سرویس تجسمی هنرآنلاین: شهناز زهتاب متولد سال 1338 در تهران است. او فوق لیسانس نقاشی را از دانشگاه آزاد اسلامی دریافت کرده و علاوه بر تدریس در دانشگاه، تاکنون در تعداد زیادی نمایشگاه انفرادی و گروهی در داخل و خارج از ایران شرکت داشته است. زهتاب که سابقه نقد هنری را در سال‌های دور در کارنامه دارد یکی از نخستین هنرمندانی است که به همراه جمعی از هنرمندان نقاش گروه 30+ را در دهه 70 شمسی پایه‌گذاری کردند و به فعالیت گروهی در حوزه نقاشی پرداختند. چندی پیش جدیدترین آثار شهناز زهتاب در نمایشگاهی با نام "جهان فراموش شده" در گالری فرشته به نمایش درآمد و به همین بهانه گفت‌وگوی با این هنرمند داشتیم و علاوه بر نمایشگاه به فعالیت‌های گروهی در حوزه هنرهای تجسمی نیز پرداختیم که می‌توانید در ادامه بخوانید:

 

خانم زهتاب از دوران کودکی و آشنایی خود با هنر بگویید.

من در یک خانواده هنرمند به دنیا آمدم. پدرم بازیگر است و مادرم نیز دوره‌های هنر تئاتر را دیده و با پدرم همانجا آشنا شدند. مادرم مدتی هم مجری رادیو بود ولی بعد از ازدواج هر دو کار در تئاتر را کنار گذاشتند و مادرم پس از مدتی به طراحی لباس ‌پرداخت و پدرم هم سال‌ها بعد در تلویزیون کار را آغاز کرد، در نتیجه من از کودکی با فضای هنر آشنا بودم. حدودا ده سالم بود که متوجه شدم به هنر تجسمی گرایش دارم و از همان اوان بود که  شروع به کشیدن پرتره کردم، از آنجایی‌‍ که  پدربزرگم پزشک بود،  به پزشکی هم علاقه‌مند بودم و در یک دوگانگی به سر می‌بردم که پزشکی را انتخاب کنم و یا در زمینه هنر ادامه بدهم  که خوشبختانه هنر را انتخاب کردم. همزمان با جریانات انقلاب دیپلم گرفتم ولی متاسفانه به جهت انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها تعطیل شد. به این ترتیب از فضای آکادمیک فاصله گرفته و مشغول به کار شدم. بعد از یک مدت طولانی دوباره به کلاس‌های آیدین آغداشلو رفتم و بعد وارد دانشگاه شدم و رشته نقاشی را تا مقطع فوق لیسانس ادامه دادم.

شغلی که در سال‌های اول انقلاب انتخاب کرده بودید ارتباطی با هنر داشت؟

اصلاً. اول در بخش امور اداری کار می‌کردم و با اینکه خیلی زود مدیر دو بخش شدم ولی به سرعت خسته شدم و به امور مالی رفتم و حسابدار شدم که خوشبختانه در این کار هم پیشرفت کردم و حسابدار ارشد و سپس حسابرس شدم، با توجه به اینکه دیپلم داشتم ولی با دوستان تحصیل‌کرده آکادمیک خود برابری می‌کردم ولی همیشه یک جایی از زندگیم دچار خلا بود. یک اتفاق موجب شد تا به مسیر اصلی زندگی خود برگردم و همه چیز را رها کنم و به یکی از بزرگترین آرزوهایم دست پیدا کنم. از آن پس در مسیر هنر قدم برداشتم و بعد از اینکه آموزش‌های نقاشی در کلاس‌های آزاد را گذراندم به دانشگاه رفتم و اولین نمایشگاهم را پس از پایان دوره کارشناسی، سال 71 در گالری سهراب سپهری برگزار کردم. 

