وقتی کارکرد دارد که بتواند در کنار همه نیروهای مفید و کارآمد اجتماعی نقشی ایفا کند و انسانیت را بپروراند. از هنر نمی‌توان به جای همه‌ چیزهایی که نیست انتظار داشت، وگرنه مانند طفل رنجور و سرگشته‌ای به نظر می‌آید که خود را نمی‌شناسد. اگر به معضلات تلخ اجتماعی نگاهی بیاندازیم، می‌فهمیم چه بر سر ما و هنر آمده است. هنر برای آن آدم‌ها تنها می‌تواند لالایی زیبای مرگ باشد.

NzBhNTljMzhh

مجسمه‌سازی چه امکانات و فضاهای متفاوتی نسبت به نقاشی برای‌تان فراهم می‌کند.

مجسمه برای من هنوز بیان کاملا مستقلی از نقاشی ندارد و در ادامه همان گیرودارها و جدال‌ها مجسمه‌هایم وجود داشته‌اند، چون زمان پرداخت کاملا مجزا برای‌شان نداشته‌ام. ولی در حال پرداخت‌های ذهنی مستقلی از حجم هستم که امیدوارم فرصت شکل‌گیری‌شان فراهم شود.

شما شاگرد ساعد فارسی بوده‌اید و اغلب از او یاد می‌کنید. دلتان می‌خواهد این مصاحبه را با نام او به پایان ببریم؟

بله دوست دارم اینجا هم از او یادی کنم. ساعد خلاصه‌ای از زندگی و کارش بود. او با مرگ زودهنگام عین اثرش شد. ساعد برای من یک اسطوره بود؛ مفهومی که یک لحظه درخشید و رفت. مرگ او در مقطعی اتفاق افتاد که ایران داشت وارد برهه‌ جدیدی می‌شد. هنوز این زندگی مجازی شکل نگرفته بود. اگر ساعد در این دوره‌ جدید می‌رفت، شاید به خاطر گستردگی‌ِ تاثیرگذاری‌اش این خاصیت را برای من و امثال من پیدا نمی‌کرد. ساعد از تاثیرگذارترین‌‌ افراد در زندگی من بود و او بود که مرا متقاعد کرد رشته‌ نقاشی را انتخاب کنم. آدم فوق‌العاده‌ای بود که من مثل او را دیگر درهیچ جا ندیدم.

او همواره شک و تردیدی که در ما ایجاد می‌کرد که باعث می‌شد از آن قالب‌های همیشگی بیرون بیاییم و ذهن‌مان را واکاوی کنیم.