نقاشی‌های اولیه شما چه فضایی داشتند؟

زمانی که به کلاس‌های آیدین آغداشلو می‌رفتم، هنوز به جایی نرسیده بودم که کارم فضای خاصی داشته باشد. فقط آموزش می‌دیدم و تمرین می‌کردم. آیدین آغداشلو روی آموزش تکنیک تأکید می‌کردند و ما بیشتر روی تکنیک و تناسبات کار می‌کردیم. بعد که وارد دانشگاه شدم، شرایط تغییر کرد و روی هنر ایران متمرکز شدم. پروژه لیسانس من در رابطه با "هنر تصویری ایران و تجرید" بود که هنر انتزاعی جهان را با هنر خودمان بررسی و مقایسه کردم. متأسفانه آن موقع منابع کمی در دسترس بود ولی من آنچه را که می‌خواستم به هر سختی پیدا کردم و خیلی جسورانه توضیح ‌دادم که غرب چطور تحت تأثیر هنر ایران و اسلام است. در نتیجه آثارم برگرفته و متاثر از آگاهی‌هایم یعنی "هنر قدسی و هنر هندسی" ایران شد. البته من همزمان به طبیعت و به واقع‌گرایی هم گرایش داشتم و در این زمینه هم کار می‌کردم و بعد از مدتی تصمیم گرفتم این دو را با هم تلفیق کنم. بعد از فوق لیسانس این دو فضا را با هم ترکیب کردم و سعی کردم خودم را با هر دو وجه معرفی کنم. اولین نمایشگاهم با این آثار را در گالری برگ برگزار کردم و هم زمان با کارهنری، در موزه‌ هنرهای معاصر هم  کار می‌کردم و به تدریس در دانشگاه نیز مشغول بودم.

شناز زهتاب

در موزه هنرهای معاصر تهران در چه زمینه‌ای فعالیت می‌کردید؟

در بخش فرهنگی و پژوهشی موزه مشغول فعالیت بودم. در نیمه دهه هفتاد موزه هنرهای معاصر یک ماهنامه در باب هنرهای تجسمی منتشر می‌کرد که من آنجا کار روزنامه‌نگاری می‌کردم و نقد و مقاله می‌نوشتم و با هنرمندان مصاحبه می‌کردم . تقریباً می‌شود گفت که بیشتر کارهای آن ماهنامه دست من بود تا اینکه علیرضا سمیع‌آذر به موزه هنرهای معاصر آمد و من وارد بخش دیگری از موزه شدم. خوشبختانه این شانس را پیدا کردم که در بخش پژوهش موزه هنرهای معاصر با آقای رویین پاکباز همکاری کنم و با هم چند کتاب بنویسیم. ضمناً من با روابط بین‌الملل هم فعالیت می‌کردم و چون کتاب‌ها در ارتباط با برگزاری نمایشگاه‌ها تعریف شده بود با آقای یعقوب امدادیان هم در برگزاری چند نمایشگاه همکاری داشتم.

در دهه هفتاد فضا برای نشریات تخصصی در زمینه هنرهای تجسمی چندان باز نبود. ماهنامه هنرهای تجسمی چه رویکردهایی داشت؟

زمانی که من در ماهنامه تجسمی شروع به کار کردم، تازه دولت اصلاحات روی کار آمده بود و فضای بازی که دولت اصلاحات ایجاد کرده بود این اجازه را می‌داد که ما خیلی راحت‌تر با هنرمندان صحبت کنیم و نقطه‌نظرات و نگاه آنها نسبت به مقوله هنر را مطرح کنیم. من خودم سعی می‌کردم به اندیشه و اتفاقاتی که در زندگی هنرمندان افتاده است بپردازم و در این موارد با هنرمندان گفت‌وگو کنم. خوشبختانه سردبیر ماهنامه تجسمی آقای مصطفوی، بسیار ‌ روشن‌فکر و روشن‌بین بودند و با توجه به اشتیاق من، ایشان هم به هنر علاقه‌مند شده‌ بودند و چون تحصیلات‌شان در خصوص هنر نبود بسیار مشتاق خواندن و کسب اطلاعات هنری شدند. آشنایی سردبیر با هنر دست من را برای کار بیشتر و معرفی هنرهای تجسمی بازتر می‌کرد، گرچه سیاست مجله بر اساس آشنایی با هنر دوران مدرنیسم و هنر سنتی و معاصر ایران بود.

نقد نمایشگاه‌ها و آثار هنرمندان هم در ماهنامه وجود داشت؟

بله نقد هم شروع شده بود. خود من چند نقد داشتم و دوستان دیگر هم نقد می‌کردند. به هر حال شروع حرکت بود و بعد با حضور آقای سمیع‌آذر اوضاع خیلی بهتر هم شد. انتشار ماهنامه به دلایلی ادامه پیدا نکرد ولی با توجه به نگاه علیرضا سمیع آذر، فضا برای هنر خیلی بازتر شد و اتفاقات خوبی شکل گرفت. در همان زمان من و دوستانم اولین گروه هنری را در همین فضا با نام گروه 30+ تشکیل دادیم. در حقیقت این اتفاق بعد از شکل‌گیری انجمن هنرمندان نقاش ایران رخ داد. آن دوران واقعاً دوران طلایی هنرهای تجسمی بود. هنر ما تا قبل از آن هنر رسمی بود و تقریباً حکومت و دولت تعیین می‌کردند هنرمندان چه کاری را به‌وجود بیاورند یا به نمایش بگذارند، اما از سال 78 به بعد فضا بازتر شد و حرکت‌های نوتر و معاصرتر به‌وجود آمد. می‌توانم به جرئت بگویم که خیلی از هنرمندان ایران با هنر معاصر جهان یا آشنا نبودند و یا تلاشی در بروز آشنایی‌شان با هنر معاصر نشان نمی‌دادند ولی گروه 30+ موجبات این آشنایی را فراهم کرد. نا گفته نماند که در ابتدا مورد غضب دیگران هم قرار گرفتیم ولی خوشبختانه دیدیم که به اندازه‌ای تأثیرگذار بوده‌ایم که هنرمندان دیگر متوجه شدند هنر خیلی گسترده‌تر و فضا بازتر از آنچه در جامعه ما وجود دارد است. همانطور که قبلا هم اشاره کردم، مدیرکل هنرهای تجسمی وقت هم آقای سمیع‌آذر بودند که دست ما را باز می‌گذاشتند و خودشان هم در این مسیر همراه ما بودند و قدم‌های بسیاری برای توسعه هنر بر‌می‌داشتند. در این راستا هم با گروه 30+ همکاری بسیاری کردند. ایشان امکاناتی را برای ما به‌وجود آوردند که ما توانستیم رفتار جدید هنری را در کشور توسعه دهیم. نگاه ما از هنر سنتی و مدرنیسم فراتر رفت و تا جریان‌های پست‌ مدرنیسم، کانسپچوال‌آرت و چیدمان و هنرهای مفهومی توسعه پیدا کرد.

شناز زهتاب

ویژگی هنر تجسمی انفرادی بودن آن است و اغلب هنرمندان در خلوت خود کار می‌کنند. به همین دلیل ما به ندرت شاهد فعالیت گروهی از هنرمندان نقاش هستیم. کمی درباره گروه هنری 30+ توضیح بدهید. چطور شد که تصمیم گرفتید یک عده هنرمند دور هم جمع شوید و چه هدفی از این دور هم بودن داشتید؟

گروه 30+ ابتدا با یک هسته کوچک شروع شد. ما تعداد کمی هنرمند بودیم که به عملکرد فضای هنری شکل گرفته توسط دولت اعتراض داشتیم. آن زمان در زمینه برگزاری دوسالانه‌ها نوع نگاهی که تعریف شده بود، هنرمندان را محدود می‌کرد و مابقی نگاه‌ها از این رویدادها حذف می‌شد. این هسته را من، خسرو خسروی، بهنام کامرانی، معصومه مظفری، منیژه صحی، فریدون امیدی، الهه مقدمی، هادی جمالی و علیرضا جدی تشکیل ‌دادیم و بعد از آن دیگر دوستان هم به ما پیوستند. با هم صحبت می‌کردیم تا در حوزه تجسمی تغییراتی به‌وجود بیاید. من از دوران دانشجویی به این اعتقاد داشتم که  یک فرد نمی‌تواند نقطه‌نظراتش را در جامعه هنر مطرح یا ثابت کند. شکل‌گیری این گروه موجب شد که ما با تمام تفاوت‌هایی که داشتیم، کنار هم قرار بگیریم و با هم به یک نقطه همراهی برسیم. جذابیت آن نیز به همین بود که با تمام تفاوت‌ها کنار هم قرار گرفتیم و بیانیه ما هم بر اساس همین بود، یعنی با تمام تفاوت‌ها همراه باشیم و همدیگر را باور کنیم. ابتدا سخت به نظر می‌رسید، چون عادت نداشتیم در کنار هم قرار بگیریم اما در جلساتی که برگزار کردیم، سعی ‌شد با تمام تفاوت‌هایی که داریم به یک نتیجه برسیم. راه‌ها متفاوت اما اهداف یکی بود و همین هدف مشترک دلیل موفقیت ما بود. خوشبختانه همانطور که گفتم آقای سمیع‌آذر هم از گروه ما حمایت کردند. ما کار جمعی هم زیاد انجام دادیم. نمایشگاه‌هایی به صورت جمعی با یک موضوع برگزار می‌کردیم که آخرین آن هم نمایشگاهی بود که تابستان سال 81 تحت عنوان "باغ ایرانی" در موزه هنرهای معاصر تهران برگزار شد و خیلی هم سر و صدا ایجاد کرد.

چه اتفاقی افتاد که فعالیت گروه به پایان رسید؟

خیلی عادی است که همه چیز یک شروع داشته باشد و یک خاتمه. هر کدام از دوستان برای خودشان شرایطی پیدا کردند و فضای جمعی هم تقریباً شروع به افول کرده بود. اما فضای تجسمی همچنان پویا بود و دوستان دوباره هر کدام به کار فردی خودشان برگشتند. گروه 30+ برای خود من جذاب بود و خیلی چیزها را از همین گروه یاد گرفتم. خیلی از اتفاقاتی که در کارم افتاده، تحت تأثیر این خرد جمعی بوده است. این خرد جمعی با تمام تضادها و موافقت‌هایش برای من خیلی کارساز و راه‌ساز بود و هنوز هم وقتی بعضی کارها را شروع می‌کنم، می‌بینیم تحت تأثیر آن گفت‌وگوهاست.

شما به نمایشگاه‌های گروهی اشاره کردید که بر اساس گفت‌وگوهای مختلف شکل می‌گرفت. امروزه نمایشگاه‌های گروهی زیادی می‌بینیم که آثاری از هنرمندان مختلف در یک محل به نمایش گذاشته می‌شود اما اغلب آثار هنرمندان بر اساس یک رویکرد و موضوع شکل نگرفته‌اند. با این توضیح، فکر می‌کنید فعالیت گروهی چقدر در فضای تجسمی جا دارد و اگر قرار باشد یک نمایشگاه گروهی برگزار شود، نحوه شکل‌گیری آن به چه شکل باید باشد؟

اگر نمایشگاه‌های گروهی کیوریت شوند و یک شخص در رأس آنها باشد و موضوعی را مطرح و با هنرمندان گفت‌وگو کند، طبیعتاً هدف آثار همان موضوع نمایشگاه خواهد شد. بسیاری از نمایشگاه‌های گروهی از این دست است که یک فرد با مدیریت و برنامه‌ریزی هنرمندان را جمع می‌کند و  نمایشگاه را به سرانجام می‌رساند، قاعدتا نمایشگاه از یک روح خاص برخوردار خواهد بود و برای مخاطب جذاب است.

اما بعضی از نمایشگاه‌های گروهی با شیوه دیگری برگزار می‌شود، به این ترتیب که هر هنرمند چند اثر آماده را تحویل می‌دهد و نمایشگاهی شکل می‌گیرد. در این حالت کارها خیلی متفاوت می‌شود و هیچ اندیشه مشترک و کانسپتی وجود ندارد چون هرکسی با ویژگی فردی آمده و در این نمایشگاه شرکت کرده است. معمولاً این دست نمایشگاه‌ها جذاب نیستند و بازخورد خوبی هم ندارند.

ما در گروه 30+ برای برگزاری یک نمایشگاه‌ جلسات متعدد می‌گذاشتیم و معمولا موضوعی انتخاب می‌کردیم که هر کدام از هنرمندان نظرشان را نسبت به موضوع می‌گفتند و اندیشه و برداشتی که نسبت به آن داشتند را توضیح می‌دادند. پس از آن سعی می‌کردیم ایده‌ها را به هم نزدیک کنیم که کار بسیار سختی بود. فکر نمی‌کنم تا قبل از آن در حوزه تجسمی چنین تلاشی شده باشد که هنرمندان با هم کار کنند. این را به جرئت می‌گویم که گروه 30+ اولین گروهی است که دست به این کار زد. البته گروه‌های دیگر هم تشکیل شد و اتفاقات دیگر هم افتاد. مثل گروه "ابیم" که پویا آریان‌پور، بهاره بهبهانی و مرتضی و مصطفی دره‌باغی اعضای آن بودند. یا گروه "دنا" که تعدادی از زنان هنرمند آن را تشکیل می‌دادند. اما حقیقتاً ما کار دیگری می‌کردیم. ما در گروه 30+ با تمام تفاوت‌هایی که داشتیم تلاش کردیم به هم نزدیک شویم. بسیاری از اعضای گروه از هنرمندان قوی ایران بودند و همین که این افراد در مقابل نظرات یکدیگر کوتاه می‌آمدند، می‌توانست اتفاق عجیبی باشد. پرسیدید نظرم در مورد فعالیت جمعی چیست؟ در یک کلمه "فوق العاده".

شناز زهتاب

عنوان 30 را بر چه اساسی انتخاب کردید؟

اسم گروه "30+" بود. حافظ میرآفتابی این ایده را داد و ما هم آن را پذیرفتیم. به نوعی این اسم بر اساس اندیشه سیمرغ بود که 30 مرغ در کنار هم تبدیل به اسطوره‌ای با نام سیمرغ می‌شوند.

اعضای گروه دقیقاً 30 نفر بودند؟

ابتدا تعداد اعضای گروه بیشتر از 30 نفر بودند ولی بعد ریزش کردیم و به 27 نفر رسیدیم. تعدادی دوست جدید هم می‌خواستند به گروه وارد شوند ولی نپذیرفتیم چون مجبور بودیم به نقطه صفر برگردیم و از اول شروع کنیم. من به دوستان پیشنهاد کردم که گروه دیگری را شکل بدهند. یادم هست که آقای سمیع‌آذر به من گفتند شما که این‌قدر جمعی فکر می‌کنید، برایم عجیب است که چرا جلوی ورود هنرمندان جدید به گروه را می‌گیرید؟ من به ایشان گفتم مگر قرار است که همه چیز در ایران فقط یکی باشد؟ چقدر خوب می‌شود که تعداد گروه‌های بیشتری ایجاد شوند تا رقابت نیز به وجود بیاید. واقعاً ما با تعداد اعضای زیاد به سختی می‌توانستیم به یک اندیشه مشترک برسیم زیرا در ایران مثل کشورهای دموکراتیک از کودکی تمرین کار گروهی نمی‌شود.

شخصا از نتایج فعالیت‌های گروه 30+ بسیار راضی هستم. برخی از دوستان پیشنهاد می‌کنند که مجدداً این گروه را راه‌اندازی کنیم ولی می‌دانم که عده دیگری به این موضوع گرایش ندارند. البته من چندان ناامید نیستم و ممکن است یک‌بار دیگر دور هم جمع شویم. کار مشترک جذابیت‌های خودش را دارد و اینکه چند نفر بتوانند با هم به یک نتیجه برسند بسیار زیبا است.

به فعالیت‌های شخصی شما بپردازیم. در سال‌های اخیر آنچه از آثار شما می‌شناسیم پرتره‌ها و فیگورهایی هستند که با یک رنگ خاص کار می‌شوند و از نگاهی که معمولاً در نقاشی پرتره وجود دارد متفاوت هستند. از چه زمانی به رنگ لاجوردی توجه کردید و چطور شد که جذب موضوع انسان شدید؟

از دوره لیسانس که برای پروژه‌ام روی موضوع "هنر تصویری ایران و تجرید" کار می‌کردم، این رنگ‌ها همیشه در آثارم وجود داشتند. لاجوردی، فیروزه‌ای، طلایی و سفید رنگ‌های نمادینی هستند که در هنر ایران وجود دارند. در دوره‌ای که هنر انتزاعی و هندسی ایران را با کارهای واقع‌گرا ترکیب کردم، رنگ‌هایم سفید و لاجوردی بودند. حتی آن موقع گل‌هایی می‌کشیدم که حکم انسان را داشتند. اصولاً گل نماد زن است و از آنجایی که نگاه من نمادین است، گل‌ها نیز برایم حکم انسان داشتند.

در یک مقطع جریاناتی در زندگی من به وجود آمد که گرایشم نسبت به فریدا کالو و نگاه او به رنج‌های زنان، زیاد شد. در حقیقت این هم‌ذات‌پنداری که با فریدا داشتم، مرا به این سمت ‌برد و نگاه او وارد کارم شد.

از این زمان بود که پرتره زن در آثارم بروز پیدا کرد، البته گل‌ها و فرم‌های هندسی را از دست ندادم. آثار فریدا در قالب ذهنی من قرار گرفته بود و پرتره‌هایی که نقاشی می‌کردم چیزی بین ذهن من و اندیشه فریدا بود. این مجموعه در سال 83 - 84  با آثاری متفاوت از قبل و با مدیاهای مختلف در گالری الهه به نمایش درآمد که البته غالب آثار هم لاجوردی بود. واقعیت این است که در آثارم همیشه تضادهای زیادی وجود دارد. در نمایشگاه آخرم نیز این مسئله شدت گرفته و زمانی که از بیرون به آثارم نگاه می‌کنم، می‌بینم که کارهایم کاملاً دچار تناقض وتضاد هستند.

پس از آن یک کار اینستالیشن انجام دادم و آن را در گالری "طراحان آزاد" به نمایش گذاشتم. در آن مجموعه گل‌ها را به صورت حجم درآوردم و با چیدمانی روی زمین ارائه کردم. همچنین حجم‌هایی از زنانی که دست و پا می‌زنند تا خودشان را به مسیری که باید بکشانند و یک اثر نقاشی برای این مجموعه تعریف شده بود.

بعدها در ادامه کارم، مادرم دچار بیماری شد و سال 86 فوت کرد. این موضوع تاثیر زیادی بر من داشت و آثار زیادی با موضوع مادرم کار کردم. رنگ لاجوردی در این دوره از آثارم در کمیت قرار گرفت و بیشتر از رنگ‌های سفید و طلایی استفاده کردم و آنچه به وجود آمد ‌پرتره‌های سفید بود.

ولی همچنان نگاه اسطوره‌ای خودم را حفظ کرده بودم. معمولاً یک فضای اسطوره‌ای و نگاه نمادین را در آثارم دارم. ناگفته نماند که در اثنایی که  این پروژه‌ها را کار می‌کردم کارهای زیاد دیگری هم انجام می‌دادم ولی هیچ‌وقت برای آن‌ها نمایشگاه انفرادی برگزار نکردم چون اعتقادم بر این است که نمایشگاه انفرادی باید متفاوت باشد. سعی می‌کنم زمانی نمایشگاه انفرادی بگذارم که مخاطب با یک موضوع جدید مواجه شود.

شناز زهتاب

آیا این تعداد اندک رنگ که برای خودتان انتخاب کردید هیچ‌وقت باعث محدودیت در کارتان نشد؟ آیا فکر ‌می‌کنید محدودیت‌ها می‌توانند برای بیان‌گرایی به شما کمک کنند یا احساس می‌کنید که می‌توانند باعث به وجود آمدن یک ویژگی بصری خاص در آثارتان شوند؟

 نه هیچ‌وقت چنین حسی نداشتم. رنگ برای من صرفاً به معنای احساس است و این احساس به من می‌گوید در آثارم از چه رنگ‌هایی استفاده کنم. حال ممکن است که یک ویژگی بصری هم در کارهایم به‌وجود آورده باشد. در گذشته چندان رنگ را نمی‌پذیرفتم و رنگ‌هایم بسیار محدود بودند. باید بگویم که رفتار رنگی‌ام کاملا حسی است. موقع کار کردن درون‌گرا می‌شوم و سعی می‌کنم همان چیزی که حسم به من دستور می‌دهد را انجام بدهم. فکر می‌کنم هر شخصی که کار هنری می‌کند، ناخودآگاهش به او می‌گوید که چه کاری باید انجام دهد و از چه رنگی استفاده کند.

ما در نمایشگاه "جهان فراموش شده" با آثار متفاوتی روبه‌رو  شدیم و به نظر می‌رسد شما به کارهای ابتدایی خود و همان دیدگاه هندسی برگشته‌اید. چطور شد که از فضای چند سال اخیر جدا شده و به نقوش سنتی و معماری ایرانی رجوع کردید؟

به نقوش هندسی علاقه زیادی دارم و در کارهایم همچنان نقش‌های سنتی و هندسی وجود دارد. از دیوها و فرشته‌های محمد سیاه‌قلم و فرم‌های هندسی در کارهایم بسیار استفاده کرده و می‌کنم. در واقع این‌ المان‌ها همیشه در کارهایم هستند، گاهی غالب هستند و گاهی مغلوب اما به هر صورت حضور دارند.

حدود سه سال بود که می‌خواستم نمایشگاه انفرادی بگذارم ولی به اندیشه و کانسپت مورد توجهم نرسیده بودم. به هنر ایران و فلسفه و اندیشه هنرمندان ایرانی علاقه‌مند هستم و به طور روزمره درباره آن‌ها مطالعه می‌کنم. ضمن اینکه به هنر غرب هم گرایش دارم و پیشرفت و نوع نگاه آن‌ها را مدام پی می‌گیرم، همچنین علاقه خاصی به علم دارم و مقالات علمی را نیز دنبال می‌کنم. در این بین با مقالاتی روبه‌رو شدم که من را به دوران گذشته برگرداند ولی در ادامه، من را درباره هنر مقدس با تردید روبه رو کرد.

این تردید موجب شد تا به این موضوع  فکر کنم که در گذشته هنرمندان ابزار پیشرفته تکنولوژی را نداشته‌اند، پس چطور این‌ نقوش را شکل داده‌اند؟ دانشمندان ثابت کرده‌اند که انسان‌ها ذهن تحلیل‌گری دارند. اکثر پیش‌بینی‌هایی که برخی از انسان‌ها‌ انجام می‌دهند به خاطر همین ذهن تحلیل‌گر است. با توجه به این اطلاعات متوجه شدم که تحلیل ذهن می‌تواند در ارتباط با طبیعت هم صورت بگیرد و در نتیجه به این باور رسیدم که طبیعت‌گرایی و جنبه‌های شهودی اصلاً از هم فاصله ندارند، به‌خصوص اینکه انسان‌ خودش بخشی از طبیعت است. این پیگیری باعث شد که مجموعه جدید کارهایم این‌گونه شکل بگیرد.

در واقع در مجموعه "جهان فراموش شده" نقوش هندسی از وجه قدسی خودشان جدا شده‌اند و یک بعد زمینی‌تر پیدا کرده‌اند. درست است؟

 چون خودم فیلسوف و یا محقق هنری نیستم، نمی‌توانم چندان قاطع صحبت کنم. فقط برداشت خود را از مطالعات و تحلیل ذهنم می‌گویم. احساس من این است که طبیعت نیز می‌تواند قدسی باشد. واقعاً راز خلقت هم چیز عجیبی است. من نمی‌دانم که قدسی بودن و قداست را به چه چیزی می‌خواهیم تشبیه کنیم. انسان‌ها ویژگی‌های مشترکی با حیوانات و گیاهان دارند ولی در نهایت گونه‌های متفاوتی هستند. این مسئله هم می‌تواند قدسی باشد و قداست داشته باشد. پس من از این زاویه به قضیه نگاه کردم که هنر قدسی می‌تواند همچنان در پرده قداست باقی بماند ولی طبیعت نیز قطعاً همین‌طور است و طبیعتا تحلیل آن هم شامل همین اندیشه می‌شود.

شناز زهتاب

در مجموعه جدید شما آثار متنوع با مواد مختلف به نمایش درآمد. یکی از عناصری که در آثار قبلی شما هم دیده می‌شد، سنگ‌های زینتی است. زمانی که این سنگ‌ها در کنار چهره یک زن استفاده می‌شدند، قرابتی بین آن‌ها وجود داشت، ولی شما در مجموعه جدیدتان آن‌ها را در کنار نقوش هندسی استفاده کردید. کمی در مورد رویکردتان نسبت به مواد و ابزار بگویید. چطور از متریال مختلف برای رسیدن به اندیشه واحد استفاده می‌کنید؟

بسیاری از دوستانم به طور مدام به من گوشزد می‌کردند که کارهای تو خیلی تلخ هستند. صد البته که ما در شرایطی هستیم که دیگر تلخی چندان جذاب نیست و به اندازه کافی در زندگی تلخی‌های زیادی را تجربه می‌کنیم. چون من نمی‌توانم مفهوم ذهنی خودم را تغییر دهم پس سعی کردم که به آثارم جلایی بدهم. در حقیقت تصمیم گرفتم به نوعی نور زایدالوصفی را در کارم ایجاد کنم تا از تلخی که در کارها دیده می‌شود بکاهم. به همین دلیل از سنگ‌های تزئینی و رنگ‌های صنعتی استفاده کردم. ناگفته نماند این سنگ‌های تزیینی در گذشته هنر ایران و دوره قاجار هم به‌کار گرفته شده است. از آنجایی که فکر کردم شاید پرتره زنان من دردناک باشد، از ویژگی‌های ابزار تزئینی بهره گرفتم تا آن درد را تعدیل کنم. بعد دیدم که می‌توانم از این ‌مواد به جای آیینه‌کاری و لعاب‌کاری که در هنر ایران استفاده می‌شده، بهره ببرم. همان‌طور که در نقاشی‌های ایرانی از رنگ‌ها به‌گونه‌ای استفاده می‌شد که  گویی آنها مانند جواهر هستند. منتقدین فکر می‌کردند رنگ‌ها چون خالص هستند اینچنین به نظر می‌آیند اما واقعاً این‌طور نیست. هنرمند رنگ‌های خاکستری‌ رنگین را طوری با رنگ‌های تقریباً خالص کنار هم قرار داده است که هر اثر نقاشی مثل یک جواهر‌ می‌ماند. من هم از ابزار و موادی استفاده کرده‌ام که همین تلالو را در کارم ایجاد کند.

نظر شما درباره شرایط امروز هنرهای تجسمی در کشور چیست؟

هنرهای تجسمی ایران در مسیر خوبی در حرکت است و اتفاقات جالبی در حال رخ دادن است. زمانی که دانشجو بودیم در ایران فقط دو گالری "سیحون" و "گلستان" وجود داشت ولی امروزه تعداد گالری‌ها و علاقه‌مندی جوانان به هنر رو به تزاید است. با توجه به اینکه من تدریس می‌کنم و به فضای آموزشی حال حاضر نقد بسیار زیادی هم دارم، ولی نمی‌توانم از این نکته غافل شوم که در این سال‌ها اتفاقات بسیار خوبی برای روند رشد جوانان ما افتاده است. هنرمندان جوان دیدگاه بسیار وسیع و جسارت قابل توجهی پیدا کرده‌اند. البته این بسیار طبیعی است که نگاه آن‌ها نسبت به ما متفاوت باشد.

از طرفی هم در این رابطه با غرور گوشزد می‌کنم که نسل ما معلم‌های خوبی برای نسل جدید بودند. زمانی که ما دانشجو بودیم نگاه‌مان به هنر بسیار محدود بود. اگر در گروه 30+ تقلایی صورت گرفت هم به خاطر این بود که اعضای گروه افرادی بودند که احساس می‌کردند در یک قفس مانده‌اند و برای تعالی باید بال پرواز پیدا کنند. همان‌طور که گفتم امروزه اتفاقات بسیار خوبی در این زمینه رخ می‌دهد. اگر یک جوان نگاه پیشتازتری نسبت به نسل ما دارد، برای من باعث افتخار است چون می‌بینم که هنر کشورم در حال پیشرفت است. به نظرم هر نسلی تلاش خودش را کرده است. هنرمندان نسل پیش از ما هم کار خودشان را انجام دادند و به ما خطی دادند که ما آن خط را به جوانان نسل جدید داده‌ایم تا پیشرفت کنند. با این حال تصور این است که ما هنوز در هنر جای کار داریم. نیروهای بالقوه زیادی هم داریم که متأسفانه چندان به کار گرفته نشدند ولی با وجود تمام کمبودها سعی می‌کنند خودشان را در حوزه هنر مطرح کنند.